به گزارش مشرق، مهدی محمدی طی یادداشتی در روزنامه وطن امروز نوشت: ایران و گروه 1+5 از روز 29بهمن مذاکرات درباره گام نهایی توافق ژنو را آغاز خواهند کرد. آنگونه که اکنون و اجمالا، با اطلاعات اندکی که تیم مذاکرهکننده در اختیار افکارعمومی میگذارد میتوان فهمید، مسائل اصلی در مذاکرات آینده شامل چند موضوع خواهد بود.
1- موضوع اول رسیدن دو طرف به درکی مشترک از این است که وقتی گفته میشود توافق نهایی باید چنان باشد که ضمانت کند برنامه هستهای ایران برای همیشه صلحآمیز باقی خواهد ماند، مقصود از «صلحآمیز باقی ماندن» در اینجا دقیقا چیست؟ آیا مقصود این است که ایران هرگز یک سلاح واقعی و بالفعل نسازد، یا مقصود این است که ایران اساسا فاقد زیرساخت گریز هستهای باشد، یا اینکه زیرساخت غنیسازی ایران به گونهای باشد که زمانبندی گریز هستهای از حداقل مقدار مدنظر آمریکا (6 تا12 ماه) کمتر نباشد؟ تعریف دقیق این مفهوم به کل مذاکرات جهت خواهد داد.
2- مساله دوم حفظ اراده سیاسی در طول فرآیند است. یکی از پیشفرضهای مذاکرات فعلی این است که اکنون هر دو طرف اراده سیاسی لازم برای رسیدن به یک توافق را دارند (هر کدام به دلایل خاص خودشان) اما این مساله بسیار مهم است که چه ضمانتی وجود دارد که این اراده سیاسی همچنان و بویژه زمانی که مذاکرات به مراحل دشوار میرسد حفظ شود و تداوم فرآیند را تضمین کند.
3- سومین مساله پیدا کردن راهحلهایی برای مسائلی بشدت تکنیکال است که بدون تردید درباره آنها اختلافات فنی و حقوقی حادی بروز خواهد کرد. مهمتر از همه دو مساله است؛ 1- تعداد ماشینهای سانتریفیوژی که غرب آماده پذیرفتن آن در گام آخر خواهد بود و
2- سرنوشت رآکتور اراک که غربیها آن را به عنوان یک نگرانی موازی در کنار برنامه غنیسازی ایران تحلیل میکنند. دشوارترین بخش
مساله یافتن ملاکهایی مشترک درباره موضوع Break Out خواهد بود که آن ملاکها تعیین میکند با اراک و تعداد ماشینهای ایران چه بایدکرد.
4- مساله بعدی تنظیم روابط مذاکرات هستهای با متغیرهای سیاست داخلی هم در ایران و هم در آمریکا خواهد بود. شاید دو طرف به روی هم نیاورند و شاید حتی انکار هم بکنند ولی هر دو طرف به خوبی میدانند که مذاکرات هستهای از دید تصمیمگیران اصلی هم در تهران و هم در واشنگتن بخشی از سیاست داخلی است و یکی از مهمترین عواملی که تعیین میکند در مذاکرات چگونه باید موضع گرفت و مذاکرات به چه سمتی باید برود این است که تیمهای مذاکرهکننده این مذاکرات را در کجای معادله سیاست داخلی کشورهای خود تعریف کرده باشند و هدف آنها استفاده از نتیجه مذاکرات برای ایجاد کدام تغییرات در محیط سیاست داخلی خود باشد. دولتهای روحانی و اوباما بپسندند یا نه، این بخشی کلیدی از فرآیند تصمیمگیری درباره مذاکرات آتی از منظر حاکمیتی (ونه دولتی) است.
5- مساله آخر کنترل متغیرهای غیرهستهای است. درست است که ایران و 1+5 درباره موضوع هستهای مذاکره میکنند اما متغیرهای غیرهستهای مهمی بویژه مسائل منطقهای با تمرکز بر موضوع سوریه در اینکه از چه ادبیاتی استفاده کنند، چه گزینههایی روی میز بگذارند، خطوط قرمز خود را چگونه تعریف کنند و مذاکرات را تا چه حد ساده یا دشوار کنند اثر میگذارد. بنابراین، در طول مذاکرات نهایی این بسیار مهم خواهد بود که متغیرهای غیرهستهای چگونه تغییر کنند. هر دو طرف تلاش خواهند کرد این متغیرها را کنترل کنند، اگر تغییرات آنها را به سود خود ارزیابی کردند میان این موضوعات و مذاکرات هستهای ارتباط برقرار کنند و اگر تغییرات به سودشان نبود، تاکید کنند که این مسائل سرنوشتی جدا از هم دارد.
اینکه این 5 مساله وقتی وارد جزئیات شویم دقیقا چه شکلی پیدا میکند، موضوع این نوشته نیست. آنچه فعلا در اینجا اهمیت دارد این است که تیم ایرانی در مذاکرات بر سر گام نهایی اشتباهات بزرگی را که در فاز اول مذاکرات مرتکب شد، تکرار نکند. علامتی از اینکه تیم مذاکرهکننده یک ارزیابی انتقادی از سبک و شیوه مذاکره خود در گام نخست و وزن دادهها و ستاندههایش کرده باشد البته در دست نیست ولی آرزومندانه باید امیدوار بود که چنین ارزیابیای هر چه زودتر صورت بگیرد و الا خطاهایی که در گام نخست منجر به یک «توافق بد» شد، این بار میتواند از اساس هرگونه توافق را منتفی کند.
خلاصه مهمترین نکات در این باره چنین است:
یکم - گام اول این است که تیم مذاکرهکننده باید بپذیرد توافق ژنو پایه خوبی برای استوار کردن یک بنای بزرگ، بنیادین و بلندمدت نیست و هرگونه مذاکره درباره گام نهایی باید از تلاش برای اصلاح برخی از بخشهای کلیدی توافق ژنو آغاز شود. 3 مساله در این باره بشدت جدی است: اول اینکه توافق ژنو تصریحا میپذیرد که ایران در گام نهایی زیرساخت صنعتی غنیسازی نخواهد داشت، دوم توافق ژنو کاملا راه را برای آمریکا از این حیث که بتواند به سرعت ایران را به بهانههای به ظاهر غیرهستهای تحریم کند باز میگذارد و سوم اینکه توافق ژنو ایران را از حیث حقوق و تعهداتش در قبال نظام عدم اشاعه به مثابه یک استثنا شناسایی کرده است. تا این موارد اصلاح نشود، ورود به هرگونه مذاکرات نهایی خطایی مهلک خواهد بود.
دوم - از آنجا که به دلیل دستور کار خاص دولت حین و بعد از انتخابات و همچنین در آستانه مذاکرات، سرنوشت اقتصادی کشور به مذاکرات هستهای و نتایج آن گره زده شد، تیم هستهای عمیقا از موضع ضعف و اضطرار مذاکره کرد. اینکه آقای ظریف درون مذاکرات چقدر با کری و شرمن اوقات تلخی کرده ملاک این نیست که مذاکرات از موضع قدرت انجام شده یا نه؛ آنچه ملاک است این است که موضع راهبردی ایران در مذاکرات تا چه حد توأم با اعتماد به نفس و استغنا بوده است. اگر دولت همچنان اصرار داشته باشد که گرههای اقتصادی کشور را با سرانگشت مذاکرات هستهای باز کند و تدبیری برای نشان دادن یک روحیه مقاومتی در اقتصاد نداشته باشد، از همین حالا میتوان پیشبینی کرد مذاکرات بر سر گام نهایی یا اساسا به نتیجه نمیرسد یا اینکه به صحنه امتیازگیری کلان و یکسویه غرب از دولت ایران بدل خواهد شد.
سوم - مذاکرات درباره گام نخست در حالی انجام شد که تیم ایرانی خوشبینی نمایانی به طرف مذاکراتی خود داشت و اساسا آمریکا را به مثابه یک دشمن ارزیابی نمیکرد. نمیدانیم تهدیدها، خلف وعدهها، تفسیرهای رادیکال، تشدید مطالبات، افزودن بر فشارها و بسیاری اقدامات دیگر که آمریکاییها از 3 آذر به این سو انجام دادهاند چیزی از این خوشبینی کاسته است یا نه. برای آنکه مذاکرات نهایی موفق باشد تیم ایرانی باید عینک خوشبینی را برای همیشه از چشمان خود بردارد. همانطور که آمریکاییها میگویند اساسا مذاکرات باید بر راستیآزمایی و توطئهاندیشی استوار باشد نه اعتماد.
چهارم - تیم ایرانی باید اهداف خود درباره برنامه هستهای و نوع نگاه خویش به جایگاهی که این برنامه در رشد کشور دارد و همچنین میزان هزینهای که پرداخت آن برای حفظ غنیسازی صنعتی در ایران را منطقی میداند، شفاف کند. اگر تیم ایرانی بخواهد فناوری هستهای را قربانی اقتصاد کند، هم فناوری هستهای را از دست خواهد داد و هم اقتصاد را. مهمتر از این اگر تیم ایرانی درباره هزینهای که مردم ایران حاضرند برای حفظ استقلال و تداوم و تضمین پیشرفتهای علمی کشور بپردازند دچار اشتباه محاسبه باشد مذاکرات به سرعت به قهقرا خواهد رفت و جرأت بازی با غرور ملت ایران پیدا خواهد شد. اگر تیم ایرانی اساسا بحرانی را که بر سر برنامه هستهای شکل گرفته یک بحران غیرضروری برای کشور ارزیابی کند یا بدتر از این معتقد باشد ایران خود مقصر این بحران است نه غرب، آن وقت نباید انتظار داشت از دل مذاکرات آتی امنیت، عزت و منافع ایران بیرون بیاید.
پنجم - تیم مذاکرهکننده در توافق ژنو چنان مذاکره کرد که گویی مذاکره گزینه اول و آخر ایران است و ایران اساسا هرگز از پای میز مذاکره بر نخواهد خاست چرا که گزینه دیگری جز مذاکره و تفاهم ندارد. دقیقا همین امر بود که به نامتوازن شدن توافق ژنو انجامید و بعد هم زبان غربیها را به روی ملت ایران گشاده کرد. یکی از اساسیترین شروط موفقیت مذاکرات آینده این است که ایران روشن کند غیر از مذاکره و نشستن پای میز گزینههای دیگری هم دارد. اینکه گزینههای دیگر ایران چیست باید در ابهام بماند اما نفس اینکه گزینههای دیگری وجود دارد مستلزم حداکثر مقدار شفافیت است. موثرترین راه این است که ایران روشن کند دقیقا چه زمانی و تحت کدام شرایط است که دیگر مذاکره نخواهد کرد و اتاق مذاکره را ترک میکند. ترسیم یک خط قرمز، خطوط سبز و آبی را معنادار خواهد کرد.
ششم - یکی از راهبردیترین خطاهای مذاکرات ژنو این بود که فضای حاکم بر آن، فضای به رسمیت شناختن نگرانیهای اعلامی طرف مقابل و تلاش برای رفع آن نگرانیها با همان فرمولهایی بود که آنها پیشنهاد میکردند. مشخصا به رسمیت شناخته شدن این منطق که ایران نباید توان گریز هستهای غیرقابل شناسایی داشته باشد منجر به این شد که ایران بپذیرد غرب حق دارد در طول گام نهایی برنامه غنیسازی آن را از جنبههای مختلف محدود کند. در حالی که اولا ایران اساسا نباید این منطق را به عنوان اصل فنی حاکم بر مذاکرات میپذیرفت و ثانیا حتی اگر میخواست درباره Break out مذاکره کند باید تمرکز خود را بر افزایش شفافیت قرار میداد نه پذیرش محدودیت. مثال دیگر این است که توافق ژنو به گونهای نوشته شده که گویی ایران قبول دارد ظرفیت فعلی غنیسازیاش بیش از نیازهای عملی است که دارد و لذا این زیرساخت باید بر اساس نیازهای عملی ایران محدود شود در حالی که ایران میتوانست - و اکنون هم میتواند - با قدرت استدلال کند که کل برنامه غنیسازی ایران منطبق با نیازهای عملی آن است.
هفتم - خطای بعدی در مذاکرات ژنو که روز به روز ابعادی جدیتر پیدا میکند – و در یادداشتی دیگر به آن خواهیم پرداخت - مصرف بیش از حد ادبیات مسالمتجویانه از جانب تیم ایرانی، چه حین و چه بعد از مذاکرات بوده است که میبینیم اکنون طرف مقابل را از این حیث که میتواند هر طور خواست با ملت ایران سخن بگوید، دچار سوءتفاهمهای جدی کرده است. بدون آنکه در اینجا قصد تفصیل دادن به این موضوع را داشته باشم صرفا به گفتن همین یک جمله بسنده میکنم که تا وقتی تیم ایرانی خود را با ادبیاتی که حفظکننده شأن ملت ایران نزد افکار عمومی جهان باشد، وفق نداده نباید وارد صحنهای شود که آوردگاه دادن و ستاندن امتیازهای بزرگ است و الا ممکن است حتی با فرض شکلگیری یک معامله خوب، عزت ملی خدشهدار شود.
1- موضوع اول رسیدن دو طرف به درکی مشترک از این است که وقتی گفته میشود توافق نهایی باید چنان باشد که ضمانت کند برنامه هستهای ایران برای همیشه صلحآمیز باقی خواهد ماند، مقصود از «صلحآمیز باقی ماندن» در اینجا دقیقا چیست؟ آیا مقصود این است که ایران هرگز یک سلاح واقعی و بالفعل نسازد، یا مقصود این است که ایران اساسا فاقد زیرساخت گریز هستهای باشد، یا اینکه زیرساخت غنیسازی ایران به گونهای باشد که زمانبندی گریز هستهای از حداقل مقدار مدنظر آمریکا (6 تا12 ماه) کمتر نباشد؟ تعریف دقیق این مفهوم به کل مذاکرات جهت خواهد داد.
2- مساله دوم حفظ اراده سیاسی در طول فرآیند است. یکی از پیشفرضهای مذاکرات فعلی این است که اکنون هر دو طرف اراده سیاسی لازم برای رسیدن به یک توافق را دارند (هر کدام به دلایل خاص خودشان) اما این مساله بسیار مهم است که چه ضمانتی وجود دارد که این اراده سیاسی همچنان و بویژه زمانی که مذاکرات به مراحل دشوار میرسد حفظ شود و تداوم فرآیند را تضمین کند.
3- سومین مساله پیدا کردن راهحلهایی برای مسائلی بشدت تکنیکال است که بدون تردید درباره آنها اختلافات فنی و حقوقی حادی بروز خواهد کرد. مهمتر از همه دو مساله است؛ 1- تعداد ماشینهای سانتریفیوژی که غرب آماده پذیرفتن آن در گام آخر خواهد بود و
2- سرنوشت رآکتور اراک که غربیها آن را به عنوان یک نگرانی موازی در کنار برنامه غنیسازی ایران تحلیل میکنند. دشوارترین بخش
مساله یافتن ملاکهایی مشترک درباره موضوع Break Out خواهد بود که آن ملاکها تعیین میکند با اراک و تعداد ماشینهای ایران چه بایدکرد.
4- مساله بعدی تنظیم روابط مذاکرات هستهای با متغیرهای سیاست داخلی هم در ایران و هم در آمریکا خواهد بود. شاید دو طرف به روی هم نیاورند و شاید حتی انکار هم بکنند ولی هر دو طرف به خوبی میدانند که مذاکرات هستهای از دید تصمیمگیران اصلی هم در تهران و هم در واشنگتن بخشی از سیاست داخلی است و یکی از مهمترین عواملی که تعیین میکند در مذاکرات چگونه باید موضع گرفت و مذاکرات به چه سمتی باید برود این است که تیمهای مذاکرهکننده این مذاکرات را در کجای معادله سیاست داخلی کشورهای خود تعریف کرده باشند و هدف آنها استفاده از نتیجه مذاکرات برای ایجاد کدام تغییرات در محیط سیاست داخلی خود باشد. دولتهای روحانی و اوباما بپسندند یا نه، این بخشی کلیدی از فرآیند تصمیمگیری درباره مذاکرات آتی از منظر حاکمیتی (ونه دولتی) است.
5- مساله آخر کنترل متغیرهای غیرهستهای است. درست است که ایران و 1+5 درباره موضوع هستهای مذاکره میکنند اما متغیرهای غیرهستهای مهمی بویژه مسائل منطقهای با تمرکز بر موضوع سوریه در اینکه از چه ادبیاتی استفاده کنند، چه گزینههایی روی میز بگذارند، خطوط قرمز خود را چگونه تعریف کنند و مذاکرات را تا چه حد ساده یا دشوار کنند اثر میگذارد. بنابراین، در طول مذاکرات نهایی این بسیار مهم خواهد بود که متغیرهای غیرهستهای چگونه تغییر کنند. هر دو طرف تلاش خواهند کرد این متغیرها را کنترل کنند، اگر تغییرات آنها را به سود خود ارزیابی کردند میان این موضوعات و مذاکرات هستهای ارتباط برقرار کنند و اگر تغییرات به سودشان نبود، تاکید کنند که این مسائل سرنوشتی جدا از هم دارد.
اینکه این 5 مساله وقتی وارد جزئیات شویم دقیقا چه شکلی پیدا میکند، موضوع این نوشته نیست. آنچه فعلا در اینجا اهمیت دارد این است که تیم ایرانی در مذاکرات بر سر گام نهایی اشتباهات بزرگی را که در فاز اول مذاکرات مرتکب شد، تکرار نکند. علامتی از اینکه تیم مذاکرهکننده یک ارزیابی انتقادی از سبک و شیوه مذاکره خود در گام نخست و وزن دادهها و ستاندههایش کرده باشد البته در دست نیست ولی آرزومندانه باید امیدوار بود که چنین ارزیابیای هر چه زودتر صورت بگیرد و الا خطاهایی که در گام نخست منجر به یک «توافق بد» شد، این بار میتواند از اساس هرگونه توافق را منتفی کند.
خلاصه مهمترین نکات در این باره چنین است:
یکم - گام اول این است که تیم مذاکرهکننده باید بپذیرد توافق ژنو پایه خوبی برای استوار کردن یک بنای بزرگ، بنیادین و بلندمدت نیست و هرگونه مذاکره درباره گام نهایی باید از تلاش برای اصلاح برخی از بخشهای کلیدی توافق ژنو آغاز شود. 3 مساله در این باره بشدت جدی است: اول اینکه توافق ژنو تصریحا میپذیرد که ایران در گام نهایی زیرساخت صنعتی غنیسازی نخواهد داشت، دوم توافق ژنو کاملا راه را برای آمریکا از این حیث که بتواند به سرعت ایران را به بهانههای به ظاهر غیرهستهای تحریم کند باز میگذارد و سوم اینکه توافق ژنو ایران را از حیث حقوق و تعهداتش در قبال نظام عدم اشاعه به مثابه یک استثنا شناسایی کرده است. تا این موارد اصلاح نشود، ورود به هرگونه مذاکرات نهایی خطایی مهلک خواهد بود.
دوم - از آنجا که به دلیل دستور کار خاص دولت حین و بعد از انتخابات و همچنین در آستانه مذاکرات، سرنوشت اقتصادی کشور به مذاکرات هستهای و نتایج آن گره زده شد، تیم هستهای عمیقا از موضع ضعف و اضطرار مذاکره کرد. اینکه آقای ظریف درون مذاکرات چقدر با کری و شرمن اوقات تلخی کرده ملاک این نیست که مذاکرات از موضع قدرت انجام شده یا نه؛ آنچه ملاک است این است که موضع راهبردی ایران در مذاکرات تا چه حد توأم با اعتماد به نفس و استغنا بوده است. اگر دولت همچنان اصرار داشته باشد که گرههای اقتصادی کشور را با سرانگشت مذاکرات هستهای باز کند و تدبیری برای نشان دادن یک روحیه مقاومتی در اقتصاد نداشته باشد، از همین حالا میتوان پیشبینی کرد مذاکرات بر سر گام نهایی یا اساسا به نتیجه نمیرسد یا اینکه به صحنه امتیازگیری کلان و یکسویه غرب از دولت ایران بدل خواهد شد.
سوم - مذاکرات درباره گام نخست در حالی انجام شد که تیم ایرانی خوشبینی نمایانی به طرف مذاکراتی خود داشت و اساسا آمریکا را به مثابه یک دشمن ارزیابی نمیکرد. نمیدانیم تهدیدها، خلف وعدهها، تفسیرهای رادیکال، تشدید مطالبات، افزودن بر فشارها و بسیاری اقدامات دیگر که آمریکاییها از 3 آذر به این سو انجام دادهاند چیزی از این خوشبینی کاسته است یا نه. برای آنکه مذاکرات نهایی موفق باشد تیم ایرانی باید عینک خوشبینی را برای همیشه از چشمان خود بردارد. همانطور که آمریکاییها میگویند اساسا مذاکرات باید بر راستیآزمایی و توطئهاندیشی استوار باشد نه اعتماد.
چهارم - تیم ایرانی باید اهداف خود درباره برنامه هستهای و نوع نگاه خویش به جایگاهی که این برنامه در رشد کشور دارد و همچنین میزان هزینهای که پرداخت آن برای حفظ غنیسازی صنعتی در ایران را منطقی میداند، شفاف کند. اگر تیم ایرانی بخواهد فناوری هستهای را قربانی اقتصاد کند، هم فناوری هستهای را از دست خواهد داد و هم اقتصاد را. مهمتر از این اگر تیم ایرانی درباره هزینهای که مردم ایران حاضرند برای حفظ استقلال و تداوم و تضمین پیشرفتهای علمی کشور بپردازند دچار اشتباه محاسبه باشد مذاکرات به سرعت به قهقرا خواهد رفت و جرأت بازی با غرور ملت ایران پیدا خواهد شد. اگر تیم ایرانی اساسا بحرانی را که بر سر برنامه هستهای شکل گرفته یک بحران غیرضروری برای کشور ارزیابی کند یا بدتر از این معتقد باشد ایران خود مقصر این بحران است نه غرب، آن وقت نباید انتظار داشت از دل مذاکرات آتی امنیت، عزت و منافع ایران بیرون بیاید.
پنجم - تیم مذاکرهکننده در توافق ژنو چنان مذاکره کرد که گویی مذاکره گزینه اول و آخر ایران است و ایران اساسا هرگز از پای میز مذاکره بر نخواهد خاست چرا که گزینه دیگری جز مذاکره و تفاهم ندارد. دقیقا همین امر بود که به نامتوازن شدن توافق ژنو انجامید و بعد هم زبان غربیها را به روی ملت ایران گشاده کرد. یکی از اساسیترین شروط موفقیت مذاکرات آینده این است که ایران روشن کند غیر از مذاکره و نشستن پای میز گزینههای دیگری هم دارد. اینکه گزینههای دیگر ایران چیست باید در ابهام بماند اما نفس اینکه گزینههای دیگری وجود دارد مستلزم حداکثر مقدار شفافیت است. موثرترین راه این است که ایران روشن کند دقیقا چه زمانی و تحت کدام شرایط است که دیگر مذاکره نخواهد کرد و اتاق مذاکره را ترک میکند. ترسیم یک خط قرمز، خطوط سبز و آبی را معنادار خواهد کرد.
ششم - یکی از راهبردیترین خطاهای مذاکرات ژنو این بود که فضای حاکم بر آن، فضای به رسمیت شناختن نگرانیهای اعلامی طرف مقابل و تلاش برای رفع آن نگرانیها با همان فرمولهایی بود که آنها پیشنهاد میکردند. مشخصا به رسمیت شناخته شدن این منطق که ایران نباید توان گریز هستهای غیرقابل شناسایی داشته باشد منجر به این شد که ایران بپذیرد غرب حق دارد در طول گام نهایی برنامه غنیسازی آن را از جنبههای مختلف محدود کند. در حالی که اولا ایران اساسا نباید این منطق را به عنوان اصل فنی حاکم بر مذاکرات میپذیرفت و ثانیا حتی اگر میخواست درباره Break out مذاکره کند باید تمرکز خود را بر افزایش شفافیت قرار میداد نه پذیرش محدودیت. مثال دیگر این است که توافق ژنو به گونهای نوشته شده که گویی ایران قبول دارد ظرفیت فعلی غنیسازیاش بیش از نیازهای عملی است که دارد و لذا این زیرساخت باید بر اساس نیازهای عملی ایران محدود شود در حالی که ایران میتوانست - و اکنون هم میتواند - با قدرت استدلال کند که کل برنامه غنیسازی ایران منطبق با نیازهای عملی آن است.
هفتم - خطای بعدی در مذاکرات ژنو که روز به روز ابعادی جدیتر پیدا میکند – و در یادداشتی دیگر به آن خواهیم پرداخت - مصرف بیش از حد ادبیات مسالمتجویانه از جانب تیم ایرانی، چه حین و چه بعد از مذاکرات بوده است که میبینیم اکنون طرف مقابل را از این حیث که میتواند هر طور خواست با ملت ایران سخن بگوید، دچار سوءتفاهمهای جدی کرده است. بدون آنکه در اینجا قصد تفصیل دادن به این موضوع را داشته باشم صرفا به گفتن همین یک جمله بسنده میکنم که تا وقتی تیم ایرانی خود را با ادبیاتی که حفظکننده شأن ملت ایران نزد افکار عمومی جهان باشد، وفق نداده نباید وارد صحنهای شود که آوردگاه دادن و ستاندن امتیازهای بزرگ است و الا ممکن است حتی با فرض شکلگیری یک معامله خوب، عزت ملی خدشهدار شود.