گروه اقتصادی مشرق -آیندهی اقتصاد ایران چگونه خواهد بود؟ یك اقتصاد صنعتی؟ یا یك اقتصاد دانشبنیان؟ وابستگی اقتصاد ایران به فروش نفت خام چه وضعیتی پیدا میكند؟ سهم بخشهای سنتی اقتصاد همچون كشاورزی، خدمات، صنعت و انرژی در اقتصاد آینده چقدر خواهد بود؟ اینها پرسشهایی است كه پیش از پاسخ به آنها باید به مقدماتی اشاره كرد.
اگر به تاریخ چند صدسالهی اخیر دقت كنیم، میبینیم كه نخستین لوكوموتیو رشد اقتصادی جهان «كشاورزی» بوده است. این دوره قبل از انقلاب صنعتی و پیش از سال ۱۵۰۰ میلادی بود. بین سالهای ۱۵۰۰ تا ۱۷۰۰ میلادی، «تجارت» لوكوموتیو رشد اقتصادی جهان شد. یعنی هر كشوری كه تجارت مناسبی داشت، پیشرفته به حساب میآمد. از سال ۱۷۰۰ تا ۱۹۵۰ میلادی «صنعت» محور اصلی پیشرفت شد و نخستین بخشی كه انقلاب صنعتی از آن آغاز شد، صنعت ریسندگی و نساجی بود. پس از آن، صنعت بخار بود كه در قطار و كشتی و اتومبیل ظهور یافت. تا اینكه صنعت الكترونیك آغاز شد. همیشه البته لابهلای اینها خدمات هم وجود داشته، اما اینكه خدمات تبدیل بشود به لوكوموتیو رشد، در اواخر قرن ۲۰ و اوایل قرن ۲۱ اتفاق افتاده است.
* به دنبال اقتصادی صنعتی یا كشاورزی؟
در اقتصاد، تولید را مشتمل بر دو قسمت میدانند؛ كالا و خدمات. كالا سختافزار است و ملموس، اما خدمات نرمافزار است و ناملموس. چیزی كه من آموزش میدهم، ناملموس است. كار رانندگان تاكسی، آرایشگران و نویسندگان ناملموس است. خانم خانه وقتی فرزندش را پرورش میدهد، یك خدمتی تولید میكند، اما اگر آشپزی بكند، درواقع یك كالا تولید كرده است.
«خدمات» كه به لوكوموتیو رشد اقتصادی جهان در اواخر قرن ۲۰ تبدیل شده، بر دو نوع است. بعضی از خدمات مثل آرایشگری، خدمات غیر قابل مبادله و تجارت هستند. من نمیتوانم خدمات آرایشگری را بفرستم مثلاً به افغانستان، مگر اینكه آرایشگرم را صادرات نیروی انسانی كنم كه برود آنجا و خدمات ارائه بدهد. اما یك سری خدمات قابل تجارت هستند؛ مثل خدمات علمی. شما میتوانید اینجا یك فرمولی را كشف كنید و آن طرف از این فرمول استفاده كنند. مهمترین این خدمات كه هم قابل تجارت است و هم ارزشآفرین، علم و فناوری است، منتها فناوری نرم و نه فناوری سخت. فناوری سخت میشود صنعت. مثلاً ما فناوری نانو را كشف میكنیم و پارچهی نانو تولید میكنیم، بعد طرح علمی آن را میفرستیم به كشوری دیگر و آنجا هم تولیداتش را راهمیاندازند. این میشود صادرات فناوری نرم.
اولین نكتهی بسیار مهم این است كه اگر ما بخواهیم كشاورزیمان را تبدیل كنیم به لوكوموتیو رشد اقتصادی خودمان، درواقع كشورمان را برمیگردانیم به ۴۰۰ سال پیش. همچنین اگر بخواهیم لوكوموتیو رشد اقتصادیمان تجارت باشد، برمیگردیم به ۲۰۰ سال پیش. اگر به صنعت هم به این منظور رویبیاوریم، باز همینطور. اما اگر وارد حوزهی خدمات تجارتپذیر و ارزشآفرین -مثل فناوری- بشویم، ما به سراغ آینده و شیوههایی از پیشرفت رفتهایم كه امروزه مد نظر تمام كشورهای پیشرفته است.
برخلاف این ذهنیت عمومی كه ما كشورهای پیشرفته را صنعتی میدانیم، این نگاه برای ۴۰ سال پیش بود. باید گفت كه كشورهای پیشرفته عموماً كشورهای صنعتی نیستند. الان اغلب مردم ما -حتی برخی دانشجویان نخبهی ما- میگویند كه ما باید صنعتی شویم تا پیشرفته به حساب بیاییم، اما این نگاه متعلق به ۲۰۰ سال پیش است. امروزه دیگر اگر كشوری صنعتی بود، یك كشور كارگر است و این دقیقاً اشتباهی است كه ما داریم مرتكب میشویم.
حالا بعضی میگویند كه ما باید اول چرخ بسازیم و نمیتوانیم ناگهان از نانو شروع كنیم. اینها یك نگاه خطی و مرحلهای دارند كه هیچ مبنای علمی ندارد. درواقع این عده اعتقادی ندارند كه ما راههای میانبر هم داریم و میتوانیم ۵۰ سال را زودتر طی كنیم.
* اقتصاد دانشبنیان اشباعپذیر نیست
یك ویژگی در خدمات وجود دارد كه در هیچكدام از انواع دیگر تولید نیست. دنیای ماده بالاخره یك درجهی اشباع دارد. بهترین خوراكهای دنیا را اگر مثلاً لقمهی دهم را بخورید، دیگر مثل لقمهی اول نیست. كمی بیشتر كه بخورید، ممكن است دچار تهوع هم بشوید. خاصیت ماده این است كه نمیتواند بینهایت باشد. به صورت پایهای هم اگر بخواهیم بحث كنیم، انسان ذاتاً دنبال بینهایتها است. البته ممكن است در مصادیق اشتباه كند و مثلاً به جای بینهایتِ علم برود سراغ بینهایتِ ریاست، اما اصل بینهایتطلبی انسان خدشهپذیر نیست. حس ریاستطلبی و جاهطلبی درجهی اشباع ندارد. دقیقاً مشابه این مثال در مورد تولید است. سرمایه و تولید، اوایلش افزایش پیدا میكند، اما بعد شیبش كُند میشود و حتی ممكن است منفی بشود! ما امروزه در حوزهی كشاورزی و صنعت هرقدر سرمایه تزریق كنیم و ماشینآلات بخریم، تولید كل كشور مسیرش كاهنده است. یعنی بالاخره به نقطهی اشباع میرسد.
چرا رشد تولید آمریكا ۱.۵ درصد است، اما رشد تولید افغانستان ۱۷ درصد؟ آیا افغانستان خیلی كشور اقتصادی و پیشرفتهای است؟ نه. افغانستان در ابتدای راه است و آمریكا در انتهای راه، ولی حوزهی خدمات و نرمافزار دقیقاً عین آن ریاستطلبی است. یعنی یك شیب افزایشی دارد. شما نگاه كنید، اولین حافظههای رایانه (Memory) كه آمده بود، ظرفیتشان مثلاً ۳.۲ كیلوبایت بود. بعد از آن فلاپیدیسك آمد كه ظرفیتش ۱.۲ مگابایت بود و بعد سیدی و دیویدی و ... آمد. دانش هرقدر پیش میرود، سرعت رشدش بیشتر میشود. بنابراین شما هر اندازه در جهان ماده از فضای ماكرو بروید به فضای میكرو تا نانو، این ویژگیها بیشتر میشود و شما به نرمافزار نزدیكتر میشوید.
از سوی دیگر ما به لحاظ شرعی نباید اسراف كنیم، تبذیر هم نباید بكنیم. اسراف و تبذیر یعنی چه؟ اسراف یعنی اینكه مثلاً شما برای شستن خودرو میتوانید یك سطل آب مصرف كنید تا آن را كاملاً بشویید، یا اینكه میتوانید دو سطل آب مصرف كنید. اگر بیشتر از یك سطل آب استفاده كنید، میشود اسراف. اما تبذیر یعنی چی؟ یعنی اینكه مثلاً همین ماشین را نباید اصلاً میشستی، بلكه آن یكی ماشین را باید میشستی. با یك سطل آب شستید و اسراف هم نكردید و كارآیی شما هم عالی بود، ولی منابع را بجا مصرف نكردید. اسراف و تبذیر هر دو یعنی اینكه شما از نعمات خدا درست و بجا و بهینه استفاده نكنید.
* «حمایت از كار و سرمایهی ایرانی» یعنی چه؟
میخواهم بگویم كه حمایت از كار و سرمایهی ایرانی به این نیست كه كارگر ایرانی هر چیزی را تولید كند، بلكه مهم این است كه چه چیزی را تولید كند. ۲۰۰ سال پیش كارگر ما اگر پیچ میبست، خوب بود؛ الان اما نه. الان باید برود سراغ صنعت نانو وگرنه اسراف و تبذیر میشود. مثلاً شما میتوانید ماشین را وارد كنید، اما كارگرتان را بفرستید رویان و رویانتان را صادر كنید. ما میتوانیم پارچهی نانو بسازیم، بعد نیممتر از این پارچه را بفروشیم به چین و ۱۰ متر پارچهی معمولی از چین وارد كنیم. اما الان اگر كسی بگوید برویم كارخانهی ریسندگی تأسیس كنیم و مثلاً چادرهای خانمها را خودمان تولید كنیم، این به نظر بنده اشتباه است. درواقع این یعنی ما میخواهیم دقیقاً به عقب برگردیم.
الان كشورهایی كه در صنعت نساجی كار میكنند، در توسعه به عنوان «كشورهای پیژامهای» معروفند. كشورهایی مثل تركیه، السالوادور و بنگلادش. این كشورها عقبافتاده هستند، چون صنعت نساجی پایینترین سطح صنعت است و كمترین ارزشآفرینی را دارد. اگر نساجی دو واحد ارزش افزوده تولید كند، این رقم در الكترونیك۱۰ واحد است. بنابراین صنعت نساجی یكجور خامفروشی نیروی انسانی است.
الان برَندهای مهم اروپا همه در اندونزی و تایوان و بنگلادش تولید میشود؛ چرا؟ چون نیروی كار ارزان است. این نیروی كار ارزان باید در نساجی باشد تا نیروی كار انگلیسی برود در صنایع پیشرفته و هایتِك. طبق آمار، بالغ بر ۵۰ درصد از كارگرهای بنگلادشی در صنعت نساجی با سرانهی ۳۰۰ تا ۴۰۰ دلار در سال كار میكنند. این در حالی است كه در آمریكا تنها نزدیك به ۲ درصد از كل كارگرها در صنعت نساجی هستند، اما همین درصد كم هم با سرانهی ۵ هزار دلار كار میكنند. حقوق كارگر ایرانی -كه البته كم هم هست- روزی شش دلار است و حقوق كارگر چینی و بنگلادشی روزی یك دلار. بنابراین اسراف است كه ما كارگر یكدلاری را رها كنیم و برویم سراغ كارگر شش دلاری.
در این شرایط ما باید با منبع مولد كارگرمان چه كنیم؟ آیا اسرافشان كنیم یا تبذیر؟ پیرمردی كه پسرش درس خوانده و مهندس كشاورزی شده، آیا درست است به او بگوییم شما هم مثل پدرت كار كن؟ یا اینكه باید او را ببریم در صنایع پیشرفته و هایتِك؟ یا از آن هم بالاتر، به او بگوییم تو برو در بخش خدمات كار كن؟ به این جابهجایی میگویند «فاكتوریالشیفت» یعنی «انتقال بخشی». یعنی ما نیروها و منابع مولدمان را از بخشهایی مثل كشاورزی، صنعت و تجارت انتقال میدهیم به حوزهی خدمات و این میشود اقتصاد نوین.
* اقتصاد ایران نیازمند «انتقال بخشی»
اگر اقتصاد ایران خودش را در وضع كنونی نگهدارد، دیگر ما هیچوقت نمیتوانیم جنبش نرمافزاری و افزایش سهم در تولید علم داشته باشیم. زیرا جنبش نرمافزاری نیاز به نیروی انسانی دارد و باید این منابع از سایر حوزهها آزاد بشوند و به این عرصه بیایند. وقتی سرمایههای ما درگیر ساختن ماشین یا این كشاورزی نابسامان هستند، چگونه وارد علم شوند؟ كشور ما منابعش محدود است، پس حتماً باید آزادسازی منابع اتفاق بیفتد تا كشور شیفت بخشی داشته باشد.
آمارها در زمینهی «انتقال بخشی» بسیار جالب است. در آمریكای سال ۱۹۲۰، تعداد ۲میلیون و ۷۶ هزار كارگر در صنعت راهآهن مشغول بودند و این تعداد در سال ۲۰۰۲ به ۱۱ هزار نفر رسید. در سال ۱۹۰۰، یك میلیون و ۹ هزار نفر در صنعت كالسكه و یراق آمریكا كار میكردند كه الان هیچكس در این صنعت كار نمیكند. در سال ۱۹۲۰ در آمریكا ۷۵ هزار نفر اوپراتور تلگراف بودند كه الان نیستند.
در سال ۱۹۰۰ آمریكا حدود ۱۰۰ میلیون نفر جمعیت داشت كه حدود ۳۹% درصد این جمعیت درگیر تولیدات كشاورزی بودند تا بتوانند شكم ۱۰۰ میلیون نفر جمعیتشان را پر كنند. ۲۲% هم درگیر صنعت بودند، ۱۰% درگیر تجارت، ۸% در خدمات و ۲۱% هم در دیگر موارد. ۴۰ سال بعد همین آمریكا كه دیگر حدود ۱۷۰ میلیون نفر جمعیت داشت، فقط ۳ درصد جمعیتش درگیر كشاورزی بودند! یعنی ظرف ۴۰ سال ۳۶% درصد از منابع انسانیاش را از كشاورزی آزاد كرد و گفت شما دیگر روی زمین كار نكنید و تجارتش را رساند به ۲۲%. جمعیت درگیر در صنعتش هم از ۲۲% شد ۱۵%. در خدماتش اما ۸% فعال بودند كه شدند ۳۲%. موارد دیگرش هم بیشتر شد و به ۲۸٪ میرسید. آمریكا در سال ۲۰۰۰ جمعیتش رسید به ۳۰۰ ملیون نفر و نیروی انسانی فعال در كشاورزیاش شد ۲%، در صنعتش هم شد ۱۳%، در تجارتش در همان ۲۲% ماند، اما در خدماتش از ۳۲% رسید به ۴۲% و در دیگر موارد هم ۲۰٪. آمریكاییها اكنون میگویند منابع مولدشان نباید درگیر كشاورزی و صنعت بشوند، بلكه باید در حوزهی خدمات باشند.
ممكن است كسانی بگویند كه حضرت امام خمینی رحمهالله بر روی كشاورزی خیلی تأكید داشتند. بله، اما این ضدّ آن نیست، این عین آن است. دقّت كنید كه حجم منابع مولد درگیر در كشاورزی میتواند كم بشود، ولی حتی تولید كشاورزی افزایش یابد. دیدیم كه آمریكاییها در یك مقطعی با ۴۰% از منابع مولدشان، ۱۰۰ میلیون نفر را سیر میكردند و صادرات هم نداشتند، حالا با ۲% از منابعشان ۳۰۰ میلیون نفر را سیر میكنند و صادرات كشاورزی هم دارند. این یعنی بهرهوری در كشاورزی آمریكا بالا رفته است.
در حال حاضر چین آلایندهترین كشور دنیا است و آمریكا و روسیه در رتبهی بعدی قرار دارند. بنابراین ما باید مراقب باشیم و بدانیم كه قرار نیست مثل چین بشویم. چین صنعتیشدن را انتخاب كرده و پذیرفته در ردهی دوم باقی بماند. چین از حدود سال ۲۰۰۰ آلایندگیش بالا رفته، اروپا ثابت مانده و انتظار میرود آلایندگی آمریكا بهتدریج كاهش یابد.
* تكلیف كارگران قدیمی چه میشود؟
اما حالا و در این شرایط تكلیف كسانی كه در بخش قدیمی كار میكردهاند چه میشود؟ در انقلاب صنعتی اروپا، وقتی اولین چرخ خیاطی را ساختند، خیاطها تجمع كردند جلوی ساختمان جدید و شیشهها را شكستند و چرخ خیاطیها را انداختند بیرون؛ گفتند این باعث بیكاری كارگرها میشود. ظاهراً هم همینجور بود، چون هر یك چرخ خیاطی به جای ۱۰ كارگر كار میكرد، اما تاریخ نشان داد كه صنعت بسیار پیشرفت كرد و كارگرها هم بیكار نشدند. این به خاطر این بود كه صنعت همیشه خلقكنندهی فرصتهای جدید بوده است. یعنی آن كارگرها ظاهراً بیكار شدند، اما این بیكاری منجر به رشد داخلی شد. یا مثلاً صنعت بخار كه آنها یا خودشان یا بچههایشان رفتند در این صنعت مشغول كار شدند، بعدها همین منجر شد به صنعت الكترونیك و همینطور دوباره فرصتهای جدیدتر خلق شد.
اینگونه فرصتهای جدید در اقتصاد دانشبنیان بسیار زیاد است. یك شبكهی تلویزیونی اروپایی حدود دو ماه پیش برنامهای پخش كرد كه یك كلاس مقطع ابتدایی را نشان میداد و مجری گفت: ۶۰٪ این بچهها كه میبینید، ۲۰ سال بعد در صنعتی مشغول به كار خواهند شد كه هنوز خلق نشده است!
وقتی كامپیوتر اختراع شد و به بازار آمد، همهی چرتكهاندازها یا بیكار شدند یا بازنشسته، یا اینكه آموزش دیدند و به حسابداری با كامپیوتر پرداختند. ما هم چارهای نداریم جز همین راه. این نوع بیكاری در اثر خلق صنایع جدید كه بیكاری تكنولوژیك نامیده میشود -و بخشی از بیكاری امروز در ایران هم ناشی از آن است- اصلاً بد نیست و خیلی هم خوب است. این پدیده وقتی بد است كه با آموزش ضمن خدمت یا پس از خدمت همراه نباشد و كارگرها با شیوههای جدید آشنا نشوند.
اقتصاد دانشبنیان در تضاد با خامخواری نفت و دیگر منابع است. اقتصاد دانشبنیان در نفت یعنی نفت را به فرآوردههای پتروشیمی تبدیل كنیم. اینكه گفته شده ما درب چاههای نفت را ببندیم، این استعاره از بستن باب خامفروشی نفت است وگرنه ما هرگز اجازه نداریم نعمات خداداد را بدون استفاده بگذاریم، زیرا این تبذیر است.
راه صحیح اقتصادی برای كشور ما راه «تبادل باز» است. به نظر من اقتصاد مقاومتی برونگرا است؛ یعنی تبادل با عالَم، و اتفاقاً این اصلاً با خروج ارز مشكلی ندارد، این یك اندیشهی غلطی بود كه برخیها اوایل انقلاب میگفتند فلان كالا را تولید كردیم تا خروج ارز نداشته باشیم. به این اندیشه میگویند اندیشهی نیومركانتیلیسم كه متعلق به دورهی تجاری است.
* نظام آموزشی و كودك ریسكپذیر
یك ملاحظهای اینجا وجود دارد؛ ما در كشورمان زنان و مردان كارگری داریم كه نمیتوانند آموزش نوین ببینند و این افراد باید همان كالایی را تولید كنند كه میتوانند، زیرا تولیدكردن در هر صورت بهتر از تولیدنكردن است. بنابراین ما تأكید داریم كه ظرفیتهای خالی كاریمان كه امكان تبدیل و ورود به عرصهی خدمات را در حداقل بازهی زمانی ۱۰ساله ندارند، باید بروند تولید كنند؛ حتی به همان شیوهی سنتی و قبلی. ما هم باید از تولید آنها حمایت كنیم، اما یادمان نرود باید فضایی را فراهم كنیم كه فرزندان این نسل دیگر در بخش قبلی و در كار پدرانشان باقی نمانند و به صنایع پیشرفته وارد شوند.
نظام آموزشی ما در «انتقال بخشی» بسیار تأثیرگذار است. این نظام آموزشی است كه میتواند كودكان را ریسكپذیر باربیاورد. جامعهی ما امروز احتیاج دارد به كارآفرینی. كارآفرینی و اشتغالزایی چیزی نیست جز حاصل ضرب «نوآوری» و «ریسكپذیری» در یكدیگر. ضربشدن یعنی اگر هر یك از این دو صفر بشود، حاصل ما هم صفر خواهد شد. حالا ما كه به دنبال تحقق اقتصاد مقاومتی هستیم، باید بدانیم كه یكی از مؤلفههای اصلی چنین اقتصادی، كارآفرینی است.
تحول بنیادین در آموزشوپرورش ما باید به سمتی باشد كه رشد كودكان ما مطابق نیاز امروز جهان و به دنبال صنایع دانشبنیان باشند. نظام آموزشی باید كودكان را برای صنایعی تربیت كند كه هنوز خلق نشده، تا آنها بتوانند كارگران مبتنی بر دانش (Knowledge worker) باشند. در دنیای آینده هم باید اینگونه باشد. حتی زن خانهدار ما باید Knowledge worker باشد. نظام آموزشی ما باید مبتنی بر این نوع نگاه باشد و بكوشد كه دانشآموزان را حماسی و مطابق با اقتصاد مقاومتی و با توان كارآفرینی بار بیاورد و این مسأله باید حتماً در طرحهای تحول دیده شده باشد.
در شرایط فعلی كشور ما كه به دلایل سیاسی با انواع تحریمها روبهرو هستیم، تنها اقتصاد مبتنی بر دانش میتواند برای ما سازنده و پیشبرنده باشد. الگوی اقتصاد دانشبنیان در كشور ما باید مقاومتی، تحریمشكن، درونزا، برونگرا، دیجیتالی، بدون نفت و رسانندهی كشور به تراز مثبت علمی و الگوی فعال پیشرفت، اقتصاد پویا و مستحكم و جهادی و بسیجی باشد. البته ما نباید انتظار بازدهی آنی داشته باشیم و چنین تحولات چشمگیری به طور متعارف پس از یك دورهی ۵۰ تا ۱۰۰ساله ظهور خواهد كرد. اگرچه این مدت میتواند با لحاظ نمودن برخی پارامترها، كوتاهتر هم بشود. مردم ما باید تصویری واقعی از پیشرفت داشته باشند و از این رویكرد حمایت كنند تا به ثمر برسد. البته احیاشدن حافظهی تاریخی قطعاً كمك فراوانی به این روند خواهد كرد.
* استادیار دانشكدهی معارف اسلامی و اقتصاد و معاون پژوهشی دانشگاه امام صادق علیهالسلام
اگر به تاریخ چند صدسالهی اخیر دقت كنیم، میبینیم كه نخستین لوكوموتیو رشد اقتصادی جهان «كشاورزی» بوده است. این دوره قبل از انقلاب صنعتی و پیش از سال ۱۵۰۰ میلادی بود. بین سالهای ۱۵۰۰ تا ۱۷۰۰ میلادی، «تجارت» لوكوموتیو رشد اقتصادی جهان شد. یعنی هر كشوری كه تجارت مناسبی داشت، پیشرفته به حساب میآمد. از سال ۱۷۰۰ تا ۱۹۵۰ میلادی «صنعت» محور اصلی پیشرفت شد و نخستین بخشی كه انقلاب صنعتی از آن آغاز شد، صنعت ریسندگی و نساجی بود. پس از آن، صنعت بخار بود كه در قطار و كشتی و اتومبیل ظهور یافت. تا اینكه صنعت الكترونیك آغاز شد. همیشه البته لابهلای اینها خدمات هم وجود داشته، اما اینكه خدمات تبدیل بشود به لوكوموتیو رشد، در اواخر قرن ۲۰ و اوایل قرن ۲۱ اتفاق افتاده است.
* به دنبال اقتصادی صنعتی یا كشاورزی؟
در اقتصاد، تولید را مشتمل بر دو قسمت میدانند؛ كالا و خدمات. كالا سختافزار است و ملموس، اما خدمات نرمافزار است و ناملموس. چیزی كه من آموزش میدهم، ناملموس است. كار رانندگان تاكسی، آرایشگران و نویسندگان ناملموس است. خانم خانه وقتی فرزندش را پرورش میدهد، یك خدمتی تولید میكند، اما اگر آشپزی بكند، درواقع یك كالا تولید كرده است.
«خدمات» كه به لوكوموتیو رشد اقتصادی جهان در اواخر قرن ۲۰ تبدیل شده، بر دو نوع است. بعضی از خدمات مثل آرایشگری، خدمات غیر قابل مبادله و تجارت هستند. من نمیتوانم خدمات آرایشگری را بفرستم مثلاً به افغانستان، مگر اینكه آرایشگرم را صادرات نیروی انسانی كنم كه برود آنجا و خدمات ارائه بدهد. اما یك سری خدمات قابل تجارت هستند؛ مثل خدمات علمی. شما میتوانید اینجا یك فرمولی را كشف كنید و آن طرف از این فرمول استفاده كنند. مهمترین این خدمات كه هم قابل تجارت است و هم ارزشآفرین، علم و فناوری است، منتها فناوری نرم و نه فناوری سخت. فناوری سخت میشود صنعت. مثلاً ما فناوری نانو را كشف میكنیم و پارچهی نانو تولید میكنیم، بعد طرح علمی آن را میفرستیم به كشوری دیگر و آنجا هم تولیداتش را راهمیاندازند. این میشود صادرات فناوری نرم.
اولین نكتهی بسیار مهم این است كه اگر ما بخواهیم كشاورزیمان را تبدیل كنیم به لوكوموتیو رشد اقتصادی خودمان، درواقع كشورمان را برمیگردانیم به ۴۰۰ سال پیش. همچنین اگر بخواهیم لوكوموتیو رشد اقتصادیمان تجارت باشد، برمیگردیم به ۲۰۰ سال پیش. اگر به صنعت هم به این منظور رویبیاوریم، باز همینطور. اما اگر وارد حوزهی خدمات تجارتپذیر و ارزشآفرین -مثل فناوری- بشویم، ما به سراغ آینده و شیوههایی از پیشرفت رفتهایم كه امروزه مد نظر تمام كشورهای پیشرفته است.
برخلاف این ذهنیت عمومی كه ما كشورهای پیشرفته را صنعتی میدانیم، این نگاه برای ۴۰ سال پیش بود. باید گفت كه كشورهای پیشرفته عموماً كشورهای صنعتی نیستند. الان اغلب مردم ما -حتی برخی دانشجویان نخبهی ما- میگویند كه ما باید صنعتی شویم تا پیشرفته به حساب بیاییم، اما این نگاه متعلق به ۲۰۰ سال پیش است. امروزه دیگر اگر كشوری صنعتی بود، یك كشور كارگر است و این دقیقاً اشتباهی است كه ما داریم مرتكب میشویم.
حالا بعضی میگویند كه ما باید اول چرخ بسازیم و نمیتوانیم ناگهان از نانو شروع كنیم. اینها یك نگاه خطی و مرحلهای دارند كه هیچ مبنای علمی ندارد. درواقع این عده اعتقادی ندارند كه ما راههای میانبر هم داریم و میتوانیم ۵۰ سال را زودتر طی كنیم.
* اقتصاد دانشبنیان اشباعپذیر نیست
یك ویژگی در خدمات وجود دارد كه در هیچكدام از انواع دیگر تولید نیست. دنیای ماده بالاخره یك درجهی اشباع دارد. بهترین خوراكهای دنیا را اگر مثلاً لقمهی دهم را بخورید، دیگر مثل لقمهی اول نیست. كمی بیشتر كه بخورید، ممكن است دچار تهوع هم بشوید. خاصیت ماده این است كه نمیتواند بینهایت باشد. به صورت پایهای هم اگر بخواهیم بحث كنیم، انسان ذاتاً دنبال بینهایتها است. البته ممكن است در مصادیق اشتباه كند و مثلاً به جای بینهایتِ علم برود سراغ بینهایتِ ریاست، اما اصل بینهایتطلبی انسان خدشهپذیر نیست. حس ریاستطلبی و جاهطلبی درجهی اشباع ندارد. دقیقاً مشابه این مثال در مورد تولید است. سرمایه و تولید، اوایلش افزایش پیدا میكند، اما بعد شیبش كُند میشود و حتی ممكن است منفی بشود! ما امروزه در حوزهی كشاورزی و صنعت هرقدر سرمایه تزریق كنیم و ماشینآلات بخریم، تولید كل كشور مسیرش كاهنده است. یعنی بالاخره به نقطهی اشباع میرسد.
چرا رشد تولید آمریكا ۱.۵ درصد است، اما رشد تولید افغانستان ۱۷ درصد؟ آیا افغانستان خیلی كشور اقتصادی و پیشرفتهای است؟ نه. افغانستان در ابتدای راه است و آمریكا در انتهای راه، ولی حوزهی خدمات و نرمافزار دقیقاً عین آن ریاستطلبی است. یعنی یك شیب افزایشی دارد. شما نگاه كنید، اولین حافظههای رایانه (Memory) كه آمده بود، ظرفیتشان مثلاً ۳.۲ كیلوبایت بود. بعد از آن فلاپیدیسك آمد كه ظرفیتش ۱.۲ مگابایت بود و بعد سیدی و دیویدی و ... آمد. دانش هرقدر پیش میرود، سرعت رشدش بیشتر میشود. بنابراین شما هر اندازه در جهان ماده از فضای ماكرو بروید به فضای میكرو تا نانو، این ویژگیها بیشتر میشود و شما به نرمافزار نزدیكتر میشوید.
از سوی دیگر ما به لحاظ شرعی نباید اسراف كنیم، تبذیر هم نباید بكنیم. اسراف و تبذیر یعنی چه؟ اسراف یعنی اینكه مثلاً شما برای شستن خودرو میتوانید یك سطل آب مصرف كنید تا آن را كاملاً بشویید، یا اینكه میتوانید دو سطل آب مصرف كنید. اگر بیشتر از یك سطل آب استفاده كنید، میشود اسراف. اما تبذیر یعنی چی؟ یعنی اینكه مثلاً همین ماشین را نباید اصلاً میشستی، بلكه آن یكی ماشین را باید میشستی. با یك سطل آب شستید و اسراف هم نكردید و كارآیی شما هم عالی بود، ولی منابع را بجا مصرف نكردید. اسراف و تبذیر هر دو یعنی اینكه شما از نعمات خدا درست و بجا و بهینه استفاده نكنید.
* «حمایت از كار و سرمایهی ایرانی» یعنی چه؟
میخواهم بگویم كه حمایت از كار و سرمایهی ایرانی به این نیست كه كارگر ایرانی هر چیزی را تولید كند، بلكه مهم این است كه چه چیزی را تولید كند. ۲۰۰ سال پیش كارگر ما اگر پیچ میبست، خوب بود؛ الان اما نه. الان باید برود سراغ صنعت نانو وگرنه اسراف و تبذیر میشود. مثلاً شما میتوانید ماشین را وارد كنید، اما كارگرتان را بفرستید رویان و رویانتان را صادر كنید. ما میتوانیم پارچهی نانو بسازیم، بعد نیممتر از این پارچه را بفروشیم به چین و ۱۰ متر پارچهی معمولی از چین وارد كنیم. اما الان اگر كسی بگوید برویم كارخانهی ریسندگی تأسیس كنیم و مثلاً چادرهای خانمها را خودمان تولید كنیم، این به نظر بنده اشتباه است. درواقع این یعنی ما میخواهیم دقیقاً به عقب برگردیم.
الان كشورهایی كه در صنعت نساجی كار میكنند، در توسعه به عنوان «كشورهای پیژامهای» معروفند. كشورهایی مثل تركیه، السالوادور و بنگلادش. این كشورها عقبافتاده هستند، چون صنعت نساجی پایینترین سطح صنعت است و كمترین ارزشآفرینی را دارد. اگر نساجی دو واحد ارزش افزوده تولید كند، این رقم در الكترونیك۱۰ واحد است. بنابراین صنعت نساجی یكجور خامفروشی نیروی انسانی است.
الان برَندهای مهم اروپا همه در اندونزی و تایوان و بنگلادش تولید میشود؛ چرا؟ چون نیروی كار ارزان است. این نیروی كار ارزان باید در نساجی باشد تا نیروی كار انگلیسی برود در صنایع پیشرفته و هایتِك. طبق آمار، بالغ بر ۵۰ درصد از كارگرهای بنگلادشی در صنعت نساجی با سرانهی ۳۰۰ تا ۴۰۰ دلار در سال كار میكنند. این در حالی است كه در آمریكا تنها نزدیك به ۲ درصد از كل كارگرها در صنعت نساجی هستند، اما همین درصد كم هم با سرانهی ۵ هزار دلار كار میكنند. حقوق كارگر ایرانی -كه البته كم هم هست- روزی شش دلار است و حقوق كارگر چینی و بنگلادشی روزی یك دلار. بنابراین اسراف است كه ما كارگر یكدلاری را رها كنیم و برویم سراغ كارگر شش دلاری.
در این شرایط ما باید با منبع مولد كارگرمان چه كنیم؟ آیا اسرافشان كنیم یا تبذیر؟ پیرمردی كه پسرش درس خوانده و مهندس كشاورزی شده، آیا درست است به او بگوییم شما هم مثل پدرت كار كن؟ یا اینكه باید او را ببریم در صنایع پیشرفته و هایتِك؟ یا از آن هم بالاتر، به او بگوییم تو برو در بخش خدمات كار كن؟ به این جابهجایی میگویند «فاكتوریالشیفت» یعنی «انتقال بخشی». یعنی ما نیروها و منابع مولدمان را از بخشهایی مثل كشاورزی، صنعت و تجارت انتقال میدهیم به حوزهی خدمات و این میشود اقتصاد نوین.
* اقتصاد ایران نیازمند «انتقال بخشی»
اگر اقتصاد ایران خودش را در وضع كنونی نگهدارد، دیگر ما هیچوقت نمیتوانیم جنبش نرمافزاری و افزایش سهم در تولید علم داشته باشیم. زیرا جنبش نرمافزاری نیاز به نیروی انسانی دارد و باید این منابع از سایر حوزهها آزاد بشوند و به این عرصه بیایند. وقتی سرمایههای ما درگیر ساختن ماشین یا این كشاورزی نابسامان هستند، چگونه وارد علم شوند؟ كشور ما منابعش محدود است، پس حتماً باید آزادسازی منابع اتفاق بیفتد تا كشور شیفت بخشی داشته باشد.
آمارها در زمینهی «انتقال بخشی» بسیار جالب است. در آمریكای سال ۱۹۲۰، تعداد ۲میلیون و ۷۶ هزار كارگر در صنعت راهآهن مشغول بودند و این تعداد در سال ۲۰۰۲ به ۱۱ هزار نفر رسید. در سال ۱۹۰۰، یك میلیون و ۹ هزار نفر در صنعت كالسكه و یراق آمریكا كار میكردند كه الان هیچكس در این صنعت كار نمیكند. در سال ۱۹۲۰ در آمریكا ۷۵ هزار نفر اوپراتور تلگراف بودند كه الان نیستند.
در سال ۱۹۰۰ آمریكا حدود ۱۰۰ میلیون نفر جمعیت داشت كه حدود ۳۹% درصد این جمعیت درگیر تولیدات كشاورزی بودند تا بتوانند شكم ۱۰۰ میلیون نفر جمعیتشان را پر كنند. ۲۲% هم درگیر صنعت بودند، ۱۰% درگیر تجارت، ۸% در خدمات و ۲۱% هم در دیگر موارد. ۴۰ سال بعد همین آمریكا كه دیگر حدود ۱۷۰ میلیون نفر جمعیت داشت، فقط ۳ درصد جمعیتش درگیر كشاورزی بودند! یعنی ظرف ۴۰ سال ۳۶% درصد از منابع انسانیاش را از كشاورزی آزاد كرد و گفت شما دیگر روی زمین كار نكنید و تجارتش را رساند به ۲۲%. جمعیت درگیر در صنعتش هم از ۲۲% شد ۱۵%. در خدماتش اما ۸% فعال بودند كه شدند ۳۲%. موارد دیگرش هم بیشتر شد و به ۲۸٪ میرسید. آمریكا در سال ۲۰۰۰ جمعیتش رسید به ۳۰۰ ملیون نفر و نیروی انسانی فعال در كشاورزیاش شد ۲%، در صنعتش هم شد ۱۳%، در تجارتش در همان ۲۲% ماند، اما در خدماتش از ۳۲% رسید به ۴۲% و در دیگر موارد هم ۲۰٪. آمریكاییها اكنون میگویند منابع مولدشان نباید درگیر كشاورزی و صنعت بشوند، بلكه باید در حوزهی خدمات باشند.
ممكن است كسانی بگویند كه حضرت امام خمینی رحمهالله بر روی كشاورزی خیلی تأكید داشتند. بله، اما این ضدّ آن نیست، این عین آن است. دقّت كنید كه حجم منابع مولد درگیر در كشاورزی میتواند كم بشود، ولی حتی تولید كشاورزی افزایش یابد. دیدیم كه آمریكاییها در یك مقطعی با ۴۰% از منابع مولدشان، ۱۰۰ میلیون نفر را سیر میكردند و صادرات هم نداشتند، حالا با ۲% از منابعشان ۳۰۰ میلیون نفر را سیر میكنند و صادرات كشاورزی هم دارند. این یعنی بهرهوری در كشاورزی آمریكا بالا رفته است.
در حال حاضر چین آلایندهترین كشور دنیا است و آمریكا و روسیه در رتبهی بعدی قرار دارند. بنابراین ما باید مراقب باشیم و بدانیم كه قرار نیست مثل چین بشویم. چین صنعتیشدن را انتخاب كرده و پذیرفته در ردهی دوم باقی بماند. چین از حدود سال ۲۰۰۰ آلایندگیش بالا رفته، اروپا ثابت مانده و انتظار میرود آلایندگی آمریكا بهتدریج كاهش یابد.
* تكلیف كارگران قدیمی چه میشود؟
اما حالا و در این شرایط تكلیف كسانی كه در بخش قدیمی كار میكردهاند چه میشود؟ در انقلاب صنعتی اروپا، وقتی اولین چرخ خیاطی را ساختند، خیاطها تجمع كردند جلوی ساختمان جدید و شیشهها را شكستند و چرخ خیاطیها را انداختند بیرون؛ گفتند این باعث بیكاری كارگرها میشود. ظاهراً هم همینجور بود، چون هر یك چرخ خیاطی به جای ۱۰ كارگر كار میكرد، اما تاریخ نشان داد كه صنعت بسیار پیشرفت كرد و كارگرها هم بیكار نشدند. این به خاطر این بود كه صنعت همیشه خلقكنندهی فرصتهای جدید بوده است. یعنی آن كارگرها ظاهراً بیكار شدند، اما این بیكاری منجر به رشد داخلی شد. یا مثلاً صنعت بخار كه آنها یا خودشان یا بچههایشان رفتند در این صنعت مشغول كار شدند، بعدها همین منجر شد به صنعت الكترونیك و همینطور دوباره فرصتهای جدیدتر خلق شد.
اینگونه فرصتهای جدید در اقتصاد دانشبنیان بسیار زیاد است. یك شبكهی تلویزیونی اروپایی حدود دو ماه پیش برنامهای پخش كرد كه یك كلاس مقطع ابتدایی را نشان میداد و مجری گفت: ۶۰٪ این بچهها كه میبینید، ۲۰ سال بعد در صنعتی مشغول به كار خواهند شد كه هنوز خلق نشده است!
وقتی كامپیوتر اختراع شد و به بازار آمد، همهی چرتكهاندازها یا بیكار شدند یا بازنشسته، یا اینكه آموزش دیدند و به حسابداری با كامپیوتر پرداختند. ما هم چارهای نداریم جز همین راه. این نوع بیكاری در اثر خلق صنایع جدید كه بیكاری تكنولوژیك نامیده میشود -و بخشی از بیكاری امروز در ایران هم ناشی از آن است- اصلاً بد نیست و خیلی هم خوب است. این پدیده وقتی بد است كه با آموزش ضمن خدمت یا پس از خدمت همراه نباشد و كارگرها با شیوههای جدید آشنا نشوند.
اقتصاد دانشبنیان در تضاد با خامخواری نفت و دیگر منابع است. اقتصاد دانشبنیان در نفت یعنی نفت را به فرآوردههای پتروشیمی تبدیل كنیم. اینكه گفته شده ما درب چاههای نفت را ببندیم، این استعاره از بستن باب خامفروشی نفت است وگرنه ما هرگز اجازه نداریم نعمات خداداد را بدون استفاده بگذاریم، زیرا این تبذیر است.
راه صحیح اقتصادی برای كشور ما راه «تبادل باز» است. به نظر من اقتصاد مقاومتی برونگرا است؛ یعنی تبادل با عالَم، و اتفاقاً این اصلاً با خروج ارز مشكلی ندارد، این یك اندیشهی غلطی بود كه برخیها اوایل انقلاب میگفتند فلان كالا را تولید كردیم تا خروج ارز نداشته باشیم. به این اندیشه میگویند اندیشهی نیومركانتیلیسم كه متعلق به دورهی تجاری است.
* نظام آموزشی و كودك ریسكپذیر
یك ملاحظهای اینجا وجود دارد؛ ما در كشورمان زنان و مردان كارگری داریم كه نمیتوانند آموزش نوین ببینند و این افراد باید همان كالایی را تولید كنند كه میتوانند، زیرا تولیدكردن در هر صورت بهتر از تولیدنكردن است. بنابراین ما تأكید داریم كه ظرفیتهای خالی كاریمان كه امكان تبدیل و ورود به عرصهی خدمات را در حداقل بازهی زمانی ۱۰ساله ندارند، باید بروند تولید كنند؛ حتی به همان شیوهی سنتی و قبلی. ما هم باید از تولید آنها حمایت كنیم، اما یادمان نرود باید فضایی را فراهم كنیم كه فرزندان این نسل دیگر در بخش قبلی و در كار پدرانشان باقی نمانند و به صنایع پیشرفته وارد شوند.
نظام آموزشی ما در «انتقال بخشی» بسیار تأثیرگذار است. این نظام آموزشی است كه میتواند كودكان را ریسكپذیر باربیاورد. جامعهی ما امروز احتیاج دارد به كارآفرینی. كارآفرینی و اشتغالزایی چیزی نیست جز حاصل ضرب «نوآوری» و «ریسكپذیری» در یكدیگر. ضربشدن یعنی اگر هر یك از این دو صفر بشود، حاصل ما هم صفر خواهد شد. حالا ما كه به دنبال تحقق اقتصاد مقاومتی هستیم، باید بدانیم كه یكی از مؤلفههای اصلی چنین اقتصادی، كارآفرینی است.
تحول بنیادین در آموزشوپرورش ما باید به سمتی باشد كه رشد كودكان ما مطابق نیاز امروز جهان و به دنبال صنایع دانشبنیان باشند. نظام آموزشی باید كودكان را برای صنایعی تربیت كند كه هنوز خلق نشده، تا آنها بتوانند كارگران مبتنی بر دانش (Knowledge worker) باشند. در دنیای آینده هم باید اینگونه باشد. حتی زن خانهدار ما باید Knowledge worker باشد. نظام آموزشی ما باید مبتنی بر این نوع نگاه باشد و بكوشد كه دانشآموزان را حماسی و مطابق با اقتصاد مقاومتی و با توان كارآفرینی بار بیاورد و این مسأله باید حتماً در طرحهای تحول دیده شده باشد.
در شرایط فعلی كشور ما كه به دلایل سیاسی با انواع تحریمها روبهرو هستیم، تنها اقتصاد مبتنی بر دانش میتواند برای ما سازنده و پیشبرنده باشد. الگوی اقتصاد دانشبنیان در كشور ما باید مقاومتی، تحریمشكن، درونزا، برونگرا، دیجیتالی، بدون نفت و رسانندهی كشور به تراز مثبت علمی و الگوی فعال پیشرفت، اقتصاد پویا و مستحكم و جهادی و بسیجی باشد. البته ما نباید انتظار بازدهی آنی داشته باشیم و چنین تحولات چشمگیری به طور متعارف پس از یك دورهی ۵۰ تا ۱۰۰ساله ظهور خواهد كرد. اگرچه این مدت میتواند با لحاظ نمودن برخی پارامترها، كوتاهتر هم بشود. مردم ما باید تصویری واقعی از پیشرفت داشته باشند و از این رویكرد حمایت كنند تا به ثمر برسد. البته احیاشدن حافظهی تاریخی قطعاً كمك فراوانی به این روند خواهد كرد.
* استادیار دانشكدهی معارف اسلامی و اقتصاد و معاون پژوهشی دانشگاه امام صادق علیهالسلام