برای ثبت نام مدرسه «حورا» دخترمان رفته بودم. پرسیدند تفریحات خانوادگی‌تان چیست؟ من هم گفتم هیئت، بیت رهبری، بهشت زهرا. 30 شب ماه رمضان را از وقتی حورا کوچک بود، با موتور به هیئت می‌رفتیم.

گروه جهاد و مقاومت مشرق- مدتی بود که سپاه برای تامین امنیت غرب و شمالغرب کشور با گروهک‌های معاند و ضد انقلاب مسلح می جنگید؛ دهها پاسدار شهید شدند تا توانستند امنیت امروز را برای مردم این مناطق به ارمغان بیاورند.

از جمله آنها، 3 پاسدار شهید «مهدی فطرس»، «وحید شیبانی» و «سعید فنایی» بودند که یک سال قبل در اول اسفند ماه 91 در استان کردستان به شهادت رسیدند.

آنچه در زیر می خوانید، مروریست کوتاه بر زندگی پربرکت یکی از این شهدا با نام شهید وحید شیبانی به روایت مادر، همسر و همرزم شهید.

تفریحات خانوادگی یک شهید

مادرش می‌گوید: «خداوند 3 فرزند به ما داد. ما در شهرک 2 هزار واحدی پارچین ساکن بودیم و وحید سال سوم دبستان بود که پدرشان از دنیا رفت.کنیزی بچه ها را کردم فقط بخاطر خدا که سرباز آقا بشوند و هدفم در زندگی این بود و وقتی وحید شهید شدگفتم خدا دعای من را مستجاب کرده است. نیتم این بود که خدمت به اسلام و این نظام می کند.

بچه شری نبود که بخواهد من را اذیت کند همیشه جایش در پایگاه مسجد و بسیج بود. نماز جمعه و دعای کمیلش ترک نمی شد طوری که من می‌گفتم اگر زمان جنگ بود، حتما شهید می شد.

روزی که خبر شهادتش را آوردند من در خیابان بودم ولی به من گفتند تصادف کرده است. البته اگر از اول می‌گفتند شهید شده، شاید برایم آرام‌بخش‌تر بود چون واقعا به آن چیزی که خودش می خواست، رسید.

وقتی که فهمیدم پسرم شهید شده، گفتم تنها حرف نباید باشد. الان وقت عمل است که ما باید صبوری کنیم. صحنه کربلا را جلوی خودم مجسم می‌کردم که حضرت زینب(س) و بچه ها چه کردند. اینها برایم آرام بخش بود ولی اولش خیلی سنگین بود.»

تفریحات خانوادگی یک شهید

به روایت همسر:

«اولین جلسه خواستگاریمان که ایشان به همراه خانواده آمدند، فقط نیم ساعت با هم صحبت کردیم که آن هم تنها درباره ولایت فقیه بود.

ایشان نشستند و گفتند: بسم الله الرحمن الرحیم. نظرتان درباره رهبری و ولایت فقیه چیه. صحبتمان که تمام شد، گفتند من دیگه برای این جلسه صحبتی ندارم. قرار جلسه بعد را گذاشتند و رفتند.

تفریحات خانوادگی یک شهید

« برای ثبت نام مدرسه «حورا» جان دخترمان رفته بودم. پرسیدند تفریحات خانوادگی‌تان چیست؟ من هم گفتم هیئت، بیت رهبری، بهشت زهرا. 30 شب ماه رمضان را از وقتی حورا کوچک بود، با موتور می رفتیم هیئت. بعضی‌ها می‌گفتند شما بچه 20 روزه را چگونه آوردید هیئت؟ ما هم می‌گفتیم نمی‌توانیم بخاطر بچه از هیئت بمانیم.»

تفریحات خانوادگی یک شهید

در کنار شهید مهدی فطرس

«روزی که آقا وحید شهید شدند، به خاطر شرایط جسمی که من در آن برهه داشتم، اطرافیان از دادن این خبر خیلی امتناع می‌کردند. محال بود جایی بروند و برگردند و اطلاع ندهند اما آن شب هر چه به ایشان اس ام اس دادم دیدم در دسترس نیست. خواهرم آن شب پیش من بود. برگشتم گفتم محال است آقا وحید به من اطلاع ندهد.

شب تا صبح نخوابیدم و فقط راه می‌رفتم.صبح بلافاصله مجددا تماس گرفتم که دیدم گوشی خاموش است.

تفریحات خانوادگی یک شهید

شماره تلفن دوتا از همکارشان را داشتم. با آنها تماس گرفتم که دیدم گوشی موبایل آنها هم خاموش است. خیلی نگران شدم. سابقه نداشت اینها سه تا گوشیشان خاموش باشد. آن روز تلفنمان هم بخاطر کابل برگردان، 72 ساعت قطع بود.

خواهرم زنگ زد و گفت ما می خواهیم بیاییم آنجا. گفتم تشریف بیاورید. پدرم هم آمدند. چند دقیقه که گذشت، مادرم هم آمد. گفتم شما اینجا چه کار می کنید که گفتند کاری داشتیم خواستیم یک سری هم به شما بزنیم.

مقداری که گذشت، گفتند از آقا وحید چه خبر؟ گفتم ماموریت است. گفتند مثل اینکه تصادف کرده است.

خیلی نگران شدم و گفتم لباس بپوشم تا برویم به دیدنش. گفتند دارند میاورندش. چند دقیقه که گذشت، گفتند مثل اینکه رفته تو کما و در بیمارستان نجمیه هست. من هم گفتم باز خدا رو شکر که زنده هست اما شک کردم که اگر تصادف کرده باشد، آنجا نمی برندش. حداقل اینکه ببرندش بقیه الله.

تفریحات خانوادگی یک شهید

گفتم شما راستش را به من نمی‌گویید. آنقدر پا فشاری کردم که آخرسر گفتند شهید شده است. باز هم من راضی بودم و گفتم باشه برویم ببینیمش. یعنی فقط به این دلخوش بودم که پیکرش را سالم روی تخت ببینم. اما هرچه اصرار کردم نشد.

یکی از آقایان که آنجا بود ماجرا را برایم تعریف کرد و گفت امکان دیدنش نیست.

تفریحات خانوادگی یک شهید

من گفتم فدای علی اکبر حسین اما می دانم که چقدر این موضوع برای مادر ایشان سنگین و سخت بود.

روزی که برای تشییع به معراج شهدا رفتیم، اصلا باور نمی‌کردم ما که در هر مراسم تشییع شهدا به این محل می‌آمدیم، یک روز هم برای تشیع پیکر آقا وحید پایمان را آنجا بگذاریم.

لحظه‌ای که در باز شد و من پیکر این 3 شهید را کنار هم دیدم، یاد ایستادن رهبر بالای پیکر برخی شهدا مثل شهید حاج احمد کاظمی افتادم و تمام غمهایم فروکش کرد. کفشهایم را درآوردم و وارد معراج شهدا شدم.»

تفریحات خانوادگی یک شهید

به روایت همرزم شهید:

«آشنایی ما بر می گردد به سال 84 که ایشان معرفی شد به محل کار ما. بچه خوبی بود و روابط عمومی بالایی داشت که زود با همه رفیق می شد.

کار را زود یاد می‌گرفت و خلاقیت خوبی هم داشت. در خیلی از ماموریتها که با هم بودیم، می دیدم که کارهای سخت و آسان را با یک روحیه بالا انجام میداد در حالی که در کار ما هم نیاز به خلاقیت بود و هم تصمیم در لحظه.

من مسئول ایشان بودم اما او حقیقتا کار را بهتر از من انجام می داد.

از همان اول که ایشان آمدند پیش ما، خیلی ها دوستش داشتند. رابطه ما بیشتر شبیه برادر بود تا همکار و اصولا اگر این رفاقت‌ها نبود، به هیچ عنوان نمی توانستیم این کارها را بکنیم.

از سال 88 بود که کارمان از هم جدا شد و من از آن قسمت رفتم. خیلی ناراحت بودیم و از آن به بعد یک مقدار از هم فاصله گرفتیم چون محل کارمان دور شد ولی بازهم یکدیگر را می دیدیم.

وقتی خبر شهادتش را شنیدم، شوکه شدم وتا چند ساعت گیج بودم و باورم نمی‌شد.

این 3 عزیز مثل برادر بودند برای من. انگار از یک پوست و گوشت و خون بودیم.

شاید یک ماه قبل از شهادتشان بود که گفتند ما اینجا بیشتر شبیه یک خانواده هستیم و کار، دوستانه و رفاقتی است تا بحث کاری و رئیس و مرئوسی. می‌گفت ما صبح که سر کار می آییم تا آخر شب که به منزل می رویم، اکثر اوقات با هم هستیم. حتی بعضی موارد که ماموریت داشتیم بیش از 24 ساعت با هم بودیم. ایشان می گفتند ممکن است در منزل دو سه ساعتی پیش خانواده باشیم و استراحتی کنیم و دوباره صبح به اینجا می آییم. این زیاد بودن با هم و رابطه دوستانه ای که بود، باعث می‌شد رابطه فراتر از همکاری و یک دوست ساده بین ما باشد.

روزی که دفنشان می‌کردند احساس کردم قسمتی از وجود من را در قبر گذاشتند. خیلی به هم نزدیک بودیم هم از نظر کاری هم از نظر افکار.

تفریحات خانوادگی یک شهید

کار ما طوری است که خیلی درگیر می شویم و شاید من خودم باورم نمی شد که شهادت اینقدر نزدیک باشد یعنی قابل کسب باشد.

آن روز من از کلاس دانشگاه می آمدم. در مسیر منزل بودم که یک شماره ناشناس با من تماس گرفت. اول متوجه نشده بودم ولی بعد از چند تماس پشت سر هم جواب ایشان را دادم. حدود ساعت هشت شب بود. دقیقا همان لحظه و شاید با فاصله 5 دقیقه اتفاق افتاده بود. یک بنده خدایی بود از اهالی بومی محل شهادت که به نوعی از اولین نفرها بود که به محل حادثه رسیده بود. گفتند حمید اقا شما هستید گفتم بله. خودش را معرفی کرد و گفت من از فلان جا تماس می گیرم این دوستان شما شهید شدند.

اولش باورم نشد و گفتم شاید از دوستان استان های دیگر هستند و بچه ها ماموریت رفته اند دارد سر به سر ما می گذارد بعد گفتم آقا متوجه هستید چه می گویید؟

نشانی هایی داد و گفت من شماره شما را از کجا آورده ام و گفت من پشت فرمان هستم بعدا با شما تماس می گیرم که بعدا تماس های تکمیلی را داشت.

آرزو داشتم که اشتباه باشد. خانواده که دیدند حالم مناسب نیست گفتند چه شده است گفتم هیچی.

پیگیری کردیم و دیدیم متاسفانه این اتفاق افتاده است.

فردای حادثه که به محل کار آمدیم مسئولین و بقیه متوجه شده بودند و داشتند هماهنگ می کردند که چگونه به خانواده ها اطلاع داده شود.

سعی کردیم طوری که شوکه نشوند گفته شود که تقریبا دو سه ساعتی طول کشید و نزدیک اذان ظهر بود که مادر و همسر شهید شیبانی متوجه شدند و متاسفانه این وظیفه را به عهده ما گذاشتند البته با شناختی که روی خانواده ایشان داشتیم می دانستیم خانواده مذهبی و معتقدی دارند هضم این قضیه راحت تر باشد.

تفریحات خانوادگی یک شهید

حسین از رفقای شهید شیبانی و همراه وی در لحظه شهادت می گوید: یک یا دو ماه قبل از شهادت ؛ با وحید داشتیم به سمت خانه می رفتیم ؛ برگشت سوالی از من پرسید گفت به نظرت من زودتر می میرم یا تو ؛ من خودم چون قبلا همچین فکری کرده بودم گفتم من زودتر از تو می میرم.یک خنده ای به من کرد و سری تکان داد و هیچ چیزی نگفت، خودش همیشه این را به من می گفت اگه من چیزیم بشود فکر خودت را بکن بلایی سرت نیاید که آخرش هم اینگونه شد. بعضی وقت ها کمیل می گفت "ما سربازیم سرباز ولایت" چندتا نامه هم که نوشته بود نام خود را گذاشته بود سرباز ولایت، می گفت "سختی و هر چیز دیگری باشد ما باید این راه را برویم آن روزی که این لباس پاسداری رو به تن کردیم این چیزها همه در آن بوده و قبول کردیم. "


{$sepehr_album_9817}

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 38
  • در انتظار بررسی: 3
  • غیر قابل انتشار: 9
  • ۰۱:۱۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۱
    1 0
    شهدا شرمنده ایم
  • صلوات ۰۳:۳۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۱
    3 0
    برای شادی روحشان صلوات
  • امیر ۰۶:۴۲ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۱
    1 0
    خدایش رحمت کنه،لعنت خدا به وطن فروشایی که جوونامون رو پرپر میکنن...
  • سیدالحسینی ۰۷:۱۸ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۱
    1 0
    تقدیم به خانواده صبورش....دردلش ترس وپریشانی نبود /هیچکس مثل توایرانی نبود/هیئت ومسجد رهی تاآسمان/ عاشقی مانندشیبانی نبود.....روحت شاد
  • علی ۰۷:۳۶ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۱
    0 0
    خدا رحمتشان کنه
  • ۰۹:۱۴ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۱
    1 0
    اللّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدْ وَ آلِ مُحَمَّدْ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ » « اللّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدْ وَ آلِ مُحَمَّدْ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ » « اللّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدْ وَ آلِ مُحَمَّدْ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ » «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ». پروردگارا چه جوانانی چه گلهایی چه میوه هایی از این ملت دستچین کردی
  • ۱۱:۲۴ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۱
    0 0
    چرا عکس با لباس سپاه نمیگذارید؟
  • سپهر ۱۲:۴۲ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۱
    0 5
    حالا دمش گرم مرد بوده و واسه وطن و دینش شهید شده اما این عکس ها که شما گذاشتید انگار خیلی تفریحات دیگه هم داشته ها!
  • مرتضی ۱۲:۴۲ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۱
    0 0
    واقعا اگه خانمای کشورمون همه مثل مادر این شهید عزیز باشن هیچ غمی نخواهیم داشت. به حال این شهید غبطه خوردم
  • شهیدزنده ۱۳:۵۶ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۱
    0 0
    ای مرغان هوایی و ای فرشتگانی که زمین لایق حضورتان را نداشت بدانید که ما جا ماندگان در پی دیدارتان بیتابیم.شب وروز دست بدامان حق افتاده ایم تا بوصالتان برسیم.فقط خدا داند که چه شوری در سر داریم از فراق یاران سفرکرده.
  • ۱۴:۲۱ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۱
    0 7
    دنیای مذهبی هارو اصلا درک نمیکنم. در چلسه خواستگاری راجع به ولایت فقیه حرف زدیم!!! تفریح ما هیات بود! چه زندگی مسخره و افسرده ای
  • عمار ۱۴:۴۵ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۱
    0 0
    سلام. اشتباهی منفی دادم، ببخشید
  • ۱۴:۴۷ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۱
    0 0
    از لو دادن اطلاعات طبقه بندی شده ازتون تشکر می کنم!!!!!!!!
  • ۱۹:۲۶ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۱
    0 0
    من اصلا فکر نمی کردم هنوز هم همچین انسانهای شریفی وجود داشته باشند! خدا با سالار شهیدان محشورتون کنه و به مادر، همسر و فرزند بزرگوارتون صبر بده اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک
  • اندیشه ۲۰:۰۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۱
    0 0
    اللهم ارزقنا مثل هذا
  • مهدی ۲۳:۱۹ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۱
    0 0
    یعنی بعضی ها به یه نظراتی رای منفی میدن که آدم میمونه اینا ایرانی اند اصلا؟ ایرانی هیچی... انسان چی؟ شما فکر کن سرباز یه کشور دیگه جونشو برا امنیت مردمش داده... برا هموطناش که هیچ، برا شما قابل احترام نیست؟
  • ۲۳:۳۱ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۱
    0 0
    رحم الله و رحمه واسعه. وحشره مع محمد و آل محمد
  • مصطفي ۰۰:۰۷ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۲
    0 0
    خدا حافظ رفيق دل تنگتم
  • ۰۰:۰۹ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۲
    0 0
    همه خواهیم مرد. خوشبحال اونهایی که خوب زندگی میکنند و خوب می میرند. اوضاع شهدا که دیگه روشنه! خدایا بین ما این قوم فاصله نیانداز!
  • ۰۱:۱۸ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۲
    1 0
    ای شهید عزیز...شما جایگاهتان عالی و متعالی است اما... اما...چه سخت است دیدن عزیزدردانه هایت و نبودنت، چه سخت است معنی کردن معنا واژه پدر برای پسری که دیدار شما با آن فرشته کوچک و معصوم به این دنیا مقدر نگردیده بود. چه سخت است دیدن بی قراری های دختر شما... آه ای شهید شما خود مرهمی بر دل داغدار ما باشید....شفاعت شفاعت
    • IR ۲۳:۴۶ - ۱۳۹۶/۰۵/۰۱
      0 0
      بچه محل ما بود روحش شاد
  • افشردی ۱۰:۵۱ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۲
    0 0
    "ای شهید! ای آن که بر کرانه ازلی و ابدی وجود برنشسته ای، دستی برآر و ما قبرستان نشینان این عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش ... "
  • ۱۱:۲۳ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۲
    0 0
    اجرش با حسین (ع)
  • ۱۲:۲۱ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۲
    0 0
    خلایق هرچه لایق تو تومنجلاب فساد دست وپا بزن روزی جواب این نظرت را خواهی گرفت
  • یک دوست ۰۸:۰۵ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۳
    0 0
    یاد اون لحظه هایی به خیر که با وحید فوتبال بازی می کردیم و تو بازی با هم کل کل داشتیم آخرش هم با خنده و شوخی از هم جدا می شدیم .یک روز قبل از شهادت تیمش حذف شد به من گفت باید سال دیگه یک تیمی بدیم تا روی همه رو کم کنیم-یادشان بخیر خداوند عاقبت مارا ختم به خیر کند
  • همکار ۲۱:۵۳ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۳
    0 0
    روح اش شاد ای سرباز گمنام امام زمان عج این از روحیات یک رزمنده بسیجی تبار یاران خاموش امام زمان است
  • ۲۲:۰۵ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۳
    0 0
    عکس های خوبی نشون دادید. حقا شهید زمانه خودش بوده مشخصه در لابه لای تظاهر به بسیجی دهه جنگ و ریش و ... و شلوار جیبی و ... گیر نکرده . واقعا دنبال ریشه های دین بوده نه ریش ها و ...
  • جامانده ۱۱:۰۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۴
    0 0
    بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز و داع یاران یاد رفقای شهیدمون بخیر ......
  • سيدالهي ۲۱:۵۱ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۴
    0 0
    سلام،ازاينجا دست مادرعزيزوبزرگوارشهيد را مي بوسيم و به مقام ايشان افتخار مي كنيم، التماس دعا
  • سيدالهي ۲۱:۵۱ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۴
    0 0
    سلام،ازاينجا دست مادرعزيزوبزرگوارشهيد را مي بوسيم و به مقام ايشان افتخار مي كنيم، التماس دعا
  • هاتف ۰۹:۳۴ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۷
    1 0
    باسلام؛ دوست گرامی زیبا ترین تفریح برای هر کسی،تفکر،صحبت و انتشار عقایدشه. چه درست چه نادرست.ولایت فقیه،هیئت،مسجدو... برای ما یک اصله مهمه، ماهم پارک و شهربازی و جاهای دیدنی زیاد میریم ولی هیچ لذتی از عبادت بالاتر نیست.امیدوارم شماهم لذت مناجات و بندگی رو درک کنید.یاعلی
  • شفاعت ۱۰:۴۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۸
    1 0
    سلام خوشا به حالتان ای شهدا ولی خیلی سخت است برای دختری که از کوچکی بغضی بزرگ در گلو دارد ونمی تواند فریاد بزند وبگوید پدر جان یاد همه پدرهای آسمانی بخیر وشاد
  • شفاعت ۱۰:۴۴ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۸
    0 0
    خیلی سخت است دیدن لحظه ای که پسری کلمه بابا را یاد بگیرد و پدری در کنارش نباشد خدایا خودت صبری به این خانواده بده
  • هم دوره دانشگاه ۱۰:۴۵ - ۱۳۹۲/۱۲/۱۲
    0 0
    بسم ا... و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل ا... امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون روحش شاد و یادش گرامی . . .
  • ۲۲:۱۷ - ۱۳۹۲/۱۲/۱۲
    4 0
    پر طاووس قشنگ است به هر کس ندهندش...
  • ۰۵:۳۱ - ۱۳۹۳/۱۲/۲۵
    0 0
    وحید جان از پیش ما رفتی...
  • حسین یک جامانده ۱۲:۴۷ - ۱۳۹۵/۰۱/۱۸
    0 0
    وحید جان شهادت گوارای وجود.مارو هم فراموش نکن.سلام مرا به شهدا برسون.
  • ... IR ۱۴:۲۰ - ۱۳۹۸/۰۴/۱۴
    0 0
    بهترین رفیقم داداش بزرگترم...کسیکه خیلی چیزا ازش یاد گرفتم تمام خاطرات نوجونیم با وحید داشتم، باشه روزیکه ببینمش...روحش شاد

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس