کد خبر 2647
تاریخ انتشار: ۱۵ مرداد ۱۳۸۹ - ۱۲:۴۲

هر ساله در آستانه سالروز صدور فرمان مشروطه در 14 مرداد، ويژه نامه ها و برنامه هاي ويژه اي براي نگاهي دوباره به نهضت مشروطه، موفقيت ها و ناکامي ها و درس هاي عبرت آموز آن منتشر مي شود.

به گزارش مشرق، ماهنامه مديريت ارتباطات در شماره سوم خود پرونده‌اي را به بهانه سالروز جنبش مشروطه منتشر کرده است که يکي از مطالب اين پرونده به گفت‌وگو با خانواده ستارخان مي‌پردازد. در اين مطلب که در ادامه مي‌خوانيد، عروس و نوادگان ستارخان از دلاوري‌هاي او مي‌گويند...
در يکي از مناطق قديمي قلب تبريز و کوچه‌اي قديمي‌تر که هنوز غباري از مشروطه و رنگي از سنت بر چهره دارد، خانواده‌اي پر تب و تاب زندگي مي‌کنند که نام «سردار ملي» بر شناسنامه‌شان نقش بسته است.
نوادگان و بازماندگان ستارخان -مبارز آزادي‌خواه مشروطه- در نهايت سادگي و شايد گمنامي در اين کوي روزگار سپري مي‌کنند؛ گويي تنها چيزي که از سردار برايشان به وديعه گذاشته شده است، طعم تلخ حادثه باغ اتابک است و بس، تلخکامي که پشت به پشت از براي‌شان به ميراث رسيده.
با گشاده‌رويي و به قول خودشان با درويش‌مسلکي پذيراي ما هستند. تکلفي در رفتارشان نيست و سادگي ستارخان در رفتارشان نمودار است.
با قرار قبلي بيشتر اعضاي فاميل که در تبريز ساکن هستند، در نشست ما حضور دارند. سخن از ستارخان است، کسي که تهورش در سال‌هاي مشروطه مانند نداشت.
اتفاقاً ميان کلام گريزي هم به سريال سال‌هاي مشروطه زدند. «سامي سردار ملي» نتيجه ستارخان معتقد است سريال بيش از زندگي و شرح مشروطه‌خواهان واقعي به اشخاص ديگري پرداخته بود که نزديکي چنداني با مشروطه نداشتند. صحنه‌هاي مربوط به مشروطيت تبريز را اندک مي‌پندارد، البته صحنه مرگ حزن‌انگيز ريحان و توجه کارگردان به ديدار مهم ستارخان با کنسول روس و دست رد به سينه وي را مستثني مي‌داند.
خانه، خانه‌اي است قديمي که اگر از دوره ستارخان باقي نمانده باشد ولي به آن سال‌ها نزديک‌تر است. هر وقت حرف از خانه و کاشانه سردار مي‌شود، مي‌بينيم که اين خانواده، دل پري از داستان پر آب چشم خانه ستارخان در محله شتربان تبريز دارند. در يکي از ديوار‌هاي اتاق پذيرايي، عکسي قديمي از خانه ستارخان ديده مي‌شود. در قابي چوبي و نه چندان شايسته، يکي از لحظات تاريخي و به يادماندني تاريخ ايران زمين عکس شده است. «نگار عزرايي» عروس ستارخان است و 85 سال دارد.
شخصيت‌هاي عکس را مي‌گويد. ستارخان در کنار کنسول روس و يدالله خان نوجوان با کلاه قفقازي که تنها پسر ستارخان و پدر اين خانواده به شمار مي‌رود. عکس، مربوط به ديداري تاريخي است و سردار در پاسخ به پيشنهاد رسواي روس‌ها مي‌گويد که آرزو دارد هفت کشور را زير بيرق ايران ببرد. اين خانه چند سال پيش به عدم رسيدگي و مرمت رو به ويراني رفت و بخش‌هايي از آن تخريب شد.
نگار عزرايي مي‌گويد سال پيش پس از پيگيري‌هاي بسيار، مقامات ميراث فرهنگي و حتي شخص اسفنديار رحيم مشايي در همايش زود هنگام مشروطه، وعده‌هاي بسياري در ارتباط با رسيدگي به وضعيت خانه و مرمت و بازسازي آن داده‌اند. حتي طرحي از سوي ميراث فرهنگي مطرح شد که بر اساس آن موضوع تأسيس مجموعه‌اي به نام بنياد ستارخان، در همان منزل، مطرح شده بود که بعدها مسکوت ماند.
از سرنوشت يدالله‌خان بعد از مرگ پدر مي‌پرسيم. سامي و بهرام سردار ملي (نوه‌هاي ستارخان) مشترک پاسخ مي‌دهند: فرزند ستارخان (يدالله) تا يازده سالگي با ستارخان زندگي مي‌کرد. هنگامي که ستارخان از دنيا مي‌رود، عمويش حاج عظيم قره‌جه داغي تربيت و نگهداريش را بر عهده مي‌گيرد و يدالله‌خان با هزينه عمو در سنين جواني به فرانسه فرستاده مي‌شود. دو سال پزشکي مي‌خواند ولي با روحيه‌اش سازگار نبود. وارد دانشکده افسري مي‌شود و با درجه سرواني به ايران باز مي‌گردد ولي در ارتش پيشرفت چنداني نداشت. اتفاقاً زمان خدمت‌اش مصادف مي‌شود با ورود ارتش سرخ به ايران و اشغال آذربايجان توسط روس‌ها و بلواي پيشه‌وري.
بهرام مي‌گويد پدرش (يدالله خان) زماني نيز در دادگاه نظامي در سمت دادرس خدمت مي‌کرده است ولي به علت تمرد از دستور مقامات بالا و صدور حکم حبس ابد به جاي اعدام، در يکي از پرونده‌هاي سياسي شديداً مغضوب واقع مي‌شود، تا آن جا خود نيز زنداني و تا آستانه اعدام پيش مي‌رود. اما قضيه با وساطت پسر ثقه‌الاسلام فيصله مي‌يابد. يدالله‌خان در بهار سال 1357 به دور از خانواده و دو خواهرش يعني معصومه و سلطان خانم در انگلستان از دنيا مي‌رود.
استاد اسفنديار قره‌باغي از اساتيد موسيقي و آواز کشور در اين هنگام وارد اتاق مي‌شود. ايرانيان در سال‌هاي آغازين دهه 50 با صداي او بيشتر آشنا شدند. وي نخستين کسي بود که بعد از زنده ياد غلامحسين بنان، سرود ‌اي ايران را باز خواني کرد و در اوايل دهه شصت نيز سرود ضد آمريکايي‌اش طنين‌انداز جامعه شد. بار ديگر از وي نظرش را در مورد آن سرود مي‌پرسيم.
هر چند شايد اسراري دروني انگيزه سرايش آن ترانه بوده است، ولي هنوز نيز با تعصب بسيار از کارش دفاع مي‌کند. صداي حماسي او حتي هنگام صحبت نيز مي‌تواند حس رزمي غريبي را در انسان زنده کند. فردي به شدت ايران‌دوست و حساس به مسائل فرهنگي کشور به ويژه موسيقي اصيل ايراني است، او فرزند سالار قلي‌خان، از شخصيت‌هاي فکاهي‌پرداز آذربايجان است.
نگار عزرايي مي‌گويد: «نبات خانم» مادر بزرگ قفقازي استاد قره‌باغي در حالي که بعد از قتل شوهرش به ايران آمده بود، با ستارخان ازدواج کرد و اموال و دارايي و جواهرات خود را در اختيار ستارخان و قشون وي قرار مي‌دهد. وي به ستارخان پيشنهاد مي‌کند با وي ازدواج کند تا در عوض او نيز آزادي‌خواهان را ياري کند. از قضا ستارخان نيز در سنين نوجواني رفت و آمدهايي به قفقاز داشت. از همين جاست که دوستي برادرش اسماعيل با يک فرد قفقازي، زندگي سياسي ستارخان را نيز رقم مي‌زند.
نگار عزرايي در پاسخ به پرسش ما در ارتباط با جواني ستارخان مي‌گويد: «اسماعيل به يکي از فراريان قفقازي بنام «نبي» که با دولت تزار برخورد داشت، پناه داد. با يورش مأموران حکومت به منزل وي و يافتن «نبي» در خانه اسماعيل، هر دو به قتل مي‌رسند و اين حادثه ضربه سنگيني به خانواده وارد مي‌کند. پدر ستارخان (حاج حسن) از او مي‌خواهد انتقام خون بردارش را از حکومت قاجار و شخص محمدعلي شاه بستاند. همين موضوع انگيزه‌اي مي‌شود براي مهاجرت ستارخان به تبريز و اسکان در محله اميرخيز. ستارخان در اين سال‌ها تنها 17 سال داشت».





سامي سردار ملي، اطلاعات ارزشمندي در مورد رابطه ستارخان با قفقازي‌ها به ويژه رويکرد وي نسبت به شرکت نيروهاي سوسيال دموکرات قفقازي در انقلاب مشروطه دارد: «چنان که مي‌دانيم ستارخان در نوجواني مدتي در ساختمان راه‌آهن قفقاز و معادن نفت باکو کار کرده بود. مسلماً طرز فکر و مبارزات سوسيال دموکرات‌هاي قفقازي بر ستار جوان بي‌تأثير نبوده است. در سال‌هاي مشروطه کميته‌هاي کمک به انقلاب، از سوي سوسيال دموکرات‌هاي قفقاز تشکيل شده بود و سرپرست کميته نريمان نريمان‌اف بود که بعداً رئيس‌جمهور آذربايجان شد. آنها براي مشروطه‌خواهان ايران اسلحه و مواد منفجره و حتي ادبيات انقلابي و حماسي تهيه مي‌کردند. با اين که برخي از افراد مؤثر در انقلاب مانند ثقه‌الاسلام و حاج مهدي کوزه کناني با افکار سوسيال دموکرات‌هاي قفقازي مخالف بودند اما ستارخان قائل به استفاده از همه نيرو‌ها و پتانسيل‌ها بود».
ستارخان در اسب‌سواري و پرورش اسب و همين‌طور تيراندازي مهارت چشم‌گيري داشت. مرام و منش لوطيانه ستارخان باعث مي‌شود تا اندک‌اندک دوره‌اي از جوانان و مردم گرد او اجتماع کنند. ستارخان به همراه عده‌اي از سوارانش به محموله‌هاي نمايندگان دولت استعماري روسيه تزاري در ايران حمله مي‌برد و طلا و جواهرات محموله را به نفع ملت مصادره و تمام آن را در ميان فقراي محله امير‌خيز تقسيم مي‌کند.
وقتي مي‌پرسيم آيا انگيزه ستارخان در مبارزه با استبداد، تنها انگيزه شخصي و گرفتن انتقام برادر بود يا عوامل ديگري نيز در اين مبارزه مؤثر بوده است، به داستان جالبي اشاره مي‌کنند که نشان از تهور و بي‌باکي و در عين حال عيار صفتي سردار ملي دارد.
بهرام مي‌گويد: «هواي ملت را داشت. در ماه‌هاي قحطي تبريز زماني که گرسنگي و قحطي شديد در تبريز شايع بود، به سيلوهاي مملو از گندم حمله کرد. سيلوهاي شهر پر از گندم بود ولي حکومت اجازه استفاده را نمي‌داد. سردار گندم‌ها را بين مردم تقسيم کرد. دغدغه ملت را داشت. با خوانين مخالف بود و ستمي که به مردم مي‌کردند. تعدي‌هايي که به نواميس مردم داشتند را نمي‌توانست بپذيرد.»
سامي در مورد رابطه ستارخان و توده مي‌گويد: «ستارخان خود را از توده مي‌دانست و روابطش با مجاهدان بسيار صميمي بود. به‌طور کلي آدم خودخواه و مستبدي نبود. در اوج قدرت و محبوبيتش، منزل او پر از خدمتکار و خدمه نبود. حتي با اسب رفت و آمد مي‌کرد و سوار درشکه نمي‌شد».
عروس ستارخان دل پري از داستان آرامگاه وي دارد. مي‌گويد آرامگاه او در باغ طوطي است. سي سال پيش سنگ قبرش تخريب شد، دوره‌اي بود که اصلاً سنگ قبر نداشت. کسي نمي‌توانست بداند که محل آرامگاه کجاست، چون هيچ نشاني باقي نمانده بود اما چند سال بعد مجدداً سنگ قبر ديگري قرار دادند. وي مي‌گويد خانواده‌اش شديداً علاقه دارند آرامگاه به تبريز منتقل شود يا در غير اين صورت، سقف يا بنايي بر بالاي آن ايجاد شود ولي تاکنون موافقت مسؤولان در اين مورد جلب نشده است.
داستان آشنايي ستارخان با باقرخان نيز از زبان بانو عزرايي شنيدني است؛ مي‌گويد: «باقرخان به قصد جنگ با ستارخان به محله‌هاي زير فرمانش حمله مي‌کند. ستارخان از پشت بام مسجد سپهسالار تبريز او و سوارانش را تحت نظر داشت. عاقبت باقرخان شکست مي‌خورد و در آستانه مرگ از ستارخان مي‌خواهد به جاي کشتنش از وي در دستگاهش استفاده کند. چون باقرخان سواد خواندن و نوشتن داشت و ميان او ستارخان اعتماد و الفتي ايجاد شده بود، سال‌هاي زيادي در کنار هم مبارزه مي‌کنند. ولي غرور باقرخان نيز بعضاً باعث اختلاف و کدورت مي‌شد.»
سامي سردار ملي در اين ارتباط رويکرد متفاوتي دارد. از ديد وي امروزه نيازي نيست به اختلافات کهنه که ذاتاً تأثيري نيز در روند انقلاب نداشته است، پرداخته شود: «ستارخان و باقرخان هم‌رزم و دوست بودند و هدف مشترکي داشتند که مبارزه با استعمار و تلاش در راه مشروطه‌خواهي بود. آنان با اين که اختلاف تاکتيکي مختصري با هم داشتند يعني ستارخان شيخي و باقرخان متشرع بود. در مورد هدف و آرمان‌شان اختلاف نظري نداشتند. به نظر من اين که بگوييم يکي فلان اخلاق بد را داشت و ديگري چنين نبود، درست نيست. بياييم در مورد اهداف مشترک گفت‌وگو کنيم».
خانواده ستارخان در مورد ديدگاه‌هاي مذهبي و اعتقادي ستارخان همه متحدالقول‌اند که وي از باورهاي مستحکم ديني برخوردار بود و با رهبران ديني ارتباط مستمر و نزديکي برقرار کرده بود. او مقلد ثقه‌الاسلام بود و نسبت به اين روحاني بزگوار ارادت داشت. از طرف ديگر با روشنفکران و اهل نظر نيز همراهي داشت.«سامي» مي‌گويد: «هر چند که ستارخان تحصيلکرده و سياست‌مدار نبود ولي با شناخت کاملي که از جامعه ايراني داشت، در رويارويي با مشکلات، تصميماتي مي‌گرفت که تحصيلکرده و روشنفکران زمانش را به تحسين وا مي‌داشت. اين ويژگي سبب شده بود تا سياستمداران و روشنفکران زيادي از وي طرفداري کنند، البته آن‌ها به منافع خود نيز مي‌انديشيدند و اين دغدغه هواداري آن‌ها را محدود مي‌کرد».
ساعت‌ها به تندي مي‌گذرد اما نمي‌توان از خانه‌اي که غبار مقدس ستارخان بر تن اهالي‌اش نشسته است، به آساني دل کند. عکس ستارخان با کنسول روس در خانه قديمي ستارخان که امروز به مدد مسؤولان ميراث فرهنگي رو به ويراني است، حرف‌هاي زيادي براي گفتن دارد. يک بار ديگر از عکس مي‌پرسيم و داستان آن.
سامي در مورد حساسيت «پدر» نسبت به وحدت و استقلال ملي کشور مي‌گويد: «روس‌ها در آن زمان سياست جدايي آذربايجان جهت تسلط به منابع آن را در سر داشتند و توسط دست‌نشانده‌هاي خود مانند صمدخان مي‌خواستند آن را عملي کنند ولي ستارخان کاملاً مخالف چنين دسيسه‌هايي بود و به وحدت ملي ايران باور داشت؛ چنان که در مقابل پيشنهاد بي‌شرمانه فرستاده سفير روس در مورد نصب پرچم روسيه بر سر در خانه‌اش آن جواب دندان‌شکن را به او داد که «من مي‌خواهم هفت دولت زير پرچم ايران باشد، شما به من مي‌گوييد بروم زير بيرق روس؟ امکان ندارد».
اين جمله کوتاه ولي معنادار، در دل خود هزاران معني دارد و حاکي از درايت و هوشياري اين مرد بزرگ. پنداري سخني است که همين امروز گفته باشي. آخر اين «پدر» اهل وطن بود و آب و خاک برايش حرمتي داشت. وقتي که نام وطن به ميان مي‌آمد، غيرتش گل مي‌انداخت. او مانند بسياري از روشنفکران روزنامه نمي‌خواند ولي مي‌دانست که نبايد به قنسول مو قرمز سلام کند.
او مخلص همه قلندران عالم و مردترين مردان زمان بود. وقتي نام ايران مي‌آمد، صلواتي مي‌فرستاد که تا چهار کوچه آن طرف‌تر، کمانه مي‌کرد. از قضا چهار کوچه آن طرف‌تر خانه سفير انگليس بود. او در پستوخانه دل مي‌نشست و با مولا علي خلوتي عاشقانه مي‌کرد اما او، او که اهل وطن بود، مي‌دانست که هر جا وطن است، قبله نيز همان جاست.
ولي اين را هم مي‌دانيم که کم نبودند از تبار چنين مردها و از اين پدر‌ها در تاريخ ما که هم اهل درد وطن بودند. ستارخان را گلوله هم‌رزمش نکشت، شايد ستارخان حتي از درد و زخم پاي‌ تيرخورده‌اش نيز جان نداد. ملت و ويراني کشور بود که قلب او را مي‌فشرد. دغدغه آباداني و اصلاح امور مملکت، گرسنگي، بيماري، استبداد، انديشه دسيسه‌هاي روس و انگليس و اخبار اعدام‌ها و تجاوز‌ها و کشتار‌ها بود که جان او را گرفت.
بسياري از هم‌رزمان و يارانش هم چون زنده‌ياد ثقه‌الاسلام و علي ختايي، بعدها ناجوانمردانه به دست ناپاک روس‌ها جان باختند ولي اين بار پاي اين جوانمرد تبريز بسته بود، گر نه محال بود بگذارد که خون مردان و رادان شهرش بر زمين بماند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 3
  • در انتظار بررسی: 1
  • غیر قابل انتشار: 3
  • حسین IR ۰۷:۰۹ - ۱۳۹۶/۰۸/۱۰
    12 3
    زیبا٬سلام بر مجاهدان ازربایجان سلام بر روح والای ستارخان ٬سلام بر خانواده اش .سلامی پر از غرور بواسطه داشتن چنین دلاور مردانی .
    • علی IR ۱۷:۴۹ - ۱۴۰۰/۰۴/۲۱
      4 0
      ستارخان یک مرد با شرف بود
    • علی US ۲۲:۰۸ - ۱۴۰۰/۰۷/۰۵
      4 1
      ازربایجان نیست ، اذربایجانه ، آذربایجان با ز رمز گفتمانی تجزیه طلبانه که ستار خان بزرگ فراوان با این افراد جنگید

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس