مسأله حجاب و عفاف در اسلام، عينيتي است که با هيچ توجيه، تفسير و تأويلي قابل انکار نيست، و حد و مرز آن از منظر قرآن و سنت، چنان روشن و مشخص است، که قابليت ابزارسازي از زنان را بطور کلي نفي مينمايد.
بديهي است حجاب و عفاف، کلي است که جامعه مردان و زنان را در بر ميگيرد، و عفت باطني، و پوشش ظاهري را توأمان شامل ميشود. بدون ترديد، حجاب و عفاف، شاخصه جامعه اسلامي است که کرامت و ارزش والاي زن مسلمان را به گونهاي ويژه تعريف کرده، و آن را براي حضور اجتماعي زن، الزامي ميسازد.
يقيناً هر عقل سليمي حجاب بدون عفاف را تأييد نميکند، و به مسأله انحرافي و طنزآميز عفاف بدون حجاب، يا آزادي حجاب و عفاف در جامعه وقعي نمينهد.
نکته مهم و بنيادين آن است که علامت ويژه و منحصر به فرد زن مسلمان در عرصههاي اجتماعي، حجاب بوده، و اين امر اساسي، وجه مميزه زن مسلمان از غيرمسلمان به شمار ميرود. آيا ميتوان تصور نمود در يک جامعه بيبندوبار، زنان مسلمان را همسان زنان غيرمسلمان، بدونحجاب ديد، و به مسلمانيشان پي برد؟
از سوي ديگر در چنين جامعهاي، کدام معيار ميتواند وجه تمييز زن مسلمان از غيرمسلمان باشد؟ به همين دليل براي هر غيرمسلماني، در هرکجاي دنيا، و در هر نوع جامعهاي، زن مسلمان با علامت حجاب، شناخته ميشود.اين علامت، بيترديد يک امتياز بزرگ و انحصاري براي زن مسلمان است که به حکم قرآن کريم که حکم خداوند تبارک و تعالي است، براي او قرار داده شده است.
پرداختن به آيات الهي و گذر از سنت معصوم(ع) درباره حجاب، در اين نوشته ضروري نيست. عمر سيساله جمهوري اسلامي، که حاکميت ضروريترين احکام خداوند، اصليترين مطالبه در آن است، علت و موجب اين «عدم ضرورت» شده است. علاوه بر آنکه ملت مسلمان ايران، افتخار دارد که هزار و اندي سال پيش اسلام را پذيرا گرديده، و به محض فراهم شدن بستر، عاشقانه و آگاهانه، تشيّع را برگزيده و اعلان داشته است. چنين است که «حجاب و عفاف» زنان ايراني، عمري به درازاي اسلاميت آنها دارد، گرچه اسناد تاريخي، ايران باستان را نيز با نوعي از حجاب زنان ثبت کرده است.
آنچه موجب گرديده تا در کمال تأسف در ايران اسلامي، با حاکميت نظام مقدس اسلامي که خونبهاي شهيدان گرانقدر است، مسأله حجاب و عفاف به بحث گذارده شود، نه ترديد در ضرورت آن است، و نه «ابهام در چگونگي اجراي آن!» بلکه سياست سياستگذاران در 30سال گذشته است که حجاب و عفاف را به عنوان گوشهاي از برنامهها و تصميمات پيراموني زنان، در دستور کار قرار داده است. از اين روي، ملاحظه ميشود که اين حکم ثابت قرآن کريم با وجود داشتن ملکههاي اجرايي از اهلبيت(ع)، و علاقمندي و پايبندي زنان مسلمان ايراني در طول قرنهاي متمادي به آن، همچنان متغير گرديده، و بنا به اهداف سياسي صاحبان قدرت، در کش و قوس قرار گرفته است.
شگفتا که براي زن ايراني که «حجاب» را با خون خود در مسجد گوهرشاد پاس داشت، و پس از سرنگوني رضاخان ديکتاتور يا آزاديخواه! «جشن حجاب» را در بازگرداندن حجاب به جامعه برپا کرد، همواره تصميمگيرندگاني يافت ميشوند. بدين معني که هر روزه، دلسوزان، دغدغهداران، مفسّران و مدعياني پيدا ميشوند از دايره قدرتمندان، که حجاب را و طبيعتاً عفاف را، جبري تحميلي، بر زن مسلمان ايراني دانسته، به دلخواه خود، به «تغيير» و «کاهش» آن ميپردازند؟!
کافي است نگاهي گذرا به جامعه امروز ايران اسلامي افکند، تا روشن گردد که اين سياستها و اين دلنگرانيها! چگونه زن ايراني را دچار آفت کرده، و اين آفت را در تار و پود کلّيت جامعه رسوخ داده است.
شگفتي بيشتر آن که، در زمانهاي که ترکيه لائيک به لحاظ قانوني، رويکرد به حجاب را پرچم افتخار مسلماني از سوي زنان دانسته، و به اجراي شديد آن کمر بسته، در ايران شيعي اين مسأله نهتنها به نحو فاجعهباري متزلزل شده، بلکه حجاب و عفاف به عنوان دغدغهاي نيازمند به تفسير و تغيير هر روزه گرديده است.
بايد گفت: سکولاريزم مخفي مبتني بر ليبراليزم در دولتهاي 30ساله، ابزارسازي از زنان را براي رسيدن به قدرت، و يا حفظ قدرت، همواره در نظر داشته است. هرچند اين «مبنا»، بصورت طبيعي در دهه نخست انقلاب، با توجه به فضا و شرايط انقلابي، به گونهاي ضعيف، و بيشتر در عرصه سياسي، بروز داشته، اما حاکميت «توسعه» و سپس «اصلاحات» باطن «ابزارسازي از زنان» را برملا کرد، و امروز فاجعه آن را کالبدشکافي نمود.
اين واقعيت را نبايد کتمان کرد، و نميتوان با تسامح نگريست که در روند سياسي صاحبان قدرت، احکام الهي يعني ضرورتها، به سياستها، و سياستها، به خواستها، تبديل شده و ميشود. در نتيجه احکام ثابت قرآن کريم متغير، و اهرم و عامل اين تغيير، در اهداف سياسي سياستمداران قابل جستجو ميگردند.
بديهي است در چنين شرايط و فضاي سياسي کاري و قدرتطلبانه، موجوديت زن مسلمان «با هدف» ابزارسازي از او، يک ضرورت ميشود که در آن معامله حجاب و عفاف يک واقعيت خواهد بود.
در اين ميان، نکاتي که بايد به آن توجه و تأمل داشت عبارتند از اينکه:
-حجاب، قانوني الهي و مدني براي حضور اجتماعي زنان است مرز آن، مرز قرآني است و کمتر از آن با مسلماني هماهنگي ندارد، و مغاير است.
-براي زن مسلمان، حضور اجتماعي، مساوي با اجراي حجاب است. اين پذيرش با فطرت او همخواني دارد، و قانون نيز وي را در اين امر همياري ميکند.
-زن مسلمان، بيش از مردان، به مخاطرات و فجايع بدحجابي و بيحجابي آگاه است، و اگر سياستبازان در انحراف او از اين امر، تلاش نکنند، اين زن، هرگز ابزارگونگي خود را طالب نيست، بلکه از آن منزجر است.آيا ميتوان پنداشت زن مسلمان، آگاهانه خود را در چنين آلودگيهايي غرق کند.
الف: از حکم خداوند سرباز زند، و عواقب اخروي آن را براي زندگي چند روزه دنيا بخرد!
ب: ابزار عيّاشي رذيلتسالاران گرديده، حيثيت انساني و اسلامي خويش را با چنين بهاي سخيفي معاوضه و معامله کند!
ج: مايه آلودگي و تباهي جامعه شده، و جايگاه رفيع خود، و منزلت خود را با «عامل تباهي شدن» جابجا نمايد!
د: خويش را بازيچه دست سياستبازان کرده، عفاف و حجاب را در ميدان اين بازي، به يغماگران هديه دهد!
پاسخ اين پرسشها و پرسشهاي ديگر، يقيناً منفي است. اما عواملي که چنين ظاهري براي جامعه اسلامي ايجاد کرده، و بدان پاي ميفشارند، همچنانکه گذشت، در اغراض و اهداف صاحبان قدرت، اعم از راست يا چپ و يا... نهفته است. اضافه بايد کرد «دين سياسي شده» را که در آن، از آيات و روايات و سيره معصوم(ع)، حتي در «منابر» اثري نيست، يا آنکه کمرنگ و هماهنگ با سياستهاي رايج است. از اين روي افتخارات زن مسلمان در جمهوري اسلامي، نه در حجاب و عفاف، و نه در پاسداري از اصول و ارزشهاي الهي، نه در رشد فکري و ديني، و نه در انجام وظايف شرعي و مادري و همسري، بلکه در مدرک و پست و مقام و حضور بيرويه و گسترده اجتماعي، خلاصه ميشود، و از چنين مسائلي براي همه زنان داخل و خارج «الگوسازي شده»، «آمارگيري گرديده» و «تصوير و ترسيم» صورت ميپذيرد.
نکته حائز اهميت اينکه «تضعيف حجاب» و «بازي با عفاف» به ويژه با نسخههاي مرگبار مردانه و يا زنان مأمور، قطعاً سقوط، انحطاط و زوال جامعه را در پي دارد. بهخصوص که اين امر ويرانگر بنام اسلام و گفتمان اسلامي صورت بگيرد، همچنان که در سه دهه گذشته با شدت و ضعف، روال بوده است. و اين يعني اسلام التقاطي، نفاقآلود و اسلام سياسي که در نقاب اسلام انقلابي يا انقلاب اسلامي، توسط برخي مجريان امر ترويج و نشر داده شده و ميشود.
تيتري در يک صفحه از روزنامه کيهان، ميتواند انبوه فاجعه را همراه با گستره و عمق آن، اعلان کند، گرچه تمامي چشمهاي نگران و غيرنگران، هر روزه شاهد واقعيت و پيامدهاي بيشتر آن در ايران اسلامي است. تيتر مذکور چنين است:يک دختر جوان، بازارياب يکي از شرکتهاي خصوصي: مدير مؤسسهاي که در آن کار ميکنم، ميگويد شما بازارياب هستيد، و بايد نوع لباس و ظاهرتان جلب توجه کند! بايد هر دختر به همراه يک پسر به فروشگاهها و مغازهها برود، تا کالاها را تبليغ کند. (کيهان، 6/4/89)
اين فاجعه واقعيت سوداگري مردانه را با ابزارسازي از زنان بيان ميدارد، که زنان مسلمان را، و حجاب و عفاف او را، و احکام قرآن را وسيله «سودآوري» خود ميکند. در اين ميان نقش زنان به اصطلاح فعال سياسي يا فرهنگي از جناح راست و چپ را نبايد ناديده گرفت. آنها که به طمع راهيابي به مراکز قدرت، چه با دينستيزي آشکار و چه با التقاط ديني، در مسير اين «تجارت اصول و مباني» تلاشگر بوده و هستند. يکي از فمينيستهاي اصلاحطلب حاضر در شوراي شهر تهران، «بيحجابي را در زمره گناهان کبيره نميداند!» و با اين کلام ياد و خاطره اسلام منافقانه را زنده ميکند، و ديگراني با سکوت، و تفسيرهاي وارونه، نسبت به اين معضل بيتوجهي ميکنند.
اضافه بايد کرد، زنان خانواده برخي مسئولين را که با نحوه بيسابقه حجاب خود، به اختراع و ابتکار نوعي «حجاب» دست زدهاند، و در زمينه عفاف؟!کافي است لحظاتي در فروشگاههاي زنجيرهاي وابسته به سازمانهاي حکومتي قدم زد تا فاجعه اندوهبارتري را شاهد بود. بکارگيري دختران بسيار جوان براي فروشندگي، که تقريباً همه اين جايگاهها را به خود اختصاص دادهاند، با آرايش و پوششي بسيار نامناسب و قطعاً غيراسلامي، و ايجاد فضاي اختلاط بدون هر ضرورت و وجه شرعي، بازار کار را تعريف ميکند.
بدين جهت به نظر ميرسد مسئولان حکومتي در قواي سهگانه، مسئوليت و وظايف اسلامي و قانوني خود را در ادوار گذشته به فراموشي سپردهاند، علاوه بر آنکه سياست را بر آن اولويت دادهاند. شايد موفقيت آنها در اين امر سرمشقي براي صاحبان قدرت در حال حاضر گرديده است.
از اين روي، پوشش تعريف شده براي مراکز آموزشي و ادارات و سازمانهاي دولتي، حتي با قوانين کشورهاي غربي در اين مورد، مطابقت ندارد. بدين معني که داراي چارچوب رايج در بسياري از آن کشورها نيست. همچنين توليد و توزيع لباس و انواع پوشاک «بازرگاني» را «فرهنگ و ارشاد» کرده، و رسانهها، به ويژه رسانه ملي، الگوسازي منفي و هنجارشکن را عهدهدار گرديدهاند.
اسفبارتر آنکه در تمام سالهاي دگرگوني فرهنگي، هرگاه ارادهاي به منظور مقابله قانوني با بيبندوباري و بيحجابي ظهور يافته، صاحبان قدرت، مسأله «فرهنگي» و «کار فرهنگي» را بهانه قرار داده، اقدامات را، محدود و با مانع روبرو نمودهاند. نتيجه اين مسأله، جري شدن هنجارشکنان و گسترش بيشتر از بيشتر بدحجابي، با نتيجه سقوط تقريبي عفاف در بسياري از صحنههاي جامعه شده است.
يک نکته اساسي آن است که، فرهنگسازان با مسئوليت و بدون مسئوليت، بيتوجه به اين مسأله که «حجاب» ضرورت قرآني است و «عفاف» نتيجه آن در کل جامعه است، براي حل مشکل، به «مدسازي» روي آوردهاند. ثمره اين «مدسازي از حجاب» آن بوده که نهتنها جوانان و نوجوانان محجبه نگرديدهاند، بلکه اين مدها، چادر را از سر زناني در سنين بالا نيز برداشته است.
سخن پاياني: براي حاکميت حجاب و عفاف، اولاً سياستمداران و صاحبان قدرت، بايد از ابزارسازي از زنان چشم بپوشند، و به اجراي حکم الهي حجاب و عفاف در جامعه تمکين نمايند. ثانياً دستگاههاي مسئول، رسالت فرهنگي خود را دنبال نموده، سودآوري اقتصادي، اهداف سياسي، و مشکلات خانوادگي خود را، از دايره وظايف قانوني خويش خارج سازند. و ثالثاً ضابطين قانوني حتماً و قطعاً اقدامات قانوني را به نحو احسن، با پيگيري جدّي و بازدارندگي نتيجه بخش دنبال کنند، که اگر به اقدام قانوني نيازي نبود، قانون مجازات در احکام الهي و قوانين مدني گنجانيده نميشد.