کد خبر 203630
تاریخ انتشار: ۹ فروردین ۱۳۹۲ - ۱۲:۵۲

بهار است. حساب و كتاب هم حدي دارد. بايد نوروزي كه هيچ وقت تكراري نمي‏شود را تكرار كرد...

به گزارش ویژه نامه نوروزی مشرق، ظاهرا بادها مي‏آيند تا درختان را بيدار كنند. ولي به رياضي‏دان ِ حسابرس دروني من مي‏خورند و او را بيدار مي‏كنند. او بيدار مي‏شود و عطر سنبل مي‏خورد به دماغش و يادش مي‏افتد كه بايد تمام اطلاعات اين سال را بريزد جلويش و مو به مو، بررسي كند.

او دو تا ليست دارد. ليست سياه، كه درش اسم آدم‏هايي را مي‏نويسد كه به‏من ضربه زده‏اند و از زندگي‏ام رفته‏اند.

ليستش را ستون‏بندي كرده است. يك ستون نام، يك ستون دليل، يك ستون هم نظر يك كارشناس كه عقلش از من زيادتر بوده.

او اين ليست را بايگاني مي‌كند براي روزهايي كه شايد آن آدم‏ها دوباره برگردند و آن موقع، پرونده‏هایشان را از بايگاني بيرون بكشد و به‏ من هشدار بدهد.

او يك ليست ديگر هم دارد از آدم‏هايي كه تازه در دنيايم متولد شده‏اند.

اين ليستش هم چند ستون دارد. در يك ستون اسم نوشته شده، در ديگري خصوصيت آن‏ها، در ستون آخر همان جايي كه هميشه بالايش مي‏نويسند ملاحظات، حد و حدودي دوستي‏مان نوشته شده.

حالا ديگر موقع آن است كه ليست را به من بدهد! واي چندتا از ليست سفيدي‏هاي پارسال رفته‏اند در ليست سياه امسال، چندتا از رفقاي قديمي هم هستند. چه بد!
ولي ليست سفيدم هنوزم پر است.

چه زندگي هيجان انگيزي! پر از دوستي‏هاي خوب و مفيد. اصلا همين دوستي‏هاي ساده، زنده بودن را تبديل به زندگي مي‏كنند.

اين كه بدانم در طول روزهاي سال، يك دوستي در يك جاي دنيا منتظر من است كه بروم سراغش و دنيايم را تكميل‏تر كنم با آن. ولي همه چيز به روابط انساني ختم نمي‏شود.
رياضي‏دان حسابرس من، به كار هم خيلي علاقه دارد. به اين كه توي سالي كه گذشت، بالاخره اصطكاك بين كار و استعداد و علاقه‏ام كم‏تر شد يا نه؟

او تمام تجربه‏هاي كاري مرا كنار هم مي‏چيند. اوه! چه تنوع كاري! ۴-۵ تا كار براي يك سال. آن هم اين همه متفاوت.
و بعد مي‏نشيند از بالاي عينك ته استكاني‏اش زل مي‏زند به من.
با نگاهش مي‏گويد: «چه ياد گرفتي از اين همه كار؟»

مي‏گويم: «نه! كارت اين طوري درست نيست. اگر خيلي ادعاي حسابرسي داري، بايد تمام ساعات زندگي‏ام را به تفكيك دربياوري. مثلا جمع ساعت‏هايي كه من داشتم مي‌نوشتم را بگو! جمع ساعت‏هايي كه كارمندي كردم را بگو، ساعت‏هايي كه داشتم بحث مي‏كردم را دربياور، ساعت‏هايي كه كتاب مي‏خواندم و... بعد بپرس اين همه ساعت نوشتي، آخرش چه به دست آوردي؟ يا اين همه ساعت كارمندي كردي بگو چه به دست آوردي؟

و من به تو خواهم گفت بهترين ساعت‏ها برايم ساعت‏هايي بوده كه نوشته‏ام. و بهتر از آن، ساعت‏هايي كه خوانده‏ام.»

بعد دوباره نگاهم مي‏كند. مغزش هنگ كرده. چه مي‏داند چه قدر ساعت من چه كرده‏ام؟ احتمالا بايد برود با آن دو فرشته‌اي كه روي شانه‏ام دارند ريز اعمالم را مي‏نويسند. حرف بزند. شايد بتواند در بياورد كه چه كرده‏ام!؟ براي همين مي‌فرستمش سراغ همان فرشته‏ها، مي‏دانم آن‏ها هم سرشان شلوغ است. آن‏ها هم دارند خوب و بد مرا جمع‏بندي مي‏كنند.

و احتمالا حسابرس دست خالي مي‏ماند. ولي با اين كار من از زير نگاهش فرار مي‏كنم.
بهار است. حساب و كتاب هم حدي دارد.

بايد نوروزي كه هيچ وقت تكراري نمي‏شود را تكرار كرد.

بايد عين ديوانه‏ها رفت زير باران راه رفت. بايد چشم‏ها را بست، يك نفس عميق كشيد و در بازدم، تمام تلخي‏ها و تمام جزئيات ليست سياه را بيرون ريخت.
بايد هي توي دل خدا خدا كرد، كه خدا آشنايي با آدم‏هاي خوب را قسمت سال جديدمان بكند.
ليست سفيدمان را پرتر از پر كند و زندگي‏مان را هر چه بيشتر قابل زندگي كردن!

منبع ایمنا

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس