گروه فرهنگي مشرق- «مردم ميدانستند همانطور که خودشان تغيير کردند، يک بازيگر هم ميتواند تغيير کند.» اينها جملاتي بود که مهدي کلهر در پاسخ به کنجکاوي ما پيرامون پذيرش هنرمندان قبل از انقلاب توسط مردم پس از پيروزي انقلاب بيان کرد. او معتقد است که افراط و تفريط هاي بسيار در زمينة مديريت فرهنگي - هنري کشور که فراتر از يک جهالت شخصي و سازماندهي شده مينمايد، دست انقلاب را از به کارگيري ظرفيتهاي بسياري کوتاه کرده است. اگر تمايل داريد در مورد پيچيدگي هاي فعاليت فرهنگي سالهاي آغازين انقلاب، آسيب شناسي آن ايام و اتفاقات تأسف برانگيز طرد و تصفيه نيروهاي هنري بيشتر بدانيد پيشنهاد مي کنيم دومين قسمت از مصاحبه تفصيلي با نخستين مدير سينمايي جمهوري اسلامي ايران را از دست ندهيد.
• در کشورهايي که انقلاب فرهنگي و معنوي اتفاق ميافتد، معمولاً رفتار تندي با فعالان هنري قبل از انقلاب انجام ميگيرد. اما جمهوري اسلامي، جدا از برخي رفتارهاي سليقهاي مديران، به هنرمندان قبل از انقلاب و حتي کساني که سابق? خلق صحنههاي غيراخلاقي هم داشتند، فرصت داد و حتي بعدها با لقب «استاد» با آنها رفتار کرد. مردم داراي شور و هيجان انقلابي چگونه با اين موضوع کنار آمدند؟
هردو طرف اين ماجرا بايد ديده شود. يک طرف اينکه خود انقلاب چه برنامهاي براي هنرمندان داشت؛ من فکر ميکنم برنامهاي وجود نداشت و کارهايي هم که انجام شد، براساس خلاقيتهاي مثبت و منفي آدمها بود. مثلاً آقاي مهندس نجفي فيلم قيصر را بهصورت سانسورشده اکران کرد که با عصبانيت آقاي خلخالي و صدور حکم اعدامش مواجه شد؛ حدود دو ماه مخفي شده بود. يا آقاي محمدزاده که پولدار بود، تجرب? توليد برزخيها را داشت و قبل از انقلاب، هزينه سفر و سخنراني آقايان باهنر و مطهري را به آبادان و اهواز و... پرداخت ميکرد. او به فکر افتاده بود که خدمتي به اسلام و انقلاب بکند و چون به سينما علاقهمند بود، هزين? رايت فيلم محمد رسولا... را داد و... . آن موقع اين نوع فعاليتهاي شخصي بسيار بود. نه اينکه نيت سوء داشتند؛ بلکه واقعاً فکر ميکردند که کار هنري و فرهنگي به همين سادگي است. حتي آقاي صادق طباطبايي از فيلم بنهور و برخي از آثار ديگر، يکسري تصاوير اسب و گاري برداشته بود و ميگفت که ما بايد يک فيلم تاريخي تلفيقي درست ميکنيم؛ تصورش اين بود که ميشود اين کار را کرد. و صحنههايي در اطراف تهران فيلمبرداري و تلفيق هم شد. البته خود من با اين موضوعات مواجه بودم. در اسفند59، با حفظ سمت در فرهنگ و هنر و با درخواست دکتر بهشتي که ميخواست مسئوليت صداوسيما با من باشد و بهعلت مخالفت آقاي رجايي با اين موضوع، معاونت سيماي آقاي لاريجاني به من سپرده شد؛ آقاي لاريجاني جواني 23ساله بود. روزي يکي از اعضاي کميسيون مجلس که يک روحاني تحصيل کرده بود، به من ميگفت: «چرا اينقدر مجلس را پخش ميکنيد. صبح برويد فيلم سينمايي بگيريد و شب پخش کنيد.» تصورش اين بود که توليد يک فيلم بلند سينمايي، حداکثر شش ساعت طول ميکشد. در اينچنين اوضاعي، بالاخره کساني که قبل از انقلاب متخصص هنري بودند، کم ميآوردند. و بسيار دشوار بود تفاهم با مسوولين انقلابي و دلسوز چه برسد به مسوولين غيرانقلابي و ضدانقلابي يا نفوذيهاي ناشناخته!
• شما به کارهاي انفجاري براساس خلاقيتهاي شخصي و نه يک برنام? مدون اعتقاد داريد؟
بله. قطعاً انقلاب برنامهاي براي سينما نداشت. حداقل من که خبر ندارم؛ نه قبل از من و نه بعد از من مشخص نبود که اصلاً چه کار بايد بکنيم. فقط يک کليتي بود که: «ما با فحشا مخالفيم، با سينما مخالف نيستيم.» کساني که مثل ما در انقلاب بودند و بهعلت نسبت رشته و سابقه و علاقه و اينکه سالها در قبل از انقلاب، تحربه کسب کرده بودند، هرکدام در بخشي کارهايي را انجام ميدادند. البته، انقلاب از برخي از اين تجربيات استفاده کرد و از خيليهاي ديگر هم استفاده نکرد. و بسياري از سرمايهها و تمايلها که ميتوانستند در اختيار انقلاب قرار بگيرند توسط دشمن جذب شدند يا توسط عوامل دشمن در داخل حذف شدند.
• در سطح بازيگران و عوامل سينما، نحو? ورود به اين فضاي جديد چگونه بود؟
ببينيد، ما که يک مردم جديد نياورده بوديم که يکسري بازيگر جديد بخواهند. اين همان تيمسار، کارگر و پزشک قبل از انقلاب بود. اين مردم ميدانستند همانطورکه خودشان تغيير کردند، يک بازيگر هم ميتواند تغيير کند. اينها اصلاً يک حقهبازي بود که مخملباف و دارودستهاي که منافقينِ تغيير شکل داده بودند، اصرار داشتند که نيرو و ظرفيتي را که در کشور وجود دارد، از انقلاب حذف کنند. و با يک جوّسازي هماهنگ در رسانهها و در خشکهمقدسها جوّي به وجود آوردند که هنر در کشور هم ابتر شد و هم عقيم ماند.
• پس هم? مردم بهعنوان يک امت تغيير کردند...
دقيقاً. اصلاً انقلاب، يعني تغيير حالت. اين همان آدمي بود که ميدانست که سال قبل عرق ميخورده، اين همان خانمي بود که بيحجاب بوده؛ مگر تماشاگران سينماي ما همه از حوز? علمي? قم آمده بودند؟ وقتي سينماروي قبل از انقلاب ما اين تحول را براي خودش ميپسنديد، براي بازيگران سينما هم ميپسنديد. بههمينجهت، هرگز اينها در مقابل دگرديسي بازيگر و کارگردان مقاوم نبودند. با اينکه افرادي همچون مخملباف، رخصفت و حسين تهراني که در حال حاضر جلوي انقلاب هستند، تمام فشارشان را گذاشتند تا وانمود کنند که مردم ناراحتاند و خون شهيدان در حال پايمالشدن است. من حداقل 20 تا 30 نامه از جبهه ها داشتم که برزخيها را که من خوشم نميآمد، ديده بودند و تشکر کرده بود؛ فيلمي که ايرج قادري، سعيد راد و محمدعلي فردين در آن بازي کرده بود.
• نظارتي هم وجود داشت؟
بله. اينجوري هم نبود که ما که از سليقههاي سياسي مختلف در رأس بوديم، اجازه بدهيم که هرکس، هرطور اثر را بسازد و بازي کند. اگر اينطور تبليغ شود، ميگويم که حرف دروغ و بيمنطقي است.
• پس اين جمل? حضرت امام(ره) که ملاک را حال افراد دانستند، جملهاي راهبردي است...
بله. اين را ما که مسئول بوديم، کاملاً احساس ميکرديم. چون کارمندان فرهنگ و هنر يا آموزش و پرورش را هم که از مدين? فاضله نياورده بوديم؛ اينها همان افراد قديمي متحولشده بودند. درست شد؟ پس اصلاً يک چنين چيزي نبود. اين تفکرات يکخطي بود که بعدها معلوم شد که شاخهاي از منافقين بودند که در حوزه هنري نفوذ کردند و مشخصاً افرادي همچون مخملباف بودند که بعداً هم گفته بود که من از روز اول هم اعتقاد نداشتم. شايد اين تنها حرف راست او باشد، چون من شاهد بسياري از کارهايش همچون توب? نصوح و توجيه بودم. اجازه بدهيد دربارة فيلم استعاذه او يعني همان فيلم اصلي، چون آنچه نمايش داده شد بيش از 15 دقيقه حذفي داشت،بعداً در جاي خودش صحبت کنم.
• اين ظرفيت هنري چقدر در بهنمايشدرآمدن انقلاب مؤثر بود؟
قطعاً سهم کمي داشت و اين هم به دو دليل بود: هم به زبانِ تصوير درآمدن اوضاع قبل و موقع انقلاب بهعنوان يک اتفاق عظيم معنوي کار سختي است و هم اينکه تا هنر برسد به جايي که بتواند چيزي را که تجربه نشده است، بهعنوان اولين نمونه خلق کند، زمان بسياري ميبرد. چراکه در هنر، نمون? اوليه بايد بهترين و عاليترين باشد تا سرفصل قرار بگيرد، والّا شکست ميخورد، برخلاف صنعت که از بدترين نمونه آغاز ميشود و در طول زمان و تجربيات بعدي، اشکالات قبلي جبران ميشود.
• اثري نمايشي يا سينمايي وجود دارد که به اين توفيق نسبي دست يافته باشد؟
من تا قبل از رعنا اثر ميرباقري هيچ فيلمي نديدم که بتواند به فضاي سياسي قبل از انقلاب ما نزديک شود. با اينکه آقاي محمد هاشمي جلوي اين اثر را گرفته بود و بايکوت شده بود، اما يک شب، که شب سردي هم بود، آقاي روستا سه قسمت از اين سريال را به من نشان داد و من گفتم که بهتنهايي مجوز ميدهم که رعنا پخش بشود. و دليل هم اين بود که به دشواري ترسيم هنري آن اوضاع واقف بودم.
• پس با اين اوصاف، نبايد بهسمت ساخت آثار انقلابي و جنگي ميرفتيم؟
اين موضوع وابسته به دوران خاصي نيست و اگر آن موقع بايد با دقت عمل ميشد، الآن هم همان ظرافت لازم است؛ والّا آثاري مثل کمدي جنگي تلويزيوني همچون سرو آقاي بيرنگ توليد ميشود که اگر من در رأس کار بودم، حتي مجوز پخش هم نميدادم. مثلاً فيلم زندگي شهيد اندرزگو که با بازي مجيد مجيدي ساخته شد، واقعاً خود اندرزگوست؟ گرچه اين اثر بسيار صادقانه و صميميتر است و حداقل تمسخر شهيد بزرگوار اندرزگو نيست، اما من که او را ميشناختم، ميگويم نه. بنابراين اين موضوع را بپذيريم که در آن زمان نميتوانستند فضاي انقلابي ايدئال را بازآفريني کنند. اما شما بهعنوان يک مدير در موقعيتي قرار ميگيريد که بايد تمام تلاشتان را به کار بگيريد تا با ابزار و افراد موجود به سوژه و فرم مطلوب نزديک شويد. به هرحال ساخت فيلمي مثل سفير را جزو افتخارات انقلاب ميدانم با تمام هزينههايش. يا فيلم دادشاه را با تمام گرفتاريها و هزينههاي سرسامآورش. به هر ترتيب وجود به ز عدم است. با اينکه هيچ نقشي در قرارداد ساخت و توليد سربداران نداشتهام اما از توليد آن دفاع کرده و ميکنم.
• جمعبندي شما از آسيب نبود مديريت اين ظرفيتها چيست؟
من فکر ميکنم که به لحاظ اينکه هم مديريت انقلاب بر هنر، بهخصوص هنرهاي جديد اشراف نداشت و سياستي هم براي اين قضيه وجود نداشت و ازطرفي دشمن هم اين عرصهها را بهخوبي ميشناخت، ما با آسيب و ضرب? بزرگي مواجه شديم. امريکاييها خيلي زود آمدند و آهنگسازان، نوازندگان، بازيگران و... ما را با دست خودمان کوبيدند و بردند. و اگر نبردند، خانهنشين کردند. بالاخره يک آهنگسازي بدون اينکه تحت فشار حکومتي باشد، سرود جاويدان ايران عزيز ما را ميسازد و با فاصلهاي خيليکم، توسط خود آهنگسازها در صداوسيما بايکوت ميشود و مجبور ميشود به امريکا برود و در آنجا بميرد. يا فيروز برنجيان که خلبانان، ملوانان را ميسازد، کنار گذاشته ميشود. خيلي جالب است که در کل راديو و تلويزيون که اينهمه فسق و فجوري در نوازندگان و خوانندگان هست، فقط خانم پريسا اخراج ميشود. تا به امروز هم کسي نيامده اينها را بپرسد که چرا؟ جالب است که پخش آهنگهاي فرهاد از صداوسيما ممنوع ميشود. دوبار در زمان مديريت من در واحد موسيقي صداوسيما، يکبار 65 تا 68 و ديگري73 تا 76 رفع ممنوعيت و پخش ميشود. هردفعه که ممنوع ميشود، ميپرسيم چرا؟ ميگويند که بهايي است. ميگوييم سندتان چيست؟ ميگويند هيچي. واقعاً خوش به سعادت آن بهايي که والاپيامدار محمد را ميخواند!! واي به حال ما مسلمانها که اينهمه سرود و ترانة ضد اخلاق و ضد اسلام و اينهمه فيلم ضد انقلاب اسلامي و ضد دفاع مقدس ميسازيم و پرندة بلورين هم ميگيريم.
• با اين تحليل شما، اکثر مديران خواسته يا ناخواسته به سياستهاي دشمن عمل کرده اند!
بهنظر من، براساس اين شواهد، آن چيزي که هنر ما را در بعد از انقلاب هدايت کرده سياست امريکا و اسرائيل بوده است؛ بعضيها را مفت و با دست خودمان اجرا کردهايم و دشمن هيچ هزينهاي نپرداخته است. بعضيها را هم با هزينه به ثمر رسانده است. هيچکس هم تا حالا در اين زمينه تحقيق نکرده است. يا به تحقيقي که به نتيجه عملي برسد و در مديريت و هدايت و توليد تأثير بگذارد دست نيافتهاند. مشکلات و سوالات مديريت فرهنگي و هنري ما اگر از 30 سال پيش عقبتر نباشد بسيار مشابه همان زمان است.
• مشکلات و مصائب شهيد آويني هم از اين سنخ است؟
بله. بنده اول اسفند59 حکم گرفتم تا بهعنوان معاون سيما به صداوسيما بروم. روز سوم اسفند، آويني به دفتر من آمد، او را نميشناختم. گفت: «من مال گروه جهادم. ما رو انداختن پشت پخش، دقيقاً پشت آشپزخونه... .» من را برد و ديدم راست ميگويد. يک موکت سبزي بود و يک ميز. در آنجا هم از ترس وجود ميکروفن صحبت نميکرد. شب به خان? ما آمد. به او گفتم که بهعنوان مدير گروه جهاد به تو حکم ميدهم، قبول نکرد. گفت که آقاي کاشاني دو سال از او باسابقهتر است؛ شما حکم را به او بده، اما من ميخواهم کار بکنم. يعني اگر تصادفاً کلهر به صداوسيما نميآمد، به يک هفته بعد نميرسيد که آويني حذف ميشد.
لذا شما فکر کنيد که آن طرف در امريکا نشست و هيچ کاري نکرد و آنچه ميبينيد، نتيج? کار ماست؟ اصلاً چنين چيزي نيست. من يادم هست زماني که آقاي انوار و آقاي بهشتي از معاونت سينمايي در زمان آقاي ميرسليم کنار آمدند، معاون وزير خارجه يا سخنگوي وزارت خارج? امريکا گفت: «ما 11سال نگذاشتيم انقلاب اسلامي ازطريق سينما به دنيا صادر بشود... .»
• ظاهراً اين داستان مديران ده? شصت و پارهپارهکردن ظرفيتهاي هنري کشور و خودي و غيرخودي کردن داستان مفصلي است.
بهنظر من، اين دوستان بهمرور از خط انقلاب جدا شدند؛ يعني انوار و بهشتي سال59 با سال60 و با سالهاي بعد فرق ميکند. اين افتراق از روزي آغاز شد که در سال60، بچهها را به دو دسته تقسيم کردند. من خيلي اصرار و التماس کردم که اين کار را نکنيد. يکسري بنيصدري شدند؛ مثل کمال تبريزي، شجاعنوري، حاجيميري و... و رفتند سمت بنيصدر. از اين طرف هم شمقدري و... بهسمت حزب جمهوري رفتند. آنچه جالب بود اينکه بنيصدريها را آقايان انوار، بهشتي و مهندس نجفي جذب کردند و بعداً پولهاي ماده 17 و... در اختيار آنها قرار گرفت ولي اين به آن معني نيست که آنچه اينها ساختند خداي ناکرده ضدانقلاب يا برعکس، آنچه طرف مقابل ساخت حتماً در راستاي انقلاب بود، اما اين تجزيه و جداسازي انرژي ايندو گروه را از تقابل با دشمن انقلاب به سمت خود و خوديها منحرف کرد.
• يعني از سياسيکردن هنر متنفريد؟
يکبار به محمدرضا لطفي گفتم: «هنر بالاتر از سياست است، توصيه ميکنم وارد هيچ حزبي نشي... .»
• اما شما هم با اين گروه کار کرديد.
من از کسي که مخالف دين و اعتقادم هست، در جهت اعتقاد و اهداف خودم استفاده و کار ميکنم و هنوز هم به اين اعتقاد دارم که در عرصة فرهنگ و هنر بايد بين فرهنگزدگي، فرهنگگرايي و فرهنگشناسيي فرق قائل شد، اما همچنان معتقدم که آنها در سيستم فکري و مديريتي دچار مشکل هستند. شايد دلايلي داشته باشند؛ بايد برويد و از نجفي، انوار و بهشتي هم بپرسيد. چون من معتقدم انقلاب هيچ جايي را براي هنرمند طرفدار خودش باز نکرد و دوستان مدير بايد پاسخگو باشند. بلکه برعکس،ميانگين توليدات اين دوستان قديمي من بيشتر فرصتها و امکانات را در اختيار هنرمندان و آثاري قرار داد که تأثير آنها مغاير يا مخالف انقلاب اسلامي بود. من استفاده از تکنيک، مهارت، خلاقيت هنرمند مخالف را به عنوان جزئي از کليت مورد قبول خود، قبول دارم نه برعکس.
• در حال حاضر هم؟
بله، هنوز هم معتقدم متأسفانه انقلاب هيچ جائي براي هنرمند واقعي طرفدار خودش باز نکرده است. يکسري از انقلاب ميکنند و ميبرند، اما اينها شبههنرمند هستند. من گريههاي آويني در دفترم در خيابان شهيد بهشتي تهران، 40روز قبل از شهادت را يادم نميرود. دفتر اجرايي داشتم. آويني آدم خيلي صبوري بود، اما آن شب به گريه افتاد و گفت که سازمان صداوسيما چه بلايي به سرش آورده است. گفت که کارتش را حراست سازمان، دم در گرفت و... . هرچه فکر ميکردم که هارونالرشيد و مأمون چه جور آدمهايي بودند، نميفهميدم تا روز تشييع پيکر مرتضي آويني؛ چون همانهايي که بلاهاي مختلف سر آويني درآوردند، صف اول بودند. دو نفر از مديران صداوسيما که شايد هنوز بازنشسته نشده باشند من را که حال مناسبي نداشتم از ميدان فلسطين به منزل بردند. هنوز هم بهنظر من فرقي نکرده است. يکسري هستند، عمداً ميخورند و ميروند صف جلو مينشينند و باز هم روز از نو، روزي از نو؛ همان داستان است.
• اين فضا زاييد? اطلاعات نادرست از افراد و مجموعه هاي فرهنگي و هنري است؟
هيچ تجميع اطلاعاتي وجود ندارد. آنموقع به آقاي ريشهري، وزير اطلاعات وقت گفتم: «ساواک را نگاه کن، ببين راجع به مغزهاي فرهنگي و هنري آن دوره، مثل جلال آلاحمد و... چقدر اطلاعات وجود دارد. يک شاخهاي براي اين کار بگذار.» نميخواهد يک امآيسيکس درست کنيد؛ اما دستکم معلوم بشود که اين آدم تاريخي دارد. شما نگاه ميکنيد، علي تجويدي در سال58، آهنگ ديو چو بيرون رود فرشته درآيد ميسازد و بعد حذف ميشود. هم? موزيسينها از هرفرقهاي معتقدند که علي تجويدي بزرگترين ملوديساز قرن ايران است. عرقخور هم نبود. نمازخوان بود. برادرش، دکتر تجويدي، تنها استاد فرهنگ و هنر در زمان شاه بود که روزه ميگرفت. پدر شهيد هم هست و الآن در سن پيري، در فرانسه زندگي ميکند. اين نشان ميدهد که کسي به کسي نبوده و نيست. تجويديها ميتوانستند به اين سرزمين و اين مملکت و انقلاب خدمات بزرگي بکنند. آنها توان آنرا داشتند تا از طريق هنرشان پيامهاي انقلاب اسلامي را صادر کنند اما مديريتهاي فرهنگي هنري يا جاهل بودند يا خواب بودند يا ... و دشمن بيدار بيدار بود و هست. بيشتر نام و نان از آنِ سفلگان و پخمگان است و غم و اندوه و آه از آنِ نخبگان. آيتالله صداوسيماي ما کيست؟ ف.ش، که فتوا داده اين ريتم حرام است و اين حلال. ويلون تنها حرام است. ف.ش تنها آهنگسازي هست که مجاهدين خلق برايش ميميرند و آهنگهاي وي آرم تلويزيونشان است. حامي ايشان آقاي ز، دوست و مشاور آقاي مهندس م.م است. نگاه کنيد در تلويزيون، چقدر فيلم ضدانقلاب لايهدومي ساخته و چه پولهايي هزينه ميشود و جالب اينکه اينها تقدير هم ميشود. اما کسي که تمام زندگياش را براي اين انقلاب گذاشته است، اصلاً کسي نميگويد خرت به چند من!
• پس هنوز هنرمند متعهد، به مدير متعهد نرسيده است؟
من معتقدم، انقلاب هنرمند را نفهميد. هنرمند ما هم انقلاب را درک نکرد و از قبل از پيروزي انقلاب تا به امروز، امريکا و بعد اسرائيل و انگليس در سياستگذاري فرهنگي و هنري ما بسيار موفق بودند. و متأسفانه بايد بگويم هنوز هم هستند. من مدير بودم در سازمان صداوسيما. هرچه مضمون ضدانقلابي و بيمحتوا ميخواستند بسازند، حسابداري فوراً چک را ميکشيد؛ اما اگر يک کار ارزشي ميخواست ساخته شود، ناگهان دستهچک ناپديد ميشد. اينها نميتواند تصادفي باشد. سازمان تابهحال بيش از 200مدير مالي عوض کرده است. پس معلوم ميشود که يک جايي وجود دارد که گلوگاههاي سيستم را ميشناسد. شما الآن برو بگو حسنکچل و خالهريزه و شمسيفلان ميخواهم بسازم، اگر بودجه ندادند. صبح اول وقت، قبل از کليدزدن، چک را به تو ميدهد. اما بگو ميخواهم شهيد مطهري بسازم، ميگويند، فلان است و... . حسابداري به شما ميگويد اگر ميخواهي سريال فلان امام را بسازي، اين آدم بايد کارگردان باشد و توي اين سيوخوردهاي سال بعد از انقلاب، يک نفر نيامده که بگويد آقاي مالي، در بقي? پروژهها هم مگر اين کار را ميکني؟
• و اين اتفاقات هنرمند را شرطي ميکند.
بله. همين آقاي ميرباقري سر ساختن سريال رعنا با بلوکهکردن دو قسط توسط آقاي محمد هاشمي روبهرو شده بود. يکي از بچهها ميگفت که ميرباقري ميآمد و پول دستي ميگرفت. من هم جاي ميرباقري باشم رعناي دوم را نميسازم. يا امامعلي(ع) ميسازم که قطام آن به علي داستان ميچربد. يا معصوميت از دست رفته ميسازم. ما که چماق نيستيم که هربار کتک بخوريم و دم نزنيم. هروقت در کار خودمان داريم يک فعاليتي به نفع اسلام و انقلاب ميکنيم، کتک ميخوريم و نميدانيم از کجا. از موش آزمايشگاهي که کمتر نميفهميم، درنتيجه شرطي ميشويم. تا يک حرکت ميکنيد که خدمت به انقلاب است، ميبيني که ناگهان اثاث دفترت را ريختند بيرون. ميبيني حسابداري حقوقت را قطع ميکند. اين يعني نشاني دادن که اگر در اين خط حرکت کني، اينجوري است! اگر ميخواهي زندگي کني، مثل بقي? رجال باش؛ بقي? رجالي که هم به انقلاب خدمت ميکنند و هم حقوقشان قطع نميشود!! اما چه خدمتي که آب در دلشان تکان نميخورد. حتّي از حالا ضدلرزه براي نبيرة خود را نيز سفارش دادهاند که آب در دل آنان نيز تکان نخورد.
برويد با کمال تبريزي، حاتميکيا، مجيد مجيدي و... صحبت کنيد. من اين بچهها را ضدانقلاب و خودم را هم مسلمانتر نميدانم. هم? کساني که با مجيد مجيدي فيلم ساختند، ميدانند که ميرود يک گوشه و نمازش را هم ميخواند. اما چرا مجيد مجيدي گارد ميگيرد؟ يکي بيايد و بپرسد چرا؟ يکبار آقاي زم بيايد و بگويد که چرا گرسنگي داد به خسروجردي، محمد کاسبي و... . چرا محمد کاسبي بايد در 30سالگي سکت? قلبي کند؟ محمد کاسبي يکي از بهترين بازيگرهاي اين مملکت است. اين بود و همان چهارپنجتومان حوزه هنري. بايد قبول کرد که مديريت فرهنگي ما خيليها را بوزده کرد و گفت که اين هنرمند ماست، ديگران با او کار نکنند. و بعد هم حمايت نکرد و هنرمند همينجور آويزان ماند که چه کار کند. ايکاش مصداق اين شعر ميشدند که:
نه در مسجد دهندم ره که رندي نه در ميخانه کاين خمّار خام است
ميان مسجد و ميخانه راهي است خدا عاشقم اين ره کدام است؟
ولي اينطور هم نشد. بسياري از دلسوزان و عاشقان و خلّاقان عرصة فرهنگ و هنر جان و آبرويشان را برداشتند و عرصه را ترک کردند. چه کارگرداناني که در طول اين سي و چند سال تنها يک فيلم ساختند و اتفاقاً جايزه هم گرفته يا مورد تقدير واقع شدند و بس. و امروز نه نامي از آنان هست و نه اثري!! نگاه کنيد، اين مسائل بايد براي مسوولين و شوراي عالي انقلاب فرهنگي سوال جدّي باشد و اينکه فرمايشات يکسويه صادر بفرمايند لازم هست اما کافي نيست. بنده به امداد غيبي معتقدم اما به شعر اسلامي بدون شاعر، به فيلم اسلامي بدون فيلمساز، به تابلوي اسلامي بودن نقاش و به هنر اسلامي بدون هنرمند قائل نيستم، چون از کودکي در کتاب شرعيّات به ما رابطة علّي و معلولي را آموختهاند و هنوز آنرا قبول دارم.
ادامه دارد...
محمدرضا رضاپور/ محسن دريالعل