126 سال پيش، پارچه فروشي هاي بازار تهران، بعد از چند سال مقدمه چيني، هيأت خودشان را به اسم هيأت جان نثاران حسيني صنف بزاز تهران راه انداختند. محل هيأت هم مسجد ميرزا موسي، نزديك مسجد جامع بازار بود.براي اين كه مداحي و سينه زني هيأت از همان ابتدا، اصيل باشد، طلبه اي از كربلا به نامحاج مرزوق وارد جمع هيأتي ها شد.
سینه زنی تهرانی های قدیم تا قبل از نقل مکان مرحوم حاج مرزوق حائری از کربلا به تهران، اینگونه بود که اصطلاحا سه ضرب و بی وقفه سینه می زدند. بدین ترتیب اساسا « دم سرپا » و « زمینه خوانی »، در تهران رایج نبود. مرحوم حاج مرزوق بنیانگذار سینه زنی سنتی در تهران بوده است. اوج تکامل این سبک، در دوره مرحوم شاه حسین و مرحوم ناظم شکل گرفت. ایشان از بنیانگذاران سنت "چهارپایه" در شبهای مسلمیه حرم عبدالعظیم حسنی(ع)بودند.
آقای سازگار نقل می کردند: یک روز حاج مرزوق به یکی از دوستانش، به نام سیدحسن پیغام می دهد، که بیا حاج مرزوق با شما کار دارد، آن موقع حاج مرزوق در بستر بیماری بود.سیدحسن می گوید: رفتم دیدم به هم ریخته فرمود: من آخر عمرم است سید حسن ! می خواهم یه رازی را با شما در میان بگذارم ، دیروز مادرت زهرا (سلام الله علیها) را دیدم، در تب داشتم می سوختم، تو بیداری دیدم نه خواب. گفت: تشنگی بر من غالب شد. سه تا دختر داشتم؛ راضیه ، مرضیه و فاطمه . دختر اول را صدا زدم، راضیه مقداری آب به من بده، دیدم یک بانوی مجلله با روبند سبز پدیدار شد، حیا کردم، آب نخواستم. دختر دومم را صدا زدم: مرضیه ! دوباره دیدم بی بی بلند شد آمد طرف من. دختر سومم را صدا زدم: فاطمه؛ بار سوم که شد خانم فرمود: حاج مرزوق سه بار من را صدا کردی؟ چی می خواهی ؟ گفتم بی بی جان ! من حیا کردم حرف بزنم، فرمود: حاج مرزوق عمری نوکری کردی، حالا وقتش است ما جواب بدهیم، سرم را پایین انداختم، فرمود: تشنه هستی؟، از زیر چادر ظرف آبی بیرون آورد، نوشیدم، به گوارایی این آب، تا حالا نخورده بودم، طبق عادت بچگی، گفتم: صلّی الله علیک یا ابا عبدالله ... ، دیدم صدای گریه ی بی بی بلند شد، فرمود: حاج مرزوق ! دلم گرفته برایم روضه بخوان، گفتم خانم، دکترها منعم کردند از روضه خواندن، ولی چون شما می فرمایید چشم. چه روضه ای بخوانم؟ فرمود: روضه ی علی اصغرِ حسین را بخوان ...
یکی از اهل معنا در خصوص برزخ ایشان می فرمود: حاج مرزوق را در جوار آقا بزرگ تهرانی دفن کردند. یکی از مؤمنان در عالم رویا آقا بزرگ را مشاهده می کند و به وی می گوید: چقدر خوب است که حاجی مرزوق را نزد شما دفن کرده اند! آقا بزرگ در پاسخ می فرماید: این گونه هم که فکر می کنی، نیست. به محض آنکه حاج مرزوق را اینجا دفن کردند، آقا امام حسین علیه السلام او را برداشتند و با خود بردند.
شعری سروده حاج مرزوق است ؛
پيمان وفـــــــا با نگه مســت تو بستيـم بســـــتيم در ميكده پيمانه شكستيم
يك دم نسپرديم ره عقـــل و خـــــــرد را ديـوانـــه تو مســــت تو از روز الستيم
نـاز تـو خـريـديم بـه مـحـــراب عـبــــادت قامت چو به قد قامت زيباي تو بستيم
شب بود و من و دل به هواي سـر زلفت ديوانه صفت سلسله ها را بگسستيم
رفــتـيم به ســر مـنزل عشــاق بلا كش در حـلــقـه ســودا زدگان تو نشستيم
وقت است كني جلوه به خلوتگه عشاق هرچند كه خواريم گل روي تو خستيم
ردیف جلو نفر وسط؛ حاج مرزوق
ردیف جلو اولین نفر
اولین نفر از راست؛ حاج مرزوق