کد خبر 21052
تاریخ انتشار: ۶ دی ۱۳۸۹ - ۰۸:۵۰

دکتر بعد از معاينه چشم هاي شيخ به او گفت گريه براي شما مضر است و احتمال دارد بينايي تان را از دست بدهيد که مرحوم زاهد در پاسخ گفته بود: من چشم را براي امام حسين (ع ) مي خواهم. اگر گريه نباشد، چشم را هم نمي خواهم.

 مشرق - او را به نام شيخ 'محمدحسين نفتي'، بعدها زاهد مي شناختم. قد متوسطي داشت، با ظاهري ساده و قيافه اي جذاب و کلامي دلنشين. چشمان ضعيفي داشت و به همين خاطر وقتي حرکت مي کرد دست او را مي گرفتم. چنان جذبم کرده بود که از پرسيدن نام خانوادگي ايشان غفلت کرده بودم. از ديگر دوستان هم وقتي سوال کردم، آنها هم مثل من بودند، در جواب مي گفتند ما هم فقط ايشان را به نام شيخ محمدحسين زاهد مي شناسيم.
اطلاع از نشاني محل و سال تولد ايشان هم دست کمي از نام خانوادگي او نداشت.
در منزل مردي، به نام حاج آقا کلاهدوز روبروي حمام نقلي در کوچه روبروي مسجد امين الدوله مستاجر بود و هرماه اجاره بها را پرداخت مي کرد. هرچه آقاي کلاهدوز مي گفت: آقا، من خانه را بعنوان اجاره به شما نداده ام و نيازي نيست شما اجاره بدهيد، آقا توجهي نمي کرد و ماه به ماه اجاره را پرداخت مي کرد و مي فرمود: اگر از من اجاره نگيري از اين جا مي روم و اگر اين مقدار اجاره کم است، از اين جا بروم. چون بيشتر از اين توان پرداخت ندارم.
آقاي کلاهدوز مي گفت: حالا که اصرار مي فرماييد، لااقل در طبقه بالا که تميزتر است ساکن شويد ولي در جواب مي شنيد: پول اجاره طبقه بالا را ندارم و جايي که نتوانم اجاره اش را بدهم، نمي نشينم.
وضع زندگي ايشان بسيار ساده بود واز زرق و برق دنيا در آن خبري نبود. ايشان در دو اتاق زندگي مي کرد. يکي از آنها براي مراجعات بود. يعني اين همان جايي بود که من و عاشقان ايشان براي ملاقات مي رفتيم که فقط نصفش با گليم مفروش بود و بقيه اتاق خالي. به ايشان مي گفتم که اجازه بفرماييد تا نصف اتاق را چيزي شبيه همان گليم، فرش کنم اما قبول نمي کرد.
برخلاف تصوري که مردم از زهد و زاهد دارند، در زندگي شخصي بسيار منظم بود. وقتي با ايشان به منزل برمي گشتيم ابتدا عبا و قبا را درمي آورد و در گوشه اتاق خيلي مرتب تا مي کرد و بعد عمامه را روي آنها مي گذاشت. سپس دستمالي روي همه آنها مي کشيد تا کثيف نشوند. گاهي پيش مي آمد که مدتها عمامه را عوض نمي کرد ولي با اين حال از تميزي برق مي زد.

 

**مراتب علمي
ايشان براي تحصيل علوم حوزوي ابتدا مشهد مقدس را انتخاب کرد اما اقامت در مشهد فقط يک سال و نيم به طول انجاميد. پس از آن براي ادامه تحصيل به تهران هجرت کرد و در زماني که مشغول تحصيل بود، براي گذران زندگي به اتفاق برادرش در تهران به نفت فروشي پرداخت.
منزل ما در خيابان خيام روبروي پاچنار بازار تهران بود. آقا هم در کوچه جنب منزل ما نفت فروشي مي کرد. محصل بودم، هر وقت براي خريد نفت خدمت ايشان مي رسيدم، ايشان را غرق در مطالعه مي ديدم. اما يک روز که براي خريد نفت رفتم، ديدم ايشان لوازم را جمع مي کند. تعجب کردم و علت را جويا شدم که فرمود تا حال درس خواندن براي من مستحب بود ولي الان که عمامه ها را از سر علما بر مي دارند، بر من واجب است که مقابله کنم و مشغول هماهنگي شوم.
از آن به بعد در مسجد جامع بازار تهران حجره بالاسر مسجد چهل ستون مشغول تدريس شد. در تدريس ادبيات متبحر بود و اگر کسي در ادبيات عرب مشکلي داشت خدمت ايشان مي رسيد.
روزي در ايام تحصيل در حين تدريس، کتاب را بست و فرمود: داداشي ها، نمره شيشه راست عينکم 20 است و نمره شيشه سمت چپ 24 ولي با وجود ضعف چشمانم کتاب را نزديک روشنايي مي برم و مطالعه مي کنم تا براي تدريس آماده باشم .
وي ادامه داد: علت بالا بودن نمره عينکم دو چيز است. اول، زماني که در مشهد مشغول درس و بحث بودم شب ها تا دير وقت مطالعه مي کردم و بعد کتاب را به کناري مي گذاشتم و مي خوابيدم و براي سحر نيز بيدار مي شدم. لذا فاصله بين خواب و بيداري بسيار اندک بود و اين کار هميشگي من بود. دوم، وقتي به تهران هجرت کردم، سال هاي متمادي شب هاي جمعه در همين حجره برنامه احيا داشتم.
ايشان بدون اين که اشاره مستقيمي داشته باشد، به ما مي فهماند که چگونه زندگي کنيم. يعني نبايد به خودمان ضرر بزنيم و در عين حال بايد درس خواندن کوشا باشيم.
او براي ما پدري مهربان و معلمي دلسوز بود. هميشه مراقب بود که بداند ما درس را متوجه شده ايم يا خير؟ مقيد بود که عبارات عربي را صحيح بخوانيم. هر روز قبل اينکه درس جديد را تدريس کند رو به ما مي کرد و مي فرمود: يکي از بچه ها درس ديروز را بخواند. همين که يکي شروع به خواندن مي کرد آقا متوجه مي شد که درس را متوجه شده است يا نه.

 

** رعايت حقوق ديگران
روزي پس از رساندن ايشان به خانه خداحافظي کردم و در بازار به راه افتادم. شخصي صدايم کرد. او را مي شناختم. بسيار ناراحت بود و گفت: امروز پيش شيخ محمد حسين زاهد بودم که جلوي آن همه بچه آبروي من را برد. چون وقتي وارد حجره اش شدم ،احترام نکرد و همينطور ادامه داد و انگار نه انگار که من آمدم.
اين شخص مرا قسم داد که آقا بعد از شنيدن پيغام فرمود: داداشي آن آقا اشتباه کرده است. چون من اجير اين شاگردان هستم و حق ندارم مابين درس بلند شوم و به خاطر احترام گذاشتن به کسي، درس را تعطيل کنم. چون حق شاگردان ضايع مي شود.
يادم هست در آن زمان بيشتر مردم گيوه به پا مي کردند و اگر کسي مي خواست گيوه بخرد، مغازه دار جلوي پيشخوان ميزي مي گذاشت تا خريدار، گيوه را امتحان کند.
روزي به اتفاق آقا به مغازه گيوه فروشي رفتيم تا ايشان براي خودش گيوه بخرد. بعد از انتخاب گيوه به صاحب مغازه فرمود اجازه دهيد گيوه را داخل مغازه امتحان کنم. صاحب مغازه تعجب کرد و علت را جويا شد. آقا فرمود اگر جلوي مغازه گيوه را امتحان کنم ممکن است مزاحم کسي شوم.
ايشان ما را هم به رعايت حقوق ديگران توصيه مي فرمود.
روزي در حين درس به شاگردان خود فرمود: وقتي مي رويد از مغازه اي جنس ‍ بخريد مبادا آن جا چاي بخوريد. چون صاحب مغازه ممکن است بخواهد شما را نمک گير خودش کرده و بعد جنس را با شما گرانتر حساب کند وا ين ضرر زدن به صاحب کار شما است.
در ايامي که هوا مناسب بود مراسم دعا و مناجات شب هاي ماه رمضان در بام مسجد انجام مي شد اما قبل از انجام مراسم آقا مي فرمود اول از همسايه ها براي سر و صدائي که ممکن است ايجاد شود اجازه و رضايت بطلبيد اگر اجازه دادند بعد مراسم مناجات و دعا را شروع کنيم.
ايشان به يکي از شاگردان گفت: شنيده ام سوار دوچرخه مي شوي و خيلي مراعات عابرين پياده را نمي کني. اگر مراعات حال مردم را بکني، خيلي عالي مي شود. شاگرد ايشان مي گويد فرداي آن روز گفتم اگر شما صلاح نمي دانيد، ديگر دوچرخه سوار نشوم که شيخ محمدحسين زاهد فرمود: نه، منظورم اين نبود، بلکه در هنگام حرکت مواظب مردم باش. اگر مي خواهي زود سرکارت برسي نبايد به مردم تنه بزني و آنها را با زدن زنگ بترساني. مراعات مردم را بکن چون مردم بندگان خدا هستند و خدا نسبت به بندگانش لطف دارد و اگر کسي بندگان او را اذيت کند، رهايش ‍ نمي کند.

 

** عزت نفس و مناعت طبع
در ايامي که آقا مريض شده بود، براي عيادت به ديدن ايشان رفتيم و يکي از دوستان حال ايشان را پرسيد که آقا در جواب فرمود 'الحمدلله' و يکي از دوستان خدمت آقا عرض کرد، مثل اين که امروز حال شما زياد مناسب نيست ولي وقتي شما الحمدلله مي گوييد ما فکر مي کنيم حالتان خوب است که ايشان فرمود: وظيفه من شکر و حمد الهي گفتن است و من بايد خدا را شاکر باشم.
يک بار با آن حال مريض از رختخواب جدا شدند و به سختي يک تسبيح را برداشتند ولي گفتيم شما مي فرموديد ما مي آورديم. چرا اين همه خودتان را به زحمت انداختيد؟ ايشان فرمود: پيامبر اکرم (ص) مي فرمايند بعد از ايمان و عمل صالح، اگر کسي بتواند سربار مردم نباشد، من به او وعده بهشت مي دهم . آيا نمي خواهيد من به وعده پيامبر خدا برسم؟
بعد ايشان فرمود: تا مي توانيد روي پاي خودتان بايستيد و عزت نفس داشته باشيد و از کسي سئوال و درخواست نکنيد و خودتان کارهاي خودتان را انجام دهيد.

 

** زندگي ساده و زاهدانه
از صفات بارزي که ايشان به آن معروف بود، ساده زيستي و زاهدانه زندگي کردن بود. به هيچ وجه براي تامين مخارج زندگي از وجوهات شرعي استفاده نمي کرد.
زمان جنگ جهاني دوم که متفقين وارد خاک ايران شده بودند و ارزاق عمومي کمياب شده بود، وضع ارزاق عمومي مخصوصا نان خيلي اسفبار بود. نان هايي پخته مي شد به نام نان سيلو، که دولتي بود. البته گير هر کسي نمي آمد. نان هاي ديگري هم پخته مي شد، شبيه نان سيلو ولي از نظر کيفيت بسيار پايين بود وقتي که شب با هزار زحمت نان را به خانه مي آورديم، با پدرم کنار چراغ نفتي مي نشستيم تا خاک اره هاي داخل نان را جدا کنيم.
آن موقع وقتي براي تهيه نان بيرون مي رفتيم، غالبا با چشم گريان و دست خالي بر مي گشتيم. چون افراد لاابالي و گردن کلفت ها بالا سر تنور مي ايستادند و نان به ما نمي رسيد. در چنين وضعيتي بعضي ها که علاقه مند به مرحوم زاهد بودند، از روي دلسوزي مي خواستند کاري انجام بدهند که به آقا سخت نگذرد.
بعنوان مثال شخصي بود به نام حاج احمد خشکه پز که در بازار دروازه، نانوايي داشت.
يک روز حاج احمد مرا صدا زد و يک گوني آرد به يک باربر داد و گفت: همراه اين پسر برو به منزل آقا و بعد به من و گفت: اين دو شيشه آبليموي شيرازي را براي من هديه آورده اند، اينها را هم ببر منزل آقا. من به همراه باربر به طرف منزل آقا حرکت کرديم .البته روي گوني را با پارچه اي پوشانده بودم وگرنه اگر مردم مي ديدند غارت مي کردند.
وقتي آرد را بردم به آقا گفتم حاج احمد خشکه پز يک گوني آرد و دو شيشه آبليمو شيرازي براي شما فرستاده است. فرمود: براي چي؟ و من گفتم :حاج احمد گفت: آقا پير و سالخورده اند و تهيه نان براي ايشان مشکل است اگر هم تهيه کند، نمي تواند آن نان ها را بخورد. به خاطر همين اين گوني آرد را ببر منزل آقا و هر روز مقداري آرد بياور تا براي آقا نان تازه بپزم.
بعد از تمام شدن صحبت هاي من، آقا فرمود: چرا اول از من اجازه نگرفتي؟ بعد فرمود: اشکالي ندارد ولي فردا بعد از مدرسه يک باربر همراه خودت بياور و اين کيسه آرد را ببر و سلام مرا برسان و به حاج احمد بگو معده شيخ محمد حسين زاهد به نان هاي سيلو و نان جو عادت کرده ولي برادران مسلماني هستند که نمي توانند اين نان ها را بخورند. اين آرد را به قيمت بازار به آنها بفروش و پولش را به کساني بده که همين نان هاي خراب را هم نمي توانند بخرند. با اين کار هم تو ثواب مي بري وهم من. البته اين دو شيشه آبليمو را براي اينکه رد احسان نشده باشد، قبول مي کنم.
در ايام بيماري ايشان با چند نفر ديگر از جمله حضرت آيت الله حق شناس براي عيادت خدمت ايشان رسيدم. وقتي دور ايشان نشسته بوديم، با يک حالت خاصي ايشان رو کرد به آقاي حق شناس و گفت: داداشي به آنها بگو اسم 'زاهد' را از روي من بردارند، چرا که دکتر براي من آب سيب تجويز کرده است و اين حرف را جدي مي گفت البته ما نديديم که ايشان آب سيب ميل کند. ضمن آن که دکتر براي تقويت ايشان آب جوجه تجويز کرده بود ولي ايشان آب جوجه نمي خورد و مي فرمود: زاهد که آب جوجه نمي خورد.

 

** مناجات شيخ
مناجات شيخ در مسجد امين الدوله آنچنان ديگران را جذب مي کرد که برخي از مجتهدين و علما نيز براي استفاده از مراسم احياي ماه رمضان به آن مسجد مي رفتند.
آقا نفس گرم و صداي گيرايي داشت و 30 شب ماه رمضان را احياء داشت که در آن زمان مسجد امين الدوله تنها مسجدي بود که هر 30 شب، شب زنده داري داشت تا آن جايي که به مسجد شب زنده داران معروف بود.
در آن زمان ماشين زياد نبود ولي مردم از راه هاي دور به عشق آقا به مسجد مي آمدند. به حدي که در مسجد جايي براي نشستن پيدا نمي شد و حتي در ايامي که حکومت نظامي برقرار بود، مردم قبل از ساعت منع و رفت آمد به مسجد مي آمدند و منتظر آمدن آقا مي ماندند.
وقتي چراغ ها براي مناجات خاموش مي شد همين که ايشان بسم الله را مي گفت، اشک از ديدگان جاري مي شد و زماني که دعا مي خواند، حالت خاصي پيدا مي کرد، مخصوصا در دعاي ابوحمزه ثمالي که همه دعا را ايستاده و با گريه مي خواند و خواندن اين دعا دو ساعت طول مي کشد.
يک بار مرحوم آقا چشمشان ضعيف شده بود، لذا به اتفاق آقا به دکتر مراجعه کرديم .دکتر بعد از معاينه به آقا عرض کرد، چشم شما خيلي ضعيف شده است به خاطر همين براي سلامتي آنها نبايد گريه کنيد، چون گريه براي شما ضرر دارد و اگر گريه کنيد احتمال دارد که بينايي تان را از دست بدهيد .
آقا در جواب فرمود: آقاي دکتر من چشم را براي امام حسين (ع ) مي خواهم اگر گريه نباشد، چشم را هم نمي خواهم.

 

** وفات و تدفين
روز به روز حال آقا بدتر مي شد تا اينکه شب يتيمي فرا رسيد. حالشان خيلي بد شده بود، يک دفعه چشمشان را باز کرد و فرمود: مرا از جايم بلند کنيد، آقا تشريف آورده اند. همان طور که زير بغل ايشان را گرفته بوديم گفتند: 'السلام عليک يا ابا عبدالله' و بعد از گفتن اين جمله در حالي که تکيه بر دستان ما داده بود، دار فاني را وداع گفت.
مراسم تشييع از مسجد امين الدوله شروع شد و با خيل جمعيت آن هم پاي پياده حسين حسين گويان حرکت کرديم و تا ابن بابويه شهرري که مسير کوتاهي نبود، رفتيم .در بين راه مواظب بوديم که مامورين نيايند (چون تشييع جنازه ممنوع بود) بعد از رسيدن به ابن بابويه، مراسم غسل و کفن با يک حالت روحاني خاصي برگزار شد.
يکي از مقبره ها که مال يکي از ارادتمندان ايشان بود براي دفن آماده شد. با جمعيت تا کنار مقبره آمديم در ميان جمعيت چشمم به شيخ 'رجبعلي خياط' افتاد که بالا سر قبر آقا بلند بلند گريه مي کرد ولي بعد از چند دقيقه چيزي ديدم که خيلي تعجب کردم. ديگر شيخ رجبعلي خياط گريه نمي کرد، بلکه لبخندي بر لب داشت.
از خودم علت آن گريه و آن لبخند را مي پرسيدم ولي جوابي نداشتم تا اينکه روزي از خود ايشان علت را پرسيدم و شيخ رجبعلي در جواب گفت: وقتي بالا سر قبر شيخ محمد حسين زاهد بودم عالم برزخ به من مکاشفه شد، ديدم شيخ محمد حسين بالا سر قبرش ‍ ايستاده و مضطرب است و مي ترسد داخل قبر شود. ناگهان وجود مقدس و مبارک سيد الشهداء (ع) تشريف فرما شدند و به شيخ محمد حسين اشاره کردند و فرمودند: نترس من با تو هستم. گريه براي ترس و اضطراب شيخ محمد حسين زاهد بود و لبخند براي تشريف فرمايي امام حسين (ع).
بعد از دفن آقا تا عصر آنجا مانديم. هيچ وقت شب 21 محرم سال 1372 هجري قمري را که در آن پدري مهربان و استادي دلسوز را از دست دادم فراموش نمي کنم. تا مدت ها به اتفاق دوستان شب هاي جمعه در مقبره محل دفن مراسم دعاي کميل بر پا مي کرديم.
----------

برگرفته از: کتاب 'شيخ محمدحسين زاهد' نوشته 'حميدرضا جعفري'

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس