شان صدور اين شعر به اين قرار است که وقتي رييس جمهور سابق به سازمان ملل رفته و سخنراني بسيار مهم و استراتژيک و تکان دهنده اي در باره ي رستم و اسفنديار ايراد فرمودند ظاهرا رييس جمهور وقت آمريکا هم در مجلس حاضر بوده و براي ايشان سري تکان داده بود.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، شعري که خواهيد خواند سروده  برادر "محمد حسين جعفريان" است که هم الان هم اوضاع سلامتي اش اصلا رو به راه نيست.شان صدور اين شعر به اين قرار است که وقتي آقاي خاتمي رييس جمهور سابق به سازمان ملل رفته و سخنراني بسيار مهم و استراتژيک و تکان دهنده اي در باره ي رستم و اسفنديار ايراد فرمودند ظاهرا رييس جمهور وقت آمريکا هم در مجلس حاضر بوده و براي ايشان سري تکان داده بود.

روز بعد جرايد دوم خردادي با ذوق و شوق عجيبي خبر سر تکان دادن رييس جمهور آمريکا براي آقاي خاتمي را تيتر اول خود کردند. آقاي جعفريان آن روز دلش مي شکند و اين شعر را مي سرايد.

 

چقدر هادى درد م، چه خسته ام، سردم

تکم! غريب و غريقم، شکسته ام، زردم

 

در آن شب متلاطم! در آن عبور سپيد
 دريغ! کشتى روحم به بندرى نرسيد

 

دريغ! پاى عبورم هنوز در خواب است
دريغ! کشتى روحم قرين گرداب است

 

پر از شکفتن شعرم! پر از تف آتش
پر از شکسته کمان هاى صد هزار آرش


پر از رسيدن تا قله هاى بدبختى
 پر از عزيمت تا مرگ! تا نگون بختى


 سلام تهران! تهران! سلام تهرانم
 منم! بسيجى ديروز اين دبستانم
 

بپرس از چه زمانى به يادت آمده ام
 به فصل قحطى باران و بادت آمده ام
 

چقدر رد شده ام فصل فصل در پاييز
بپرس از اين تن رنجور و اين عصاى عزيز
 

بپرس از شبح برفى بهارانم
 چگونه رد شده ام از غرور يارانم
 

چه دوره هاى بعيد ت شکسته و زود است
هواى رابطه هايت چه دود آلود است
 

بپرس تهران! از من که شور شايانم
بپرس تهران! وقتى شروع پايانم
 

چنين غبار گرفته به عيش نامده ام
 بپرس از چه ديارى و از چه آمده ام
 

من از خدا و "شهيد" و کمانچه مي آيم
از استواى شلوغ " شلمچه" مي آيم
 

سلام حضرت مغرب! منم عليل شما!
 سرى تکان بده قربان! منم ذليل شما!
 

مگر قطار چه وقت از غرور ما رد شد؟
 از ايستگاه شلوغ شعور ما رد شد؟
 

مگر از آن همه شهر" شهيد" نگذشتيم؟
چرا دوباره به اين شوره زار برگشتيم؟
 

بگو چگونه گرفتار اين خطا شده ايم؟
ميان سيل سياست، چنين دو تا شده ايم؟
 

چه ساده نزد شما" بود"ها "نبوده" شده است
شب "شلمچه" از اذهانتان زدوده شده است
 

چه ساده شوق «بهشتى» به "غصه" ها برگشت

چه ساده «کاوه» دوباره به "قصه" ها برگشت
 

دوباره «باقرى» و «باکرى» چه خاموشند
 ميان هزار توى افسانه ها فراموشند...
 

هلا شما که به امروز خويش زنجيريد!
چرا سراغى از آن روزها نمي گيريد؟
 

هلا ميان زلال زمان سبوترها!
چه خلوت است مزار شما کبوترها!
 

در اين کشاکش بى همتى و بى دينى
 مرا بهل! بهل! اى مرتضاى آوينى!
 

گرسنه، خسته، رهايم ميان رخوت و خواب
 مرا بهل! بهل! اى حاج اصغر محراب!
 

مرا بهل کن اگر خسته ام، بهل اى مرد!
رها کن اين تن رنجور را، رها، برگرد!
 

مرا بهل کن الا «همت» بلند زمين
 براى ماندن در اين سکوت مرگ آيين
 

رها شدم چه به ياوه، ميان اين برزن
 ميان اين همه چکها، ميان اين همه زن
 

رها شدم به چرا در بهشت گم به نشيب
در اين فرود مردد ، ميان گندم و سيب
 

منم بسيجى ديروز و اينک اما دير
منم جوانى جبهه و اينک اما پير
 

شب جنون هزاران هزار مرگ آگاه
شب فلوت مسلسل، شب حسادت ماه
 

از عاشقانه راز تگرگ برگشتم
من از سواحل آغاز مرگ برگشتم
 

چکيدن شب و اندوه من ز سقف بهار
دوباره اين من و ارديبهشت شصت و چهار
 

چقدر گريه کهنه به دادم آمده است
 چه خاطرات عجيبى به يادم آمده است
 

چه صبحم اى شب رفته! چه خالى از رنگم
 سبک چو روح شهيدى در عشق آونگم
 

ببار باران! باران! ببار بر روحم!
 که من نه غرقه طوفان، که غرقه نوحم
 

هلا تمام شما بى نشانى و بى نام!
 شما! ملا ئک خوشبخت در کنار" امام"!
 

از آدم ،از خلفا آخرين براى شماست
"امام " راز مگوى زمين براى شماست
 

طلوع طوفان در کام بادبانها بود
 "امام" رونق انسان در آسمانها بود
 

هواى تازه براى غروب نسل هلاک
 شروع بارش باران خاک در افلاک
 

امام" ، پرده اى از نور و آسمان و سکوت
 عبور سرزده و شاعرانه ملکوت
 

"امام" ، هيمه بر آتش در حکومت سرد
 يگانه واحه ي سرسبز در صحارى درد
 

"امام"! داغم چو داغ رفتنت تازه است
 شبيه صبر تو غم هاى من بى اندازه است...
 

چه روزهاى عجيبى! چه جزر و مد بدى
 چه آسمان فجيعى! چه فصل بى عددى
 

چه ساکتى! چه خموشى! مگر نمى بينى؟
سلام تهران! بارى ! چه خواب سنگينى!
 

سلام تهران! بى روح آهنين پيکر!
سلام پونک! تجريش! شوش! تهران سر!
 

سلام اى همه جا مانده هاى غافله ها!
 سلام نسل چک و سفته و معامله ها!
 

سلام تهران! آسمانت آبى نيست
 صداى خنده ات اى شهر! آفتابى نيست
 

غريو موشک شب هاى دور يادت هست؟
سلام تهران! آيا غرور يادت هست؟
 

سلام تهران! اى شهر بى ستاره و تار
 سلام تهران! اى شهر پرفريب و غبار...
 

در عمق خلوت اين جاده هاي بى عابر
خلا صه مى رسد از راه اين آخر شاعر
 

نه شاعرى ز علفزار شمع و پروانه
غريق بارش يکريز جام و افسانه
 

نه شاعرى که مديح خيانت و خاک است
 نه شاعرى که سترون، که شب، که ناپاک است
 

به "ذوالفقار" رها از غلاف، دل داده
 مى آيد از شب بى رهگذرترين جاده
 

در آن زمان که نه وقت گزافه خواهد بود
چقدر سر که به تن ها اضافه خواهد بود
 

چه طعم خون که به اين کام ها چشيده شود
 چه چشم ها که ز حدقه برون کشيده شود
 

چه سينه ها که به تيغش دريده خواهد شد
 چه دست هاى زيادى بريده خواهد شد...
 

چقدر خاتمه ام من! چقدر محتضرم
 چقدر گريه ام امشب! چقدر مختصرم


به اميد آزادي قدس، کعبه و کربلا

شادي روح شهدا صلوات

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس