ورود کاروان به کربلا
پنجه ی هجر گریبان مرا می خواهد
غُصه كیسوی پریشانِ مرا می خواهد
هجمه ی باد خزان است تبر آورده
همه گل های گلستانِ مرا می خواهد
بوی خون می دهد این دشت خدا خیر كند
این چه خاكیست كه سامان مرا می خواهد
آه تاوان جدائی تو جز مُردن نیست
بی تو پس دادنِ تاوان مرا می خواهد
غربت دیده ی بارانیت ای دلخوشیم
آتش افروخته دامانِ مرا می خواهد
لشكر نیزه كه چشم از تو نگیرد نكند
جان من آمده و جانِ مرا می خواهد
چكمه ی كیست كه كُفرانه رجز می خواند
نكند سینه ی قرآن مرا می خواهد
كُشت دلشوره مرا آخرِ این راه كجاست؟
این زمین مهجه قلبم نكند كرب و بلاست
ناگهان دلهره بر پیكرِ من ریخته است
كربلا گفتی و بال و پر من ریخته است
این غباری كه از این دشت به رویِ تو نشست
پیشتر خاك عزا بر سرِ من ریخته است
لحظه ای روز دهم از نظرم سرخ گذشت
دیدم آنچه به دلِ مضطرِ من ریخته است
هر طرف چشم من افتاد به صحرا دیدم
تن بی سر شده دور و بَرِ من ریخته است
دیدم از خیره گی تیر سه پر لخته ی خون
جای شیر از دو لب اصغرِ من ریخته است
غارت پیرهن پاره اگر طولانی است
گرگ از بسكه سرِ دلبرِ من ریخته است
كعب نِی از همه سو دورِ تنم پیچیده
دستِ تاراج سرِ معجرِ من ریخته است
آخرِ راه رسیدیم بیا برگردیم
تا كه داغ تو ندیدیم بیا برگردیم