کد خبر 291764
تاریخ انتشار: ۱۷ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۳:۲۲

دو نکته به افرادی که در مراکز فرهنگی موثر هستند می‌گویم؛ یکی اینکه از هنرمند و شاعر استفاده ابزاری نشود و دیگر اینکه برایش تاریخ مصرف نگذارند. واقعا در هر دولتی با ما این رفتار شد، چه در دولت «مهرورزی» چه در دولت «تدبیر و امید».

 گروه فرهنگی مشرق - عباس خوش‌عمل که در شعر طنز «شاطرحسین» تخلص می‌کند در بیست و پنج دی ماه هزار و سیصد و سی و هفت در شهر کاشان دیده به جهان گشوده است. قریحه طنز‌پردازی او را کیومرث صابری «گل‌آقا» کشف کرد و هم او در نشریات گل‌آقا به مدت چند سال ستونی ثابت را به طنز سروده‌های «شاطر‌حسین» اختصاص داده بود.

این شاعر، منتقد ادبی و روزنامه‌نگار انقلابی اکنون در یکی از روستاهای شهریار (اطراف تهران) ساکن است و به شعر و مطالعه مشغول است.

- جناب خوش‌عمل! از خانواده شروع کنید.

پدرم «شاطرحسین خوش‌عمل» با اینکه شاطر نانوایی سنگکی بود استاد قرائت قرآن نیز بود. در کاشان هیئت قرائت قرآن داشتیم که ایشان استادش بود. مداح افتخاری اهل بیت هم بودند. من در مدرسه ابتدائی غیرانتفاعی کاشان به نام خیام که در اختیار یک شاعر روحانی به نام محمد‌علی مدرس بود و جالب اینکه سهراب سپهری هم آنجا درس می‌خواند و از مدارس قدیمی است که فعالیتش را از سال 1300 شروع کرده است.

_ متولد 1337 هستید؟

بله 25 دی 1337

_ پس باید سهراب را هم دیده باشید.

نه من او را ندیدم. ایشان ایام کودکی و جوانی در کاشان بودند و وقتی من کاشان بودم ایشان در تهران ساکن بودند.

بعد از دبیرستان یک سال در حوزه علمیه کاشان تحصیل کردم، مقدمات عربی را آنجا خواندم و برای طلاب مبتدی تدریس هم می‌کردم. بعد با انقلاب مصادف شد؛ آیت‌الله یثربی کاشانی که چند سال پیش امام جمعه کاشان بودند می‌دانستند من شاعر هستم؛ چون با پسر ایشان همکلاس بودم مرا تشویق کرند که برای راهپیمایی‌ها شعار درست کنم. آن موقع «انجمن ادبی شب‌های کاشان» هم خیلی فعال بود و یک شعر در هجو خاندان سلطنت گفتم که تحت تعقیب ساواک قرار گرفتم. آن موقع حدود 20 سال داشتم. چند ماه در کوه‌های کاشان آواره بودم و حتی این را روزنامه کیهان بعد از سال 59 نوشت. دست حوادث ما را به تهران کشاند و در روزنامه اطلاعات مشغول شدم.

_ چه زمانی در کاشان ماندید؟

تا بیست و سه چهار سالگی در کاشان بودم بعد آمدم تهران.

_ اگر صلاح می دانید راجع به فعالیت‌های فرهنگی تان در همان زمان در کاشان هم برایمان روایت کنید.

در عرصه‌های فرهنگی کاشان فعالیت زیادی نداشتم چون تازه مراکز فرهنگی نضج گرفته بود. ولی با مطبوعات تهران همکاری داشتم و در روزنامه‌ها و مجلات شعرهایم چاپ می‌شد. مراکز فرهنگی تازه نضج گرفته بود و من در همان حوزه علمیه آیت‌الله یثربی فعالیت می‌کردم.

_ در حوزه علمیه بیشتر به چه کاری مشغول بودید؟ آنجا کارگاه شعر داشتید یا فقط تحصیل و تدریس می‌کردید؟

عرض کردم شعارهای تظاهرات را اغلب من می‌سرودم.

* نفت ها رو کی برد؟ آمریکا! گاز رو کی برد؟ شوروی!

_ از آن شعارها چیزی یادتان مانده؟

یکی‌اش این بود که می‌گفتیم: «نفت ها رو کی برد؟ آمریکا! گاز رو کی برد؟ شوروی! پولشو کی خورد؟ پهلوی! مرگ بر این پهلوی» بعدا دیدم در تظاهرات تهران هم این را می‌گفتند.

_ حتی محمود گلابدره‌ای در کتاب «لحظه‌های انقلاب» هم به این اشاره کرده است ولی نگفته که برای آقای خوش‌عمل است.

بله در آن کوران انقلاب اسم طرف را اعلام نمی‌کردند، چون او را دستگیر می‌کردند.

سال 60 که آمدم تهران در روزنامه اطلاعات به عنوان خبرنگار ارشد استخدام شدم. در مجله جوانان صفحات شعر هم بر عهده من بود. صفحات شعر مجله جوانان از قدیم یکی از بهترین صفحات ادبی مجلات ایران بود که قبلش استاد طبایی آن را به عهده داشت من که آمدم آنجا را برعهده گرفتم اغلب شاعرانی که تازه به شعر انقلاب روی آورده بودند همکاری می‌کردند و خیلی‌هایشان را من برکشیدم که خودشان هم اذعان می‌کنند.

_ چه سالی مسئول صفحه شعر مجله جوانان شدید؟

مهر یا آبان سال شصت بود.

_ با چه شاعرانی ارتباط داشتید؟

آقایان سعید بیابانکی، کاکایی، عباس باقری، حسن اجتهادی و خیلی‌های دیگر...

بعد از مدتی من از صفحه شعر آمدم در تحریریه روزنامه و مسئولیت صفحه مقالات را به من سپردند و شدم دبیر سرویس مقالات. میز من کنار میز آقای قزوه بود. این برای اواخر دهه 60 است که به اوایل دهه 70 هم کشیده شد. قزوه «بشنو از نی» اداره می‌کرد من هم صفحه مقالات را.

یک بار هم نمی‌دانم از کجا درز کرده بود که گفتند «عباس خوش‌عمل» از دنیا رفت! روزنامه کیهان هم در صفحه دومش این را با آب و تاب چاپ کرده بود. بعد من یک مقاله‌ای در روزنامه اطلاعات نوشتم از همان جا با کیومرث صابری آشنا و عضو هیئت تحریریه گل آقا شدم.

* بعدا فهمیدند «شاطر حسین» همان «خوش عمل» روزنامه اطلاعات است

_ یعنی آقای صابری به خاطر همان قضیه خبر درگذشت شما و پاسخ طنزتان شما را دعوت به کار کرده بود؟

البته من قبل از آن هم یعنی از اولین شماره گل‌آقا شعرهایم را با نام مستعار «شاطر‌حسین» برایشان می‌فرستادم و این دوستان بعدا فهمیدند «شاطر حسین» همان «خوش عمل» روزنامه اطلاعات است. آقای صابری در روزنامه اطلاعات هم «دو کلمه حرف حساب» را می‌نوشت. قبل از آن هم آنجا با آقای موسوی گرمارودی «گلچرخ» را در می‌آوردیم. آنجا فقط خود موسوی گرمارودی بود و من. تمام مطالب از ویراستاری تا اصلاح و گزینش شعر برعهده من بود «ادبستان» هم همینطور بود. در «ادبستان» البته چند نفر بودند چون پرمحتواتر و حجیم‌تر بود. مثلا آقای جلال رفیع که سردبیر روزنامه اطلاعات بود آنجا بود. یک روز ایشان سرمقاله می نوشت یک روز من.

در «مجله گل‌آقا» در صفحه 6 ستون ثابت داشتم که آقای صابری هر هفته اصرار داشت که من حتما شعر داشته باشم، حتی می‌گفت اگر شرط و شروطی هم داشته باشی قبول می‌کنم ولی حتما باید اینجا شعر داشته باشی. آقای صابری هزار و یک حسن داشت یک عیب هم داشت و آن اینکه مشتش از نظر اقتصادی بسته بود و به ندرت اتفاق می افتاد که در اوایل برای کسی حق التحریر بریزد ولی از همان اوایل برای من حق‌التحریر می‌ریخت.

_ دوستی شما با گل‌آقا تا کجا ادامه داشت؟

تا روزی که آقای صابری زنده بود. جالب است این نکته را بگویم که آقای «زرویی» آن موقع در مجله گل‌آقا شعر نمی‌گفت و در زمینه طنز منظوم کار نمی‌کرد. فقط تذکرة‌المقالات را می‌نوشت که به صورت نثر بود. الان آقای زرویی یکی از اساتید طنز منظوم و منثور ما هستند.

* برای کسی حق‌التحریر نمی‌نوشت ولی برای من می نوشت

_ از ارتباطاتی که با کیومرث صابری داشتید از خاطراتی که با هم داشتید و در ذهن شما ثبت شده برایمان بگویید.

بهترین خاطره‌ام همان بود که برای کسی حق‌التحریر نمی‌نوشت ولی برای من می نوشت. حتی یک بار می‌خواست من را از اطلاعات به گل‌آقا ببرد که من قبول نکردم. در گل‌آقا با «عمران صلاحی» آشنا شدم که به دوستی صمیمانه‌ ما انجامید و شعرهایی هم برای هم داریم.

_ کارهای عمران صلاحی بخصوص طنز‌هایش را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

صلاحی هم در حوزه طنز هم در حوزه جدی نوآوری‌هایی دارد که در کمتر شعری ما می‌بینیم. واقعا ایشان یکی از طنز‌پردازان مسلط ما بودند، هم در طنز منظوم و هم در طنز منثور. جلال رفیع هم همین طور. ایشان هم با گل‌آقا همکاری می‌کرد. البته ایشان داستان طنز می‌نوشت، گرچه شعر هم می نوشت.

من مدت بیست و چند سالی که در خدمت شعر انقلاب و شعر آیینی بودم دو بار از من تجلیل شد. بنیاد پانزده خرداد مسابقه شعر پانزده خرداد گذاشته بود که من نفر اول شدم و جالب اینکه در زمینه شعر نو هم نفر اول شدم. آن موقع در حسینیه ارشاد از ما تجلیل کردند.

* از هنرمند و شاعر استفاده ابزاری نشود و برایش تاریخ مصرف نگذارند

یک بار هم بعد از پایان جنگ از 20 شاعر دفاع مقدس تجلیل شد که یکی از آنها من بودم. فقط همین دو بار بود. من می‌خواستم دو نکته به افرادی که در مراکز فرهنگی موثر هستند بگویم؛ یکی اینکه از هنرمند و شاعر استفاده ابزاری نشود و دیگری اینکه برایش تاریخ مصرف نگذارند. واقعا در هر دولتی با ما این رفتار شد چه در دولت «مهرورزی» چه در دولت «تدبیر و امید». یکی از آخرین طرح‌هایی که برای ما پیاده کردند این بود که بیمه هنرمندان ما را قطع کردند. چند ما پیش بیمه چند هزار نفر از هنرمندان را قطع کردند. شما نمی‌دانید چه مصائب و مشکلاتی برای هنرمندان پیش آمد. البته بعدا وصل شد ولی وقتی برای وصل کردن آن رفتیم دو برابر هزینه‌ای که قبلا می‌گرفتند از ما گرفتند!

_ شما جایی مطلبی نوشتید که؛ برخی عقیده دارند زبان شما زبان قدیمی است و خودتان به این افتخار می‌کنید. البته شما در زبان خودتان به نظر من حرف روز جامعه را زدید ولی در مقدمه «گدازه‌های دل» گفتید که بله زبان من قدیمی است و من به این زبان افتخار می‌کنم.

بله، این زبان هزار ساله شعر فارسی است ولی اندیشه نباید قدیمی باشد. تکرار مکررات و مضامین شاعران گذشته نباید باشد ولی قالب قصیده و غزل گفتن که ایرادی ندارد. شما به همین «گدازه‌های دل» که مراجعه کنید قالب غزل است ولی مضامین گذشته نیست.

یک مسئله دیگر هم یادم رفت اشاره کنم؛ من بعد از پانزده شانزده سال که در روزنامه اطلاعات خدمت کردم، بیرون آمدم و به دلایلی خودم را بازخرید کردم.

_ چه سالی؟

سال 75.

* دعایی گفت تو دست راست من هستی

_ دلایلش چه بود؟

دلایلش این بود که از وقتی آقای دعایی من را برد به تحریریه به من گفت تو دست راست من هستی. این برای بعضی افرادی که آنجا خودشان را صاحب درجه می‌دانستند گران آمد و از همان موقع توطئه‌هایشان شروع شد و کاری کردند که من دیدم کم کم آقای دعایی نسبت به من دلسرد شده گاهی مثل قبل تحویل نمی‌گرفت!

ما هم که شاعر حساس و زود‌رنجیم این وضعیت را که دیدم استعفایم را نوشتم. البته کار بسیار اشتباهی کردم و با پانزده شانزده سال سابقه بیمه استعفا دادم. البته ایشان هم مردانگی کرده بود و یک هفته استعفای من را به کارگزینی نفرستاده بود.

من از ایشان هیچ گله‌ای ندارم. ایشان حق پدری بر گردن من دارد. حتی آقای عیسی سحرخیز که در وزارت ارشاد بود آمد و گفت برگردم که قبول نکردم. من شهریار ساکن بودم و یک سال در اداره ارشاد آن جا مشغول شدم. آن موقع مهاجرانی وزیر ارشاد بود.

جالب است من نامه‌های خصوصی که با مهاجرانی رد و بدل می‌کردیم را هنوز دارم، یعنی من کارمند جزء اداره یک شهرستان بودم ولی آن رابطه را با وزیر داشتم. من مطبوعاتی بودم و نمی‌توانستم در مراکز دیگر -اگرچه فرهنگی و اداره ارشاد باشد- دوام بیاورم. رفتم به روزنامه جام جم که آقای حسین انتظامی آنجا سردبیر بودند و یک سال و نیم آنجا بودم. آنجا محمد‌رضا زائری رفت و آمد داشت و من را از قبل می‌شناخت. خیلی به من ابراز محبت کردند گفت، بیا برویم در دفتر. آقای زائری من را به نشر رهبری معرفی کرد و من کم کم به عنوان ویراستار عضو دفتر نشر رهبری شدم.

آن موقع که از اطلاعات بیرون آمدم متاسفانه 10 سال بیمه من قطع شد. چون درآمد ثابتی نداشتم هزینه آن را نمی‌توانستم بپردازم وگرنه اگر در اطلاعات بودم الان چند سال بود که بازنشست شده بودم.

منبع: فارس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس