کد خبر 276565
تاریخ انتشار: ۲۲ دی ۱۳۹۲ - ۱۱:۲۱

چشمم را بستم. هنوز ثانیه ای نشده بود که گفت: چشمانت را باز کن. وقتی چشمانم را باز کردم. دیدم شهید مرادیان کنار یک چشمه ی آب ایستاده و اسب سفیدی هم کنار چشمه ایستاده. گفتم: مرادیان! معنی این اسب چیه؟ گفت: اینجا قتلگاه من است...

به گزارش وبلاگستان مشرق، نویسنده وبلاگ لشکر 25 کربلا نوشت: آنچه که می خوانید روایت خانم فاطمه اسماعیلی، همسر «سردار شهید غلام علی مرادیان» از خوابی است که در آن شهید،نحوه شهادتش را به همسر فداکارش بیان می کند.

***

دقیقاً یک هفته قبل از شهادتش بود. صبح که از خواب پا شد، تصمیم گرفت ما رابه نکا بیاورد. ما رارساند و خودش برگشت کردستان. همین که رسید، نامه داد: -حالم خوب است و صحیح و سالم هستم.

زمانی که در کردستان بودیم، یک شب که خوابیده بودم، با سر و صدا از خواب پریدم. متوجه شدم،غلام علیدر عالم خواب با کسی حرف می زند. بالای سرش نشستم. می گفت: «یا امام حسین(ع) به من مهلت بده تا زن و بچه ام را به مازندران ببرم و برگردم. دوست دارم به شما ملحق شوم.»

با خوابی که دیده بود، دلم شور می زد که نکندبرایش اتفاقی بیفتد. همش منتظر خبر بودم، تا اینکه خبر شهادتش را به ما دادند.

کسی از چگونگی به شهادت رسیدنش چیزی نمی دانست.نمی توانستم طاقت بیاورم.

همیشه دلم می خواست نحوه ی شهادتش رابدانم. همیشه به درگاه خدا استغاثه می کردم که نحوه ی شهادت همسرمرا در عالم خواب ببینم. تا اینکه یکی دو ماه بعد از شهادتش، یک شب در ماهمحرم، غلام علیبه خوابم آمد. گفت:

«بیا با هم به کردستان برویم.»

گفتم:

«راه کردستان دور است، من باردارم و برایمسخت است کهاین راه رابیایم.بچه ها خواب هستند ونمی توانم آنها راتنها بگذارم.»

گفت:

«تو چه کار داری که راهش دور است. تو فقط چشمت را ببند. هر کسی که مرااز کردستان آورده اینجا، ما رامی بردکردستان.»

چشمم را بستم. هنوز ثانیه ای نشده بود که گفت:

«چشمانت را باز کن.»

وقتی چشمانم را باز کردم. دیدم غلام علی،کنار یک چشمه ی آب ایستاده و اسب سفیدی هم کنار چشمه ایستاده.

گفتم:

«غلام علی! معنی این اسب چیه؟»

گفت:

«اینجا قتلگاه من است.»

نحوه ی شهادتش رابرایم تعریف کرد. گفت:

«زمانی که با کومله ها درگیر شدم، ۳۰ فشنگ داشتم که به سمت دشمن شلیک کردم و آنها رااز پا درآوردم اما تعدادشان زیاد بود و من هم فشنگ نداشتم. برای اینکه اسلحه ام دست آنها نیفتد، آن رابا سنگ و چماق تکه تکه کردم. آنها به من نزدیک شده بودند و یک زن منافق که توی جمع آنها بود، به پایم شلیک کرد و دیگرنتوانستم با خون ریزی شدیدی که داشتم راه بروم.

دستگیرم کردند و با قل و زنجیر بستند. یکی با قمه به تنم ضربه می زد، یکی با آب جوش،تنم را می سوزاند. به طوری که گوشت بدنم می ریخت.

آنقدر شکنجه ام دادند که بی حال شدماما هنوز نفس می کشیدم. منافقین کوردل همین که متوجه شدند، من هنوز زنده ام، تیر خلاص زدند و مرابه شهادت رساندند.

وقتی شهید شدم، این اسب سفید در کنارم ایستاد و سوارش شدم. آنها می خواستند جسدم را بسوزانند که یک زن سیاه پوش آمد و جسدم را از دست آنها گرفت. جسدم سه روز دربیابان بود و کسی جرأت نمی کرد به آن منطقه نزدیک شودتا اینکه یک مرد سیستانی، فداکاری کرد و جسدم را برگرداند.»

غلام علی، وقتی از نحوه ی شهادتش برایم گفت، سوار اسب سفیدش شد و رفت.

من از خواب بیدار شدم و شروع کردم به گریه کردن.

***

سردار شهید غلام علی مرادیان در عملیات پاکسازی اسلام دشت منطقه طنیال در جریان درگیری با منافقین کوردل،تا آخرین فشنگ،مقاومت کرد و با توجه به قرار گرفتن در محاصره کامل و مجروحیت از ناحیه پا خود را تسلیم نکرد و به مقابله پرداخت که سرانجام به اسارت در آمد و به طرز فجیعی شکنجه شد و پیکر نیمه جان او را در منطقه گرداندند سپس بدن مطهرش را با آب جوش سوزاندند که در اثر تحمل این همه شکنجه در تاریخ 1365/6/6به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر پاکش در گلزار شهدای روستای آجند در کنار دیگر یاران شهیدش به خاک سپرده شد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 3
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 1
  • ۱۲:۰۱ - ۱۳۹۲/۱۰/۲۲
    0 0
    سلام بر سالار شهیدان حسیبن بن علی (ع)
  • سیدجواد ۱۳:۵۰ - ۱۳۹۲/۱۰/۲۲
    0 0
    و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.. خوش بحالت عاقبت بخیر شدی شفاعت ما رو هم بکن.
  • جواد ۱۴:۵۰ - ۱۳۹۲/۱۰/۲۴
    0 0
    دلم شکست

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس