کد خبر 3907
تاریخ انتشار: ۲۶ مرداد ۱۳۸۹ - ۱۷:۳۳

هميشه از تصور همسر روحاني شدن محدوديت هايش به چشمم مي آمد؛ اما يک نکته اش برايم جذابيت زيادي داشت. اينکه اگر همسرم روحاني مي بود مي توانستم با او به سفرهاي تبليغي بروم

نويسنده وبلاگ "گلدختر" در مطلب اخير وبلاگ خود يکي از مزيت هاي همسر روحاني شدن را بيان کرده و نوشته است: همسر يک روحاني بودن يعني بيشتر از اينکه خودت باشي جامعه تو را به همسر روحاني بودن مي شناسد و انتظاراتي را برايت تعريف مي کند. همسر يک روحاني در عرف جامعه قم مي تواند با همسرش به خريد برود يا حتي در رستوران غذا بخورد اما عرف شهرهاي ديگر اين را نمي پسندد. مثال نمي زنم چون همين مثال هم محدود کردن انتظارات از يک خانواده طلبه يا روحاني است.
در اکثر مواقع روحاني يعني کسي که تبليغ دين مي کند. براي تبليغ در ايام رمضان، محرم، دهه فاطميه و ... عازم شهرها و روستاهاي کوچک و بزرگ مي شود، با مردم آنجا چند صباحي دم خور مي شود تا بالاخره حرفي از حرف هاي خدا را بهشان بگويد. همسر روحاني هم رويش را سفت مي گيرد و پشت سر حاج آقا حرکت مي کند.
هميشه از تصور همسر روحاني شدن محدوديت هايش به چشمم مي آمد؛ اما يک نکته اش برايم جذابيت زيادي داشت. اينکه اگر همسرم روحاني مي بود مي توانستم با او به سفرهاي تبليغي بروم. هميشه از اينکه مي ديدم در جامعه الزهرا اطلاعيه هاي اعزام مبلغ مختص همسران روحاني است غبطه مي خوردم.
شايد تصور کودکانه اي از تبليغ داشتم. فکر مي کردم مثل اين معلم هاي روستا مي رويم ، در کلبه اي زندگي مي کنيم، شير تازه و نان از تنور در آمده روستا مي خوريم، کتاب مي خوانيم و کلاس قرآن و احکام برگزار مي کنيم. حتما اين کلبه پنجره اي هم داشته رو به دشت سرسبز و صداي شرشر آب و جيک جيک پرندگان هم موسيقي متن روستا بوده.
ماه رمضان آمده و ديگر همه اسباب تبليغ متأهلي فراهم است ( حتي از جامعه الزهرا پيگير حکم تبليغ خودم هم بوده ام)؛ اما با روياي شکسته کودکانه ام چه کنم؟ هرچه از همسر و برادرم از خاطرات تبليغشان مي پرسم چيزي جز سختي نمي بينم. از دشت سرسبز و کلبه کوچک چوبي خبري نيست. بايد بساطت را گوشه خانه يکي از اهالي روستا پهن کني ( البته حساب متاهل ها جداست.) قيد اينترنت و تلويزيون و آب هميشه گرم و شايد آنتن موبايل را بزني؛ تازه شانس بياوري و مردم روستا از روحاني جماعت دل خوشي داشته باشند!
فکر مي کردم اگر روزي بروم تبليغ، دوربينم را مي برم و فرت و فرت عکس مي گيرم، شب ها عکس ها را مرتب مي کنم و توي وبلاگ مي زنم، خاطرات روزانه ام را مي نويسم، با دختران روستا به دشت و چمن مي روم و برايشان حرف مي زنم، براي بزرگترها کلاس قرآن و احکام مي گذارم و خلاصه هم فال باشد و هم تماشا...
و حالا من مانده ام حيران ميان شوق تجربه تبليغ و ترس از سختي هاي نديد...

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس