به گزارش ویژه نامه نوروزی مشرق، اصفهان پایتخت فرهنگ و تمدن است، سرزمینی که
گنبدهایش انعکاس فیروزهای آسمان را دارند، حتی در روزهایی که آسمان ابری
است؛ توریستهای فراوانی در ایام عید به سوی اصفهان میآیند تا فرهنگ و
تمدن این شهر که شهره آفاق شده است را از نزدیک ببینند، از تاریخیترین
پلهای دنیا بگذرند، به کاخ هشت بهشت و عالیقاپو سر بزنند و با کولهباری
از خاطرات شیرین به شهر خویش بازگردند.
چشمهایی به دنبال آبی فیروزهای زایندهرود
اطراف
سی و سه پل جای سوزن انداختن نیست، چهرههای متفاوت، پوششهای مختلف و
لهجههای شیرینی که حکایت از فرهنگ و گویشهای مردم گوشه گوشه کشور دارد.
چشمها به دنبال آبی فیروزهای زایندهرود است تا انعکاس فیروزهای رودخانه
در آبی فیروزهای آسمان، دنیایی از آرامش را به روحت هدیه کند.
کمی آن
سوتر هفتسینی چیدهاند که با تمام زیباییاش چون وصله ناجوری بر روی زمین
خشک زایندهرود نشسته است تا به چشمهای مسافران، زیبایی و بهار را تقدیم
کند، اما بهار بدون آب مگر میشود؟ هفتسینی سرشار از نعمت و رزق و روزی که
بر لبان ترکخورده زایندهرود نشسته است و با برق سکههایش به سی و سه پل
دهن کجی میکند.
فلاش دوربین عکاسان خوش ذوق اصفهانی با کلاهی بر سر،
دوربینی بر گردن و لبخندی بر لب که مسافران نوروزی را میهمان دوربینهای
خود میکنند؛ در غروب چون نوری سفید میدرخشد و میهمانان اصفهان در کنار
این اثر تاریخی یعنی همان ۳۳ پل خودمان می ایستند و عکسی میگیرند تا با
یادی از شهر آبها و آیینههای آنروز و آیینههای بدون آب امروز به شهرشان
برگردند و عکس را در قاب یا آلبوم خود بگذارند و سالیان سال از اصفهان یاد
کنند.
کودکیهایت را به خاطر داری؟
عکسها
خاطرهاند؛ خاطرهی لحظههای شاد و پرتلاطم زندگی، عکس کودکیها و لبخندهای
کودکی؛ این روزها کودکیها به فروش رفتهاند همانطور که کودکها هم به
فروش میروند.
کودکانی با دستهایی کوچک و مشتهایی که وقتی عصبانی میشوند
آن را در هوا تکان میدهند و با زبان شیرین کودکی برایت خط و نشان
میکشند. کودکیِ کودکیهایت را به خاطر داری؟ به دنبال پروانهها دویدن،
بازی با یک توپ پلاستیکی، لِی لِی بازی با آجرهای زرد ساختمانهای نیمه
کاره و گچ های صورتی و سفید مدرسه که یواشکی از مدرسه میآوردی تا خانههای
لِی لِیات قشنگتر شود، از دوچرخه سواری، بستنی خوردنها، آدامس
خروسیهای قدیم و تمامی خاطراتی که کودکیهایمان را رقم زد تا تو بزرگ شوی و
به یاد کودکیهایت لبخند زنی.
خانم لواشک میخری؟
خانم
لواشک می خری؟ رشته افکارم پاره شد، نگاهش کردم، دختر کوچولویی شش ساله با
روسری قرمز بر سرش و بسته ای از لواشک در دستش.. باز با صدای خسته اما
کودکانهاش صدایم کرد، خانم بیست تا لواشک ۱۰۰۰ تومان، یک بستهاش را می
خری؟ به دستهای کوچک و مشتهای کودکانه اش که بستههای بیستتایی لواشک در
آن بود، نگاه کردم، چشمان این کودک معصومتر از آن بود که تاب مقاومت
داشته باشم، یک بسته لواشک خریدم، یک هزاری سبز و دستی کوچک و مشت هایی که
از هم باز شدند و هزار تومان را گرفت و دخترک مثل فرفره در میان جمعیت گم
شد.
در فاصله گم شدن دخترک لواشک فروش و باز کردن اولین لواشک، دختر
بچهای دیگر که شاید بیش از هشت سال نداشت با صورتی به طراوت بهار که
روزگار این زیبایی را به هر دلیل فرسوده کرده بود جلوی چشمانم سبز شد! دختر
بچهای با روسری سبز و باز هم مشتهایی که بستههای لواشک در آن قرار
داشت.. خانم تو را به خدا یکی بخر و باز قصه هزار تومانی لواشکهای بیست
تایی، لواشک را نشانش دادم؛ اخمی کرد و رفت سراغ یک رهرو دیگر که بر روی
پل همیشه تاریخی ۳۳ پل گام برمیداشت تا با اعجاز چشمهایش یک هزاری سبز
بگیرد و یک بسته لواشک بفروشد.
قصه تمام نشدنی کودکان دست فروش بر روی تاریخیترین پل دنیا
فارغ
از تمام آنچه دیده بودم بر دیوارههای سی و سه پل تکیه دادم و به عظمت این
بنای تاریخی فکر میکردم که باز هم صداها رشته اندیشههایم را برید.
"فشفشههای
رنگی، بدو بدو تمام شد" این بار صداها پسرانه بود و بزرگتر.. این قصه بر
روی سی و سه پل ادامه داشت، اگر قدم به قدم نبود اما بسیار بودند دختران و
پسران کودک و نوجوانی که لواشکهای بیست تایی، شاخهای شب نما، منورهای
رنگی و .. می فروختند و مردانی که در گوشهای از این پل در کمال آرامش و
احتیاط از دخترکان لواشک فروش پولها را میگرفتند و باز بستههای لواشک
دیگر... تمامی بستههای لواشک در دست این دخترکان یک مارک داشت و در سرتاسر
پل هر بیست عدد لواشک هزار تومان فروخته میشد و نیز تمامی فشفشه ها و
منورها با یک مارک به فروش می رفتند.
کودکیام را با پول میخری؟
این
روزها بر روی پل تاریخی سی و سه پل با قدمتی چندین و چند هزار ساله
کودکانی، کودکیشان را در میان دستهایشان گذاشته اند و با مشتهای
کوچکشان کودکیشان را می فروشند. چهار تا ده ساله فرقی نمی کند؛ آخرش
کودکی... کدام دختر بچه حاضر است عروسکها و خاله بازیاش را با فروش لواشک
در ازای چند هزاری عوض کند؟ این دختران معصوم، گرگهای جامعه را
نمیشناسند؛ پس چگونه میتوانند این گونه امرار معاش کنند و بازیچه و
عروسکهای عروسکگردانهایی شوند که در پشت صحنه آنها را می چرخانند!
کدام
پسر بچه ۸ تا ۱۲ ساله حاضر است فوتبال با توپ پلاستیکی اش را با منورهای
رنگین به آسمان بفرستد؟ این کودکان در کودکی آرزوهایشان را آتش می زنند و
به آسمان می فرستند.
زیبایی منورهای آسمان از زیبایی کودکی این کودکان است
که این چنین رنگین، چشمها را خیره میکند! می بینی یک منور چه زود تمام می
شود این همان کودکی شیرینی است که این کودکان به انتهایش رسیده اند. راستی
آن دخترکان زیبا با روسریهای گلدار و آن پسرکانی که تازه پشت لب هایشان
سبز شده است، قربانی کدام زندگی شده اند که زندگی خویش را در اوج بیخبری
در دستهای کوچکشان خلاصه میکنند و با فریادهایشان میگویند " فشفشه دارم!
منورهای رنگی بخرید! لواشک هزار تومان! "
شبها گوشهای از پل بایست..
.به آسمان نگاه کن، آسمان جشن گرفته است، جشن نور و بازی رنگها؛ با گوش
دادن به خندههای دخترکان و پسرکان کوچکی که دست در دست پدر و مادر، لواشکی
در دست دارند از زندگی لذت ببر و کمی فکر کن به آن دخترکی که آرزوی دستی
گرم برای آرامش بخشیدن به لحظههای کودکیاش را دارد و به آن پسر نوجوانی
بیاندیش که به دنبال تکیهگاهی چون پدر میگردد تا صورتش از دستان بیرحم
مردانی سرخ نشود که کودکیاش را خریدهاند و آن را به بهای اندکی
میفروشند.
/گزارش از نازیلا انصاری پور-ایمنا
این روزها بر روی پل تاریخی سیوسه پل اصفهان با قدمتی چندین و چند هزار ساله، کودکانی، کودکیشان را در میان دستهایشان گذاشتهاند و با مشتهای کوچک خود کودکیشان را می فروشند... زیبایی منورهای آسمان از زیبایی کودکی این کودکان است که اینچنین رنگین، چشمها را خیره میکند! میبینی یک منور چه زود تمام میشود؟ این همان کودکی شیرینی است که این کودکان به انتهایش رسیدهاند.