آقا بیا که روضه رسیده به قتلگاه
سر میشود زمانه ولی بیتو غرق آه
جان مرا رسانده به لب، بغض گاهگاه
سر رفته انتظار کسي که به ياد تو
مي دوخت چشم حسرت خود را به سوي ماه
تو حاضري و ما همه در بند غيبتيم
يعني نجاتمان بده از اين شب سياه
آقا علاج رو سِيَهي چيست غير اشک؟
حالا به سوي روضهات آوردهام پناه
ای ملجأ همیشهی ابنسَبیلها
جاماندهام شبیه یتیمی میان راه
يک دم بيا به خیمهی ما، جان مادرت!
آتش بزن دل همه را با شرار آه
بايد شوي تسلي آن قلب مضطرب
آقا بيا که روضه رسيده به قتلگاه
يک جسم نيمه و جان و دوصد نيزه و سنان
يک لشکر حرامي و سردار بيسپاه
ناگه رسيد زينب کبري فراز تل
فرياد زد ز سوز جگر وا محمداه
«اين کشتهی فتاده به هامون حسين توست
اين صيد دست و پا زده در خون حسين توست»
*****
در خون تپیده آسمان در بین گودال
در خون تپیده آسمان در بین گودال
جان تمام کاروان در بین گودال
ميدوخت سمت خيمهها چشمان خود را
با پلکهايي نيمهجان در بين گودال
دار و ندار خواهري از دست ميرفت
در ازدحامي بيامان در بين گودال
گرم طواف قبله آمال زينب
سرنيزه و سنگ و سنان در بين گودال
در موج خون گم کرده تنها هستياش را
يک بانوي قامتکمان در بين گودال
سر ميزد از سمت غروبي خونگرفته
خورشيد زينب ناگهان در بين گودال