چون ميخواست به مستمندى صدقه دهد نخست او را مىبوسيد، سپس آنچه همراه داشت بدو ميداد. <BR>
و عباد الرحمن الذين يمشون على الأرض هونا
و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما.و الذين يبيتون لربهم سجدا و قياما.و الذين يقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم إن عذابها کان غراما.ساءت مستقرا و مقاما.إذا أنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و کان بين ذلک قواما...و الذين لا يشهدون الزور و إذا مروا باللغو مروا کراما (1) .
آيات فوق از سوره فرقان است. خداوند در اين آيات صفت مؤمنان گزيده را شمرده است. ... همه نشانههايى را که براى بندگان کامل پروردگار «عباد الرحمن» معين شده در على بن الحسين (ع) آشکار است. او در چنان دوره تاريک براى جويندگان انسانيت به حقيقت چراغى روشن بود. با رفتار و گفتار خود سيرت فراموش شده جد و پدر و خاندان رسالت را زنده کرد و مردمى که سالها با عصر نبوت فاصله داشتند نمونه تربيت اسلامى را به چشم خود ديدند. پرستش خدا، نرم خوئى، محاسبه نفس تا حد رياضت، خود شکنى براى حق، دستگيرى مستمندان، بخشش، پرهيزگارى و...
جاحظ در رسالهاى که در فضائل بنى هاشم نوشته در باره او گفته است:
اما على بن الحسين (ع)، در باره او خارجى را چون شيعه و شيعه را چون معتزلى ومعتزلى را چون عامى و عامى را چون خاص ديدم و کسى را نديدم که در فضيلت او شک داشته باشد و يا در مقدم بودن او سخنى گويد (2)
او نه تنها با خويشان، دوستان، آشنايان، بزرگوارانه رفتار مىکرد، بلکه مهربانى وى بدان درجه بود که بر دشمنان درمانده نيز شفقت داشت، و بر جانوران سايه مرحمت مىافکند.
طبرى نوشته است چون خبر مرگ يزيد به حصين بن نمير رسيد، به شام بازگشت. سر راه خود خسته و کوفته و نگران به مدينه آمد. اسب او ناتوان و سوار از اسب ناتوانتر. در مدينه على بن الحسين (ع) از او پذيرائى کرد (3)
مجلسى از سيد بن طاوس و او به اسناد خود از امام صادق (ع) آورده است که چون ماه رمضان مىرسيد على بن الحسين (ع) خطاهاى غلامان و کنيزان خود را مي نوشت که فلان غلام يا فلان کنيز چنين کرده است. در آخرين شب ماه رمضان آنان را فراهم مىآورد و گناهان آنان را برايشان مىخواند که تو چنين کردى و من تو را تأديب نکردم و آنان مىگفتند درست است. سپس خود در ميان آنان مىايستاد و مىگفت بانگ خود را بلند کنيد و بگوئيد: على بن الحسين (ع) ! چنانکه تو گناهان ما را نوشتهاى پروردگار تو گناهان تو را نوشته است. و او را کتابى است که به حق سخن مي گويد. گناهى خرد يا کلان نکردهاى که نوشته نشده باشد. چنانکه گناهان ما بر تو آشکارست، هر گناه که تو کردهاى بر پروردگارت آشکار است، چنانکه از پروردگار خود اميد بخشش دارى ما را ببخش و از خطاى ما در گذر. و چنانکه دوست دارى خدا تو را عفو کند از ما عفو کن تا عفو و رحمت او را در باره خود ببينى!
على بن الحسين (ع) ! خوارى خود را در پيشگاه پروردگارت به ياد آر! پروردگارى که به اندازه خردلى ستم نميکند.
على بن الحسين (ع) ! ببخش! و در گذر تا خدا تو را به بخشد و از تو در گذرد، چرا که او مىگويد:
و ليعفوا و ليصفحوا ألا تحبون أن يغفر الله لکم (4) اين چنين مىگفت ومىگريست و نوحه مي کرد و آنان گفته او را تکرار مي کردند. سپس مىگفت پروردگارا ما را فرمودهاى بر کسى که بر ما ستم کرده است ببخشيم. ما چنين کرديم و تو از ما بدين کار سزاوارترى. فرمودهاى خواهنده را از در خانه خود نرانيم. ما خواهنده و گدا به در خانه تو آمدهايم و بر آستانه تو ايستادهايم و ملازم درگاه تو شدهايم و عطاى ترا مىخواهيم. بر ما منت گذار و محروممان مساز که تو بدين کار از ما سزاوارترى. خدايا مرا در زمره آنان در آور که بدانها انعام فرمودهاى.
سپس به کنيزان و غلامان خود مىگفت "من از شما گذشتم. آيا شما هم از رفتار بدى که با شما کردهام در مي گذريد؟ من مالک بد کردار و پست ستمکارى هستم که مالک من بخشنده و نيکوکار و منعم است." آنان مىگفتند "آقاى ما تو به ما بد نکردهاى و ما از تو گذشتيم." مي گفت "بگوييد خدايا چنانکه على بن الحسين (ع) از ما گذشت از او در گذر و چنانکه ما را آزاد کرد از آتش دوزخ آزادش کن."
ـ مىگفتند آمين!
ـ برويد. من از شما گذشتم و به اميد بخشش و آزادى شما را در راه خدا آزاد کردم و چون روز عيد مىشد بدانها پاداش گران مىبخشيد.
در پايان هر رمضان دست کم بيست تن برده و يا کنيز را که خريده بود در راه خدا آزاد مي کرد. چنانکه خادمى را بيش از يک سال نزد خود نگاه نمي داشت و گاه در نيمه سال او را آزاد مىساخت. (5)
«مجلسى» به سند خود آورده است که: على بن الحسين (ع) روزى يکى از بندگان خود را تازيانه زد، سپس بخانه رفت و تازيانه را آورد و خود را برهنه کرد و خادم را گفت "بزن على بن الحسين (ع) را." خادم نپذيرفت و او وي را پنجاه دينار بخشيد. (6)
روزى گروهى در مجلس او نشسته بودند، از درون خانه بانگ شيونى شنيده شد. امام بدرون رفت بازگشت و آرام بر جاى خود نشست حاضران پرسيدند: مصيبتى بود؟
ـ آرى! بدو تسليت دادند و از شکيبائى او به شگفت درماندند.
امام گفت: ـ ما اهل بيت، خدا را در آنچه دوست مي داريم اطاعت ميکنيم و در آنچه ناخوش مي داريم سپاس مي گوئيم (7) .
چنانکه نوشتيم در آن سالها چند تن از بزرگان تابعين به فقاهت و زهد مشهور بودند و در مدينه مىزيستند چون: ابن شهاب (9) سعيد بن مسيب (10) ابو حازم (11) همه اينان فضيلت و بزرگوارى على بن الحسين (ع) را به مردم گوشزد مي کردند. سعيد بن مسيب ميگفت: على بن الحسين (ع) سيد العابدين است (12) «زهرى» مىگفت هيچ هاشمى را فاضلتر از على بن الحسين (ع) نديدم (13) از عبد العزيز بن خازم نيز همين اعتراف را نقل کردهاند (14) روزى در مجلس عمر بن عبد العزيز، که در آن سالها حکومت مدينه را به عهده داشت حاضر بود. چون برخاست و از مجلس بيرون رفت عمر از حاضران پرسيد:
ـ شريفترين مردم کيست؟
حاضران گفتند: تو هستى!
ـ نه چنين است. شريفترين مردم کسى است که هم اکنون از نزد من بيرون رفت. همه مردم دوست دارند بدو پيوسته باشند و او دوست ندارد به کسى پيوسته باشد (15)
اين سخنان کسانى است که تنها فضيلت ظاهرى او را مىديدند، و از درک عظمت معنوى وى و شناسائى مقام ولايت او محروم بودند. سادهتر اين که اينان که او رااين چنين ستودهاند، على بن الحسين (ع) را امام نمي دانستند، و مىبينيم که تا چه حد برابر ملکات نفسانى او خاضع بودهاند.
على بن الحسين (ع) کنيزکى را آزاد کرد سپس او را به زنى گرفت. عبد الملک پسر مروان از ماجرا آگاه شد و اين کار را براى وى نقصى دانست. بدو نامه نوشت که چرا چنين کردى؟ او به وى پاسخ داد:
«خداوند هر پستى را با اسلام بالا برده است. و هر نقصى را با آن کامل ساخته و هر لئيم را با اسلام کريم ساخته. رسول خدا کنيز و زن بنده خود را به زنى گرفت.»
عبد الملک چون اين نامه را خواند گفت:
آنچه براى ديگران موجب کاهش منزلت است براى على بن الحسين (ع) سبب رفعت است. (16)
روزى يکى از بندگان خود را براى کارى خواست و او پاسخ نداد و بار دوم و سوم نيز، سرانجام از او پرسيد:
ـ پسرم آواز مرا نشنيدى؟
ـ چرا.
ـ چرا پاسخ مرا ندادى؟
ـ چون از تو نمىترسم.
ـ سپاس خدا را که بنده من از من نمىترسد (17)
از او پرسيدند چرا ناشناس با مردم سفر مي کنى؟ گفت:
خوش ندارم به خاطر پيوند با رسول خدا چيزى بگيرم که نتوانم مانند آنرا بدهم (18)
و روزى بر گروهى از جذاميان گذشت. بدو گفتند:
ـ بنشين و با ما نهار بخور. گفت:
ـ اگر روزه نبودم با شما مىنشستم. چون به خانه رفت سفارش طعامى براىآنان داد و چون آماده شد براى ايشان فرستاد و خود نزدشان رفت و با آنان طعام خورد (19)
چون ميخواست به مستمندى صدقه دهد نخست او را مىبوسيد، سپس آنچه همراه داشت بدو ميداد (20)
نافع بن جبير او را گفت:
تو سيد مردمى و نزد اين بنده ـ زيد بن اسلم ـ مي روى و با او مىنشينى؟
گفت: ـ علم هر جا باشد بايد آنرا دنبال کرد (21)
در روايت مجلسى از مناقب است که: ـ من نزد کسى مىنشينم که همنشينى او براى دين من سود داشته باشد (22)
و چون او براى خدا و طلب خشنودى خدا با بندگان خدا چنين رفتار مي کرد، خدا حشمت و بزرگى او را در ديده و دل مردم مىافزود.
او را گفتند تو از نيکوکارترين مردمى. نديديم با مادرت هم خوراک شوى. گفت مي ترسم دست من به لقمهاى دراز شود که او چشم بدان دارد و مرا عاق کند (23)
او براى خدا و تحصيل رضاى پروردگار، با آفريدگان خدا، اين چنين با فروتنى رفتار مي کرد، و خدا حرمت و حشمت او را در ديده بندگان خود مىافزود. دشمنان وى ـ اگر دشمنى داشته است ـ مىخواستند قدر او پنهان ماند و مردم او را نشناسند، اما برغم آنان شهرت وى بيشتر مىگشت، که خورشيد را به گل نمي توان اندود و مشک را هر چند در ظرفى بسته نگاهدارند، بوى خوش آن دماغها را معطر خواهد کرد.»
پىنوشتها:
1.بندگان رحمان که در زمين آرام راه مىروند. و چون نادانان با آنان نابخردانه سخن گويند به نيکوئى بدانها پاسخ دهند. و آنانکه شب را بر پاى و در سجده به سر مىبرند. و آنانکه مي گويند پروردگارا عذاب دوزخ را از ما بگردان! که عذاب دوزخ پايان نيافتنى است، و بد آرامگاه و بد جاى اقامتى است. و آنانکه چون انفاق ميکنند، نه اسراف ميکنند و نه بر خود تنگ ميگيرند و ميانه را مىگزينند، و آنانکه بدروغ گواهى نميدهند و چون ناپسندى ببينند بزرگوارانه از آن مىگذرند. (الفرقان: 63ـ 73) .
2.عدة الطالب ص 160
3.تاريخ طبرى ج 7 ص 432
4.به بخشند و در گذرند آيا دوست نداريد که خدا شما را بيامرزد (نور: 22)
5.بحار ج 46 ص 103ـ 105
6.بحار ج 46 ص 92
7.حلية الاولياء ج 3 ص 138.مناقب ج 4 ص 166 و نگاه کنيد به کشف الغمه ج 2 ص 103
8.محمد بن مسلم زهرى متوفى به سال 124 ه.ق
9.متوفاى سال 94 ه.ق
10.ابو حازم از تابعين است.
11.کشف الغمه ج 2 ص 86
12.انساب الاشراف ج 2 ص 146 نسب قريش ص 58 از يحيى بن سعيد.علل الشرايع ج 2 ص 232
13.ارشاد ج 2 ص 142.حليئة الاولياء ج 3 ص 141
14.مناقب ج 4 ص 167
15.عقد الفريد ج 7 ص 121ـ مناقب ج 4 ص 162.عيون الاخبار ج 4 ص 8 و نگاه کنيد به المعارف ص 215
16.ارشاد ج 2 ص 147.مناقب ج 4 ص 157.کشف الغمه ج 2 ص 87 اعلام انورى ص 261ـ 262
17.کشف الغمه ج 2 ص 108
18.اصول کافى ج 2 ص 123.الامام على بن الحسين ص 345
19.حلية الاولياء ج 3 ص .137
20.کشف الغمه ج 2 ص 78ـ 79
21.ج 46 ص 31
22.مناقب ج 4 ص 162
منبع: کتاب: زندگانى على بن الحسين (ع)، ص 107
نويسنده: سيد جعفر شهيدى