کد خبر 347087
تاریخ انتشار: ۳۰ شهریور ۱۳۹۳ - ۲۲:۴۲

پس از ورود به مشهد، مبارزات سیاسی من هم شروع شد. بخشی از موضع گیری های سیاسی طلبه ها در مشهد مقدس متأثر از نوع سخنرانی ها و مسایلی بود كه آقای طبسی در كلاس درس خودشان مطرح می كردند.

گروه تاریخ مشرق- اینجانب محسن دعاگو سال 1331 در بخش فیض آباد محولات، از توابع تربت حیدریه، متولد شدم. پدرم محمدعلی و نام مادرم كلثوم است. جوّ خانوادگی ما كاملاً مذهبی بود. پدرم با این كه شغل آزاد دارد، از تحصیلات و اطلاعات خوبی بر خوردار است تا حدی كه می تواند بعضی از جلسات را اداره كند. پدر بزرگ پدری ام، مرحوم ملامحسن، از شخصیت های مذهبی معروف در بخش فیض آباد محولات و پدربزرگ مادری ام، مرحوم آقاشیخ عباسعلی مقدسی، روحانی ای بسیار متدین، اهل تهجد وشب زنده داری بود .سال اول و دوم ابتدایی را در روستای شادمهر، از توابع تربت حیدریه، گذراندم و قرائت قرآن از نزد پدرم فرا گرفتم. زمانی كه هفت ساله بودم، خانواده ام به شهر تربت حیدریه كوچ كرد.

 *تحصیلات

آموختن دروس حوزوی را در تربت حیدریه و مدرسه ای به نام شیخ یوسفعلی آغاز كردم. در آن جا خطاطی را فراگرفتم و كتب «معراج السعاده» و «كلیله و دمنه» و امثال این ها را خواندم. این مدرسه در حقیقت مكتب خانه ی منظم و مرتبی بود. پس از آن به مدرسه ی هراتی، كه حوزه ی علمیه است، رفتم و كتاب«جامع المقدمات» را نزد رئیس حوزه ی علمیه ی تربت حیدریه، مرحوم حاج آقا شیخ عبدالله امامی خواندم.

در تربت حیدریه پدرم مدتی آسیاب برقی داشت و مدتی پشم و نخ فروشی می كرد و زمانی در كوچه ی منتهی به مدرسه ی شیخ یوسفعلی قنادی داشت، زمانی نیز تجارت می كرد. در مغازه ی پشم و نخ فروشی ایشان عكس حضرت امام نصب شده بود. و روی عكس، آیه ی «فضّل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما» نوشته شده بود.پدرم از همان اوایل، مقلّد حضرت امام بود. آشنایی بنده با حضرت امام ـ رضوان الله تعالی علیه ـ از طریق پدرم صورت گرفت.

یك بار پدرم در مجلس سخنرانی سیاسی و تند یكی از علمای مشهد حضور داشت كه منجر به دستگیری ایشان شد. و چند روزی را در زندان به سر برد وشكنجه شد. پس از چندی برای ادامه ی تحصیل راهی مشهد شدم. ابتدا به مدرسه ی باقریه ـ كه در نزدیكی حرم مطهر بود ـ رفتم. دایی مرحومم محمدتقی مقدسی، از روحانیون خوب مشهد بود و در كوی طلاب زندگی می كرد. روزها در مدرسه ی باقریه در همان حجره ی مرحوم دایی ام تحصیل می كردم و شب ها در منزل ایشان می خوابیدم. پس از مدتی وارد مدرسه ی عباسقلی خان، واقع در پایین خیابان مشهد شدم. در سر در ورودی مدرسه حجره ای گرفتم. از محضر اساتیدی همچون آقای واعظی خاوری، آقای سید حجت هاشمی، آقای شیخ غلامعلی پور، مرحوم ادیب نیشابوری، آقای رضازاده، آقای طبسی، آقای صالحی، آقای محامی، مقام معظم رهبری آیت الله خامنه ای، آقای دِهشت، آقای اشكذری، و آیت الله العظمی میلانی، علوم بسیاری را فرا گرفتم. در حجره ی خودم(مدرسه ی نواب) و مسجد گوهر شاد و مدرسه ی میرزاجعفر، تقریباً تمام سطوحی را كه خوانده بودم تدریس می كردم.  در مدرسه ی آیت الله میلانی در امتحانی كه از درس لمعتین گرفتند، برنده شدم و جوایزی گرفتم كه هنوز آن ها رادارم. مرحوم آیت الله العظمی میلانی، به كسانی كه بهترین نمره ها را گرفته بودند، یك دوره كتاب «مكاسب»، «كتاب الدین صدوق» ویك عبا هدیه داد.درس رسائل الجدیده و اسلام شناسی را نزد آیت الله سید علی خامنه ای فرا گرفتم. همچنین در بحث های عمومی در مسجد كرامت و مسجد امام حسن عسگری(ع) توسط ایشان برگزار می شد شركت می كردم. تحصیلاتم را در تهران ادامه دادم. قسمتی از درس خارج را در مدرسه ی مروی، نزد مرحوم حاج میرزا احمد آشتیانی و بقیه ی آن را در مسجد سید عزیز الله، از مرحوم آقای سید محمدتقی خوانساری فرا گرفتم.  زمانی كه درقم اقامت كردم در درس فقه آقای حاج شیخ جواد تبریزی، كه در مدرسه ی خان تدریس می كردند، شركت كردم. خارج اصول را از محضر جناب آقای وحید خراسانی استفاده می كردم. حوزه ی درس ایشان خوب و پر رونق بود و از دیدگاه های حضرت امام(ره) هم بهره می گرفت. مدتی هم به طور خصوصی، همراه مرحوم آقای سیداحمد خمینی ـ فرزند حضرت امام ـ آقای سید محمد خاتمی، آقای سید محمد هاشمی و آقای محمد صدوقی و چند نفر دیگر در درس فقه آقا موسی زنجانی شركت می كردم. چون در آن زمان ایشان از علاقه مندان حضرت امام(ره) بود، دور ایشان جمع شدیم.
در حوزه ی علمیه ی قم، كلاس های حاج آقا موسی شبیری زنجانی و آقای حاج شیخ جواد تبریزی در درس خارج فقه و كلاس آقای وحید خراسانی در درس خارج اصول از نظر علمی در سطح شایان توجهی قرار داشت.

*ازدواج


در سال 1350، كه دوران طلبگی را در مدرسه ی نواب می گذراندم، پدرم به حجره ی من آمدند و مسئله ی ازدواج را مطرح كردند. پس از توافق پدرم از دختر عمه ام خواستگاری كردم و در شب نیمه شعبان همان سال عقد كردیم.
پس از گذشت چند ماه از ازدواج، دستگیر شدم و بیش از دو ماه بازداشت بودم. در این مدت، مادر و همسرم خیلی بی تابی می كردند و می گریستند. من و همسرم در دوران عقد به سر می بردیم و او نسبت به فعالیت های سیاسی من هنوز توجیه نشده بود. چند ماه بعد، در ابتدای سال 1351، مراسم عروسی در فیض آباد برگزار شد.
بعد از ازدواج یكی از بهترین دوران های زندگی من آغاز شد، موفقیت های زیادی در تحصیل كسب كردم و همسرم نقش زیادی در پیشرفتم در تحصیل و تدریس و مبارزه داشت. ایشان در خصوص مخفی كردن اعلامیه ها و انتقال آن ها با من همكاری بسیاری كرد.

 *تولد اولین فرزند

سال های 1351 و 1352 ، اولین فرزندم در  مشهد متولد شد. من آیت الله خامنه ای را به منزل دعوت كردم. ایشان تشریف آوردند و از من اسم فرزندم را سؤال كردند. وقتی ایشان متوجه شدند فرزندم دختر است، روایتی از حضرت رسول(ص) برای من گفتند كه چنین بود: «من سعادت المرء المسلم آن یكون اول ولده بنت». این روایت را خودم تا آن زمان ندیده بودم.  

 *شروع فعالیتهای سیاسی


پس از ورود به مشهد، مبارزات سیاسی من هم شروع شد. بخشی از موضع گیری های سیاسی طلبه ها در مشهد مقدس متأثر از نوع سخنرانی ها و مسایلی بود كه آقای طبسی در كلاس درس خودشان مطرح می كردند. با مرحوم آقای هاشمی نژاد نیز در مشهد آشنا شدم. در تهران با تعدادی از اعضای سازمان مجاهدین آشنا شدم و هنگام بازگشت به مشهد به توزیع اعلامیه آنان می پرداختم، در سالگرد كشته شدن دو تن از اعضاء سازمان ـ مهدی رضایی و شامخی ـ سخنرانی پر شوری در باب «زیارت» مطرح كردم كه كاملاً سیاسی بود. من در آن منابر به نام اخلاقی خود را معرفی كرده بودم. اواخر سال 52 با استفاده از شیشه بطری استنسیل و آغشته كردن آن به مركب اعلامیه هایی در باب جنایات شاه و مزدوری و وابستگی او به آمریكا.... چاپ و توزیع می كردیم. پس از این جریان، مورد تعقیب ساواك بودم و مجبور به مهاجرت به تهران شدم. در دوران متواری بودن دو پسرم به دنیا آمدند. اكثر كتاب های مهم سازمان مجاهدین خلق را مطالعه كردم. با وجود اینكه فراری و تحت تعقیب بودم؛ با آقایان، طالقانی، رفسنجانی دیدارهایی داشتم و در پیرامون دیدگاههای ماركسیستی سازمان نظراتی دادم آنها برنظر من صحه گذاشتند وحتی آیت الله طالقانی به من گفت كه شما با آنها صحبت كن و نگرانی من را به ایشان بگو. به پیشنهاد آقای رفسنجانی به یزد رفتم. ایشان مرا به آیت الله صدوقی معرفی كرد ودر یزد پس از چند سخنرانی با نام مستعار فیض آبادی مخفیانه به تهران برگشتم.

ساواك در تهران به تعقیب اخلاقی و در شهر مشهد به دنبال دعاگو و در یزد به جستجوی فیض آبادی بود، غافل از اینكه هر سه ی آنها یك نفرند. اوضاع نامساعد اقتصادی مرا دوباره به قم كشاند و پس از شناسایی در قم دستگیر شدم. و به كمیته مشترك ضد خرابكاری بردند. بازجویی و شكنجه ؛ بیش از یك سال را در زندان قصر گذراندم. انعكاس فتوای حضرات آیات؛ طالقانی، منتظری، ربانی شیرازی و.... مبنی بر نجاست كمونیستها، بحث با مجاهدین خلق در زندان قصر، پختن حلوا برای درگذشت دكتر شریعتی و انتقال مجدد به كمیته مشترك، انتقال به اوین، هم بند شدن با آقایان رفسنجانی، منتظری، طالقانی، لاهوتی، رفیق دوست و.... از خاطرات مهم من در زندان است.

 *مسئولیت ها:

امام جمعه شمیرانات،
عضو شورای مركزی حزب جمهوری اسلامی
فرمانده كمیته انقلاب اسلامی وزارت آموزش و پرورش
نماینده اول قوه مجریه در صدا وسیما
دبیرشورای سرپرستی صداو سیما
دبیرشورای ائمه جمعه استان تهران
نماینده ولی فقیه در امور دانشجویان آسیا واقیانوسیه

منبع: كتاب خاطرات حجت السلام دعاگو، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی، ص 22-25

{$sepehr_album_17608}

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس