کد خبر 24354
تاریخ انتشار: ۲۵ دی ۱۳۸۹ - ۰۹:۰۰

بهجت قاسمي همسر استاد شهيد شهرياري مي‌گويد: سال‌ها پيش از شهادت دکتر علي محمدي، خطرات را متوجه شده بودم، تذکراتي به ما داده بودند. از نقشه‌هاي شوم اسرائيل در ترور دانشمندان هسته‌اي مطلع بوديم.

به گزارش مشرق به نقل از فارس، شناختن شهيد دکتر مجيد شهرياري از دريچه چشم کسي که به تعبير خودش نه فقط همسر بلکه همراز و همدل ايشان بوده است، نکاتي ظريف و خواندني دارد. او که به عنوان همسر و همسفر زندگي تا آخرين لحظات حتي همراه با فرشتگان خدا، در مشايعت روح شهيد تا باغ ملکوت در محبت او بوده است. شاهدي محرم است در تصديق خلوت نجواهاي شبانه شهيد با خدا و نيز ياري با وفا در آموزش و پژوهش، همسري فداکار و با وفا در زندگي و مادري مهربان براي يادگاران شهيد که علقه‌اي فراتر از پدر به آنان داشت. هرچند شواهد بر او مسجل مي‌شود که هر لحظه را غنيمت بداند شايد آني دگير او را در کنارش نداشته باشد اما به رغم همه جانکاهي فراق، به حکم رضا به فضاي الهي، مقتدرانه در اين صحنه حاضر شده است. براي او که به افتخار جانبازي در راه خدا نائل آمده است. سلامتي کامل و عاجل مسئلت مي‌نمائيم.

آنچه در ذيل مي‌آيد گفت‌وگويي با همسر شهيد شهرياري است که در آستانه چهلم اين شهيد بزرگوار صورت گرفته بود.
خانم قاسمي به عنوان اولين سؤال علاقه‌منديم از سلوک اخلاقي آقاي دکتر شهرياري در منزل بدانيم.
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحميم
مقام و مسئوليت‌هاي علمي ايشان ايجاب نمي‌کرد که اوقات فراغت زيادي داشته باشند و يا وقت زيادي را به کارهاي منزل اختصاص دهند و چون من همکار ايشان بودم درک مسائل برايم آسان‌تر بود. بنابراين سعي بر آن داشتم مراعات ايشان را از اين لحاظ بکنم و اگر گاهي اصرار بر حضور ايشان در منزل مي‌کردم به خاطر نياز بچه‌ها به پدر بود که براي غناي رابطه پدر و فرزندان لازم مي‌نمود. حتي خيلي وقت‌ها که بر اثر فشار فعاليت‌ها شب‌ها دير به منزل مي‌آمد من به مزاح مي‌گفتم «راه گم کردي!‌ چه عجب از اين طرف‌ها!» و ايشان متواضعانه مي‌گفت «شرمنده‌ام». رعايت اهل منزل را زياد مي‌کرد و خيلي مقيد بود که به مناسبت‌ها حتما هديه‌اي براي اعضاي خانواده فراهم کند؛ حتي اگر يک شاخه گل بود. به هيچ وجه به دنيا و ظواهر آن دلبستگي نداشت. ما بعد از ازدواج در خوابگاه متاهلي و با حداقل امکانات زندگي مي‌کرديم در آن خانه محقر از زندگي خود بسيار لذت مي‌برديم و نه تنها ما بلکه اطرافيان هم به زندگي ما افتخار مي‌کردند. گران‌ترين تابلويي که خودمان براي خانه خريديم همين تابلوي ساعت خانم است که منقش به سوره «ان يکاد» است که در مشهد به مناسبت ميلاد حضرت زهرا(س) که مصادف با روز زن بود برايم هديه خريدند. در زندگي بسيار به رضايت من اهميت مي داد. به گونه‌اي که اگر هم اختلاف سليقه‌اي وجود داشت تا جايي که با اصول منافات نداشت ايشان کوتاه مي‌آمدند. درباره رابطه با اقوام معتقد بودند هرجايي که حرام خدا حلال بشود نبايد حضور پيدا کنيم و اين امر براي ما و نيز اقوام جا افتاده بود. بسيار به صله رحم توجه مي‌کردند. به اقوام سر مي‌زديم و روابط گرمي داشتيم. با من بسيار مهربان بودند اگر مشکلي پيش مي‌آمد به بهانه‌هاي گوناگون ايشان پا پيش مي‌گذاشتند و رفع کدورت مي‌کردند. با بچه‌ها بسيار دوست بودند. دوستي صميمي و واقعي و تا حد امکان، حتماً وقتي را به آنها اختصاص مي‌دادند. بچه‌ها به اين وقت شبانه عادت کرده بودند. وقتي ساعت مقرر فرا مي‌رسيد، دخترم بهانه حضورش را مي‌گرفت. با پسرم، محسن بازي‌هاي مردانه مي‌کرد: بدون اينکه ملاحظه بچگي يا توان جسمي او را داشته باشد، به جد کشتي مي‌گرفت و اين مايه غرور محسن بود.

* در مورد نحوه آشنايي با آقاي دکتر و ازدواج با ايشان توضيح بفرمائيد.
من در ابتداي دوره فو‌ق‌ ليسانس در دانشگاه شريف درسي با آقاي دکتر غفراني داشتم، بخشي از آن درس مربوط به مباحث برق بود. دکتر شهرياري که در دوره دکتري مشغول به تحصيل بودند و دانشجوي برجسته دکتر غفراني بودند آن را تدريس مي‌کردند. من در آن مقطع دانشجوي دکتر شهرياري بودم، به عبارت ديگر تنها دانشجوي دختر از جمع کلاس 10 نفره بودم و اين زمينه آشنايي ما بود و منجر به ازدواج شد. بسيار ساده و بدون تشريفات ازدواج کرديم و زندگي ساده‌ خود را در خوابگاه متاهلي شروع کرديم. خانواده دکتر شهرياري خانواده‌اي فرهنگي با پشتوانه اقتصادي متوسط و خود دکتر نيز دانشجو بودند. هنوز شغلي نداشتند و اوايل زندگي مخارج ما از طريق پولي که از راه تدريس يا حق تاليف کتاب آقاي دکتر و نيز حقوق من که با مدرک ليساس و در دانشگاه اميرکبير با ماهي 13.500 تومان مشغول کار بودم، تامين مي‌شد.

* از ويژگي‌هاي شخصيتي آقاي دکتر بفرمائيد.
از ويژگي‌هاي بسيار جالب ايشان اين بود که هرگز دست تقاضا به سوي کسي دراز نمي‌کرد، اما در عين حال هرگز دست نياز کسي را نيز رد نمي‌کرد. يادم مي‌آيد شبي در خوابگاه آبگوشت درست کرده بودم، طبق عادت در تمام طول زندگي حتي تا آخرين شب و شب پيش از شهادت ايشان، تا هر وقت که طول مي‌کشيد براي صرف شام منتظر دکتر مي‌ماندم. ساعت 10 شب آقاي دکتر آمدند. گفتم: «نون نداريم برو از سرايداري نون بگير». گفت: «عزيز! حاضرم تمام شهر را اين وقت شب براي نون بگردم. ولي منو در خانه کسي نفرست» و ما آن شب آبگوشت را بدون نان خورديم. به رغم مضيقه مالي مطلقاً نه من و نه ايشان به خودمان اجازه نمي‌داديم حتي از نزديکان کمک بگيريم. به خاطر ارادت خاص ايشان به ائمه اطهار(ع) و به خصوص حضرت زهرا(س) در روز شهادت خانم، هر ساله در منزل ما مجلس روضه مردانه‌اي برپا مي‌شود و ذکر فضائل و مصائب حضرت بيان مي‌شود. ايشان در ماه مبارک رمضان تقيد خاصي به افطار دادن داشتند و در رسيدگي به امور ايتام و سرپرستي آنها تلاش فراواني داشتند. در محل زندگي قبلي‌مان به اتفاق روحاني مسجد، گروهي را تشکيل داده بودند و صبح روزهاي جمعه بين خانواده‌هاي مستمند و بي بضاعت ارزاق پخش مي‌کردند و تقيد داشتند که حتما خودشان در پخش ارزاق حضور داشته باشند. پس از برگشت از اين کار تا ساعت‌ها منقلب بودند. بسيار مقيد به انجام آداب اسلامي بودند تا جايي که به ياد ندارم هيچ وقت ايشان بي‌وضو بوده باشند. قبل از خواب، قبل از خروج از منزل وضو مي‌گرفتند. به سبقت در سلام بسيار پايبند بودند. متواضعانه حتي در برخورد با بچه‌ها ابتدا ايشان سلام مي‌کردند و خيلي از رفتارهاي ايشان براي بچه‌ها ملکه شده است. همواره، دغدغه نماز اول وقت را داشتند تا جايي که تقيد به اداي نماز اول وقت در مسجد و حتي حين مسافرت در کنار جاده از ويژگي‌هاي ايشان بود. خيلي وقت‌ها در منزل چهار نفره نماز را به جماعت مي‌خوانيدم. در نماز حالت عرفاني، سجده‌هاي طولاني، اشک‌هاي سوزان، قنوت‌هاي عرفاني داشت و بعد از نماز بسيار دعا مي‌کردند که همه اين حالات به ويژه در نماز شب بيشتر جلوه داشت.

* از احساس ايشان بعد از شهادت دکتر علي محمدي بفرمائيد.
- ما سال‌ها پيش از شهادت دکتر علي محمدي، خطرات را متوجه شده بودم، تذکراتي به ما داده بودند. از نقشه‌هاي شوم اسرائيل در ترور دانشمندان هسته‌اي مطلع بوديم، لذا مراقبت‌هايي مي‌کرديم و نسبت به زندگي‌هاي عادي محافظت بيشتري داشتيم، آموزش‌هايي را به بچه‌ها داده بوديم. حتي چند بار تلفن‌هاي مشکوک داشتيم يا چندين بار مسافرت‌هايي به خارج از کشور به عنوان هديه به دکتر پيشنهاد شده بود که هم به خاطر مناعت طبع و هم رعايت مسائل امنيتي با پاسخ منفي از طرف ايشان مواجه شد.
پس از شهادت دکتر علي محمدي که مرد بزرگي بودند و خداوند روح ايشان را قرين رحمت کند اين مسائل جدي‌تر شد. از طرف مسئولان تذکرات جدي‌تري داده شد. ما هم مسئله امنيتي را جدي‌تر گرفتيم به خصوص در منزل قبلي که از نظر امنيتي بسيار احساس خطر مي‌کرديم، به رغم اينکه آقاي دکتر خيلي خودش را در قيد و بند اين مسائل قرار نمي‌داد و مي‌گفت تا خدا نخواهد اتفاقي نمي‌افتد، هر وقت ايشان مي‌خواست از منزل خارج شود ابتدا من بيرون را کنترل مي کردم يا وقتي زنگ مي‌زدند من پاسخگو بودم يا از حضور آقاي دکتر در جلوي پنجره ممانعت مي‌کردم. به رغم اينکه يقين دارم روزي که خدا دکتر را آفريد بنا به حکم تقدير لحظه شهادت ايشان را هم تعيين کرد. اما مسئولان مي‌بايستي در انجام وظايف خود دقت بيشتري به عمل بياورند.
من از روي وظيفه و در جهت آموزش، آمادگي و حفظ دانشمندان هسته‌اي از خطرات احتمالي، اين تذکرات را به مسئولان داده‌ام، چون امثال شهرياري و عليمحمدي فقط به خودشان يا خانواده‌شان تعلق ندارند، بلکه سرمايه‌هاي مملکت هستند.

* شما محرم‌ترين راوي واقعه هستيد، لطفا از روز حادثه بفرمائيد.
آخرين روز کاري که با دکتر سپري کردم، عصر يکشنبه 7 آذر، روز قبل از شهادت، جلسه سه ساعته‌اي را به اتفاق دکتر و يکي از همکاران براي رفع مشکلي که در يکي از پروژه‌هاي من بيش آمده بود، داشتيم که به لطف خدا و با طرحي که دکتر داده بود گره اين پروژه باز شد و قرار شد از فرداي آن روز کار را شروع کنيم. از طرفي از مدت‌ها پيش دکتر قصد داشت به خاطر مشکل جسماني من، ماشين دنده اتوماتيک برايم تهيه کند و چون هفته بعد مصادف با تولد دکتر بود. من پنهان از دکتر و به قصد عملي غافلگيرانه قبل از جلسه مذکور رفتم و ماشين ثبت نام کرد. لذا، آن روز خيلي رضايت‌بخش طي شد و من آخر شب شعف عجيبي را احساس مي‌کردم. خيل اتفاقي روز حادثه با دکتر همراه شدم. به علت آلودگي هوا و زوح و فرد بودن نمي‌توانستم با ماشين خودم بروم. لذا به پيشنهاد دکتر به رغم اينکه من ساعت 10 کلاس داشتم با ايشان همراه شدم. البته من هرچه که از آن حادثه فاصله مي‌گيرم اين همراه شدن با دکتر را لطف بزرگ خداوند مي‌دانم؛ چون در غير اين صورت تحمل اين ضايعه بزرگ صد چندان سخت‌تر مي‌شد و زخمي شدن من رحمت الهي بود تا با اين ضايعه بهتر کنار بيايم. 500 متر از اتوبان ارتش را طي نکرده بوديم که با ترافيک ابتداي اقدسيه مواجه شديم، راننده سرعت را کم کرد تا از منتهي اليه سمت راست به سمت دارآباد برود که در همان موقع موتوري در کنار درب جلو ماشين که آقاي دکتر نشسته بود قرار گرفت. در آن لحظه من حتي صداي برخورد چيزي را با ماشين احساس کردم ولي فکر کردم برخورد جزئي موتور با ماشين است. در همين حين راننده داد زد که دکتر بريد بيرون.
من که در پشت نشسته بودم به سرعت پياده شدم و همان لحظه صداي دکتر را شنيدم که مي‌پرسيد چي شده؟ معمولا، آقاي دکتر در مسيرها و ترافيک از وقت استفاده مي‌کردند و به مطالعه پروژه‌ها يا تز دانشجويان مي‌پرداختند و يا تفاسير قرآن آيت‌الله جوادي آملي را گوش مي‌دادند.
روز حادثه نيز ايشان مشغول مطالعه بودند و بعد از فرياد راننده دستش را برد که کمربند را باز کند، من به اين فکر افتادم کت تا دکتر کمربندش را باز کند من در جلو را باز کنم تا سريع‌تر پياده شوند. دستم را بردم به سمت درب ماشين که بمب منفجر شد و مرا به سمت عقب ماشين پرت کرد. در تلاش بودم تا بلند شوم ديدم نمي‌توانم حرکت کنم. خودم را به سمت درب جلوي ماشين روي آسفالت کشيدم و ديدم درب کاملا سوخته تا جايي که ديد داشتم ديدم دکتر سالم است، اما سرشان به سمت صندلي خم شده بود.
اما بعداً گفتند که پاي راست و دست چپ دکتر کاملا از بين رفته بود. همان لحظه دکتر به ملکوت پرواز کرده بود و من در اثر شدت جراحت وارده و در حسرت ديدن چهره مجيد براي آخرين بار توسط نيروهاي امدادگر منتقل شدم.

* همه همکاران و دانشجويان استاد متق‌القول از اخلاق معلمي ايشان ياد مي‌کنند، لطفا بيشتر از اين خصيصه استاد بگوئيد.
من از زماني که با ايشان آشنا شدم ايشان همواره معلم بودند، بعدها شنيدم قبل از آن هم معلم بودند يعني از ورودشان به دوره ليسانس و در سال 63 به گفته دوستان قديمي و بچه‌هاي رزمنده، ايشان تلاش فراواني در راه آموزش و تقويت بنيه علمي رزمنده‌ها صرف مي‌کردند. در بحث تدريس سعي مي‌کردند هر آنچه را که ياد مي‌دادند تمام و کمال به شاگردانشان ياد دهند. با دانشجويان ارتباطي دوستانه همراه با جديت در کار داشتند. آنقدر مقيد به نظم و حضور منظم در کلاش بودند که اگر مناسبتي پيش مي‌آمد، دانشجويان مرا واسطه قرار مي‌دادند تا رضايت دکتر را در تعطيلي جلب کنم که خيلي از اوقات وساطت من هم کارگر نمي‌افتاد.
او نه تنها تا آخرين دقايق کلاس، بلکه معمولا 10 دقيقه بعد از اتمام وقت مقرر، کلاس را ترک مي‌کردند؛ گاهي حتي فرصت نمي‌کردند بين دو کلاس گلويي تازه کنند.
حل مشکلات خانوادگي دانشجويان، کمک به تسهيل امر ازدواج آنها، رابطه پدرانه و برادرانه با دانشجويان از خصيصه‌هاي ايشان بود. چه بسيار دانشجوياني که من و دکتر موجب سر گرفتن ازدواجشان شديم و اکنون زندگي خوبي در کنار همسر و فرزندانشان دارند.
بچه‌ها دکتر را محرم رازهايشان مي‌دانستند و اين نبود مگر در پرتو همدلي، رأفت، اهتمام به حل مشکلات و روابط صميمانه‌اي که دانشجويان در دکتر مي‌‌ديدند. يکي از دانشجويان دکتري که اکنون همکار ما هستند جمله خوبي در رثاي دکتر دارند که «دکتر شهرياري دانشجوي قد کوتاه بيرون نداد» يعني آنقدر به دانشجويانش بها مي‌داد و آنقدر اعتماد به نفس آنها را پرورش مي‌داد که از عهده سخت‌ترين کارها برمي‌آمدند. تمام دانشجويان ايشان در کارشان سرآمد هستند. کدي را که دکتر خودش طي 7 يا 8 ماه کار فشرده ياد گرفته بود، با يک کارگاه آموزشي دو روزه در اختيار ديگران مي‌گذاشت و آن را به آنان آموزش مي‌داد. بچه‌ها را وادار به انجام پروژه مي‌کرد تا با کار عملي تسلط لازم را پيدا کنند.

* خانم قاسمي ضمن تشکر از وقتي که به ما اختصاص داديد اگر به عنوان حرف آخر صحبتي داريد بفرمائيد.
تلاش همه دست اندرکاران براي شناساندن ابعاد شخصيتي دکتر شهرياري برايم قابل تقدير است. استاد گرانقدر جناب آقاي دکتر طيب از دوستان قديمي و صميمي دکتر در وصف ايشان بسيار زيبا گفته‌اند: «دانش و مقام علمي ايشان به منزله صفرهايي است که در جلوي قامت ايماني ايشان، تجلي پيدا کرده است». علاقمندم نسل جوان ما با سيره زندگي و به خصوص بعد ايماني و اخلاقي ايشان و همچنين بعد علمي و کارهاي بزرگي که در اين زمينه انجام داده‌اند آشنا شوند. اگر از اين هزاران خواننده فقط تعداد معدودي برخي از خصايص دکتر را سرلوحه منش و زندگي خويش قرار دهند،‌به نظرم تاثير خود را در جامعه جوان و نيازمند ما خواهد گذاشت.
مجدداً از زحمات مسئولان محترم و نهادهاي فرهنگي مختلف که قبول زحمت کرده‌اند و هر کدام به نحوي سعي در شناساندن و معرفي دکتر به ملت عزيزمان دارند صميمانه تشکر مي‌کنم و توفيق همگان را از خداوند منان خواستارم و اميدوارم شهيد عزيزمان شفيع ما و تمام اين دوستان باشند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس