به گزارش مشرق- دکتر منوچهر محمدي داراي مدرک دکتراي مطالعات بينالملل از دانشگاه کاروليناي جنوبي شهر کلمبياي آمريکاست. وي علاوه بر انتشار دهها مقاله پژوهشي، داراي تاليفات فراواني است که از جمله کتابهاي او ميتوان به عناوين ذيل اشاره کرد: «تحليلي بر انقلاب اسلامي»، «انقلاب اسلامي در مقايسه با انقلابهاي فرانسه و روسيه»، «انقلاب اسلامي؛ زمينهها و پيامدها» و «آينده نظام بينالملل و سياست خارجي جمهوري». مسئوليتهايي از قبيل استانداري سيستان و بلوچستان، معاونت آموزش و پژوهش وزارت امور خارجه، رياست کميته حقوقي شوراي عالي انقلاب فرهنگي و معاون نخستوزيري را مي توان در سوابق وي مشاهده کرد. براي بررسي تاثير رهبر معظم انقلاب در دوران نهضت و ابتداي انقلاب و همچنين ايام رياست جمهوري، گفتوگويي با دکتر محمدي انجام دادهايم که متن کامل آن را در ادامه ميخوانيد.
آشنايي شما با رهبر انقلاب به چه تاريخي و به چه مکاني باز ميگردد؟
اگر از شناخت پيش از انقلاب بهعنوان يک خطيب و مبارز ارزشمند و اينکه ايشان فرد تاثيرگذار در مبارزات بودند که قاعدتا همگي مردم از ايشان شناخت زيادي داشتند، صرفنظر کنيم و به مباحث اجرايي و کاري توجه کنيم، بايد عرض کنم که در دوره بعد از پيروزي انقلاب، اولين مسئوليت من بهعنوان فرماندار در خرمشهر بود ولي مسئوليتم در فرمانداري زياد دوام نياورد. مسئوليت بعديام استانداري سيستان و بلوچستان بود. با توجه به اينکه حضرت آقا قبل از انقلاب آنجا تبعيد بودند و هم خود ايشان نسبت به آنجا عنايت داشتند و هم مردم محل نسبت به ايشان نظر مساعد و مثبتي داشتند، حتي اهل سنت سيستان و بلوچستان هم چنين بودند. بعد از آنکه ايشان به رياست جمهوري منصوب شدند، براي رايزني خدمت ايشان رسيدم.
حدود چه سالي؟
براي گرفتن رهنمود و نظرات ايشان خدمتشان رفتم. ولي در زماني که ايشان رئيسجمهور شده بودند، سال 1360 بود که خدمت ايشان رسيديم. قبل از آن، ايشان سفري به زاهدان داشتند. يعني در سال 59، زماني که ايشان امام جمعه تهران و عضو شوراي انقلاب بودند. خاطرم هست در فرودگاه که عدهاي از بچههاي نهادها هم حضور داشتند و به استقبال ايشان رفتيم، ايشان جملهاي را که هيچوقت فراموش نميکنم بيان نمودند که آن عبارت کمال افتادگي و تواضع نسبت به حضرت امام(ره) بود. ايشان فرمودند دعا کنيد اگر امام نباشد، ما هم نباشيم. آنچنان ايشان، واله و شيدا و شيفته حضرت امام بودند که به فقدان ايشان نه فکر ميکردند و نه برايشان قابل تحمل بود و اين مسئلهاي بود که بسيار مهم بود. در سفري هم که ما به ايرانشهر رفتيم، ايشان نه تنها از خاطرات خودش در ايرانشهر براي ما تعريف ميکرد، در جلسات نيز همه به استقبال ايشان ميآمدند از اهل سنت و شيعيان و نسبت به ايشان تفقد نشان دادند و ايشان هم تفقد خيلي ويژهاي داشت و جالب اينکه شناخت هم داشتند. در جلسهاي که با هم داشتيم، سوالات خيلي جزئي ميپرسيدند راجع به اينکه مثلا برخي افراد و شخصيتها کجا هستند يا گاهي ميپرسيدند فلاني کجاست و چهکار ميکند؟ در چه وضعيتي است؟ اين ميرساند که ايشان در مسائل آنجا کاملا اشراف دارد.
اوايل جنگ که سمينار استانداران و هيئت وزيران در زاهدان بود آقاي رجايي، خودش براي ما تعريف کرد که حضرت آقا سفارشهاي زيادي راجع به پتانسيلهاي اين استان کردند. اين بهطور کلي شروع آشنايي اجرايي ما با ايشان بود و از آن زمان به بعد بهعنوان يک مسئول و يک تحليلگر سياسي با ايشان برخورد داشتيم. بعد از آنکه من مسئوليتم دفتر خدمات حقوق بينالملل بود، ايشان هم در جايگاه رياست جمهوري بودند. ارتباطات خيلي نزديکي با ايشان داشتم. چيزي که از ايشان دريافت کردم، اشراف کامل به مسائل کشور و مسائل بينالمللي بود. حتي در جلسهاي در شوراي عالي دفاع ـکه آن موقع بهجاي شوراي امنيت ملي بودـ من راجع به قراردادهايي که با انگليسيها داشتيم و اقداماتي که داشتيم انجام ميداديم که در راستاي آن ميبايست ناوي را تحويل بگيريم که در اين مورد هم کاملا ايشان شناخت داشتند، هم نسبت به انگليسيها، تاريخ گذشته انگليس و هم راجع به سياستها و مواضعي که انگليسيها داشتند، کاملا اشراف داشتند. بنابراين در اين دوره، عليرغم اينکه ايشان به علت اختيارات محدودي که رياست جمهوري داشت و رئيس هيئت وزيران شخص نخستوزير بود و نخستوزير بود که اداره ميکرد و کار ميکرد و رياستجمهوري فقط نقش هماهنگي بين سران سه قوه را داشت و الزاما مسئوليت مستقيمي در رابطه با مسائل اجرايي نداشت، ولي معذلک اشراف ايشان فوقالعاده خوب بود.
مسئله ديگر تواضع فوقالعاده ايشان بود و ارادت بيحد و حصري که حضرت آقا نسبت به امام داشتند. يعني واقعا متعبدانه با امام رفتار ميکردند. هيچوقت ما نشنيديم که با امام برخوردي داشته باشند و همان رابطه اطاعت از ولايت فقيه را متعبدانه ايشان در نظر داشتند و عمل ميکردند و هرکجا حضرت امام موضعي ميگرفت، اگرچه ممکن بود که ايشان شخصا يک نظرات خاصي داشته باشد، اما مقابله و برخورد نميکرد. امام هم نسبت به ايشان علاقه خاصي داشت. خاطرم هست علاقهاي که حضرت امام به ايشان داشت وراي همه مسئولين بود. گويي به امام الهام شده بود که جانشينشان، ايشان خواهد بود. توصيه ميکرد ايشان جبهه نرود. جانشان به خطر نيفتند. اگر هم ميرفت سفارش قرباني کردن گوسفند و صدقه ميدادند. براي سلامتي ايشان نذر و نذورات ميکردند. روز بعد از فاجعه مسجد ابوذر، ششم تير که اتفاق افتاد، يکي از دغدغههاي حضرت امام سلامتي ايشان بود. در اولين جلسهاي که حضرت آقا در حالت باندپيچي به جماران آمدند و به نزد امام رفتند، امام نتوانست خوشحالياش را پنهان کند و بروز داد. خوب خاطرم هست که حضرت آقا با آن حالت کنار امام نشسته بودند، امام جملهاي را فرمود:« خدا ميداند من از ديدن ايشان چقدر خوشحال شدم و خوشحال هستم که سلامتيشان را باز يافتند». اين نشانه ارادت و علقه ميان اين دو نفر بود که ما در آن دوره شاهد بوديم و من فکر ميکنم از همان اوايل به علت اتصالاتي که حضرت امام داشتند در حقيقت دريافت کرده بودند که رهبري آينده با ايشان است و به همين علت هم با قائم مقامي آقاي منتظري مخالف بودند.
يکي از نقشهاي مهم رهبران انقلابها، تلاش براي حفظ دستاوردهاي نهضت در دوران پيروزي انقلاب است. نقش ايشان را در تثبيت انقلاب اسلامي تا چه حد ميدانيد؟
ايشان با هوش و ذکاوتي که داشت، خطوط انحرافي را خوب ميشناخت و مقابله ميکرد. مخصوصا در خطبههاي نماز جمعه و سخنرانيهايي که داشتند، به راحتي راجع به خطوط انحرافي صحبت ميکردند. درعينحال جلوتر از امام هم حرکت نميکردند. در آن دوره گاهي آقاي هاشمي در برخوردهايش، تندتر از امام ميرفت، ولي ايشان نه. ايشان سعي ميکرد چنانچه امام موضعي ميگرفتند با آن حدود حرکت کند. مسئله ديگري که براي آقا مطرح بود در آن دوره، رعايت موازين اسلامي و شرعي بود؛ يعني ايشان به تمام معنا معتقد بود که هدف وسيله را توجيه نميکند. ميدانيد که خيليها به اين اعتقاد داشتند که هدف ميتواند وسيله را توجيه کند؛ به اين معنا که چون هدفمان مقدس است، از هر راهي ميتوانيم برويم، ولي حضرت آقا معتقد بود بايد با رعايت کليه موازين شرعي پيش برويم. به همين علت با بعضي از تصميمات اوليه شوراي انقلاب و برخي انقلابيون موافق نبود. با تندرويهايي که دادگاههاي انقلاب ميکردند موافق نبود و معتقد بود که رعايت بکنيد. مثلا از کساني که بيش از همه با برخي کارهاي آقاي خلخالي و نسبت به اين تندرويهايي که ميشد مخالفت داشت، حضرت آقا بود.
اين بيان شما خبر است يا تحليل؟
من در جلساتي بودم که ايشان شديدا موضع ميگرفت که اين چهکاري است؟! يادم هست در جلسهاي بحث شد، چون آقاي خلخالي براي برخي اعدامها در ملاء عام روش خاصي داشت. آقا فرمودند که اين چهکاري است؟! در همان موقع موضع ميگرفت. منتها موضع ايشان اينطور نبود که در مقابل حضرت امام باشد، ولي در جلسات خصوصي با اين تندرويها برخورد ميکرد. به همين علت هم خيليها تصور ميکردند که ايشان راستگراست. چون چپيها خيلي تند بودند و افراطي حرکت ميکردند و ايشان اين اعتقاد را نداشت. از طرفي از قبول هيچ مسئوليتي هرچند سخت ابا نداشتند. ايشان صرفنظر از اينکه عضو شوراي انقلاب اسلامي بود، اولينبار که بين دولت موقت و شوراي انقلاب اختلاف افتاد و قرار شد نوعي ادغام انجام شود، سختترين مسئوليت را در وزارت دفاع قبول کردند و متواضعانه هم پذيرفت که معاون وزير دفاع باشد. مدتي شهيد چمران بودند، بعد از شهيد چمران، شهيد نامجو و شهيد فکوري. ايشان بهعنوان وزير دفاع، بخش نظامي تحت کنترل داشتند. يا حتي مثلا امام جمعه تهران بودند، امام جماعتي تهران کار خيلي سختي بود. اولين امام جمعه تهران مرحوم آيتالله طالقاني بود و سپس آقاي منتظري که هر دو از نظر سني و سطح بالاي معلومات و سواد، شناخته شده بودند. اما ايشان يک مجتهد بود. انصافا هم تا زماني که بودند ميتوانستند نمازهاي جمعه را به بهترين شکل برگزار کنند. فوقالعاده از پس اين کار برآمدند؛ خصوصا ماجراي انفجار در نمازجمعه و شجاعت ايشان که همچنان خطبههاي نماز را ادامه دادند درحاليکه عدهاي پودر شده بودند. ايشان خيلي بياعتنا به اين مسئله بودند و ذرهاي بر ايشان تاثير نگذاشت و نماز را ادامه دادند. اين مسئله در آن سن جواني خيلي مهم بود. البته دنبال پست و مقام هم نبودند. ايشان برايشان حکم صادر ميشد که اين کار را بپذيريد و ايشان ابايي هم نداشتند. در آن زمان بهعنوان يک فرد صادق، با تقوا که مباني شريعت را رعايت ميکند، فرد متشرعي هست و درعين حال سياستمدار برجستهاي هم هست که سرد و گرم روزگار را چشيده است، زندان و تبعيد را هم پشت سر گذاشته و بيرون آمده، مورد احترام فوقالعاده همه بودند. عليرغم اين درگيريهاي سياسي، ايشان مورد احترام بودند.
يادم هست شهيد رجايي، احترام و اعتقاد فوقالعادهاي به حضرت آقا داشت و توصيههاي ايشان را کاملا رعايت و به آن توجه ميکرد در صورتي که جايگاه شهيد رجايي نسبت به ايشان جايگاه بالاتري بود، ايشان نماينده مجلس بود و لذا خيليها سعي ميکردند مسائلي را پيش بياورند که تحريک کنند ولي ما هيچ نديديم که ايشان تحث تاثير اين تحرکات قرار بگيرند و حرف منطقي را ميپذيرفت. هم زمان استانداري، هم دفتر خدمات نخستوزيري خدمت ايشان رسيدم. ما هيچ مشکلي از لحاظ اينکه حرفمان را راحت بزنيم نداشتيم. خاطرم هست در دفتر خدمات با آقاي محمود کاشاني که داور ما بود در لاهه بود درگيري داشتيم و من خيلي راحت صحبت ميکردم که يکبار ميرحسين موسوي به من زنگ زد و گفت خيلي تندروي کرديد ولي من گفتم، من حرفهايم را راحت ميزدم و ايشان هم راحت ميپذيرند. روزي هم که از استانداري آمدم بيرون يادم هست ايشان مخالف بودند. اين را آقاي بادامچيان به من گفتند. من بعد از سه استاندار رفتم که هيچکدام بيش از چهار ماه دوام نياورده بودند. من نزديک به دو سال آنجا بودم و گفتم قبل از آنکه بيرونمان کنند، خودمان برويم. در زمان رياست جمهوري حضرت آقا بود و ايشان مخالف بودند و اعتقاد داشتند چون فلاني موفق بوده و از محل شناخت دارد، بهتر است باشد. البته قبل از ايشان، شهيد رجايي هم با رفتن من مخالف بودند. گرچه خيليها هم موافق بودند که من از آنجا به مرکز بيايم. هم به شهيد رجايي که ايشان هنوز نخستوزير بود مراجعه کردم و هم به آقا وقتي رئيسجمهور شده بود ولي اعتقادشان بر اين بود که فلاني بايد بماند. منتها گفتند اگر خودت خسته شدهاي و بيش از اين نميتواني دوام بياوري، بهتر است بروي.
در مناسبات بين سران کشور، آقايان موسوي، هاشمي، موسوي اردبيلي و مرحوم حاج احمد آقا و درگيريهاي سياسي که آن موقع بود، ايشان را چگونه ديديد؟
حضرت آقا کمتر وارد اين درگيريها ميشد و سعي ميکرد درگير نشود. حتي در زمان بنيصدر هم با وجودي که ايشان مورد حمله و هجمه بود، کمتر از شهيد بهشتي و آقاي هاشمي يا شهيد رجايي وارد درگيري ميشد. يا سعي ميکرد درگيريها را تخفيف بدهد. همانطور که گفتم ايشان نگاهشان به موضعگيري حضرت امام بود. حضرت آقا سعي ميکرد اگر موضعي هم داشت در مقابل نظرات حضرت امام مطيع باشد و اين موضوع بسيار مهمي بود که مورد توجه ايشان در آن شرايط بود. حتي در رابطه با آقاي منتظري هم همينطور شد، ايشان وارد دعواهايي که آقاي منتظري داشتند نميشد که مثلا از طرف امام موضع بگيرد. مسائل را در حدود تصميمگيري خود امام ميديد. بالاخره ايشان قائم مقام رهبري بود. آقاي منتظري در جايگاه بالاتري قرار گرفته بود. امام هم اختيارات وسيعي به آقاي منتظري داده بود و من واقعا نديدم در آن مدت ايشان موضعي بگيرد يا علنا وارد صحنه بشود و برخورد بکند. با آقاي ميرحسين موسوي از همان ابتدا مشکلاتي داشتند اما نميخواست مسائل به جامعه منتقل شود و علت اين بود که اولين انتخاب، آقاي ميرحسين موسوي نبود. اولين انتخاب، آقاي دکتر ولايتي بود. پس از معرفي دکتر ولايتي مجلس تمايلي نشان نداد. درحقيقت ميرحسين را امثال آقاي هاشمي که جناح چپ بودند به آقا قبولاندند.
آقاي هاشمي را چپ حساب ميکنيد؟
بله، در آن زمان آقاي هاشمي معروف بودند به رياست جناح چپ.
يعني در آن زمان آقاي هاشمي را با موسوي خوئينيها در يک جناح قرار ميدهيد؟
بله، با موضعگيريهايي که داشتند، مثل قانون کار چنين است. آقاي هاشمي شديدا معتقد بود که بايد چپگرايانه باشد. مسئله عدالت را که مطرح ميکردند در آن دوران، بيشتر براساس آموزههاي چپگرايانه بود.
راجع به ميرحسين اختلاف داشتند. اختلافات جدي بود، آقاي ميرحسين توصيههاي آقا را با وجودي که ايشان را براي نخستوزيري پيشنهاد داده بود انجام نميداد و به نظرات آقا بياعتنا بود و استدلالش هم اين بود که من در مقابل مجلس مسئولم، نه رئيسجمهور. مجلس هم در آن زمان بيشتر چپگرا بود که چهارسال را انصافا آقا با حلم و حوصله تحمل کرد و آنقدر بود که ايشان معتقد نبود که در دوره بعدي ميرحسين موسوي را معرفي کند. ولي فشارهاي عظيمي که از ناحيه چپگرايان و همچنين خود آقاي هاشمي وارد شد و خصوصا موضعي که آقاي محسن رضايي در آن موقع نسبت به اثر منفي تغيير نخستوزير در جنگ داشت، چنان نشد. البته به نظر من اصلا اين تحليل آقاي رضايي، تحليل درستي نبود. چون ما که شاهد بوديم انصافا ميرحسين اصلا اعتقادي به ادامه جنگ نداشت و همکاري هم نميکرد. ولي معذلک آقايان، مصالح يا منافع خودشان را در اين ميديدند که ميرحسين بماند.
درست است که آقا براي دور دوم رياست جمهوري نميخواست کانديدا شود؟
بله، درست است. ايشان در آن وضعيت با توجه به اختيارات بسيار محدودي که داشت، خدمت امام رسيد و اجازه خواست در اين دوره کانديدا نشود که حضرت امام جملهاي گفتند که براي ايشان بسيار اثرگذار بود. فرمودند که: «کانديدايي براي شما متعين است». امام نگاه ديگري به آقا داشت، هرچند ايشان خودشان هيچ رغبتي نداشت. حتي دوره اول هم ايشان رغبتي نداشت اما توصيههايي که از اطراف شده بود موجب شد ايشان پذيرفت.
سوالي که مطرح است اينکه برخي ميگويند شما پيروز تاريخ بوديد و تاريخ را آنگونه که دوست داريد مينويسيد و از آقايان موسوي و هاشمي چهره پر ايراد و از آقا يک فرشته ميسازيد. اين حرف را قبول داريد؟ اين مواضع بهدليل علايق فردي امثال شما به آقا نيست؟
مسئلهاي که وجود دارد اين است که ميزان اختيار حضرت آقا در آن دوران بسيار محدود بود. اين يک واقعيت است. درحاليکه مداخلات و اثرگذاري آقايان هاشمي رفسنجاني و ميرحسين موسوي فوقالعاده بالا بود. به اين معنا که آقاي هاشمي تنها رئيس مجلس نبود، بلکه واقعا نفوذش فوقالعاده بيش از آقا بود و بارها در مطالب و صحبتهايي که داشتم گفتم که بعد از امام، آقاي هاشمي بود که قدرت داشتند و عمل ميکردند. واقعيت امر اين است که آقا، هم خودشان دخالت نميکردند و هم اختيارات چنداني نداشتند؛ چون نخستوزير رئيس قوه مجريه بود. آقاي هاشمي هم رئيس مجلس بود. آقاي موسوي اردبيلي رئيس ديوان عالي کشور بود و هر سه نفر، جريان چپ بودند. اين حرفهايي که زده شد، تنها بهخاطر علاقه نيست، بلکه بهخاطر منش آقاست که در آن دوره خيلي کمتر خودش را درگير اين نوع مسائل ميکرد و هم وجود حضرت امام که ايشان بهعنوان ولي فقيه به او باور و اعتقاد داشت. تنها موردي را که در اينجا شاهد بوديم سر جريان اختيارات حکومت بود که در يکي از سخنرانيها فرمودند حکومت اسلامي تنها حق دارد در چارچوب موازين شرع و اسلام عمل کند و لاغير. اين موضوع سروصدا ايجاد کرد که منجر به اين شد که از امام استفسار بکنند و البته امام نظر ايشان را رد کرد. ايشان حتي براي اين مسئله به حضور امام رسيد که به اين ترتيب من ديگر بهعنوان امام جمعه با اين برخورد نميتوانم ادامه دهم که حضرت امام جبران کردند. تنها مورد که ما ديديم در آن دوران که يک نوع مغايرت يا زاويهاي نسبت به حضرت امام وجود داشت، اين بود. چپيها روي اين موضوع خيلي مانور دادند ولي امام جبران کرد و ايشان گفتند که ما پيش شما درس خوانديم و هرچه ياد گرفتيم از شماست.
از نتيجه مجلس خبرگان تعجب کرديد؟
اصلا تعجب نکردم. خيلي هم خوشحال شدم. خدا را شکر. ببينيد يک اعتقاد و باوري من داشتم و هنوز دارم و براساس اصل ولايت فقيه هم خود حضرت امام اين اعتقاد را داشتند که ولي فقيه منصوب خداست و ما کاشف بر او هستيم. وقتي چنين چيزي باشد، آدم خيالش راحت است که آن کسي که منصوب خداست، خداوند هم کمک ميکند به قدرت برسد و خوب خاطرم هست که با چندنفر از دوستان نشسته بوديم که تلويزيون اعلام کرد ايشان رهبر شدند؛ البته گفتند رهبر جمهوري اسلامي.
بايد چه ميگفتند؟
بعد اين عبارت مورد اعتراض قرار گرفت و جالب اينکه اعتراضکنندگان چپيها بودند، مثل آقاي محتشميپور که گفتند مگر انقلاب تمام شده است که شما ميگوييد رهبر جمهوري اسلامي؟ بعد از آن اصلاح کردند و امام شد بنيانگذار انقلاب اسلامي و آقا شدند رهبر انقلاب اسلامي.
بعضيها ميگويند هيچکس امام نميشود؟
اگر بخواهيم بهعنوان کسي که عليه شاه مبارزه کرده و شاه را ساقط کرده صحبت کنيم طبيعي است. چون يکبار بيشتر نبايد انقلاب کرد، ولي اگر بخواهيم نسبت به رهبري و مديريت خود نظام جمهوري اسلامي بعد از سقوط شاه نگاه بکنيم يقينا ايشان پا جاي پاي امام گذاشت که من بهعنوان يک تحليلگر سياسي ميتوانم شهادت بدهم. آينده نگري ايشان فوقالعاده عجيب است. هرکس اين نحوه برخورد ايشان را ببيند ميگويد حتما يک اتاق فکر عظيمي پشت سر ايشان است که من ميدانم اينطورها هم نيست و خود ايشان هست که مينشيند، مطالعه ميکند و يادداشت برداري ميکند. ايشان در هيچ سخنراني بدون يادداشت نميآيد. اين مطلب ميرساند که مطالب را منظم کرده است و ميداند از کجا شروع کرده و به کجا ختم کند و چه بگويد.
بين نظرات و مواضع ايشان و حضرت امام چه اشتراکات و افتراقاتي ميبينيد؟
الان من يک ماموريتي دارم که دانشنامهاي راجع به امام و حضرت آقا و مواضعشان راجع به آمريکا بنويسم، ديدم هيچ فرقي ميان نظر امام و نظر آقا وجود ندارد. البته با توجه به گذر زمان ايشان با پختگي بيشتر و عمق بيشتر موضعگيري ميکند و همانطور که گفتم، عالمانهتر موضعگيري ميکند و قابل پيشبيني هم هست.
در مورد مذاکره با آمريکا چطور؟
آن زمان که من معاون وزارت دفاع بودم ايشان هم وليامر بودند. قرار بود ما براي حل و فصل قراردادهاي قبل از انقلاب با طرفهاي آمريکايي مذاکره کنيم. مراجعه کرديم به ايشان و ايشان فرمودند در همان حوزه مانعي ندارد، اما از آن حوزه خارج نشويد.
حدود چه سالي؟
سال 69 و 70 که وزير دفاع آقاي ترکان بودند، من معاون حقوقي و پارلماني بودم و با توجه به تجربهاي که از دفتر خدمات داشتم سعي کرديم قراردادها را حل و فصل کنيم. ايشان اجازه دادند، حدودش را هم تعيين کردند. ايشان، شناخت خيلي خوبي از مسائل بينالمللي داشتند. منطقي هم بودند، احساسي هم عمل نميکردند. کما اينکه اجازهاي هم به دولت يازدهم دادند. همينطور بود که فقط راجع به هستهاي صحبت کنند، نه چيز ديگر. خطوط قرمز هم اينهاست و اين روشي بود که حضرت امام (ره) درباره بيانيه الجزاير و مذاکرات آن دوره موافقت کردند.
اگر نکتهاي مغفول مانده و دوست داريد اضافه کنيد بفرمائيد.
عنايات الهي و حمايتهاي امام زمان (عجلاللهتعاليفرجهالشريف) پشت سر ايشان است و اين مسئله را در چندين مورد تجربه و احساس کردهايم. يک موردش مسئله سوريه بود. در جريان سوريه به اتفاق همه دنيا معتقد بودند که بشار رفتني است. حتي در داخل کشور، چون با محاسبات مادي رفتني هم بود. وقتي همه دنيا بسيج ميشود براي اينکه يک رئيسجمهور را در يک موقعيت ضعيفي بيندازد، طبيعي است که اگر هرکدام از ما صحبت کنيم، اصطلاحي است که ميگوييم دستي از غيب برون آيد و کاري بکند. ولي ايشان با اطمينان از همان ابتدا ميفرمودند که بشار ميماند و قويتر هم ميشود. آن زماني بود که بشار هم اعتقاد به ماندن خودش نداشت. من ملاقاتي با سيدحسن نصرالله داشتم و ايشان از قدرت پيشبيني قاطعانه حضرت آقا ميگفت که مطالب عجيبي بود. دو موردش را به ما گفت. يک مورد در جريان درگيري حزبالله با امل بود و ديگري در مورد جنگ سال 2000 با صهيونيستها که من آخري را خاطرم هست که سيدحسن نصرالله گفت ما به اتفاق 50 نفر از فرماندهانمان آمديم تهران، چون به اين نتيجه رسيده بوديم که بايد عقب نشيني کنيم و نبايد ادامه بدهيم. آمديم تهران با هريک از فرماندهان نظامي که صحبت کرديم آنها هم تاييد کردند که چارهاي نيست. خدمت حضرت آقا رسيديم و به ايشان خواستيم گزارش بدهيم که ميخواهيم عقب نشيني کنيم. حضرت آقا با تندي و عصبانيت فرمودند نخير، شما عقبنشيني نميکنيد و ميمانيد و پيروز ميشوید.
بعد از نمازي که پشت سر ايشان خوانديم، حضرت آقا فرمودند من صحبت ميکنم و تو ترجمه کن. سيد خوب فارسي صحبت ميکند. آقا گفت من اطلاع دارم شما آمديد اينجا براي اينکه مجوز بگيريد براي عقبنشيني ولي من به شما قاطعانه عرض ميکنم شما عقبنشيني نخواهيد کرد و پيروز خواهيد شد و همه شما که اينجا هستيد شاهد اين پيروزي خواهيد بود. سيد ميگفت ما برگشتيم به لبنان و البته اين را جرات نکرديم بگوييم که اگر يکي از ما شهيد شود چه ميشود؟ اينها در جبههها با توپ و تانک و تفنگ سر و کار دارند. نگفتيم ولي وقتي اسرائيليها فرار کردند و اتفاقا من هم آنجا رسيدم و در برنامه بودم، ديدم آنها همه زندهاند. البته بعضيها بعدا شهيد شدند اما پيروزي را ديدند. اينها به ما اطمينان خاطر و آرامش ميدهد.
منبع: پنجره
آشنايي شما با رهبر انقلاب به چه تاريخي و به چه مکاني باز ميگردد؟
اگر از شناخت پيش از انقلاب بهعنوان يک خطيب و مبارز ارزشمند و اينکه ايشان فرد تاثيرگذار در مبارزات بودند که قاعدتا همگي مردم از ايشان شناخت زيادي داشتند، صرفنظر کنيم و به مباحث اجرايي و کاري توجه کنيم، بايد عرض کنم که در دوره بعد از پيروزي انقلاب، اولين مسئوليت من بهعنوان فرماندار در خرمشهر بود ولي مسئوليتم در فرمانداري زياد دوام نياورد. مسئوليت بعديام استانداري سيستان و بلوچستان بود. با توجه به اينکه حضرت آقا قبل از انقلاب آنجا تبعيد بودند و هم خود ايشان نسبت به آنجا عنايت داشتند و هم مردم محل نسبت به ايشان نظر مساعد و مثبتي داشتند، حتي اهل سنت سيستان و بلوچستان هم چنين بودند. بعد از آنکه ايشان به رياست جمهوري منصوب شدند، براي رايزني خدمت ايشان رسيدم.
حدود چه سالي؟
براي گرفتن رهنمود و نظرات ايشان خدمتشان رفتم. ولي در زماني که ايشان رئيسجمهور شده بودند، سال 1360 بود که خدمت ايشان رسيديم. قبل از آن، ايشان سفري به زاهدان داشتند. يعني در سال 59، زماني که ايشان امام جمعه تهران و عضو شوراي انقلاب بودند. خاطرم هست در فرودگاه که عدهاي از بچههاي نهادها هم حضور داشتند و به استقبال ايشان رفتيم، ايشان جملهاي را که هيچوقت فراموش نميکنم بيان نمودند که آن عبارت کمال افتادگي و تواضع نسبت به حضرت امام(ره) بود. ايشان فرمودند دعا کنيد اگر امام نباشد، ما هم نباشيم. آنچنان ايشان، واله و شيدا و شيفته حضرت امام بودند که به فقدان ايشان نه فکر ميکردند و نه برايشان قابل تحمل بود و اين مسئلهاي بود که بسيار مهم بود. در سفري هم که ما به ايرانشهر رفتيم، ايشان نه تنها از خاطرات خودش در ايرانشهر براي ما تعريف ميکرد، در جلسات نيز همه به استقبال ايشان ميآمدند از اهل سنت و شيعيان و نسبت به ايشان تفقد نشان دادند و ايشان هم تفقد خيلي ويژهاي داشت و جالب اينکه شناخت هم داشتند. در جلسهاي که با هم داشتيم، سوالات خيلي جزئي ميپرسيدند راجع به اينکه مثلا برخي افراد و شخصيتها کجا هستند يا گاهي ميپرسيدند فلاني کجاست و چهکار ميکند؟ در چه وضعيتي است؟ اين ميرساند که ايشان در مسائل آنجا کاملا اشراف دارد.
مسئله ديگر تواضع فوقالعاده ايشان بود و ارادت بيحد و حصري که حضرت آقا نسبت به امام داشتند. يعني واقعا متعبدانه با امام رفتار ميکردند. هيچوقت ما نشنيديم که با امام برخوردي داشته باشند و همان رابطه اطاعت از ولايت فقيه را متعبدانه ايشان در نظر داشتند و عمل ميکردند و هرکجا حضرت امام موضعي ميگرفت، اگرچه ممکن بود که ايشان شخصا يک نظرات خاصي داشته باشد، اما مقابله و برخورد نميکرد. امام هم نسبت به ايشان علاقه خاصي داشت. خاطرم هست علاقهاي که حضرت امام به ايشان داشت وراي همه مسئولين بود. گويي به امام الهام شده بود که جانشينشان، ايشان خواهد بود. توصيه ميکرد ايشان جبهه نرود. جانشان به خطر نيفتند. اگر هم ميرفت سفارش قرباني کردن گوسفند و صدقه ميدادند. براي سلامتي ايشان نذر و نذورات ميکردند. روز بعد از فاجعه مسجد ابوذر، ششم تير که اتفاق افتاد، يکي از دغدغههاي حضرت امام سلامتي ايشان بود. در اولين جلسهاي که حضرت آقا در حالت باندپيچي به جماران آمدند و به نزد امام رفتند، امام نتوانست خوشحالياش را پنهان کند و بروز داد. خوب خاطرم هست که حضرت آقا با آن حالت کنار امام نشسته بودند، امام جملهاي را فرمود:« خدا ميداند من از ديدن ايشان چقدر خوشحال شدم و خوشحال هستم که سلامتيشان را باز يافتند». اين نشانه ارادت و علقه ميان اين دو نفر بود که ما در آن دوره شاهد بوديم و من فکر ميکنم از همان اوايل به علت اتصالاتي که حضرت امام داشتند در حقيقت دريافت کرده بودند که رهبري آينده با ايشان است و به همين علت هم با قائم مقامي آقاي منتظري مخالف بودند.
يکي از نقشهاي مهم رهبران انقلابها، تلاش براي حفظ دستاوردهاي نهضت در دوران پيروزي انقلاب است. نقش ايشان را در تثبيت انقلاب اسلامي تا چه حد ميدانيد؟
ايشان با هوش و ذکاوتي که داشت، خطوط انحرافي را خوب ميشناخت و مقابله ميکرد. مخصوصا در خطبههاي نماز جمعه و سخنرانيهايي که داشتند، به راحتي راجع به خطوط انحرافي صحبت ميکردند. درعينحال جلوتر از امام هم حرکت نميکردند. در آن دوره گاهي آقاي هاشمي در برخوردهايش، تندتر از امام ميرفت، ولي ايشان نه. ايشان سعي ميکرد چنانچه امام موضعي ميگرفتند با آن حدود حرکت کند. مسئله ديگري که براي آقا مطرح بود در آن دوره، رعايت موازين اسلامي و شرعي بود؛ يعني ايشان به تمام معنا معتقد بود که هدف وسيله را توجيه نميکند. ميدانيد که خيليها به اين اعتقاد داشتند که هدف ميتواند وسيله را توجيه کند؛ به اين معنا که چون هدفمان مقدس است، از هر راهي ميتوانيم برويم، ولي حضرت آقا معتقد بود بايد با رعايت کليه موازين شرعي پيش برويم. به همين علت با بعضي از تصميمات اوليه شوراي انقلاب و برخي انقلابيون موافق نبود. با تندرويهايي که دادگاههاي انقلاب ميکردند موافق نبود و معتقد بود که رعايت بکنيد. مثلا از کساني که بيش از همه با برخي کارهاي آقاي خلخالي و نسبت به اين تندرويهايي که ميشد مخالفت داشت، حضرت آقا بود.
اين بيان شما خبر است يا تحليل؟
من در جلساتي بودم که ايشان شديدا موضع ميگرفت که اين چهکاري است؟! يادم هست در جلسهاي بحث شد، چون آقاي خلخالي براي برخي اعدامها در ملاء عام روش خاصي داشت. آقا فرمودند که اين چهکاري است؟! در همان موقع موضع ميگرفت. منتها موضع ايشان اينطور نبود که در مقابل حضرت امام باشد، ولي در جلسات خصوصي با اين تندرويها برخورد ميکرد. به همين علت هم خيليها تصور ميکردند که ايشان راستگراست. چون چپيها خيلي تند بودند و افراطي حرکت ميکردند و ايشان اين اعتقاد را نداشت. از طرفي از قبول هيچ مسئوليتي هرچند سخت ابا نداشتند. ايشان صرفنظر از اينکه عضو شوراي انقلاب اسلامي بود، اولينبار که بين دولت موقت و شوراي انقلاب اختلاف افتاد و قرار شد نوعي ادغام انجام شود، سختترين مسئوليت را در وزارت دفاع قبول کردند و متواضعانه هم پذيرفت که معاون وزير دفاع باشد. مدتي شهيد چمران بودند، بعد از شهيد چمران، شهيد نامجو و شهيد فکوري. ايشان بهعنوان وزير دفاع، بخش نظامي تحت کنترل داشتند. يا حتي مثلا امام جمعه تهران بودند، امام جماعتي تهران کار خيلي سختي بود. اولين امام جمعه تهران مرحوم آيتالله طالقاني بود و سپس آقاي منتظري که هر دو از نظر سني و سطح بالاي معلومات و سواد، شناخته شده بودند. اما ايشان يک مجتهد بود. انصافا هم تا زماني که بودند ميتوانستند نمازهاي جمعه را به بهترين شکل برگزار کنند. فوقالعاده از پس اين کار برآمدند؛ خصوصا ماجراي انفجار در نمازجمعه و شجاعت ايشان که همچنان خطبههاي نماز را ادامه دادند درحاليکه عدهاي پودر شده بودند. ايشان خيلي بياعتنا به اين مسئله بودند و ذرهاي بر ايشان تاثير نگذاشت و نماز را ادامه دادند. اين مسئله در آن سن جواني خيلي مهم بود. البته دنبال پست و مقام هم نبودند. ايشان برايشان حکم صادر ميشد که اين کار را بپذيريد و ايشان ابايي هم نداشتند. در آن زمان بهعنوان يک فرد صادق، با تقوا که مباني شريعت را رعايت ميکند، فرد متشرعي هست و درعين حال سياستمدار برجستهاي هم هست که سرد و گرم روزگار را چشيده است، زندان و تبعيد را هم پشت سر گذاشته و بيرون آمده، مورد احترام فوقالعاده همه بودند. عليرغم اين درگيريهاي سياسي، ايشان مورد احترام بودند.
يادم هست شهيد رجايي، احترام و اعتقاد فوقالعادهاي به حضرت آقا داشت و توصيههاي ايشان را کاملا رعايت و به آن توجه ميکرد در صورتي که جايگاه شهيد رجايي نسبت به ايشان جايگاه بالاتري بود، ايشان نماينده مجلس بود و لذا خيليها سعي ميکردند مسائلي را پيش بياورند که تحريک کنند ولي ما هيچ نديديم که ايشان تحث تاثير اين تحرکات قرار بگيرند و حرف منطقي را ميپذيرفت. هم زمان استانداري، هم دفتر خدمات نخستوزيري خدمت ايشان رسيدم. ما هيچ مشکلي از لحاظ اينکه حرفمان را راحت بزنيم نداشتيم. خاطرم هست در دفتر خدمات با آقاي محمود کاشاني که داور ما بود در لاهه بود درگيري داشتيم و من خيلي راحت صحبت ميکردم که يکبار ميرحسين موسوي به من زنگ زد و گفت خيلي تندروي کرديد ولي من گفتم، من حرفهايم را راحت ميزدم و ايشان هم راحت ميپذيرند. روزي هم که از استانداري آمدم بيرون يادم هست ايشان مخالف بودند. اين را آقاي بادامچيان به من گفتند. من بعد از سه استاندار رفتم که هيچکدام بيش از چهار ماه دوام نياورده بودند. من نزديک به دو سال آنجا بودم و گفتم قبل از آنکه بيرونمان کنند، خودمان برويم. در زمان رياست جمهوري حضرت آقا بود و ايشان مخالف بودند و اعتقاد داشتند چون فلاني موفق بوده و از محل شناخت دارد، بهتر است باشد. البته قبل از ايشان، شهيد رجايي هم با رفتن من مخالف بودند. گرچه خيليها هم موافق بودند که من از آنجا به مرکز بيايم. هم به شهيد رجايي که ايشان هنوز نخستوزير بود مراجعه کردم و هم به آقا وقتي رئيسجمهور شده بود ولي اعتقادشان بر اين بود که فلاني بايد بماند. منتها گفتند اگر خودت خسته شدهاي و بيش از اين نميتواني دوام بياوري، بهتر است بروي.
در مناسبات بين سران کشور، آقايان موسوي، هاشمي، موسوي اردبيلي و مرحوم حاج احمد آقا و درگيريهاي سياسي که آن موقع بود، ايشان را چگونه ديديد؟
حضرت آقا کمتر وارد اين درگيريها ميشد و سعي ميکرد درگير نشود. حتي در زمان بنيصدر هم با وجودي که ايشان مورد حمله و هجمه بود، کمتر از شهيد بهشتي و آقاي هاشمي يا شهيد رجايي وارد درگيري ميشد. يا سعي ميکرد درگيريها را تخفيف بدهد. همانطور که گفتم ايشان نگاهشان به موضعگيري حضرت امام بود. حضرت آقا سعي ميکرد اگر موضعي هم داشت در مقابل نظرات حضرت امام مطيع باشد و اين موضوع بسيار مهمي بود که مورد توجه ايشان در آن شرايط بود. حتي در رابطه با آقاي منتظري هم همينطور شد، ايشان وارد دعواهايي که آقاي منتظري داشتند نميشد که مثلا از طرف امام موضع بگيرد. مسائل را در حدود تصميمگيري خود امام ميديد. بالاخره ايشان قائم مقام رهبري بود. آقاي منتظري در جايگاه بالاتري قرار گرفته بود. امام هم اختيارات وسيعي به آقاي منتظري داده بود و من واقعا نديدم در آن مدت ايشان موضعي بگيرد يا علنا وارد صحنه بشود و برخورد بکند. با آقاي ميرحسين موسوي از همان ابتدا مشکلاتي داشتند اما نميخواست مسائل به جامعه منتقل شود و علت اين بود که اولين انتخاب، آقاي ميرحسين موسوي نبود. اولين انتخاب، آقاي دکتر ولايتي بود. پس از معرفي دکتر ولايتي مجلس تمايلي نشان نداد. درحقيقت ميرحسين را امثال آقاي هاشمي که جناح چپ بودند به آقا قبولاندند.
آقاي هاشمي را چپ حساب ميکنيد؟
بله، در آن زمان آقاي هاشمي معروف بودند به رياست جناح چپ.
يعني در آن زمان آقاي هاشمي را با موسوي خوئينيها در يک جناح قرار ميدهيد؟
بله، با موضعگيريهايي که داشتند، مثل قانون کار چنين است. آقاي هاشمي شديدا معتقد بود که بايد چپگرايانه باشد. مسئله عدالت را که مطرح ميکردند در آن دوران، بيشتر براساس آموزههاي چپگرايانه بود.
راجع به ميرحسين اختلاف داشتند. اختلافات جدي بود، آقاي ميرحسين توصيههاي آقا را با وجودي که ايشان را براي نخستوزيري پيشنهاد داده بود انجام نميداد و به نظرات آقا بياعتنا بود و استدلالش هم اين بود که من در مقابل مجلس مسئولم، نه رئيسجمهور. مجلس هم در آن زمان بيشتر چپگرا بود که چهارسال را انصافا آقا با حلم و حوصله تحمل کرد و آنقدر بود که ايشان معتقد نبود که در دوره بعدي ميرحسين موسوي را معرفي کند. ولي فشارهاي عظيمي که از ناحيه چپگرايان و همچنين خود آقاي هاشمي وارد شد و خصوصا موضعي که آقاي محسن رضايي در آن موقع نسبت به اثر منفي تغيير نخستوزير در جنگ داشت، چنان نشد. البته به نظر من اصلا اين تحليل آقاي رضايي، تحليل درستي نبود. چون ما که شاهد بوديم انصافا ميرحسين اصلا اعتقادي به ادامه جنگ نداشت و همکاري هم نميکرد. ولي معذلک آقايان، مصالح يا منافع خودشان را در اين ميديدند که ميرحسين بماند.
درست است که آقا براي دور دوم رياست جمهوري نميخواست کانديدا شود؟
بله، درست است. ايشان در آن وضعيت با توجه به اختيارات بسيار محدودي که داشت، خدمت امام رسيد و اجازه خواست در اين دوره کانديدا نشود که حضرت امام جملهاي گفتند که براي ايشان بسيار اثرگذار بود. فرمودند که: «کانديدايي براي شما متعين است». امام نگاه ديگري به آقا داشت، هرچند ايشان خودشان هيچ رغبتي نداشت. حتي دوره اول هم ايشان رغبتي نداشت اما توصيههايي که از اطراف شده بود موجب شد ايشان پذيرفت.
سوالي که مطرح است اينکه برخي ميگويند شما پيروز تاريخ بوديد و تاريخ را آنگونه که دوست داريد مينويسيد و از آقايان موسوي و هاشمي چهره پر ايراد و از آقا يک فرشته ميسازيد. اين حرف را قبول داريد؟ اين مواضع بهدليل علايق فردي امثال شما به آقا نيست؟
مسئلهاي که وجود دارد اين است که ميزان اختيار حضرت آقا در آن دوران بسيار محدود بود. اين يک واقعيت است. درحاليکه مداخلات و اثرگذاري آقايان هاشمي رفسنجاني و ميرحسين موسوي فوقالعاده بالا بود. به اين معنا که آقاي هاشمي تنها رئيس مجلس نبود، بلکه واقعا نفوذش فوقالعاده بيش از آقا بود و بارها در مطالب و صحبتهايي که داشتم گفتم که بعد از امام، آقاي هاشمي بود که قدرت داشتند و عمل ميکردند. واقعيت امر اين است که آقا، هم خودشان دخالت نميکردند و هم اختيارات چنداني نداشتند؛ چون نخستوزير رئيس قوه مجريه بود. آقاي هاشمي هم رئيس مجلس بود. آقاي موسوي اردبيلي رئيس ديوان عالي کشور بود و هر سه نفر، جريان چپ بودند. اين حرفهايي که زده شد، تنها بهخاطر علاقه نيست، بلکه بهخاطر منش آقاست که در آن دوره خيلي کمتر خودش را درگير اين نوع مسائل ميکرد و هم وجود حضرت امام که ايشان بهعنوان ولي فقيه به او باور و اعتقاد داشت. تنها موردي را که در اينجا شاهد بوديم سر جريان اختيارات حکومت بود که در يکي از سخنرانيها فرمودند حکومت اسلامي تنها حق دارد در چارچوب موازين شرع و اسلام عمل کند و لاغير. اين موضوع سروصدا ايجاد کرد که منجر به اين شد که از امام استفسار بکنند و البته امام نظر ايشان را رد کرد. ايشان حتي براي اين مسئله به حضور امام رسيد که به اين ترتيب من ديگر بهعنوان امام جمعه با اين برخورد نميتوانم ادامه دهم که حضرت امام جبران کردند. تنها مورد که ما ديديم در آن دوران که يک نوع مغايرت يا زاويهاي نسبت به حضرت امام وجود داشت، اين بود. چپيها روي اين موضوع خيلي مانور دادند ولي امام جبران کرد و ايشان گفتند که ما پيش شما درس خوانديم و هرچه ياد گرفتيم از شماست.
از نتيجه مجلس خبرگان تعجب کرديد؟
اصلا تعجب نکردم. خيلي هم خوشحال شدم. خدا را شکر. ببينيد يک اعتقاد و باوري من داشتم و هنوز دارم و براساس اصل ولايت فقيه هم خود حضرت امام اين اعتقاد را داشتند که ولي فقيه منصوب خداست و ما کاشف بر او هستيم. وقتي چنين چيزي باشد، آدم خيالش راحت است که آن کسي که منصوب خداست، خداوند هم کمک ميکند به قدرت برسد و خوب خاطرم هست که با چندنفر از دوستان نشسته بوديم که تلويزيون اعلام کرد ايشان رهبر شدند؛ البته گفتند رهبر جمهوري اسلامي.
بايد چه ميگفتند؟
بعد اين عبارت مورد اعتراض قرار گرفت و جالب اينکه اعتراضکنندگان چپيها بودند، مثل آقاي محتشميپور که گفتند مگر انقلاب تمام شده است که شما ميگوييد رهبر جمهوري اسلامي؟ بعد از آن اصلاح کردند و امام شد بنيانگذار انقلاب اسلامي و آقا شدند رهبر انقلاب اسلامي.
بعضيها ميگويند هيچکس امام نميشود؟
اگر بخواهيم بهعنوان کسي که عليه شاه مبارزه کرده و شاه را ساقط کرده صحبت کنيم طبيعي است. چون يکبار بيشتر نبايد انقلاب کرد، ولي اگر بخواهيم نسبت به رهبري و مديريت خود نظام جمهوري اسلامي بعد از سقوط شاه نگاه بکنيم يقينا ايشان پا جاي پاي امام گذاشت که من بهعنوان يک تحليلگر سياسي ميتوانم شهادت بدهم. آينده نگري ايشان فوقالعاده عجيب است. هرکس اين نحوه برخورد ايشان را ببيند ميگويد حتما يک اتاق فکر عظيمي پشت سر ايشان است که من ميدانم اينطورها هم نيست و خود ايشان هست که مينشيند، مطالعه ميکند و يادداشت برداري ميکند. ايشان در هيچ سخنراني بدون يادداشت نميآيد. اين مطلب ميرساند که مطالب را منظم کرده است و ميداند از کجا شروع کرده و به کجا ختم کند و چه بگويد.
بين نظرات و مواضع ايشان و حضرت امام چه اشتراکات و افتراقاتي ميبينيد؟
الان من يک ماموريتي دارم که دانشنامهاي راجع به امام و حضرت آقا و مواضعشان راجع به آمريکا بنويسم، ديدم هيچ فرقي ميان نظر امام و نظر آقا وجود ندارد. البته با توجه به گذر زمان ايشان با پختگي بيشتر و عمق بيشتر موضعگيري ميکند و همانطور که گفتم، عالمانهتر موضعگيري ميکند و قابل پيشبيني هم هست.
در مورد مذاکره با آمريکا چطور؟
آن زمان که من معاون وزارت دفاع بودم ايشان هم وليامر بودند. قرار بود ما براي حل و فصل قراردادهاي قبل از انقلاب با طرفهاي آمريکايي مذاکره کنيم. مراجعه کرديم به ايشان و ايشان فرمودند در همان حوزه مانعي ندارد، اما از آن حوزه خارج نشويد.
حدود چه سالي؟
سال 69 و 70 که وزير دفاع آقاي ترکان بودند، من معاون حقوقي و پارلماني بودم و با توجه به تجربهاي که از دفتر خدمات داشتم سعي کرديم قراردادها را حل و فصل کنيم. ايشان اجازه دادند، حدودش را هم تعيين کردند. ايشان، شناخت خيلي خوبي از مسائل بينالمللي داشتند. منطقي هم بودند، احساسي هم عمل نميکردند. کما اينکه اجازهاي هم به دولت يازدهم دادند. همينطور بود که فقط راجع به هستهاي صحبت کنند، نه چيز ديگر. خطوط قرمز هم اينهاست و اين روشي بود که حضرت امام (ره) درباره بيانيه الجزاير و مذاکرات آن دوره موافقت کردند.
اگر نکتهاي مغفول مانده و دوست داريد اضافه کنيد بفرمائيد.
عنايات الهي و حمايتهاي امام زمان (عجلاللهتعاليفرجهالشريف) پشت سر ايشان است و اين مسئله را در چندين مورد تجربه و احساس کردهايم. يک موردش مسئله سوريه بود. در جريان سوريه به اتفاق همه دنيا معتقد بودند که بشار رفتني است. حتي در داخل کشور، چون با محاسبات مادي رفتني هم بود. وقتي همه دنيا بسيج ميشود براي اينکه يک رئيسجمهور را در يک موقعيت ضعيفي بيندازد، طبيعي است که اگر هرکدام از ما صحبت کنيم، اصطلاحي است که ميگوييم دستي از غيب برون آيد و کاري بکند. ولي ايشان با اطمينان از همان ابتدا ميفرمودند که بشار ميماند و قويتر هم ميشود. آن زماني بود که بشار هم اعتقاد به ماندن خودش نداشت. من ملاقاتي با سيدحسن نصرالله داشتم و ايشان از قدرت پيشبيني قاطعانه حضرت آقا ميگفت که مطالب عجيبي بود. دو موردش را به ما گفت. يک مورد در جريان درگيري حزبالله با امل بود و ديگري در مورد جنگ سال 2000 با صهيونيستها که من آخري را خاطرم هست که سيدحسن نصرالله گفت ما به اتفاق 50 نفر از فرماندهانمان آمديم تهران، چون به اين نتيجه رسيده بوديم که بايد عقب نشيني کنيم و نبايد ادامه بدهيم. آمديم تهران با هريک از فرماندهان نظامي که صحبت کرديم آنها هم تاييد کردند که چارهاي نيست. خدمت حضرت آقا رسيديم و به ايشان خواستيم گزارش بدهيم که ميخواهيم عقب نشيني کنيم. حضرت آقا با تندي و عصبانيت فرمودند نخير، شما عقبنشيني نميکنيد و ميمانيد و پيروز ميشوید.
بعد از نمازي که پشت سر ايشان خوانديم، حضرت آقا فرمودند من صحبت ميکنم و تو ترجمه کن. سيد خوب فارسي صحبت ميکند. آقا گفت من اطلاع دارم شما آمديد اينجا براي اينکه مجوز بگيريد براي عقبنشيني ولي من به شما قاطعانه عرض ميکنم شما عقبنشيني نخواهيد کرد و پيروز خواهيد شد و همه شما که اينجا هستيد شاهد اين پيروزي خواهيد بود. سيد ميگفت ما برگشتيم به لبنان و البته اين را جرات نکرديم بگوييم که اگر يکي از ما شهيد شود چه ميشود؟ اينها در جبههها با توپ و تانک و تفنگ سر و کار دارند. نگفتيم ولي وقتي اسرائيليها فرار کردند و اتفاقا من هم آنجا رسيدم و در برنامه بودم، ديدم آنها همه زندهاند. البته بعضيها بعدا شهيد شدند اما پيروزي را ديدند. اينها به ما اطمينان خاطر و آرامش ميدهد.
منبع: پنجره