وجه مشترک همه تحولات در جهان عرب بحث باور امکان تغيير است. به معناي ديگر نظامهاي سياسي که توانستند در عرض سه يا چهار دهه حکومت کنند، بر اساس باوري که در بين مردم ايجاد کردند که تغيير امکان پذير نيست، به اين رهبري بر مردم ادامه دادند. اما امروز مردم توانستند اين رويه را عوض کنند و باور امکان تغيير در منطقه گسترش پيدا کرده است.
در اينجا بايد به اين نکته نيز اشاره داشت که در گسترش اين باور تغيير، قطعا انقلاب اسلامي ايران و تاثير آن در منطقه بيشترين نقش را داشته است. به اين دليل که انقلاب در منطقه جزيره ثبات نفوذ امريکا اتفاق افتاده و يک ناممکن را ممکن کرد. در لبنان تحولاتي که با پيدايش حزبالله و متاثر از انقلاب ايران اتفاق افتاد، از جمله شکست دادن نظامي اسراييل در جنگ 33 روزه و در غزه نيز در جنگ 22 روزه يک ناممکن ممکن شد و ان اينکه يک جامعه با امکانات بسيار محدود نظامي بتواند در مقابل ماشين جنگي اسراييل ايستادگي کند و آن را شکست دهد. مجموعه حوادث متراکم در سي سال گذشته در منطقه در تشکيل اين باور يعني امکان تغيير نقش داشته است. به عبارت ديگر به عقيده من عوامل خارجي بيش از عوامل داخلي در اين تحولات و باور آن نقش داشته است.
به همين دليل انچه که در منطقه اتفاق افتاده نوعي خويشاوندي با انچه که در ايران اتفاق افتاده دارد و مشترکاتي بر حق ملت ها در تعيين سرنوشت باعث بوجود امدن اين اشتراک ميان اين کشورها و ايران و بروز چنين تحولاتي بوده است.
اما مساله ديگر اين است که نوعي رويرکرد دوگانه در رفتار غرب و امريکا در برابر اين تحولات وجود داشته است. به عنوان مثال غرب از تعيين حق سرنوست براي ليبي حمايت ميکند و حتي در چارچوب عمليات نظامي ناتو نيز کمک به اين تعيين حق سرنوست کرده است. اما همين حق در مورد تعيين سرنوشت بحرين را انکار ميکنند و اين دوگانه رفتاري چالشي را براي انها ايجاد کرده است. در حقيقت غربيها براي عبور از اين چالش با متهم کردن ايران فرافکني ميکنند. شوراي همکاري خليج فارس علت اينکه ايران را متهم کرده براي اين است که از اين چالش عبور کند.
سؤالي که در اينجا مطرح ميشود اين است که چرا تعيين سرنوشت براي ليبي محترم است اما بايد در بحرين نقض شود؟ اين امر به تصميمگيري غربي باز ميگردد. غرب راهبردش در خاورميانه بر دو پايه اصلي است:
1. حفظ امنيت رژيم اسرائيل
2. حفظ جريان ارزان نفت به غرب
هرگونه تحول در بحرين بر روي منطقه شرق عربستان که منطقه نفتخيز اين کشور است تاثيرگذار خواهد بود. نارامي و ناپايداري سياسي در کشورهاي شوراي همکاري خليج فارس روي نفت تاثيرگذار خواهد بود. بنابراين غرب به دليل اينکه رفتارش مبتني بر منافعش است، دچار اين دوگانه رفتاري شده و با متهم کردن ايران سعي بر اين دارد که اين دوگانه رفتاري را بپوشاند و مسائل را تا حدي از حالت واقعي خودش منحرف کند و به سمت ديگري سوق دهد.
جنگ سرد بين ايران و عربستان
در مورد رابطه با عربستان بايد اذعان داشت که امروزه ايران به دليل خصوصيت ذاتي خود و به دليل اينکه نظام سياسي ايران يک نظام مردمي و نتيجه يک انقلاب است، به همين دليل است که ايران با حرکتهاي مردمي همراه است و نميتواند از اينگونه حرکتها به دور باشد. به همين دليل عربستان که نميتواند از چنين حرکتهايي دور باشد و در معرض چنين تغييراتي است، مقاومت ميکند و اساسا يک موضوع چالشي بين دو کشور ايران و عربستان بوجود امده است. ايران موافق با تغيير وضع موجود و عربستان با حفظ وضع موجود است.
بنابراين رابطه بين ايران و عربستان دچار مشکل شده است. عربستان سعودي بر اين باور است که هرگونه تغيير در بحرين منجر به تغيير در عربستان به ويژه مناطق شرقي اين کشور به دليل همگونيهاي موجود بين اين دو منطقه خواهد شد. همانطور که ميدانيد بسياري از عشاير و قبايل موجود در بحرين و در دو منطقه شيعه نشين احساء و قطيف که دو استان شرقي عربستان هستند، قبايلي در اين دو منطقه که اکثرا خويشاوند هستند، وجود دارند و قطعاً هرگونه تغييري که در بحرين ايجاد شود به طور مستقيم بر اين دو منطقه عرستان تاثير خواهد گذاشت. به همين دليل است که عربستان تمام مسايل موجود در بحرين را پيگيري ميکند و سعي ميکند که شرايط کنوني در بحرين حفظ شود.
بر همين اساس اين امر که اکثريت مردم دنبال تغيير هستند را نايديده ميگيرد و به آنجا نيرو اعزام ميکند تا بتواند شرايط حاکم را حفظ کند. اين مساله که به صورت چالشي در روابط خارجي ايران و عربستان ظاهر شده، مهمترين عنصري است که باعث تيره شدن روابط دو کشور شده است. به تصور من تا زماني که بحث بحرين به اين شکل ادامه پيدا کند روابط ايران و عربستان به همين شکل متشنج باقي خواهد ماند.