کد خبر 37460
تاریخ انتشار: ۱۶ فروردین ۱۳۹۰ - ۰۷:۴۰

با اينکه چندين ماه در يک مغازه چراغ قوه سازي در چندين قدمي باغ فريد کار کرده ام ، اما هر گاه از آنجا رد مي شوم فقط به ياد محمد و گلدانها و گلهاي باغ فريد مي افتم و بس

به گزارش وبلاگستان مشرق، تقي دژاکام در يکي از مطالب جديد وبلاگ "آب و آتش" نوشت: سال اول دبيرستان در دبيرستان دانشگاه ملي تهران دوستي داشتم به نام "محمد خوش طينت" . محمد ، از آن بچه هاي آرامي بود که با هر کسي اخت نمي شد . پدرش مرد محترم و متديني بود که در بازار تهران مغازه پارچه فروشي داشت . خوش طينت ، ويژگيهاي زيادي داشت از جمله اينکه به کتابهاي حديثي شيعه علاقه بسيار داشت ، اهل امر به معروف به زبان نرم و مهربان خودش بود ، در ورزش خوب ظاهر مي شد ، بسيار کم حرف و ساکت بود و تا نيازي به صحبت نمي شد سخن نمي گفت و البته بشدت از تحزب و حزب گرايي متنفر بود ؛ بر عکس من که تقريباً در هر دو حزب و سازمان انقلابي اسلامي فعال آن روزها يعني حزب جمهوري و مجاهدين انقلاب عضو بودم و هر کار مي کردم نمي توانستم محمد را که مي ديدم اينقدر خوب است در يکي از اين تشکلها همراه کنم .

البته محمد بعدها نه به اصرار من بلکه با احساس تکليف خودش به حزب (و نه سازمان) علاقه نشان داد و در شاخه دانش آموزي حزب جمهوري فعال شد . حتي يادم هست روز هفتم تير ، تا يک ساعت پيش از انفجار با شهيد پورولي که در آن حادثه پر کشيد همراه بوديم و اگر اشتباه نکنم شهيد پورولي که رئيس شاخه دانش آموزي حزب بود براي هماهنگي در يک برنامه از ما خواست که بيشتر بمانيم اما محمد اصرار داشت که بايد برود . وي بعدتر به خدمت مرحوم حضرت آيت الله مجتهدي تهراني رسيد و در مدرسه علميه ايشان همزمان با تحصيل ، طلبگي را هم آغاز کرد.

يکي از ويژگيهاي محمد که هيچ وقت يادم نمي رود و علت اصلي نوشتن اين روزنوشت شده است ، انس عجيب و تقريباً - بين ما همسن و سالها - بي نظيرش به گل و گياه بود . از تفريحات پر تکرار من و او اين بود که هفته اي يکي دو روز به دو باغ گُلي که در خيابان 17 شهريور در محدوده بزرگراه شهيد محلاتي فعلي ( آهنگ سابق)قرار داشت و ظاهراً هنوز هم يکي از آنها قرار دارد ، يعني "باغ فريد" و يک باغ ديگر که اسمش يادم نيست مي رفتيم و حدود نيم ساعت بين گلها و گلدانهاي آن قدم مي زديم و نفس مي کشيديم و او برايم از حديثهاي جالبي که اخيراً شنيده يا خوانده بود مي گفت و توضيحي مي داد .

محمد اسم تک تک گلها و گلدانها را مي دانست و روش پرورش و تکثيرش را مي گفت و از ميان همه آنها به شمعداني و ياس رازقي علاقه بيشتري نشان مي داد که در اين مورد کاملاً شبيه هم بوديم .

با اينکه چندين ماه در يک مغازه چراغ قوه سازي در چندين قدمي باغ فريد کار کرده ام ، اما هر گاه از آنجا رد مي شوم فقط به ياد محمد و گلدانها و گلهاي باغ فريد مي افتم و بس .

ديروز عصر که به بهشت زهرا رفته بودم تا ديدار شب جمعه آخر سالم را از آنجا قضا کنم ، وقتي وارد قطعات 24 ، 26 ، 27 و ... که مختص شهداست شدم ، بوي گلهاي پر شماري که خانواده ها و دوستان شهيدان بر سر مزارهايشان آورده بودند ، اضافه شده بود به گلهاي فراواني که شهرداري بهشت زهرا در اين قطعات و بين آنها کاشته بود و مرا ناگهان برد به سال تحصيلي 59 -60 و محمد که اکنون در ميان يکي از اين قطعه ها در کنار بيشمار گلهاي ديگري که فضاي کشورمان را عطر آگين کرده اند ، خفته است . خفته است ؟ بيدار است و به من و شما نگاه مي کند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس