کد خبر 306612
تاریخ انتشار: ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۳ - ۱۱:۰۷

هر آسایشگاه تعدادی ظرف در اختیار داشت که با حرف "ج" مشخص شده بودند. به هر پانزده نفر یک ظرف تعلق می گرفت. از آنجا که پانزده نفر نمی توانستند دور یک ظرف بنشینند، به ناچار غذا دو قسمت می شد تا دو گروه هفت و هشت نفری بتوانند از آن بخورند، آن هم با دست.

گروه جهاد و مقاومت مشرق، خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده رضا امیرسرداری است:

صبح: در آسایشگاه بعد از سیزده ساعت باز و اجازه بیرون آمدن، داده می شد. بعد از خوردن صبحانه و آمارگیری، کار پاکیزه کردن محوطه اردوگاه تکرار می شد. این کار بهانه ای بود برای کنترل اسرا. از طرفی اسرا را به خود مشغول می کرد و اجازه ی فکر کردن به فرار و امثالهم را به آنها نمی داد. از طرف دیگر سنگ های پخش شده در مواقع بحرانی می توانست در دست بچه ها تبدیل به سلاح شود.

هر اسیر تکه سنگی در دست داشت تا به کمک آن سنگ هایی را که در زمین فرو رفته بودند، بیرون بیاورد. حرکت پامرغی و آرام اسرا، صدای برخورد سنگ ها، نگهبان های کابل به دست که هر حرکتی را می پاییدند و... همه ی اینها آدم را به یاد زندانیان محکوم به اعمال شاقه در فیلم ها می انداخت.

ظهر: مسئولین غذای هر آسایشگاه[۱] در ردیف های پنج نفره، به حالت رژه در حالی که ظرف های غذا را جلوی شکم خود گرفته بودند به طرف آشپزخانه می رفتند. در این فاصله چند نگهبان آنها را اسکورت می کرد تا به طرفین خود نگاه نکنند. جلوی آشپزخانه، آشپزها- که از اسرای قدیمی بودند- دیگ های غذا را آماده می کردند. ظرف ها در یک صف جلو می رفتند و در آنها به اندازه ی یک بیل برنج و یک ملاقه خورش (که معمولاً پیاز آب پز بود!) ریخته می شد. بعد صف به همان ترتیبی که آمده بود، به آسایشگاه های مربوطه برمی گشت. البته هنگام صرف نهار همه به محوطه می رفتند. هر آسایشگاه های مربوطه برمی گشت. البته هنگام صرف نهار همه به محوطه می رفتند.

هر آسایشگاه تعدادی ظرف در اختیار داشت که با حرف "ج" مشخص شده بودند. به هر پانزده نفر یک ظرف تعلق می گرفت. از آنجا که پانزده نفر نمی توانستند دور یک ظرف بنشینند، به ناچار غذا دو قسمت می شد تا دو گروه هفت و هشت نفری بتوانند از آن بخورند، آن هم با دست.

صرف غذا که تمام می شد بایستی وارد آسایشگاه می شدیم و به حالت نظامی می نشستیم. ارشد آسایشگاه آماده می شد تا با ورود نگهبان ها- که برای آمارگیری می آمدند- به بقیه دستور"برپا" و "خبردار" بدهد. موقع صدور دستور خبردار، می بایست پای راست مان را محکم به زمین می کوبیدیم تا صدا کند! آن هم طوری که مورد قبول نگهبان واقع شود. اگر طرف از صدای پاها راضی نمی شد ده ها بار به اسرا دستور "بشین، پاشو" می داد. گاهی این کار تا ۲۰۰ بار تکرار می شد، طوری که همه بچه ها خیس عرق می شدند و هوای بسته آسایشگاه، غیرقابل تحمل می شد. در چنین وضعی، اسرایی که از نظر جسمی ضعیف تر بودند، دچار تنگی نفس شده و از هوش می رفتند. بعد از رفتن نگهبان ها، بچه ها آنها را با تکه ای مقوا و با یک ظرف غذا باد می زدند.

عصر و شب: بعد از آمارگیری ظهر اجازه داشتیم دو ساعت در آسایشگاه، روی کف سخت و سیمانی آن استراحت کنیم. بعد از استراحت، کار جمع آوری سنگ ها شروع می شد تا عصر ادامه پیدا می کرد و بعد نوبت شام بود. صرف۲۰۰ گرم گوشت برای ۱۵ نفر وقت زیادی نمی گرفت. بعد از شام برای سومین بار آمار می گرفتند دست آخر درها را قفل می کردند تا بخوابیم و باز فردا، روز از نو....

* سایت جامع آزادگان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • مانی ۱۱:۱۲ - ۱۳۹۳/۰۲/۱۴
    0 0
    سال ۸۴ تو پادگان صفر یک تهران شاهد این بیل بودم. فکر کنم هنوز هم در خیلی پادگانها این کار انجام میشه. وسیله خوبیه.

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس