گروه فرهنگي مشــرق - اشرف خان(مسعود رايگان) اهل کابل و صاحب سينمايي است که نسل به نسل به او رسيده است.پس از شکست شوروي ها و به قدرت رسيدن دولت اسلامي افغانستان اشرف خان تصميم مي گيرد تا يک بار ديگر سينماي اجدادي خود را راه بياندازد و او مي گويد از اين طريق مي خواهد روح اميد را در ميان مردم زخم خورده کشورش بدمد. اشرف خان براي بازسازي آپارات قديمي سينما به مشهد و به سراغ يک ايراني که با کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان مشهد همکاري مي کند،مي رود و او را با خود به کابل مي برد. اشرف خان همچنين دلباخته خانم دکتري به نام رخساره(لادن مستوفي) است که در بيمارستان کابل کار مي کند و شوهرش در جنگ هاي مجاهدين عليه روسها به شهادت رسيده و اين رگه هاي عاطفي نيز چاشني کار مي شود. همزمان يکي از بزرگان طالبان در کابل به نام ملا قادر با راه اندازي سينما مخالفت مي کند و سينما را مخالف شرع و حرام مي داند. با همه مشکلات بالاخره سالن سينما راه اندازي مي شود ولي درست در روز افتتاح بمبي در سينما منفجر مي شود و بلافاصله حمله طالبان به کابل آغاز مي شود. در کش و قوس درگيري با طالبان، اشرف خان توسط ملا قادر دستگير و به دليل راه اندازي سينما اعدام مي شود و خانم دکتر نيز به زور به همسري همان فرد در مي آيد. اما سرانجام با همه اين مشکلات بالاخره طالبان سقوط مي کنند و کساني که زماني با هم سينما را راه انداخته بودند دور هم جمع مي شوند با اين تفاوت که ديگر اشرف خان در ميان آنها نيست. نام سينماي اشرف خان "گل چهره" بود که در حقيقت نام مادر بزرگ اشرف است. خانم دکتر نيز دختري دارد که او را گلچهره نام گذاشته است و قصه فيلم با نمايش فيلم مورد علاقه اشرف خان در سينماي او به پايان مي رسد.
در سال هاي پس از طالبان کمتر فيلمي با نگاه به جامعه افغانستان ساخته شده و سعي کرده است تا از درون به اين جامعه و فرهنگ آن و آمال و آرزوهاي مردم اين کشور نزديک شود و شايد از اين جهت است که فيلم موسائيان قابل تامل و شايد از جنبه اي غنيمت باشد. اما اين همه تنها تا زماني است که موضوع فيلم را بدانيم و به تماشاي فيلم "گلچهره" ننشسته باشيم. گلچهره در يک کلام فيلمي است شخصي؛ به اين معنا که بيش از آنچه بخواهد به جامعه افغانستان و مردمش و روياهاي آنها نزديک شود،افکار و عقايد کارگردانش را ارائه مي کند و تصورات کارگردان از جامعه افغاني را به مخاطب نشان مي دهد و اين چيزي است که به راحتي مي شود آثار آن را حتي در گريم و لهجه هاي مثلا افغاني فيلم مشاهده کرد.گريم اغراق آميز ملا قادر و لهجه هاي تصنعي افغاني بازيگران که به تصور کارگردان اگر کتابي صحبت کنند يعني افغاني سخن گفته اند، هم نتوانسته فيلم را به واقعيات مردم اين کشور نزديک کند. در آن سو مي شود علايق شخصي کارگردان را در فيلم به وفور مشاهده کرد. از پوستر هايي که از فيلم هاي بعد و قبل از انقلاب در جاي جاي در ديوارهاي سينما و مرکز فيلم مي توان ديد بگيريد تا ديالوگ هايي درباره فيلم هاي سينماي ايران که از داستان بيرون زده اند.
در بخشي از فيلم در حالي که دوربين در فيلم خانه ملي افغانستان مي گردد يکي از هنرپيشه ها در حال سخنراني درباره فيلم هاي موجود در اين فيلم خانه است و در باره اينکه اين فيلم ها در حقيقت تاريخ افغانستان هستند سخن مي گويد و بعد بلافاصله در حالي که فيلم ها را جا به جا مي کند فيلم خانه دوست کجاست عباس کيارستمي را مي بيند و از اينکه فيلم سالم است ابراز خوشحالي مي کند و مخاطب درمانده نمي فهمد که چه ربطي ميان تاريخ مردم افغانستان و اين فيلم وجود دارد. در کل فيلم، شايد فيلم هايي که به تاريخ مردم افغانستان بر مي گردد و از آنها نام برده مي شود شايد به تعداد انگشتان يک دست هم نمي رسد. اما فيلم هاي مورد علاقه آقاي کارگردان از آمريکايي و فرانسوي گرفته تا هندي به وفور يافت مي شود و همين فضاست که فيلم را از موضوع فيلمي درباره مردم افغانستان دور مي کند و بيشتر آن را به کاريکاتوري از افغانستان و با چاشني روياپردازي کارگردان تبديل مي کند.
در کنار اين نکات فيلم به اوضاع داخلي ايران نيز بي نظر نيست و البته اين اظهار نظر کارگردان در قالب فيلم سياسي محسوب نمي شود؛ بلکه فعالان فرهنگ انقلاب را موضوع بحثش قرار مي دهد؛ چنانچه براي مخاطب کمي دقيق تر همواره در طول فيلم اين سوال مطرح است که چرا با گذشت اين همه سال از سقوط طالبان افرادي مانند آقاي موسائيان به ياد طالبان افتاده اند.
اما در بخشي از فيلم اشاره به ايران و مقايسه آن با برخوردهاي طالبان از پرده بيرون افتاد و کارگردان رک و صريح سخن مي گويد. در نمايي از فيلم گلچهره بحثي ميان اشرف خان و دوستش در فيلم خانه بوجود مي آيد و اشرف خان از کارشکني و مخالفت هاي متحجرين و طالبان گلايه مي کند که جواب مي شنود؛ همه چيز درست مي شود. گوينده که انگار داناي کل داستان نيز باشد براي اشرف خان توضيح مي دهد که بالاخره بعد از اينکه سينما در افغانستان راه بيفتد، متحجرين و طالبان مي فهمند که سينما فساد به همراه ندارد و آنها هم مي توانند از اين ابزار براي بيان عقايدشان استفاده کنند. سپس مکثي کرده و با تاکيد مي گويد نمونه آن هم سينماي ايران. همين ديالوگ کوتاه کافي است و ناگهان موضوع عوض مي شود و داستان به جاي ديگر مي رود. حالا بايد پرسيد اين طالبان ايراني که از سينما براي بيان عقايدشان استفاده مي کنند و تبديل به تجربه موفقي هم شده اند چه کساني هستند و البته سينما گران واقعي چه کساني هستند. هر چند با نام بردن متواتر از فيلم هاي ايراني کارگردان سوال دوم را جواب داده است.
فيلم با نمايش سکانسي از فيلم شطرنج باز به پايان مي رسد؛ به نظر مي آيد آقاي موسائيان ارادت جدي به فيلم هندي دارند.
کد خبر 29162
تاریخ انتشار: ۲۲ بهمن ۱۳۸۹ - ۱۵:۳۳
- ۰ نظر
- چاپ
حالا بايد پرسيد اين طالبان ايراني که از سينما براي بيان عقايدشان استفاده مي کنند و تبديل به تجربه موفقي هم شده اند چه کساني هستند و البته سينما گران واقعي چه کساني هستند.