کد خبر 412767
تاریخ انتشار: ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۰۶:۴۰

چون خیلی از اسیران را مستقیم از منطقه به اردوگاه می ­آوردند، یک بار مأموران ویژه­ای از استخبارات عراق آمدند و شیوه­های مختلف شکنجه و حرف کشیدن را به سروان نامفید و نیروهای ویژه­اش آموزش دادند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق: خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده محمدجواد سالاریان است:

همانطور که گفتم، تا ظرفیت اردوگاه ما کامل بشود، هر از گاهی اسرای جدیدی می ­آوردند. من باید از اولین لحظه ورود آنها تا زمان استقرارشان پا به پای سروان نامفید و عبدالقادر می ­رفتم.

چون خیلی از اسیران را مستقیم از منطقه به اردوگاه می ­آوردند، یک بار مأموران ویژه­ای از استخبارات عراق آمدند و شیوه­های مختلف شکنجه و حرف کشیدن را به سروان نامفید و نیروهای ویژه­اش آموزش دادند. مثلاً یک برنامه به برنامه های قبلی اضافه شده بود، این بود که؛ وقتی اسرا را از کوچه­های مرگ عبور می ­دادند آنها را وا می ­داشتند که دور تا دور محوطه بدوند تا مأموران عراقی هم با ضربات کابل و شلاق همراهی­شان کنند.

یا برای وارد کردن شوک الکتریکی، علاوه بر اینکه گیره­های مخصوص به گوش­ها می ­زدند، گاهی آنها را به بیضه­ها وصل می ­کردند که کمترین اثرش، ادرار غیر ارادی، به صورت قطره­ای بود که اسیر تا مدتی به آن مبتلا می ­شد.

مأموران ویژه سروان نامفید، کار جدید دیگری هم از استادان خود یاد گرفته بودند؛ وقتی که یک اسیر را از اتاق بازجویی بیرون می ­آوردند، از دیدن سر و وضع او، دل سنگ هم برایش می ­سوخت، گاهی دهان و صورت و پا و چند جای تنش مجروح و خونین بود؛ آن هم با لباسهایی پاره پاره در همین حال یکی از ماموران ویژه سیگاری آتش می ­زد و می ­گذاشت لب دهان او! این کار برای اسرا سوال می ­شد. می ­پرسیدند: سیگار برای چی؟

جالب این جا بود که اسیر با آن سر و وضعش به فکر ایثار می ­افتاد! و سیگار را خاموش می ­کرد وقتی به آسایشگاه می ­رسید، آن را می ­داد به یکی از بچه ­های سیگاری.
*سایت جامع آزادگان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس