کد خبر 23738
تاریخ انتشار: ۲۰ دی ۱۳۸۹ - ۱۸:۴۸

دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله خامنه‌اي روايتي از حضور هزاران نفر از مردم قم در بيت رهبري و ديدارشان با مقمام معظم رهبري منتشر کرد.

به گزارش مشرق به نقل از دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله خامنه‌اي، ديدار مقام معظم رهبري با هزاران نفر از مردم قم در بيت رهبري حاشيه‌هايي داشت که در ذيل آمده است:

صبح ساعت پنج و نيم، از قم راه افتادم تا ساعت هشت و نيم سر وعده حاضر باشم. انتهاي خيابان فلسطين، ورودي برادران. با چند دقيقه تاخير رسيدم. حضور سرباز‌هايي که زير باران، روي سرشان چيزي شبيه کيسه از جنس پلاستيک کشيده بودند، آدم را مطمئن مي‌کرد که درست آمده است. بعد از چند دقيقه هماهنگي، وارد شدم. رفتيم سمت اتاقکي که کنار اتاق بزرگتري ساخته شده بود. برادران، از آن اتاق بزرگ‌تر عبور مي‌کردند و اتاق کوچک‌تر ظاهرا براي رفت و آمد ميهمانان ويژه خواهر بود. آقايي که همراهيم مي‌کرد در آن اتاق کوچک را زد: «خواهر لطفا بپرسيد که ايشون اجازه ورود دارند يا نه؟» داشتم شاخ در مي‌آوردم. آن همه عزت و احترام در بدو ورود و طرح اين سئوال در ابتداي راه؟

وارد شدم. خانمي هم سن و سال خودم پشت ميز کوچکي نشسته بود و مطالعه مي‌کرد. دو تا صندلي پلاستيکي کنار ميزش بود و پشت سرش يک سري کمد که براي نگهداري اشيا بود. توي آن هواي سرد، تنها يک بخاري برقي کوچک روشن بود! ظاهرا بسته‌ حمايتي دولت به اينجا نرسيده بود که همه با کت و پالتو، سر خدمتشان حاضر شده بودند. آنقدر گرم و صميمي بود که من را ياد دوستان دوران نوجوانيم مي‌انداخت. چند بار انگشتش را داخل شماره‌هاي گوشي تلفن سبز روي ميزش انداخت و چرخاند. خط مشغول بود. من هم فرصت را غنيمت شمردم و به دوران کودکي خودم سري زدم، چه ذوقي داشتم براي برداشتن گوشي سنگين اولين تلفن خانه‌مان، که جفت همين گوشي بود. نتيجه تلفن‌زدن اين بود که «ورود من هماهنگ شده است». بعدتر به دلهره‌اي که داشتم، خنديدم. مگر مي‌شود که هماهنگ نباشد و آدم را تا آنجا ببرند؟ همه چيز براي محکم کاري بود. خانه‌ دوست است اينجا!

وارد حسينيه شدم. برايم تازگي نداشت و بارها به اينجا آمده بودم. با اين تفاوت که ابتدا با دوستانم در يک مسابقه‌ي دوي ماراتون شرکت مي‌کرديم براي گرفتن جا، آن جلو جلوها! ولي اين بار تنها خود ديدار آقا مهم بود و ديگر هيچ. با لطف دوستان سايت خامنه‌اي‌دات‌آي‌آر، جلو نيز رفتم. آنقدر جلو که همان سال‌هاي مذکور براي به دست آوردنش سرها و دست‌ها بايد مي‌شکست! هر دو طرف حسينيه با چيدن يک رديف صندلي سبز رنگ پلاستيکي جلوي ديوار، راهروي باريکي درست شده بود براي رفت و آمدها؛ که رويشان بيشتر مسن‌تر‌ها و خانواده‌ي شهدا نشسته بودند. ساعت نه و نيم بود که جمعيت نصف حسينيه را هم پر نکرده بودند. حسينيه را با چشم برانداز کردم، شايد نصف شبستان امام خميني(ره) حرم حضرت معصومه(س) باشد. ياد شوق و حضور اقشار مختلف قم مي‌افتادم که چه‌طور در آن ديدارهاي خاطره‌انگيز سفر قم، جا نمي‌شدند چه برسد به امروز و اينجا که ديدار با تمام مردم شهر قم بود؛ خدا بخير کند! قرآن را شروع مي‌کنند و آيه‌ي بصيرت خوانده مي‌شود. خانه دوست است اينجا!

با آنکه نيم ساعت از آمدنم مي‌گذشت، پاهايم گرم که نشده بود هيچ؛ درد هم گرفته بودند از سردي کف حسينيه. زيلوهاي آبي رنگ با طرحي ساده -که بيشتر شبيه روفرشي بودند- کنار هم مرتب پهن شده بودند. نگاه کردنشان هم به آدم نشاط مي‌دهد نمي‌دانم چرا. از شوق و اشتياق اطرافيانم خجالت مي‌کشم کتم را زير پاهايم پهن کنم. چندنفر از خانم‌ها را شناختم که از بچه‌هاي کانون قرآن ثقلين بودند. مي‌گفتند کساني هم از هيئت محبان اهل بيت -که هيئت بزرگي در قم است- و عده‌اي هم از طرف بسيج طلاب آمده‌اند. ظاهرا بچه‌هاي جامعةالزهرا(س) هم در راه بودند. آنها با هم بحث مي‌کردند که ديگر چه کساني هستند يا نيستند و من اميدوار بودم که با اين توضيحات، هر کس دلش مي‌خواست، توانسته باشد که بيايد. ساعت ده شده بود و هنوز جمعيت زياد تغيير نکرده بود، ولي وقتي نگاهم به انتهاي حسينه افتاد، ديدم کم‌کم خيلي‌ها دارند وارد مي‌شوند و خود را لابه لاي ديگران جا مي‌دهند. آن روفرشي‌هاي آبي ساده عجيب برکت داشت. خانه دوست است اينجا!

طرف آقايان، هر از چند گاهي سرو صدايي بلند مي‌شد. انگار آشنايي از راه مي‌رسيد و اين ابراز آشنايي‌ها خاطرات شيرين چند روز مجاور رهبر بودن را براي آن‌ها زنده مي‌کرد. جمعيت سه چهار هزار نفري، آنقدر آرام نشسته بودند که انسان شک مي‌کرد که اين جمعيت، اهل قمي باشند که چند وقت پيش، ميزبان ره‌بر بود. شايد از شدت سرما يخ زده بودند و حال سر و صدا و شور نداشتند! و شايد ادب ميهماني را رعايت مي‌کردند. در اين ميان حضور چند برادر سياه‌پوست و زيادي سفيدپوست توجه خيلي از فيلم‌بردار‌ها و عکاس‌ها را به خود جلب کرده بود. اين ديدار به بهانه‌ نوزده‌ دي‌ايست که اين افراد در آن زمان شايد به دنيا هم نيامده بودند و اگر هم بودند، نه ايران را مي‌شناختند و نه نهضت اسلامي‌اش را. و امروز قطعا انقلاب ما مرز نمي‌شناسد! البته گمان مي‌کنم لذت ديدار حضرت آقا با طلاب خارجي در قم براي آنها آن‌قدر شيرين بوده است که خود را به اين ديدار رسانده‌اند. خانه‌ دوست است اينجا!

مجري براي هماهنگي‌هاي هميشگي پشت ميکروفن آمده بود و به جمعيت مي‌گفت که سرود دسته‌جمعي را حماسي بخوانند. سئوالي برايم پيش آمد که: سرودن يک شعر حماسي آسان‌تر از تغيير آهنگ يک شعر ديگر نيست؟ اما سرود که خوانده شد فهميدم که شعرش فراتر از يک شعر سفارشي بود؛ مناسب اين روزها و درخور و زيبنده‌ي اين مجلس. تمرين که تمام شد موجي در جمعيت افتاد که با خواهش انتظامات همه نشستند و شروع کردند به صدازدن ره‌برشان: «اي پسر فاطمه منتظر تو هستيم»، آن قدر بلند، که سرماي زمستان ديگر رنگي نداشت و همه چيز گرم و تازه بود. چند دقيقه بيشتر نگذشت که ره‌بر از يکي از آن در هاي بالاي بالکن وارد شدند. کساني که کنارم نشسته بودند، با ديدن ره‌بر جيغي کشيدند و بلند شدند و به طرف جلو رفتند. ياد حرف‌هاي مجري افتادم که مي‌گفت چه‌طور تصاوير آقا را دستشان بگيرند و چه‌طور دستشان را تکان دهند. اما وقتي آقا وارد مي‌شود، اين چيز‌ها ديگر قاعده‌بردار نيست... خانه دوست است اينجا!

«حسين حسين شعار ماست، شهادت افتخار ماست». همه سينه مي‌زدند و فرياد. ره‌بر هم دست به سينه بردند و انگار جمع را همراهي کردند. شور، با ديدن اين صحنه، جايش را به شعور داد و هم سينه‌ها محکم تر شد و هم فريادها. شعر که خوانده مي‌شد ره‌بر هم خوب گوش مي‌داد بعد از اتمام شعر، ايشان را ديدم که کمي‌خم شد و سرش را به نشانه تشکر و لبخندش را با محبت نثار کسي مي‌کرد. مجري بود، که ظاهرا از اين همه لطف بهتش زده بود. بدون مقدمه، روحاني‌سيد جاافتاده‌اي پشتن ميکروفن آمد و بهانه اين حضور را اين طور بيان کرد: به مناسبت نوزدهم دي، براي تشکر و پس دادن بازديد شما خدمت رسيده‌ايم. اين رفت و آمد‌ها به هيچ وجه تشريفاتي‌نيست. در اين روز کاري همه مشغوليت‌هايشان را رها کردند تا به اين مهم بپردازند». ياد کلاسم افتادم که با غيبت امروزم احتمال حذف آن بيشتر شد!‌ اما اين مسئله ذره‌اي از رضايت حضورم را کم نمي‌کرد. از اين بي تکلفي آن قدر لذت مي‌برم که احساس مي‌کنم خانه‌دوست است اينجا!

اين احساس ظاهرا دو طرفه بود که ره‌بر اينگونه شروع کرد:
«خيلى خوشامديد برادران و خواهران عزيز؛ و تشکر ميکنيم از يکايک شما که اين راه را طى کرديد و اين حسينيه را به حضور گرم و صميمىِ خودتان و نشانه‌هاى اخلاص و محبتى که هميشه در برادران و خواهران قمى مشاهده کرده‌ايم، انباشتيد.»

با بلند شدن صداي گريه‌هاي جمع، ياد ديدار‌هاي مردم با امام خميني(ره) افتادم که از تلويزيون پخش مي‌شد. صحبت‌هايي که از دل بود و بر دل مي‌نشست.
«عکس العمل دشمن در اتفاقات روز جامعه بهترين معيار است براي سنجيدن آن عمل و توجه به آن هميشه راه گشاست.» اين اولين نکته‌اي بود که ره‌بر در سخنانشان گفتند.
«دليل اصلي مخالفت دشمن با جمهوري اسلامي که دين اسلام است و اين که چه قدر ملت و انقلاب ما توانست در امت هاي اسلامي اميد به پيروزي ايجاد کند»، از آن نکاتي است که هر چه قدر هم که گفته شود کافي نيست.
شنيدن اين کلام آن هم از زبان دوست چه دل‌نشين و غرور آفرين بود: «دشمن به خاطر سيلي‌اي که از قم و قمي خورده از آنها متنفر است. با ايمان وارد ميدان شدن هميشه به پيروزي ختم مي‌شود و اين رازيست که تنها آنهايي مي‌توانند درک کنند که اهلش باشند».

انتهاي حسينيه را نگاه مي‌کنم. همه رسيده بودند و بيت، جماران شده‌بود با آن طرز ايستادن مردم ،که انتهايش تا بيرون هم کشيده ميشد.

حرف از امتحان شدن و نمره گرفتن امت‌ها شد. و اين که نمره قبولي عزت است و مردودي آن ذلت مي‌آورد. اين که ما خوب امتحان داديم جمعيت را سر شوق آورد. اشاره به طراحان فتنه اخير و اينکه آنها مي‌خواستند کاريکاتوري از انقلاب درست کنند و شده بودند مثل سايه‌هائى که حرکت يک قهرمان را تقليد ميکنند، که البته با تو دهني ملت رو‌به‌رو شدند؛ اين سخنان اولين تکبير مجلس را بلند کرد.

نکته‌ي مهم و پاياني، «بيداري» بود که براي هر قشري معناي متفاوتي داشت. و براي مسئولين اين بود که «با تمام توانشان خدمت کنند و اين يکپارچگي را که خاريست به چشم دشمنان، حفظ نمايند».

يکي شروع مي‌کند و بقيه، محکم همراهيش مي‌کنند: «ما همه سرباز توييم خامنه‌اي گوش به فرمان توييم خامنه‌اي».
و بعد از اتمام شعار، وقتي ره‌بر با خنده گفت: «اين به نشانه‌ي زنگ پايان صحبت‌هاي من است»، صداي «نَه!نَه‌!» جمعيت که با ناراحتي همراه است فضا را پر مي‌کند. بيچاره آنکه شعار را شروع کرد! آن‌قدر فضا صميمي و پر از محبت است که هيچ کس نمي‌خواهد تمام شود. اما ايستادن ميهمان‌ها در انتهاي حسينيه، ظاهرا صاحب‌خانه را در خداحافظي پيش انداخته بود. خانه‌ي دوست است اينجا!

ره‌بر دعا کرد و همه ريختند آن طرف ميله‌ها و فکر مي‌کنم اگر دستشان مي‌رسيد نمي‌گذاشتند ايشان برود! مسئولين شهر و استان که رديف‌هاي جلو نشسته بودند، زودتر از ره‌بر به پشت جايگاه رفتند و بعد تر شنيدم براي عرض سلام و تشکر و در ميان گذاشتن يک سري نکات با ره‌بر رفته بودند. و در ميان آنها بود که ره‌بر براي علما و افراد خدمت‌گذار قمي که در فاصله اين يک سال به رحمت خدا رفته بودند طلب اجر و مغفرت کردند.

هميشه عاشق گريه‌هاي خالصانه بعد از ديدار هستم؛ که نه دوربيني هست تا آنها را ضبط کند و نه ره‌بري که آن را ببيند و همه‌اش براي کوچک شدن دل است. در اين ميان گريه‌هاي پيرزني که بر دستش مي‌کوبيد و دختر جواني که اشک ريزان سعي مي‌کرد پيرزن را آرام کند، با همه فرق داشت. اهل اراک بودند و تازه از راه رسيده بودند. انگار همه چيزشان را از دست داده بودند. ديدار مختص مردم قم بود. اما به هر حال، خانه‌ي دوست است اينجا!

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس