"آیا غرب نرمخو شده است؟" این سئوالی بود که در "کنفرانس مارگارت تاچر درباره آزادی" مطرح شد و با توجه به رویدادهای اخیر در عراق پاسخ به آن بیش از پیش ضرورت دارد.
یک واقعیت ناگزیر همیشه وجود داشته و آن اینکه با افزایش قدرت و توان ملتهای دیگر، قدرت و توان غرب کاهش پیدا میکند. اما علاوه بر این کاهش ناچار قدرت غرب، یک سقوط اجتنابپذیر هم در اراده و استحکام کشورهای غربی ایجاد شده است. هیچکدام از ارزشهای اخلاقی که الهامبخش سیاست خارجی در زمان مارگارت تاچر و رونالد ریگان بود، دیگر وجود ندارد. انگیزه نداریم که تلاش کنیم تا پیروزی "آزادی" را ببینیم. نمیتوانیم خود را وادار کنیم مقابل چالشهایی واکنش نشان دهیم که با آنها مواجه میشویم، و در نتیجه نمیتوانیم فداکاریهایی را انجام دهیم که برای پیشبردن اهداف جهانی ما ضروری است.
البته محیط بینالمللی امروز با زمانی که خانم تاچر نخستوزیر بود، متفاوت است. اما نمیدانم که اگر او هنوز هم نخستوزیر انگلیس بود آیا ما را درگیر دومین جنگ عراق میکرد یا نه؛ اما گمان میکنم چنین میکرد، البته اگر به دنبال صرفاً خلاصشدن از صدام و بلافاصله فرار از عراق بود. همانطور که از بمباران لیبی توسط ریگان حمایت کرد به این دلیل که "متحدها را برای اینجور مواقع گذاشتهاند." او از مداخله اخیر ما در لیبی هم حمایت میکرد و مطمئنم که پشتیبان حمله به سوریه میبود. ولی در خصوص اوکراین، شک دارم که کاری بیشتر یا کمتر از آنی میکرد که دولت کنونی انگلیس انجام داد.
این به آن جهت است که خانم تاچر میدانست چگونه تعادلی را میان تواناییها و منافع ملی ما از یک سو و قدرت اراده ما برای انجامدادن امور دشوار اما ضروری از سوی دیگر ایجاد کند. اما آیا این توازن هنوز هم برقرار است؟ به نظر من سوریه آزمایش خوبی بوده است که در مورد آن ناموفق بودهایم. امتناع از مسلحکردن مخالفان میانهروی اسد اشتباهی بزرگ بود. ترسیم خط قرمز در کاربرد سلاحهای شیمیایی و خلف وعده پس از اینکه رژیم سوریه از آن خط قرمز گذشت هم یک خطای فجیع بود که تا مدتها با پیامدهای آن دست و پنجه نرم خواهیم کرد.
به خاطر میآورم که در مجلس اعیان انگلستان نشسته بودم و به مناقشهای گوش میکردم که در آن هشتاد درصد سخنرانان مخالف هر گونه مداخله بودند و با خود فکر کردم که این درست مثل اتحادیه آکسفورد در سال 1933 است و صدور این قطعنامه که "این مجلس نباید برای پادشاه و کشور بجنگد."
اما پاسخ به این سؤال که چرا غرب نرمخو شده است. دلایل بسیار روشنی وجود دارد. بسیار سخت است که جامعههای دموکراتیک را وادار کنید خطرهای جدید یک درگیری را بپذیرند. حس ناکامی در عراق و افغانستان ما را از ریسککردن بیش از این بیزار کرده است. و موفقیت اقتصادی موجب آسودگی خیال ما شده است. به اشتباه تصور میکردیم الگوی دموکراتیک و اقتصادی ما موجب سلطه مداوم ما بدون نیاز به استفاده از قدرت سخت خواهد شد.
اما مهمتر از همه اینها: دیگر توانایی آن را نداریم که دیگران را متقاعد کنیم که غرب، نقش از پیش مقدر شدهای در رهبری اوضاع جهان دارد. چه در انگلستان و چه در کل اروپا، یک استراتژی و یک درک روشن از مسیری نداریم که باید طی کنیم. در عوض، گاه به گاه و مورد به مورد پیش میرویم و به جز فروش اقتصادی بیشتر در بازارهای جهانی، هدف جامع دیگری نداریم.
دلایل دقیقتری هم هست. اولین دلیل، قانونگرایی تدریجی و تفتیشگراییهایی است که هر دو در حال خفهکردن ابتکار عمل و ریسکپذیری است. هر دو نشانه قوه مجریهای است که دیگر اعتقادی به ایستادگی در برابر تصاحب قدرت توسط قوه قضائیه و نمایندههای پشتصحنه ندارد.
دومین دلیل، آموزه غلط قدرت نرم است که اسقف اعظم آن اتحادیه اروپاست. ولی عملاً قدرت نرم بدون قدرت سخت اصلاً قدرت نیست. واضحترین نشانه این مسئله هم بودجههای دفاعی ناچیز کشورهای اروپاست. اما نرمخویی از این هم فراتر میرود؛ برای مثال با خود کلنجار رفتن بر سر تحریم روسیه.
در بلندمدت بهای نرمخویی بهای سنگینی خواهد بود، زیرا حریفان ما و رقیبان ما و آنها که از نقش جهانی غرب و ارزشهای آن آزردهاند، تحریک میشوند که شانس خود را امتحان کنند و منافع ما را به چالش بکشند. یک نمونه این مطلب موضعگیری پوتین درباره گرجستان و اوکراین است و نشانههایی از آن را در موضع چین در قبال دریای جنوب چین و میل آشکار این کشور به عقبراندن آمریکاییها به میانه اقیانوس آرام میتوان دید.
در چنین محیطی چین و روسیه میتوانند از برتری فزاینده بر همسایگان برای بیرون راندن غرب از معادلات استفاده کنند. دیگران احساس خواهند کرد که آزادند سلاحهای اتمی و شیمیایی بسازند که منجر به ایجاد دوباره "خطرهای موجودیتی" میشود که در جنگ سرد با آنها مواجه بودیم. با از بین رفتن توان و قدرت ارادهمان، در کنترل این چالشها و امور دیگری نظیر تروریسم بینالمللی ناکام خواهیم ماند.
آیا کاری هست که تا کنون آن را اشتباه انجام میدادهایم؟ بله. باید در مورد سوریه اقدام میکردیم. باید تعهد خود را در سال 1991 مبنی بر خارجکردن نیروهای ناتو از اروپای شرقی، باطل تلقی کنیم. باید آماده باشیم به اقدام هوایی محدود در حمایت از آمریکا علیه داعش فکر کنیم؛ مشروط بر آنکه در عراق دولتی تشکیل شود که ارزش نجات دادن را داشته باشد.
با این حال، ضعف و نرمخویی، خودشان را تقویت میکنند. حتی اگر بازسازی قابلیتهای قدرت سخت ظاهراً از دست ما برنیاید، غرب دستکم نیازمند بازسازی قدرت اراده خود است و باید صادقانه با مردم خود مطرح کنیم که از دستدادن جایگاهمان در صحنه جهانی چه خطرات بلندمدتی را برای ما به دنبال خواهد داشت.