به گزارش مشرق، شايد براي شما هم پيش آمده باشد که وقتي در سر چهارراهها منتظر سبز شدن چراغ راهنمايي هستيد تا با ماشين تان به سرعت از آنجا رد شويد، زناني از فرصت يک يا دو دقيقه اي چراغها استفاده مي کنند و براي فروش اجناس ارزان قيمت خود به سمت شما مي آيند. در عين حالي که شما دوست داريد هرچه سريعتر آن يک دقيقه طولاني چراغ طي شود آنها اميدوارند که چراغها سبز نشوند تا بلکه از اين فرصت براي فروش اجناس خود استفاده کنند.
مهر با يک زن دستفروش که در سال فقط 3 تا 4 روزش را به بيکاري ميگذراند و از اين طريق زندگي خود و دو فرزند تحت سرپرستياش را مي گذراند گفتگويي انجام داده است که حال آن را روايت مي کنم:
يک هفته طول کشيد تا توانستم وي را متقاعد کنم مصاحبه اي انجام دهد. روز اول که از وي خواستم چند دقيقه اي دست از کار بکشد و با من صحبت کند، نگران بود که شايد رقته ام تا مانع کارش شوم و به قول خودش پليس هستم، اما وقتي به وي گفتم که من خبرنگار هستم و مي خواهم با وي در زمينه شغلش گفتگو کنم به من گفت: امروز نمي توانم اين کار را انجام دهم، شما برو چندروز ديگر برگرد تا با هم صحبت کنيم.
چند روز بعد هم که طبق قرار قبلي با وي خود را به چهارراه شلوغي در يکي از خيابانهاي پايتخت براي انجام گفتگو رساندم وي پشت چراغ قرمز و لابه لاي ماشينها مشغول فروش جورابهايش بود. من را شناخت و دست از کار کشيد و از وسط چهارراه که حالا چراغ آن نيز سبز شده بود، به کناري آمد و براي گفتگو با من شرط گذاشت.
به من گفت اگر قول بدهي که هيچ اسمي از من نياوري چون ممکن است اقوامم متوجه شوند و اگر باز هم قول بدهي که هيچ عکسي از چهره من منتشر نکني و حتي نگويي که من در کدام چهارراه شهر با تو گفتگو کرده ام، مي توانم به سئوالهاي تو پاسخ بدهم. طبيعي است که من هم براي انجام اين گفتگو اين شرط را قبول کردم و گفتگو شروع شد.
گفت از مشهد آمده است و حدود 30 سال هم سن دارد اما به قول خودش به دليل مسائل مختلفي که در مدت 3 دهه زندگي خود داشته است به نظر مي رسد سن وي حدود 45 سال باشد. در صحبتهايش دلش مي خواست توضيح کاملي ارائه کند ولي انگار برخي موضوعات را کوتاه مي کرد و در مورد آنها حرفي نمي زد.
در هر حال وي براي دستفروشي هر روز حدود يک ساعت راه را از پاکدشت تا تهران طي مي کند و عصرها و موقعي که ديگر اميدي به فروش جورابهايش ندارد هم با صرف همين زمان به خانه برمي گردد. البته خوش مي گويد که سعي خواهد کرد تا تاريک شدن هوا جورابهايش را فروخته باشد.
وي ادامه داد: ما الان 20 سال است که به تهران آمده ايم ولي از 10سال پيش و زماني که از شوهرم جدا شده ام مجبورم خودم کار کنم. در ابتدا کارهاي خانه هاي مردم را انجام مي دادم و از اين طريق با چند خانه آشنا شده ام و براي کار به آنجا مي روم چون ديگر به آنها اعتماد دارم.
از کار در خانهها تا دستفروشي
اين زن دستفروش گفت: البته از وقتي که هزينه هاي اداره زندگي خود و فرزندانش بيشتر شده و همچنين چون کارهاي خانه ها خيلي سخت است ديگر هر روز نمي تواند به خانه ها براي کار رود، به همين جهت با دستفروشي راحت تر است. از او پرسيدم در خانه ها چه کاري انجام مي دهد؟ پاسخ داد که فقط تميز کاري است که در خانه ها مي تواند انجام دهد.
وي در مورد اينکه براي هر روز کار چقدر پول مي گيرد؟ آن را مشروط به نظر صاحبان آن خانه ها دانست و گفت: البته آنها به من و بچههايم عيدي مي دهند و براي بچه هاي من لباس مي خرند؛ به همين خاطر به آنها نمي گويم که چقدر به من براي هر روز کار در خانه هايشان پرداخت کنند و هرچه که خودشان پرداخت کنند قبول مي کنم.
اين خانم که نخواست نامش در گفتگو ذکر شود، ادامه داد: اگر براي کار در خانه هايشان براي هر روز 10هزار تومان هم بپردازند من راضي هستم و قبول مي کنم ولي 15هزار تومان باشد هم بهتر است. البته براي کار در خانه ها جايي را که نشناسم نمي روم. وي در مورد اينکه آيا براي انجام کار در خانه ها با شرکتهاي خدماتي هم ارتباط دارد و اينکه آيا آنها را هم مي شناسد و يا خير؟ با پاسخ منفي به اين سوال، گفت: اصلا تا به حال اين کار را انجام نداده ام ولي شنيده ام که چنين جاهايي هم وجود دارد که براي خانه ها کارگر مي فرستند.
پرسيدم چرا با شرکتهاي خدماتي کار نمي کنيد؟ آيا فقط به اين خاطر که با مراجعه خودتان پول بيشتري به دست مي آوريد؟ جواب داد: در اين کار فقط موضوع پول نيست و من تا شناختي از محل کار خود نداشته باشيم ترجيح مي دهم کار نکنم. (به اينجا که رسيديم، تلفن همراه وي زنگ خورد ولي او پاسخ نداد و گفت دخترش بوده که براي پرسيدن حال وي تماس گرفت).
اجاره خانهام 200هزار تومان است
او در جواب اينکه چرا به تهران آمديد و آيا در همان شهر خودتان امکان کار کردن نداشتيد؟ به قسمت اشاره کرد و افزود: شوهرم اينجا کار مي کرد و درآمد ما بد نبود. به او گفتم آيا براي کار هيچ وقت به اين فکر افتاده ايد که به شرکتها و ادارات دولتي برويد و درخواست کار کنيد؟ گفت: نه، من هيچ وقت اين کار را انجام ندادم و از ابتدا در خانه ها کار مي کردم و الان هم که دستفروشي دارم.
به او گفتم که چند بچه داريد؟ گفت: من يک بچه دارم که به مدرسه مي رود و هزينه هاي او را هم بايد تامين کنم که سرپرستي بچه برادرم را هم به عهده گرفتم به خاطر اينکه وي فوت شده و همسرش هم ازدواج کرد. پرسيدم در هر ماه چقدر هزينه او و فرزندانش مي شود؟ افزود: همين قدر که بتوانم کرايه خانه 200 هزار توماني خود را و خرج مدرسه و غذاي بچه ها را جور کنم، راضي ام.
وي در مورد اينکه آيا از بابت نگهداري بچه ها از جايي کمک هم مي گيرد؟ جواب منفي داد. اين زن سپس در پاسخ به اينکه آيا به دنبال دريافت کمک رفته ايد؟ گفت: بله رفته ام، حدود 6 سال پيش از پيش نماز مرقد امام نامه گرفتم و آن را به کميته امداد بردم و در نهايت آنها گفتند شما برويد ما خودمان براي بررسي موضوع مي آئيم ولي با اينکه من چند روز را هم به خاطر آنها در خانه ماندم، آنها نيامدند.
قرار بود کمکم کنند؛ اما نشد
پرسيدم بعد چه شد؟ افزود: من چند بار ديگر هم رفتم و پيگيري کردم ولي نشد و جواب درستي به من ندادند. از آن موقع به بعد ديگر به آنجا مراجعه نکردم و خودم با دستفروشي روزگار مي گذرانم.
در جواب به اين سئوال که چگونه شد به سمت دستفروشي روآورد و چرا همان کار در خانه ها را ادامه نداد؟ گفت: به خاطر اينکه کار در خانه ها خيلي سخت است و تمام هزينه هاي من از اين راه تامين نمي شد به اين کار وارد شدم. به او گفتم از کجا براي کار به پايتخت مي آيد؟ گفت: من هر روز از پاکدشت به اينجا (چهارراه محل کارش) مي آيم.
وي اينطور ادامه داد که يک روز آمدم در چهارراهي و يک بسته فال گرفتم و مشغول فروش آن شدم که بچه ام هم همراه من بود، يک روز ماموران پليس و بهزيستي من را دستگير کردند و به من گفتند که خانم اين کار را انجام نده و ديگر فال نفروش. البته زماني که من توسط ماموران بازداشت شدم بچه ام ترسيده بود و مدام گريه مي کرد که آنها مرا آزاد کردند.
او افزود: پليسي به من گفت دست از فروش فال بردارم و به من سفارش کرد با خريد جوراب و لباسهاي ارزان قيمت ديگر کار کنم و گفتند که اگر ديگر فال نفروشم با من کاري نخواهند داشت، به حرف پليس گوش دادم و از آن وقت (10 سال) تاکنون ديگر برايم مشکلي به وجود نيامده است. البته الان هم ديگر ماموران من را مي شناسند و چون مي دانند که از راه حلال روزي کسب مي کنم ديگر با من کاري ندارند.
7تا 20هزار تومان جوراب مي فروشم
پرسيدم در حال حاضر براي هر روز دستفروشي در چهارراهها چقدر پول درمي آوريد؟ توضيح داد: البته بستگي دارد ولي بيشتر از 10 تا 20 هزار تومان در روز جوراب مي فروشم و گاهي هم 7 تا 8 هزار تومان. به او گفتم که صبحها از چه ساعتي مشغول به کار مي شود؟ گفت: من بعد از اينکه بچه ها را به مدرسه بفرستم به اينجا مي آيم و کارم را آغاز مي کنم ولي تا بخواهم به اينجا برسيم و شروع کنم حدود 11ظهر مي شود ولي تا موقعي که شب شود و بتوانم جوراب بفروشم ميمانم و بعد هم به خانه برمي گردم.
او در مورد روزهايي که هوا رو به سرما و گرماي زياد مي گذارد و در برخي مواقع که بارش برف، باران وهمچنين آلودگي هوا زندگي در پايتخت را مختل مي کند، گفت: من در اين روزها هم کارم را تعطيل نمي کنم چون وقتي من نياز به کار دارم و بايد پول دربياورم که بتوانم کرايه ماهيانه خانه ام را که 200هزار تومان است بپردازم، ديگر فرقي در کار کردن سرما و گرما ندارد، چون مجبورم. وي پرسيد: اگر من کار نکنم چطور بايد در آخر هر ماه کرايه خانه ام را بپردازم؟ حالا من شايد بتوانم با همکاري صاحبخانه ام تا دو ماه هم اجاره ام را به عقب بياندازم ولي از ماه سوم به بعد او مرا از خانه اش بيرون خواهد کرد.
زمستانها دستهايم يخ مي زد
به وي گفتم وقتي که بيمار مي شود چه کار مي کند و از بابت روزهايي که به خاطر بيماري کار نمي کند، چطور روزگار مي گذراند؟ بيان داشت: خوب در اين وقتها بعد از اينکه خوب شوم از هزينه هاي ديگر زندگي و حتي از خرج بچه ها کم مي کنم و کرايه خانه را مي پردازم و اين نگراني هميشه براي من وجود دارد. بعضي روزها شده که من از سرما نمي توانستم در خيابان بمانم و دست هايم يخ مي زد ولي بازهم دوام آوردم و به کارم ادامه مي دهم.
وي گفت شايد فقط چند روز سال مانند عاشورا و روز عيد سال نو را کار نکنم ولي بقيه روزها را به کار مي گذرانم. البته در روزهاي پاياني سال ديگر دستفروشي نمي کنم و برمي گردم به خانه هايي که آنها را مي شناسم و در آنجاها کار مي کنم چون آنجا درآمد بهتري دارد. به صورت کلي سالي 3 تا 4 روز را تعطيل هستم.
به ضعيفتر از خودم کمک مي کنم!
البته با همين وضع ضعيف اقتصادي که من با آن مواجه هستم هر سال در روز عيد قربان گوسفندي را براي قرباني نذر مي کنم و چندسال است که اين کار را انجام مي دهم ولي هرچقدر که وضع کاري ام خراب باشد نذر حضرت فاطمه را هم انجام مي دهم و بعضي وقتها هم به اندازه خودم و بچه هايم از درآمدم برمي دارم و کمکي هم به ضعيف تر از خودم انجام مي دهم.
او در مورد اين سوال که آيا هيچ وقت شده به کاري غير از دستفروشي فکر کنيد و بخواهيد در شرکتها و يا جاهاي ديگر به دنبال کار بگرديد؟ گفت: من به اين موضوع فکر کرده ام ولي جايي براي من نيست که بخواهم بروم و کار کنم ولي بازهم اميدوارم. البته متاسفانه مسائلي براي برخي خانم هايي که مي خواهند کار کنند به وجود آمده است که من را از فکر کار کردن در محل هاي ناآشنا منصرف مي کند. از اين دست مسائل هر روز در روزنامه ها و صفحات حوادث مطالبي منتشر مي شود.
خودم بيمهام نه بچههايم
پرسيدم آيا فرصت داريد روزنامه هم بخوانيد؟ افزود: من که نه، چون سواد زيادي ندارم ولي بچه ها مي خوانند و به من اطلاع مي دهند. وي در جواب اينکه آيا سواد شما آنقدري هست که بتوانيد آدرسها را در خيابان بخوانيد؟ بيان داشت: بله تا حدودي مي توانم ولي براي اينکه از اين وضعيت بيرون بيايم شبها درس مي خوانم و از طريق کمک بچه ها سعي دارم تا سواد بياموزم چون من از بيسوادي رنج مي برم.
وي در خصوص استفاده از خدمات بيمه با اشاره به اينکه با پرداخت 50هزار تومان در هر ماه خودش را بيمه کرده است ولي به دليل هزينه هاي بيشتر امکان بيمه کردن فرزندانش را ندارد، گفت: سال گذشته هزينه بيمه براي من 33 هزار تومان بوده است.
به او گفتم آيا به اين موضوع فکر کرده ايد که تا چه زماني مي توانيد هر روز به چهارراه بياييد و کار کنيد؟ اصلا کمک به خودتان را وظيفه چه نهادي مي دانيد؟ توضيح داد که من در اين مورد فقط به خدا فکر مي کنم. البته وظيفه هر مسلماني است که به ديگران کمک کند و به مستضعفان برسند.
دستفروشي در مترو
او در مورد اينکه چرا مانند بسياري از خانمها براي کار به مترو نمي رود که حداقل سرپناه دارد و ديگر مجبور نيست که در سرما و گرما سرچهارراهها بماند؟ گفت: من نمي توانم در مترو و جاهاي شلوغ کار کنم. پرسيدم آيا خانمهايي که در مترو کار مي کنند از شما درآمد بيشتري دارند؟ افزود: البته هر جا که کار کنيم درآمد و روزي ما دست خدا است و بايد تلاش کرد ولي در کف خيابونها پول نريخته که ما جمع کنيم، من الان چند نفر را مانند خودم مي شناسم که کار مي کنند.
در پاسخ به اين سئوال که شما جورابها را از کجا تهيه مي کنيد؟ گفت: ما اينها را از بازار تهيه مي کنيم که قيمت آن هم بستگي به جنس و نوع آن دارد. پرسيدم که هر جفت جوراب را چقدر مي خريد و چقدر مي فروشيد؟ که افزود ما الان اينها را جيني (12جفت) 7هزار تومان مي خريم و با سود 4 تا 5 هزار تومان بيشتر مي فروشيم.
سود 5هزار توماني هر 12جفت جوراب
وي در مورد اينکه آيا ماشينهايي که پشت چراغ قرمزها مي مانند براي خريد جوراب از شما تخفيف هم مي خواهند؟ افزود: بعضي وقتها مي خواهند و ما مجبور مي شويم که نظر آنها را قبول کنيم، چون مي خواهيم زندگي خودمان را بگذرانيم.
پرسيدم افرادي که از شما جورابها را مي خرند راجع به کارتان چطور فکر مي کنند؟ آيا به خاطر دلسوزي از شما جوراب مي خرند و يا اينکه يک معامله واقعي صورت مي گيرد؟ توضيح داد که بيشتر افرادي که از ما جوراب مي خرند نياز دارند که خريداري مي کنند ولي بعضي ها هم به ما کمک مالي مي کنند، مثلا امروز کسي پول دوجفت جوراب را به من داد ولي جورابي نخريد که البته کم پيش مي آيد.
در مورد اينکه از کجا و چه کساني انتظار دارند به آنها در اداره زندگي کمک شود؟ گفت: من هر روز 2 کيلوگرم جوراب را در دستم مي گيرم و با تکرار اين کار آرتروز گردن گرفتم و شبها نمي توانم بخوابم. انتظار دارم دولت توجهات بيشتري نسبت به ما داشته باشد، بعضي وقتها من آنقدر در برف و سرما و زير باران مي مانم که تمام بدنم يخ مي زند، چون مجبورم.
ماشين سواران 100ميليوني
او ادامه داد که اگر کسي (دولت و سازمانهاي حمايتي- اشخاص داراي وضعيت مالي مناسب) پيدا مي شد و حداقل نصف اجاره من و امثال من را مي پرداخت من مي توانستم دو روز بيشتر در خانه بمانم و کمتر کار کنم. متاسفانه برخي افراد هستند که ماشين 100ميليون توماني سوار مي شوند و وقتي به آنها مي گويم آقا يک جفت جوراب از من مي خواهيد؟ حرف که نمي زنند هيچ بلکه داد هم مي کشند که من مجبور مي شوم بارها و بارها از وي معذرت خواهي کنم که من چرا رفتم سمت ماشين او؟
گفت وقتي خدا به آدم ثروت مي دهد بايد از ديگران حمايت کند. البته به برخي از آنها و نه همه وقتي مي گويم از من جوراب بخرند با مشت مي کوبند به شيشه ماشين شان که انگار کوبيده اند برسر من و اين موضوع بارها پيش آمده است. البته در اين مواقع من آنقدر از نظر روحي تحت فشار قرار مي گيرم که مي گويم خدايا من چه گناهي کرده ام که اين فرد بايد با مشت بکوبد به شيشه ماشينش که انگار کوبيده به صورت من؟
اين خانم دستفروش در پايان افزود: حالا وقتي نمي خواهند، خوب نخرند ديگر چرا با ما بدرفتاري مي کنند؟ به بعضي ها مي گوئيم آقا جوراب لازم داريد؟ اصلا هيچ جوابي نمي دهند و نگاه هم به ما نمي اندازند که چه گفتيم ولي با اين حال اميد من فقط به خدا است و بس.