از 20 سال قبل که شوهرم به رحمت خدا رفته تا حالا همیشه خودم تمام کارهایم را می‌کنم.

ویژنه نامه ضیافت مشرق - لباس محلی به تن داشت و تیز و فرز از این طرف باغ به طرف دیگر می رفت. یک بیل بزرگ هم روی دوشش بود و گه‌گداری آن را داخل جوی می کرد تا مسیر آب را به سمت درختانی که هنوز خوب آب نخورده بودند عوض کند. ساعت 5 صبح آن روز نوبت آبیاری زمین سرسبز حاجیه خانم ام هانی کاظمی بود و یک ساعت زمان داشت که درختان تشنه باغش در روستای مهاباد را با آب زلالی که از فیروزکوه سرچشمه می‌گرفت، سیراب کند. فقط کشاورزان می‌دانند که آبیاری یک باغ 4000 متری با چندصد درخت تنومند آن هم در عرض یک ساعت چه کار طاقت‌فرسا و دشواری است. 

از چهره بشاش و سرزنده اش امکان نداشت بتوان حدس زد 72 سال از خدا عمر گرفته! خودش می گوید: هفتاد سال است که کارم زمین داری و باغبانی و خانه داری است و گاهی هم مرغ و خروس و گوسفند نگه می‌دارم.  از 20 سال قبل که شوهرم به رحمت خدا رفته تا حالا همیشه خودم تمام کارهایم را می کنم.

ام هانی باجی چهار دختر، دو پسر، 12 نوه و دو نتیجه دارد که همگی در تهران و شهرهای دیگر زندگی می کنند و فقط در ایام تعطیل به مادر بزرگشان سر می زنند. بچه هایم که سالهاست پی کسب و کار خودشان رفته اند و فقط در ایام تعطیل و آخر هفته ها به من سر می‌زنن.  من ماندم و این باغ که باید به آن رسیدگی کنم.

کار هرس شاخه ها، چیدن میوه ها، بیل زدن باغچه، گل کاری، پخت نان محلی آبیاری باغ و هر کار دیگری را خودش به تنهایی انجام می دهد و آخر هر سال محصولات جمع آوری شده را میان اعضا خانواده تقسیم می کند. هم مربا آلبالو درست می کنم، هم رب آلوچه هم لواشک سیب و آلو. بعد اینها را بین بچه ها و نوه هایم تقسیم می کنم. ولی امسال درخت ها را سرما زده و محصول زیادی نداشتیم. هر چند سال یکبار اینطوری می شود. هر دفعه یک مشکلی داریم. وقتی بارندگی خوب است و درخت ها همیشه سیراب هستند، محصول نداریم وقتی هم که محصول خوب است، آن سال خشکسالی می شود و آب نداریم.

آبیاری باغ که تمام شد صورتش را می شوید و  برای استراحت، روی تخت چوبی و با صفایی که در کنار باغ برای خودش درست کرده  می نشیند. یک سماور نفتی قدیمی هم دارد که به گفته خودش غیر از ماه های رمضان در بقیه ایام سال همیشه روشن است و چایی تازه دم به راه!

با این که دکتر به خاطر مشکلات گوارشی روزه گرفتن را برایش ممنوع کرده اما هنوز هم روزه هایش را می‌گیرد و تازه کارهای معمول هر روز را هم انجام می دهد! دیگر بعد از سحری نمی خوابم. قرآن می خوانم و هوا که کمی روشن شد به کارهایم  می رسم. قبلا که چندتا گوسفند و مرغ هم داشتم کارم بیشتر می‌شد. باید برایشان علف تازه می چیدم. یک دو سالی است که دیگر دامداری نمی کنم. امروز می‌خواهم برای افطار نان بپزم تا خورشید بالا نیامده و هوا گرم نشده باید تنور را آماده کنم. 

تا کمر به داخل تنور خم می شود تا خمیر نان ها را به ته آن بچسباند. نان محلی های روستای مهاباد به لحاظ شکل ظاهری تلفیقی از نان بربری و نان تافتون است که در شرایط  عادی تا یک هفته هم بیات نمی شود. تنور گلی و البته داغ ام هانی باجی عرق از سر و رویش سرازیر کرده و گرمایش به ما هم که چند متر آن طرف تر نشسته ایم می رسد. 

نان های داغ را به درون پارچه ای می پیچد و به خانه می برد. چند دقیقه بعد با یک سینی بزرگ دوباره بیرون می آید و به ته باغ جایی که یک درخت توت قدیمی در آنجا وجود دارد می رود. این درخت توت بیشتر از 30 سال عمر دارد. هر سال اول تابستان کل توت می دهد. من هر روز این موقع می آیم توت هایی که باد زده و زیر درخت ریخته را جمع می کنم. اگر نیایم کلاغ ها حیف و میلش می کنند. بیشتر این توت ها را خشک می کنم.

حالا نوبت نظافت منزل است. با یک جارو دستی قدیمی تمام خانه را جارو می زند. اتاق ها، راهرو ها و ایوان با صفایی که مشرف به باغچه هایی با گل های رنگارنگ است. گردگیری و غبارروبی هم مرحله آخر کارهای خانه است که باید با صبر و حوصله انجام دهد. نمازهایش با طمانینه و طولانی است. بعد از نماز ظهر و عصر پای تلویزیون 14 اینچ قدیمی اش می نشیند تا یکی دو تا از سریال های ماه رمضانی را نگاه کند. امسال آن فیلم که جمیل در آن بازی می‌کند را دوست دارم ببینم. آن یکی هم که آخر شب می دهد خنده‌دار است. 

غروب وقت میوه چینی است. کمی گوجه سبز روی درخت حسابی رسیده شده و آلبالو های چند درخت هم سیاه شده اند. سطل هایش را برمی دارد و به داخل باغ می رود. نتیجه دو ساعت قدم زدن در باغ دو سطل آلبالو  و یک نصفه سطل گوجه سبز درشت و آبدار است که همگی را به داخل ایوان می برد و روی یک پارچه بزرگ پهن می کند.  آلبالوها را خشک می کنم. نوه هایم عاشق آلبالو خشکه هستند. مال ما از آن آشغال‌هایی که خودشان در شهر می خرند هم بهداشتی تر است هم خوش مزه تر. 

هر روز بعد از غروب آفتاب، به داخل باغچه می رود و با یک سبد کوچک سبزی تازه می چیند. از همسایه ها سرشیر و پنیر و ماست محلی می خرم. یک وقت هایی هم آش و حلیم برای افطاری درست می کنم  و به جای زولبیا و بامیه  توت خشک می خورم. سحری هم همین ها را می خورم. سر شیر و پنیر های اینجا کلی قوت می دهد به آدم و از سحر تا افطار هر قدر هم که سرپا باشم باز خسته نمی شوم.

صدای اذان را که گفتند سجاده اش را پهن می کند. نمازش چند دقیقه ای بعد از صحبت های آیت‌الله مکارم تمام می شود و پای سفره می نشیند. 

یک کاسه آش، یک ظرف ماست محلی با نان سبزی و کمی توت خشک با چای.  
قبول باشد ام‌هانی باجی

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 6
  • در انتظار بررسی: 1
  • غیر قابل انتشار: 0
  • شلمان خلیل ۱۲:۲۷ - ۱۳۹۲/۰۴/۲۹
    1 0
    خدا اجرش بده ایشالا 100 ساله بشه
  • شیعه ۱۴:۳۰ - ۱۳۹۲/۰۴/۲۹
    1 0
    انسان با ایمان قله ها را می تواند طی می کند.
  • مریم ۱۵:۵۳ - ۱۳۹۲/۰۴/۲۹
    1 0
    ایشالا که این مادربزرگ مهربون همیشه سلامت باشن :)
  • جاهد ۱۸:۴۲ - ۱۳۹۲/۰۴/۲۹
    1 0
    خدا به ایشان سلامتی و عمر بیشتر عنایت فرماید. رمز سلامتی در روستاست و دوری از زندگی ماشینی
  • سید محسن ۲۰:۰۸ - ۱۳۹۲/۰۴/۲۹
    1 0
    مادر به یاد مادر م مرا بردی خدا حفظ ات کند ولی یک شکواییه از فرزندانت قدر مادر را مادر مرده می داند چطور یک نفر حاضر به زندگی با مادرنشده اید...این هم درد پدر ومادر هاست ولی جیف زمان زود می گذرد .مادر خدا قوت
  • رضا ۰۱:۱۰ - ۱۳۹۲/۰۴/۳۰
    1 0
    سلام دلم برای مادر بزرگم تنگ شد، نثار همه کمادر بزرگ هایی که از دنیا رفتن یک حمد و یک قل هل هو الله بخوانید. یه نصیحت به بچه ها، نوه ها،و نتیجه های این مادر عزیز: اگر جای شما بودم به جای یک روز در هفته و یا ایام تعطیل سعی میکردم بیشتر بهشون سر بزنم آخه زندگی بدون مادر بزرگ مثل زندگی در یک خرابه شباهت داره. چند پیشنهاد:حتما با دوربین موبایل از مادر بزرگتون مستند بسازید و قبلش چند مستند با این عنوان از بچه های عمار فیلم تهیه کنید و ببینید... ای کاش مشرق هم مستند بسازه انشاالله

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس