گروه فرهنگي مشرق - از جمله عالمانِ بزرگ و مسئوليّت شناسانِ سترگ که عمر پربار خود را براي اعتلاي معنوي مذهب جعفري(ع) نثار کرده و دمي در اين هدف مقدّس از پاي نايستاده مرحوم آيتالله العظمي ميرزا جواد تبريزي است. در اين نوشتار ضمن مُروري کوتاه بر زندگاني اين فقيه فرزانه، بخشي از وصيّتها و نصيحتهاي ايشان را که عمدتاً دربارة ارتباط معنوي با حضرت مهدي(ع) است، ميآوريم. موضوع محوري و جان بيانات اين فقيه مقدّس آن است که: کاري نکنيد که دلِ امام زمان(ع) به درد آيد و تنها به رضايت امام زمان(ع) بينديشيد.
زندگي فقيه فرزانه
مرحوم فقيه راحل، حضرت آيتالله العظمي ميرزا جواد تبريزي در سال 1305 ق. در شهر «تبريز» چشم به جهان گشود. خانواده و خاندان او از نظر مادّي و مالي متوسط، امّا از نظر اعتقادي متديّن بودند. پدر ايشان ـ حاج علي کُبار ـ در محلّه و بازار شخصي متديّن و متعهّد، شناخته شده بود و مادر آن بزرگوار از خوبان و بانوانِ مؤمن و به زُهد و پارسايي معروف بود. مرحوم ميرزا جواد در چنين خانوادة والا و با معنويّتي پرورش يافت و شاکله و شالودة شخصيّت او به دست چنين معماراني پيريزي گرديد.
او مطابق معمول آن روزگار به مدرسه رفت و تحصيلات خود را در مدارس جديد آغاز کرد. در طول تحصيل به خاطر جدّيت و استعداد سرشار، از نمرات بالايي برخوردار بود و همين امر آيندة درخشاني را به او نويد ميداد. مرحوم ميرزا در دورة دبيرستان به خاطر جذّابيت و معنويّت حوزههاي علميّه و همچنين کششي که در وجود خود به امور معنوي احساس ميکرد و ارادة پروردگار حکيم که او را براي بر دوش کشيدن پرچم پرافتخار مرجعيّت شيعي آماده ميساخت، تصميم به رها کردن تحصيلات دبيرستاني گرفت تا در حوزههاي علميّه «فقه آل محمّد(ص)» را بياموزد و جان خود را با معارف و آموزههاي آسماني جلا دهد. به همين علّت به دنبال بهانهاي ميگشت تا اهداف بلند خود را تعقيب کند و اين بهانه فراهم شد. ميرزا فهميد که دبيرستان بنا دارد درس موسيقي را جزو درسها قرار دهد و کلاسهاي موسيقي را در دبيرستان راهاندازي کند. او دبيرستان را با اين استناد که اين کارها خلافِ شرع است، ترک کرد و ديگر حاضر نشد به آنجا برگردد. حتّي اصرار مديران و معلّمان نيز کارساز نيفتاد و او ديگر به آنجا برنگشت. پس از چندي ميرزا با پناه بردن به مدرسة «طالبيّه» تبريز ـ با اينکه خانوادة او چندان موافق نبودند ـ با جدّيت درس خود را آغاز ميکند.
وقتي فشارها بر جواد جوان تشديد ميشود و ديگران ميخواهند او را از اين راه برگردانند، ميگويد:
من با خداي خود عهد بستهام که دروس حوزه را شروع کنم و اين راه را با بصيرت انتخاب کرده و از تصميم خود برنميگردم و ميخواهم راهي را بروم که سرانجام آن خدمت به دين و شريعت و شيعه باشد.1
در حسرتِ نجف
مرحوم ميرزا خود چنين نقل ميکرد که: در «حوزة قم» که بودم آوازة «حوزة نجف» را ميشنيدم و در حسرت آن ميسوختم. امّا راهي براي هجرت به آن مدينة علم علوي(ع) نمييافتم. هميشه در اين فکر بودم که آيا ميشود روزي در جوار مرقد اميرمؤمنان(ع) و سالار شهيدان(ع) باشم و بر سر سفرة احسان آنان بنشينم؟ اين آرزو موجب شده بود که توسّلات فراواني داشته باشم تا آنکه خداوند متعال آرزوي مرا با لطف تاجري متديّن و خيرانديش به نام حاج يعقوب ايپکچي برآورد.
اين مرد نيکوکار ـ که خود از عاشقان سيّدالشّهداء(ع) بود ـ واسطة خير شد و من در طيّ قضيّهاي [که داستان آشنايي آن در کتاب زندگينامة اين فقيه بزرگوار آمده] به نجف مهاجرت کردم. مرحوم ميرزا هميشه و پيوسته از اين تاجر نيکوکار به نيکي ياد و براي او طلب رحمت و مغفرت ميکرد و ميفرمود: حاج يعقوب در مدّت سه روز گذرنامه و مايحتاج سفر را فراهم کرد و من تا نجف بودم اين تاجر متديّن به من عنايت داشت و حتّي بعد از بازگشت از نجف نيز به ديدنم ميآمد و نسبت به من محبّت ميکرد. خداوند رحمتش کند. خيلي به من خدمت کرد و خداوند به واسطة او امور ما را مرتّب و تأمين ميکرد.2
او در نجف در درسهاي گوناگوني حضور يافت، امّا سرانجام پايبند درس مرجع فقيد شيعه حضرت آيتالله العظمي خويي(ره) گرديد و به تدريج از چهرههاي شاخص محفل ايشان شد و مورد توجّه ويژة ايشان قرار گرفت. وي بعد از مدّت کوتاهي به شوراي استفتاي ايشان دعوت گرديد و در کنار تحصيل از محضر آن مرجع بزرگوار، بيش از بيست سال در آن شورا حاضر ميگردند تا آنکه پس از چندي، خود درس خارج را آغاز مينمايند. در سال 1354 رژيم بعثي عراق با يورش به حوزة علميّة نجف، جمعي از فضلا و طلّاب، از جمله مرحوم ميرزا را دستگير و زنداني کردند و سرانجام بعد از دو روز با تعهّد ترک عراق، ايشان را آزاد نمود. رفتار تحقيرآميز رژيم بعثي و استخارهاي که براي خروج از عراق ميکنند و خيلي خوب و نويدبخش ميآيد ايشان را براي ترک عراق و بازگشت به ايران مصمّم مينمايد.
مرحوم آيتالله العظمي ميرزا جواد تبريزي(ره) بلافاصله با کولهباري از پارسايي، پاکيزه جاني، دانش، بينش، بصيرت و معرفت در «قم» فعاليّت علمي و رسالت ديني خود را آغاز مينمايند.
در محضر اين استاد بزرگ بسياري از فضلا پرورش يافتند که امروزه از افتخارات نظام مقدّس جمهوري اسلامي بوده و خود سکّاندارِ تدريس در سطوح عالي حوزه هستند. سرانجام اين فقيه مقدّس و اين جان مطهر پس از هشت دهه تلاش علمي و عملي و دفاع دردمندانه از مکتب اهل بيت(ع) و اسلام راستين در سنّ 82 سالگي در روز دوشنبه 27 آبان ماه 1385 ش. در «بيمارستان کسراي»تهران دار فاني را وداع و به ملکوتِ اعلي پيوست و در جوار رحمت حق جاي گرفت.
از اين فقيه گرانقدر وصيّتنامة کوتاه و گويايي باقي مانده که درنگ در بعضي از فرازهاي آن سخت درسآموز و شورآفرين است. با اميد به آنکه نصايح اين پير شيدا را پيوسته آويزة گوش و ماية هوش خود گردانيم، به چند سطر از آن اشاره ميرود:
«اللّهمّ صلّ علي محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم و اهلک اعدائهم؛
حال که پيکر اين جانب در قبر آرميده يا بر دستان شما است نصيحتي به شما شاگردان عزيزم دارم؛ البتّه در طول حياتم سعي کردهام قبل از آنکه نصيحتي را متوجّه کسي کنم خود به آن عمل کرده باشم. بر تمام مؤمنان است که با دل و جان از مسلّمات مذهب حق دفاع کرده و هيچگاه اجازه ندهند بعضي افراد با القاي شبهه، عوامِ از مؤمنان را فريب دهند به ويژه در مسائل شعائر حسيني(ع) که تشيّع به واسطة آن زنده است. حفظ شعائر اهل بيت(ع)، حفظ مذهب بر حقّ تشيّع است، در حفظ آن کوتاهي نکنيد که مسئول هستيد.
اين جانب در طول عمرم، طلبهاي بيشتر نبوده و مانند يک طلبة جوان شب و روز در امر تحصيل تلاش کردم تا بتوانم خدمتي ناچيز داشته باشم... عزيزانم! کاري نکنيد که دل امام زمان(ع) به درد بيايد. او به اذن خدا ناظر بر اعمال ماست. در همينجا از پيشگاه مبارکشان ميخواهم که اگر کوتاهياي از طرف اين جانب سر زده، بر من ببخشند.
من چه در ميان شما باشم يا نباشم به دنيا دل نبستهام که در اداي وظيفة خود ترديد کرده باشم. اميدوارم که اين خدمت ناچيز مورد رضايت اهلبيت(ع) واقع شده باشد که رضاي آنان رضاي خداست. به دعاي خير شما محتاجم و ضمن دعاي خير، شما عزيزان را به خدا ميسپارم».3
ولا و توسّل
از ويژگيهاي بسيار بارز و آشکار مرحوم تبريزي که زبانزد دوستان و شاگردان ايشان بود و به نحوي برجسته در زندگاني ايشان نمود داشت، توسّل و ولا و پيوند با آستان مقدّس اهلبيت(ع) بود. او علاوه بر جدّيت در درس و تدريس، پيوسته در حال توسّل و بهرهگيري از آن ذوات مطهّر بود. يکي از شاگردان مرحوم ميرزا ميگويد در سال 1384ش. توفيق زيارت عتبات عاليات را يافتم و سعادت ياري کرد جهت ابلاغ سلام مرحوم تبريزي خدمت حضرت آيتالله العظمي سيستاني رسيدم. حضرت آيتالله سيستاني فرمودند: ميرزاي تبريزي از وقتي که نجف بودند ولاي عجيبي داشتند و محبّ سرسخت اهل بيت(ع) بودند. آري او هر روز به حرم مطهّر مشرّف ميشد و در کنار ضريح اميرمؤمنان(ع) با اخلاص و تواضع ميايستادند و با اشکي که در چشم ايشان حلقه ميزد، امام را زيارت ميکردند و به هنگام زيارت واقعاً از خود بيخود ميشدند.4
او بارها و بارها به طلّاب، خصوصاً طلّاب جوان ميفرمود: از توسّل به اهل بيت(ع) غافل نباشيد. شما توسّل کنيد آنان کمک خواهند کرد. موفقيّت خود او در گرو آن توسّلات و شبزندهداريها بود.
او در مجلس عزاي اهل بيت(ع) از خود بيخود و شديداً گريان ميشد به حدّي که اطرافيان نيز تحت تأثير قرار ميگرفتند. هرگاه به ايشان ميگفتند: آقا کمي مواظب خود باشيد و اين قدر بيتابي نکنيد ميفرمود: اين اشکها براي قبر و قيامت من است. ميخواهم نامم در طومار عزاداران اهل بيت(ع) و سيّدالشّهداء(ع) ثبت شود.5بارها وقتي از نحوة عزاداري بر سيّدالشّهداء(ع) سؤال ميشد در حالي که اشک ميريختند، ميفرمود: امام حسين(ع) هرآنچه که داشت در راه خدا فدا کرد و با فداکاري خود دين را زنده کرد حال وظيفة ماست که هر آنچه در توان داريم براي عزاداري امام حسين(ع) به کار گيريم.6از ويژگيهاي آن فقيه فقيد اين بود که نسبت به ايّام وفيّات به خصوص محرّم و دهة فاطميّه اهتمام خاصّي داشت به طوري که از لباس و چهرة ايشان ميتوان فهميد که ايّام عزاست و آقا عزادارند. قباي سياه به تن ميکرد و در مجلس عزاي امام حسين(ع) اجازه نميدادند که برايش متکّا بگذارند و خطاب به منبريها ميفرمود: بهترين لحظات عمر من، حضور در مجلس عزا و روضة اهل بيت(ع) است.7
مجالس خصوصي او از سه حالت خارج نبود: يا بحث علمي بود، يا پاسخ به استفتائات يا ذکر فضايل و مناقب اهل بيت(ع) و روضه.8
نشان عاشق شيدا
مرحوم ميرزاي تبريزي(ره) دو دستمال سياهي را که مخصوص گريه بر اهل بيت(ع) بود هميشه با خود به همراه داشت و وصيّت کرده بودند که:اين دستمالها را من براي قبرم ميخواهم. آنها را در قبر من جاي دهيد تا اماني باشد براي قبر و قيامت من؛ که به اين وصيّت عمل شد و آن دستمالها را ـ که نشاني از عشق پر شور او بود ـ در دست و سينة ايشان نهادند. فرزندان آن بزرگوار ميگويند: بعد از رحلت آقا و قبل از دفن هرچه جستوجو کرديم دستمالها را نيافتيم. بعد موقع باز کردن کفن ديديم که ايشان قبل از رفتن به بيمارستان، دستمالها را در کفن نهاده تا کسي به زحمت نيفتد.11
دستمالهايي که شاهد شور و شيدايي او به سيّدالشّهداء(ع) و صدّيقة طاهره(س) بود به همراه او به خاک سپرده شد تا شاهد و شفيع قبر و قيامت او باشند و با اين حرکت خود به دوستداران اهلبيت(ع) آموخت که قدر گريهها و وسايل حسيني(ع) را بدانند.
بگذار پاهايم بسوزد
نام مرحوم آيتالله تبريزي با دهة فاطميّه گره خورده است. به همين جهت او را «احياگر فاطميّه» نام نهادهاند. جريان اين نامگذاري از اينجا شروع ميشود: روزي عدّهاي از فضلا خبر آوردند که عالِمي بيروتي در سخنراني خود در مورد هجوم به خانة حضرت صدّيقه(س) تشکيکاتي کرده و علامت استفهام نهاده است. ايشان از شنيدن اين خبر ناراحت شدند، به قدري که سخت بيمار گرديدند. آنگاه پس از بررسي از صحّت و سقم قضيّه، شخصي را براي نصيحت و هدايت ايشان اعزام کردند. بعداً که متوجّه شدند فايدهاي ندارد، پس از درس خارج خود خطبهاي آتشين ايراد کرده و رواياتي را در ردّ سخنان آن شخص خواندند و از همگان خواستند که روز شهادت حضرت زهرا(س) را به رغم شبهات دشمنان دانا و دوستان نادان هرچه باشکوهتر برگزار نمايند.
فرداي آن روز که روز شهادت بيبي دو عالم، صدّيقة طاهره(س) بود و از قضا در فصل گرما واقع شده بود و هُرم و حرارت گرما خيلي سوزاننده بود ايشان با راهپيمايي با پاي پياده عشق و ارادتِ کامل خود را به آن بانوي برگزيدة مظلوم نشان دادند. فرزند ايشان داستان دلدادگي آن روز را اينگونه ترسيم ميکند:
گرما بسيار سوزاننده بود. برداشتن حتّي يک گام بر روي زمين، آن هم با پاي برهنه سخت دشوار بود. به حدّي که من طاقت نداشتم گامي بردارم از اين رو به مرحوم والد عرض کردم: آقا! گرما شديد است، اگر اذيّت ميشويد، کفش بپوشيد. ايشان همينطور که به سينه ميزدند فرمودند: بگذار پاهايم بسوزد. براي حضرت زهرا(س) هر کاري بکنم کم است. پسرم! مگر مصيبت آن حضرت کم بود؟ ما هر کاري در مصيبت بيبي دو عالم بکنيم، کم کردهايم. ميخواهم آنچه در توان دارم در راه حضرت زهرا(س) تلاش کنم تا در قيامت حسرت آن را نخورم.
فرزند ايشان در ادامه ميگويد: وقتي به خانه برگشتيم پاهاي پدر بر اثر شدّت گرما، شديداً آسيب ديده بود امّا ايشان اشک ميريخت و ميفرمود: اين کارها براي مصيبت آن حضرت کم است.12
ذکر حضرت زهرا(س) در مراسم نيمة شعبان
همه ساله در نيمة شعبان عدّهاي از طلّاب ضمن برگزاري مجلس جشن به مناسبت ولادت با سعادت امام عصر(ع) در «مسجد امام حسن عسکري(ع)» قم، برنامة اعتکاف متنوّع و با معنويتي را نيز پياده ميکردند. در سال 1384ش. از ايشان نيز دعوتي به عمل آوردند. ايشان ضمن تشويق و تقدير بانيّان فرمودند: من براي نماز در اين مسجد حاضر ميشوم و کمک هم ميکنم، امّا با اين شرط که در مراسم نيمة شعبان، روضة حضرت صدّيقة شهيده(س) نيز خوانده شود. آنگاه در حالتي که اشک در چشمان مبارکشان حلقه زده بود و صدايشان ميلرزيد فرمودند: روضة حضرت زهرا(س) را بخوانيد! و بعد خود ادامه دادند: شايد سؤال کنيد که چرا در جشن، روضه بخوانيم. بدانيد که آنقدر به اهل بيت(ع) ظلم شده که معاندان روز خوشي براي ما نگذاشتند. اميد آنکه با توسّل به حضرت زهرا(س) در آن مجلس، امام عصر(ع) عنايتي بفرمايند و خداوند تفضّلي کنند که شيعه دلشاد شوند.13
زمزمة نيمه شب ميرزا
يکي از طلّاب آذري ميگويد: سحري، آيتالله تبريزي را قبل از نماز صبح ديدم که به سمت حرم حرکت ميکنند و چيزي با خود زمزمه ميکنند و تنها هستند ـ گويا برنامة پيوستة ايشان بوده ـ تصميم گرفتم چند روزي دورادور ايشان را همراهي کنم. روز سوم کنجکاو شدم که ميرزا در اين خلوت سحر با خود چه زمزمهاي دارند؟ خود را به آن مرجع عاليقدر نزديک کردم، شنيدم که به زبان آذري خطاب به امام زمان(ع) عرضه ميدارند: اي مولا و مقتداي من! اي سرور و آقاي من! همانگونه که مرحوم علّامة اميني در مقابل ضريح امير مؤمنان(ع) ميايستاد و خود را عبد و بندة مخلص و کوچک شما خطاب ميکرد. من هم خود را بندة ناچيز و فقير و مخلص شما ميدانم. عنايت کنيد که اين مسئوليت را به نحو احسن انجام دهم، اي امام زمان عنايتي!.15
با آرزوي بلنداي درجات معنوي براي اين پير پارسا و تنديس ولا، طالبان را به دو کتاب «زندگينامه» و «درسهايي از فقيه اهل بيت(ع)» ارجاع ميدهيم.
------------
پينوشتها:
1. زندگينامة احياگر فاطميّه، صص 29ـ30.
2. همان، صص 36ـ37.
3. درسهايي برگرفته از فقيه اهل بيت(ع)، صص 20ـ21.
4. زندگينامة احياگر فاطميّه، ص 39.
5. درسهايي برگرفته از فقيه اهل بيت(ع)، ص 89.
6. همان، ص 83.
7. همان، ص 87.
8. همان، ص 88.
9. همان، ص 92.
10. همان، ص 99.
11. همان، ص 123.
12. همان، صص 75ـ76.
13. همان، صص 44ـ45.
14. همان، ص 233.
15. همان، ص 145.
*ماهنامه موعود شماره 119 - عبدالحسن بزرگمهرنيا