مشرق؛ فمینینسم در افغانستان، از جمله سوغات تصرف افغانستان توسط نیروهای ناتو است، در حقیقت پس از اشغال افغانستان با ادامه درگیری های، خارجی ها دریافتند که بحران افغانستان به زور اعزام نیرو حل نمی شود بلکه باید به مدد صدور فرهنگ امید داشت.
یکی از اولین محصولات صادر شده، بحث فمینیسم بود، کالای صادر شده ای که با برند "قانون منع خشونت علیه زنان" وارد جامعه این کشور شد.
قانون منع خشونت علیه زنان چیست؟
قانون منع خشونت عليه زن در افغانستان برگرفته از اصول 24 و 54 قانون اساسی این کشور است.
در اين قانون خشونت عليه زنان تعريف شده، مصاديق خشونت بيان شده و براي هر کدام مجازات تعيين گرديده است.
نوع تاسیس و تصویب این قانون حاکی از این است که از همان آغاز طرحی بلند مدت در جریان بوده است از آنجا که در ماده 43 اين قانون تصريح شده است که هرگاه ميان اين قانون و ساير قوانين تعارض بوجود آيد، اين قانون بر ساير قوانين حاکم و راجح مي باشد.
قانون منع خشونت عليه زن بر اساس احکام اصول بيست و چهارم و پنجاه وچهارم قانون اساسي وضع گرديده است.
در اصل 24 قانون اساسي پيش بيني شده است که آزادي حق طبيعي انسان است که فقط با آزادي ديگران و مصالح عامه محدود مي شود، يعني هرکس مي تواند به هر نحوي که بخواهد از حقوق خود استفاده مي کند مگر اينکه مانع حقوق ديگران يا مصالح باشد و هيچ کس نمي تواند بر آزادي ديگري تعرض نمايد.
ويژگي هاي قانون منع خشونت عليه زن
1اين قانون خشونت عليه زنان را تعريف نموده و موارد زيادي از مصاديق آن را بيان نموده است،
2.اين قانون بر تمام قوانين معارض با آن حاکم و راجح مي باشد،
3.مجازات مذکور در اين قانون براي مرتکبين خشونت مجازات شديد است و قابل تعليق،عفو يا تخفيف نمي باشد
اعتراض به عدم اجرای قانون:
از 5 خرداد ماه سال1391 سازمان توسعه حمایت از زنان و کودکان در افغانستان دست به جمع آوری طوماری زد که در آن آنگونه که خود اعلام کردند این قانون اجرا نشده و اعتراض خود را بدین وسیله اعلام داشتند.
این طومار حدود 3500 امضا کننده داشته که در بین آنها نام حامد کرزی نیز دیده می شود.این طومار در همایشی به نمایندگان دفتر ریاست جمهوری افغانستان، شورای ملی، وزارت امور زنان، دادستانی کل، وزارت دادگستری و دادگاه عالی این کشور تحویل داده شد.
تبعات فرهنگی قانون و تفکر فمینیستی:
این تفکر در یک بعد خود می تواند عاملی بر جلوگیری از پیشرفت بنیادگرایی و گسترش تفکرات سلفی و توسعه فرهنگ سعودی-عربی در این منطقه باشد، زیرا این تفکرات در مبانی خود بر خلافه فقه شیعه، جایگاهی برای زن قائل نیستند که بخواهند قانون و حقوقی را برای آن بپادارند.
از سوی دیگر این قانون لبه ای برنده نیز دارد، لبه ای که موجب پاگرفتن تفکرات تندرویانه فمینستی،خانواده مدرن محور و بطور کلی مرد ستیز و تعهد پرهیزی می شود. که بدنبال آن نهاد خانواده ، سنت و فرهنگ بومی این جامعه متزلزل می شود.
این تزلزل با توجه تاثیر پذیری فرهنگی کشور های فارسی زبان به احتمال فریب به یقین به تاجیکستان نیز رسوخ خواهد کرد اما در مورد ایران باید گفت که با توجه با نوعی دید جامعه ایرانیان به افاغنه از یک سو و از سوی دیگر با توجه به برتری ایرانیان در تمام عرصه ها بویژه فرهنگ و آموزش احتمال این مسئله نمی رود، بطور کلی نظام روانی حاکم بر ایرانیان رابطه با افغانستان را در قالب رابطه پدر (ایران)- پسری (افغانستان) می بینند فلذا اگر هم در ایران این دسته از تفکر موصوف رسوخ کند از جانب همسایه شرقی نیست.
تبعات امنیتی این قانون و تفکر فمینیستی:
از لحاظ امنیتی این قانون در دید اول موجب گسترش ناامنی و درگیری ها خواهد شد چرا که قشر سنتی و بالاخص سنیان پشتون این کشور به مقابله با آن خواهند پرداخت، اما در دراز مدت این دسته از تفکرات موجب درهم آمیختگی قومی این کشور و به تبع آن تضمین تمامیت ارضی افغانستان است؛ که نتیجتا راه نفوذ همسایگان افغانستان بالاخص پاکستان بر روی پشتون ها و ایران بر روی هزاره ها را کم نموده و سبک زندگی آمریکایی را بسط خواهد نمود.
تاکنون در بیشتر مناطق افغانستان دختر با دستور و خواست پدر به خانه بخت می رود، از آنجا که در افغانستان نظام قبیله ای و قومی حاکم است تا کنون والدین یک دختر اجازه ازدواج یک دختر را با پسری از قومی دیگری نمی دادند اما با گسترش تفکرات فمینیستی این امر موجب تمرد دختران از کانون خانواده و در نتیجه در هم آمیختگی قومی می شود.
این رویداد خود نیز باعث تقلیل تدریجی جمعیت شیعیان افغانستان می شود، چرا که شیعیان افغانستان در اقلیت بوده و محدود به قوم هزاره این کشور می شوند اما با وصلت دختران هزاره با پسران اکثریت سنی این کشور، بتدریج جمعیت شیعیان افغانستان کم و پسران اقلیت شیعه هم با وصلت خود با دختران سنی ، فقط از سرعت این تقلیل خواهند کاست.
در حقیقیت اگر بخواهیم برای این تفکرات نشان ملموسی بیاوریم باید به نقش تهران در ایران اشاره کنیم، تهران همانطور که با در آمیختن اقوام،مفهوم قومیت در ایران را کم اثر کرد، این قانون هم با هنجار شکنی و کم کردن محوریت قانون موجب این امر خواهد شد.
با این در آمیختگی مفهوم قومیت در افغانستان ضعیف خواهد شد و غرب به راهبرد کم کردن نفوذ ایران در افغانستان نزدیک تر می شود.
در حقیقت در افغانستان یکی از پایه های سنتی نفوذ ایران، اقلیت شیعه فارسی زبان "هزاره" بودند که چون همواره از سوی اهل تسنن مورد هجمه قرار می گرفتند، همیشه نگاه هشان به سوی ام القرای جهان شیعه یعنی ایران بوده است.
اما مسئله مهم این است که آیا بطور کلی تفکرات فمینیستی و خانواده مدرن در افغاستان گسترش مییابد؟
پاسخ به این سوال نفی نسبی است؛ به عبارتی دیگر گسترش تفکرات فمینیستی و خانواده مدرن در افغاستان برای کوتاه مدت و میان مدت منتفی بوده و این نفی ریشه در بحران اجتماعی- قومی افغانستان دارد.
ريشههاي اجتماعي:
افغانستان كشوري است كه اقوام، مذاهب و زبانهاي متعددي را در خود جاي داده است و از اينرو، استعداد زيادي براي نزاع و درگيريهاي داخلي و تجزیه را دارد.در حقیقت اگر بخواهیم با نگاهی دقیق تر بنگریم خواهیم فهمید که افغانستان همچون ترکیه در حوزه فرهنگی و اجتماعی کشوری تجزیه شده است که با کمی تحولات حساس به یوگسلاوی سابق خواهند پیوست.
اقوام این کشور به چهار گروه اصلی،هزاره،تاجیک،ازبک و پشتون تقسیم می شوند از نظر تقسیمات مذهبی نیز دو مذهب عمده از مذاهب اسلامي، يعني مذهب سني حنفي و شيعه جعفري، در افغانستان وجود دارد، ولي پيروان مذهب حنفي اكثرا پشتون ها، تاجيكها و ازبكها هستند که از اکثریت نسبی برخوردارند.
اماهزارهها، قزلباشها و تعداد قابل توجهي ازتاجيكها (به ويژه، تاجيكهاي كوهپايههاي شمال شرقي و تاجيكهاي غرب كشور) و اندكي از پشتون ها شيعه اند.
زبان، هزارهها و تاجيكها به زبان فارسي دري، پشتون ها به زبان افغاني يا پشتو و ازبكها به زبان ازبكي به لهجهاي از زبان تركي سخن ميگويند. از نظر پراكندگي و توزيع جغرافيايي، زبان دري در ولايات مركزي مناطق شيعهنشين،شمالي (مناطق سكونت تاجيكها)، غربي (هرات) و در تمام شهرها رواج دارد و زبان پشتو، بيشتر، در ولايت شرقي، جنوبي و جنوب غربي كشور، تكلم ميشود.
همین عوامل باعث شده است که در اين كشور، گرايشهاي قومي، نسبت به تعصبات مذهبي، از قوت بيشتري برخوردار است؛ به گونهاي كه نشانههاي قومگرايي را حتي در تشكيلات حزبی نیز شدت نمایان است. اين قومگرايي شديد، از اهميت نقش مذهب در نزاعها و درگيريها ميكاهد؛ زيرا گروههاي قومي پيرو يك مذهب را رو در روي يكديگر قرار ميدهد؛ مثلا افغانها، تاجيكها و ازبكها با آن كه پيرو مذهب حنفي هستند، ولي درگير نزاعهاي قومي شدیدی هستند.
منشا تاریخی این ریشه:
ریشه این نزاعات به دوره رقابت روس و انگلیس برمی گردد که افغانستان با طرح انگلستان به نوعی استقلال از ایران دست یافته بود،در آن دوره نزدیک ترین قومی که انگلیس می توانست آن ها را برای اجرای سیاست خود مورد استفاده قرار دهد پشتون ها بودند زیرا سایر اقوام به ایران یا روسیه نزدیک بودند. از این رو انگلستان تلاش کرد سرداران قوم پشتون را به تاسیس حکومت محلی در افغانستان ترغیب نماید و از آن ها تا سر حد تشکیل حکومت فراگیر و متمرکز درافغانستان حمایت کند که حکومت «دوست محمد خان» به عنوان امیر کل افغانستان پدید آمد.بهمین دلیل پشتون ها به واسطه داشتن اکثریتی ضعیف نسبت به سایر اقوام و برخوردار بودن از حمایت خارجی جایگاه مستحکمی پیدا کردند.
از طرفی دیگر استقرار جغرافیایی قوم پشتون در افغانستان به گونه ای است در تماس مستقیم به شبه قاره هند و پاکستان قرار دارد.این قوم در جنوب کشور و در همسایگی پاکستان استقرار یافته اند. تسلط بر این شاهراه و همسایگی با بلوچ ها و پشتون های پاکستان وتماس با مدارس علمیه پاکستان موقعیت آنان را تحکیم کرده است.
این خصوصیات قوم پشتون به همراه خصیصه سیاسی نبودن سایر اقوام نیز به آن ها فرصت بیش تری داد. در بین اقوام افغانی تنها « تاجیک ها» دارای تمایلات قدرت طلبانه بودند.
تبلور بحران قومی – اجتماعی در عصر حاضر:
آغاز مدیریت سیاسی افغانستان توسط پشتون ها باعث پیدایش نوعی انحصار طلبی در بین این قوم شد.پشتون ها از بدو امر،سفره قدرت سیاسی را فقط برای خود می خواستند.
در سالهای اولیه برپایی نظام سیاسی در افغانستان قدرت به طور مطلق در انحصار پشتون های بوده است به گونه ای که فقط به مدت نه ماه حکومت بدست تاجیک ها افتاد که بلافاصله محمدنادر خان که از پشتون ها بود، حکومت رادر دست گرفت. پس از آن نیز حکومت افغانستان با کودتای نورمحمد ترکی در سال 1978 میلادی وارد مرحله جدیدی شد و به کنترل کمونیست ها یعنی قدرت شمال افغانستان درآمد وپس از پیروزی مجاهدین افغانی بود حکومت در کنترل تاجیک ها (برهان الدین ربانی) قرارگرفت که آن هم دائما در حال کشمکش با نیروهای سیاسی دیگر، به ویژه نیروهای پشتون نظیر حکمتیار و طالبان قرار داشت. سیر تاریخی چرخش حکومت در افغانستان نشان از این دارد که فرآیند استقرار و تثبیت دولت در افغانستان بامحوریت قوم پشتون صورت گرفته است.
پشتون ها برای تثبیت پایه های خود روبه ائتلاف با دیگر اقوام نیز برده اند به طوری که در بلندترین دورۀ ثباتی که افغانستان مدرن در بین سال های 1929 تا 1973 آن را تجربه کرد. عمدتاً پشتون ها در حوزۀ رهبری نظامی و سیاسی حاکمیّت داشتند، تاجیک ها در حوزۀ اکادمیک و ادارات ایفای نقش می کردند، و هزاره ها اساساً در بخش خدمات و یدی مصروف بودند. البته، در این چیدمان اجتماعی، فقط هزاره ها از امتیازات مقولۀ شهروندی محروم نبود. گروه های قومی دیگری، به صورت آشکارا تاجیک های پنجشیری، بودند که آن ها نیز از شرایط مشابۀ هزاره ها رنج می بردند.
این ائتلاف نیز فنا ناپذیر نبود چرا که پشتون ها نیز به دلیل خصلت های خاص خود از و نوع رابطه آن ها با سایر اقوام، متناسب با سیاسی بودن یا نبودن آنها روش استبدادی خاصی را در پیش گرفتند و با تحقیر و سرکوب سایرین روش حکومتی نسبتا خشنی را در فرهنگ سیاسی افغانستان پایه گذاری نمودند که هنوز هم به صورت یک خصلت رفتاری قوم پشتون نسبت به سایر اقوام از پایداری برخوردار بوده و نیروهای سیاسی آن چنین عکس العملی را نسبت به سایرین از خود بروز می دهند.
و مجوعه این عوامل باعث سقوط ائتلاف شد،که با آن حتی اتحاد بین اقوام سنی را نامحتمل شد و بدنبال آن اختلافات قومی،رنگ و بویی جدی تر بگیرد به گونه ای که تاجیک های عموما سنی مذهب برای کسب قدرت بازی خطرناکی را آغاز کردند و با پیروزی مجاهدین، قدرت سیاسی را بدست آوردند و به مدت ٥ سال در کابل فرمان راندند.
این انحصار طلبی پشتون ها و سیاست های به حاشیه راندن دیگری ،بستری براي تعارضات و درگيريهاي داخلي آینده شد.
طالبان و اثرات آن:
با به قدرت رسیدن طالبان پشتون نژاد و حاکم شدن قرائت این قوم از شریعت، اختلافات و کینه های تاریخی بین اقوام شدت بیشتری گرفت به طوری که اقلیّت شیعۀ هزاره در افغانستان که از دیرباز از قدرت سیاسی محروم بوده است .به صورت مشخص مورد رفتار تحقیرآمیز قرار گرفته است. طی سال های حکومت سنی-سلفی طالبان (1996 تا 2001)، هزاره ها مورد رنج و شکنجۀ بی سابقه ای قرار گرفتند.
مورد ظلم قرار گرفتن هزاره ها توسط حکومتی که نیروی اجرایی و رهبرانش از پشتون ها بود و باز حضور گسترده این قوم در صحنه سیاسی افغانستان پس از سقوط طالبان باعث شدت گرفتن رقابت برای کسب قدرت شد.
پس از سقوط طالبان:
با سقوط طالبان ،هرچند رقابت ها شدید تر شده بود اما نشانه های از کاهش تنش ها دیده شد.در این دوران هزارها به پاره ای از حقوق خود دست یافتند و برای اولین بار در تاریخ افغانستان، قانون اساسی مصوب 2004، به شیعیان حق می دهند که دادگاه ها در مسایل خانوادگی مطابق فقه شیعی مسایل مبتلابه شیعیان افغانستان را حل و فصل کنند.
بر این اساس قانون احوال شخصیه شیعه در 2009 میلادی توشیح گردید و هزاره ها به عنوان بزرگترین گروه قومی شیعی در افغانستان، این موضوع را یک پیروزی بزرگ قلمداد نمودند.
اما پس از امضای این قانون توسط حامد کرزی موجی شدید از مخالفت با این قانون از سوی نهادهای داخلی و خارجی افغانستان به راه افتاد، تا آنجا که باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا توشیح این قانون را شرمآور دانست و حامد کرزی مجبور به بررسی مجدد آن نمود.
در مجموع افزایش حضور هزاره ها روند صعودی خود را حفظ کرده است به طوری که طی آخرین انتخابات پارلمانی در سال 2010 میلادی، این جماعت شیعی 59 کرسی از مجموع 249 کرسی مجلس را از آن خود نمودند.
این حضور هزاره ها هرچند باعث تعدیل احساسات جنگ طلبانه بین افراد این قوم شده است.اما نوعی حساسیت و دلهره را بین پشتون ها برانگیخت و باعث تجمیع آنان برای محدود کردن هزارها شده است.
همچنین این دلهره به درون مرزهای افغانستان محدود نشد و موجب شد تا برنامه ریزی های کسترده ای جهت انحراف مسیر این جماعت صورت پذیرد.
جنگ نرم اقوام:
عکس العمل پشتون ها، اختلافات قومی در افغانستان وارد فازی جدید کرد به طوری که زبان به عنوان یکی از عناصر پايه اي هويت ملي در افغانستان عنوان مدل گسستگي و بيگانگي اقوام و اتباع کشور عمل کرده است. بدين معني که تعدّد زباني موجود در جامعه، به چندگانگي ملي منجر شده و زبان هاي متفاوت نماد تشخّص و تمايز قومي و گاهي حتي نشانه تعصّب نژادي شناخته شده است.
در افغانستان دو زبان اصلي و رسمي وجود دارد که به مثابه دو معيار تفکيک فرهنگي در عرصه ملي نقش ايفا کرده اند: "پشتو" زباني است که قوم پشتون را از ساير اقوام متمايز مي کند و عنصر مهم پيوستگي فرهنگي- قومي و عامل مؤثر تمايز و تفوّق سياسي جامعه پشتون قرار گرفته است. "فارسي" زبان مادري دو قوم بزرگ تاجيک و هزاره مي باشد امّا اکثريت مطلق مردم افغانستان با آن صحبت مي کنند.
سياست محدودکننده حکومت های پشتون نسبت به زبان فارسي به گسترش و تشديد حساسيت هاي زباني مجال داده است. ترجيح قايل شدن زبان پشتو به فارسي در مراکز آموزشي، اداري و فرهنگي از يکسو به تضعيف حوزه تأثير اين ميراث غنی تاريخي منجر شده و از سوي ديگر، تنش و تقابل اجتماعي- فرهنگي ناخواسته اي را ميان فارسي زبان ها و پشتو زبان ها دامن زده است.
ترجیح زبان پشتون به فارسی،فقط محدود به دوران قبل از سقوط امارت اسلامی افغانستان نبود و حتی بخشی از دولت فعلی افغانستان مصرانه آن را دنبال می کنند به گونه ای که اعلام فراخوان ملی برای اصلاح نظام آموزشی و کاریابی و دستور کرزی برای آموزش مهندسی و علوم پزشکی در دانشگاه های افغانستان به زبان انگلیسی به جای زبان فارسی،این نگرانی ها را در یین اقوام پشتون و تاجیک فارسی زبان افغانستان دامن زده است که برنامه ای جهت حذف فرهنگی آنان آغاز شده است.برنامه ای که آغاز آن با استفاده از زبان پشتو برای پول ملی و تابلوهای راهنمایی پدید آمد.
از دیگر عوامل تشدید درگیرهای قومی در افغانستان ظن به وجود راهبردی جهت به حاشیه راندن سایر اقوام توسط مقامات دولتی پشتو است .مدعیان وجود این پروسه بر این باورند که پروسه حاشيه سازی اکثريتي عظيم از گروه هاي قومي، مذهبي و اجتماعي افغانستان از حيات سياسي در سالهای اخیر شدت بیشتری گرفته است.
برای درک اين فرايند باید به استراتژي «تصرف زمين» و«تسلط برچراگاه ها» از جانب "کوچي ها" دنبال می شود نگاهی انداخت. کوچي ها گروهي از عشاير مالدار و چادر نشينند که بدون داشتن کارت ملی، تابعيت افغانستان را دارند و از حمايت بخشی از افراد و اقوام پشتون برخوردارند. اين گروه قومي در طول سال هاي متمادي با حمايت و هدايت دولت هاي افغانستان زمين هاي زيادي را از ساکنان بومي در مناطق غير پشتون نشين مثل ارزگان، غور، بغلان، پلخمري، بدخشان و... تصرف نموده و درآن ساکن شده اند. اين پروسه از يکسو خصومت هاي قومي را دامن زده و از سوي ديگر رابطه نظام هاي حاکم را با اکثريت جامعه قومي حاشيه نشين بر پايه نفرت، ترس، بدخواهي و گريزگري استوار نموده است.
در مجموع با توجه به اختلافات قومی در افغانستان، به این نتیجه می رسیم که تا مدتی مدید هیچ فرهنگی و طرز تفکری به جز فرهنگ و سبک زندگی آمریکایی در این کشور در سطح کلان جا نخواهد افتاد و چرایی آن را می¬توان در عدم تاثیر پذیری اقوام از یک دیگر جستجو نمود.
بر این اساس این طرز تفکر در حال حاضر و تا میان مدت در همان کلان شهر "چند قومی" کابل باقی خواهد ماند.
اما در سطح بلند مدت این امر وابسته به رشد و توسعه مناطق افغانستان و گسترش ارتباطات و نفوذ بیش از پیش سبک زندگی آمریکایی در این کشور می باشد.
در حقیقت هر چه مناطق و نواحی همچون کابل که ار ویژگی های چند فرهنگی برخوردار می باشند توسعه پیدا کنند و مناطق قومی محروم باقی بمانند، اقوام لاجرم به هم آمیخته خواهند شد و از هم اثر پذیری خواهند داشت، اما هرچه مناطقی که رنگ و بوی صرفا قومی دارند مثل پنجاب تاجیک ها یا هرات هزاره ها توسعه پیدا کند، اقوام بافت درون مداری خود را حفظ خواهند کرد و اثر پذیری ایشان از یکدیگر به حداقل کاهش پیدا خواهد نمود.
یکی از اولین محصولات صادر شده، بحث فمینیسم بود، کالای صادر شده ای که با برند "قانون منع خشونت علیه زنان" وارد جامعه این کشور شد.
قانون منع خشونت علیه زنان چیست؟
قانون منع خشونت عليه زن در افغانستان برگرفته از اصول 24 و 54 قانون اساسی این کشور است.
در اين قانون خشونت عليه زنان تعريف شده، مصاديق خشونت بيان شده و براي هر کدام مجازات تعيين گرديده است.
نوع تاسیس و تصویب این قانون حاکی از این است که از همان آغاز طرحی بلند مدت در جریان بوده است از آنجا که در ماده 43 اين قانون تصريح شده است که هرگاه ميان اين قانون و ساير قوانين تعارض بوجود آيد، اين قانون بر ساير قوانين حاکم و راجح مي باشد.
قانون منع خشونت عليه زن بر اساس احکام اصول بيست و چهارم و پنجاه وچهارم قانون اساسي وضع گرديده است.
در اصل 24 قانون اساسي پيش بيني شده است که آزادي حق طبيعي انسان است که فقط با آزادي ديگران و مصالح عامه محدود مي شود، يعني هرکس مي تواند به هر نحوي که بخواهد از حقوق خود استفاده مي کند مگر اينکه مانع حقوق ديگران يا مصالح باشد و هيچ کس نمي تواند بر آزادي ديگري تعرض نمايد.
ويژگي هاي قانون منع خشونت عليه زن
1اين قانون خشونت عليه زنان را تعريف نموده و موارد زيادي از مصاديق آن را بيان نموده است،
2.اين قانون بر تمام قوانين معارض با آن حاکم و راجح مي باشد،
3.مجازات مذکور در اين قانون براي مرتکبين خشونت مجازات شديد است و قابل تعليق،عفو يا تخفيف نمي باشد
اعتراض به عدم اجرای قانون:
از 5 خرداد ماه سال1391 سازمان توسعه حمایت از زنان و کودکان در افغانستان دست به جمع آوری طوماری زد که در آن آنگونه که خود اعلام کردند این قانون اجرا نشده و اعتراض خود را بدین وسیله اعلام داشتند.
این طومار حدود 3500 امضا کننده داشته که در بین آنها نام حامد کرزی نیز دیده می شود.این طومار در همایشی به نمایندگان دفتر ریاست جمهوری افغانستان، شورای ملی، وزارت امور زنان، دادستانی کل، وزارت دادگستری و دادگاه عالی این کشور تحویل داده شد.
تبعات فرهنگی قانون و تفکر فمینیستی:
این تفکر در یک بعد خود می تواند عاملی بر جلوگیری از پیشرفت بنیادگرایی و گسترش تفکرات سلفی و توسعه فرهنگ سعودی-عربی در این منطقه باشد، زیرا این تفکرات در مبانی خود بر خلافه فقه شیعه، جایگاهی برای زن قائل نیستند که بخواهند قانون و حقوقی را برای آن بپادارند.
از سوی دیگر این قانون لبه ای برنده نیز دارد، لبه ای که موجب پاگرفتن تفکرات تندرویانه فمینستی،خانواده مدرن محور و بطور کلی مرد ستیز و تعهد پرهیزی می شود. که بدنبال آن نهاد خانواده ، سنت و فرهنگ بومی این جامعه متزلزل می شود.
این تزلزل با توجه تاثیر پذیری فرهنگی کشور های فارسی زبان به احتمال فریب به یقین به تاجیکستان نیز رسوخ خواهد کرد اما در مورد ایران باید گفت که با توجه با نوعی دید جامعه ایرانیان به افاغنه از یک سو و از سوی دیگر با توجه به برتری ایرانیان در تمام عرصه ها بویژه فرهنگ و آموزش احتمال این مسئله نمی رود، بطور کلی نظام روانی حاکم بر ایرانیان رابطه با افغانستان را در قالب رابطه پدر (ایران)- پسری (افغانستان) می بینند فلذا اگر هم در ایران این دسته از تفکر موصوف رسوخ کند از جانب همسایه شرقی نیست.
تبعات امنیتی این قانون و تفکر فمینیستی:
از لحاظ امنیتی این قانون در دید اول موجب گسترش ناامنی و درگیری ها خواهد شد چرا که قشر سنتی و بالاخص سنیان پشتون این کشور به مقابله با آن خواهند پرداخت، اما در دراز مدت این دسته از تفکرات موجب درهم آمیختگی قومی این کشور و به تبع آن تضمین تمامیت ارضی افغانستان است؛ که نتیجتا راه نفوذ همسایگان افغانستان بالاخص پاکستان بر روی پشتون ها و ایران بر روی هزاره ها را کم نموده و سبک زندگی آمریکایی را بسط خواهد نمود.
تاکنون در بیشتر مناطق افغانستان دختر با دستور و خواست پدر به خانه بخت می رود، از آنجا که در افغانستان نظام قبیله ای و قومی حاکم است تا کنون والدین یک دختر اجازه ازدواج یک دختر را با پسری از قومی دیگری نمی دادند اما با گسترش تفکرات فمینیستی این امر موجب تمرد دختران از کانون خانواده و در نتیجه در هم آمیختگی قومی می شود.
این رویداد خود نیز باعث تقلیل تدریجی جمعیت شیعیان افغانستان می شود، چرا که شیعیان افغانستان در اقلیت بوده و محدود به قوم هزاره این کشور می شوند اما با وصلت دختران هزاره با پسران اکثریت سنی این کشور، بتدریج جمعیت شیعیان افغانستان کم و پسران اقلیت شیعه هم با وصلت خود با دختران سنی ، فقط از سرعت این تقلیل خواهند کاست.
در حقیقیت اگر بخواهیم برای این تفکرات نشان ملموسی بیاوریم باید به نقش تهران در ایران اشاره کنیم، تهران همانطور که با در آمیختن اقوام،مفهوم قومیت در ایران را کم اثر کرد، این قانون هم با هنجار شکنی و کم کردن محوریت قانون موجب این امر خواهد شد.
با این در آمیختگی مفهوم قومیت در افغانستان ضعیف خواهد شد و غرب به راهبرد کم کردن نفوذ ایران در افغانستان نزدیک تر می شود.
در حقیقت در افغانستان یکی از پایه های سنتی نفوذ ایران، اقلیت شیعه فارسی زبان "هزاره" بودند که چون همواره از سوی اهل تسنن مورد هجمه قرار می گرفتند، همیشه نگاه هشان به سوی ام القرای جهان شیعه یعنی ایران بوده است.
اما مسئله مهم این است که آیا بطور کلی تفکرات فمینیستی و خانواده مدرن در افغاستان گسترش مییابد؟
پاسخ به این سوال نفی نسبی است؛ به عبارتی دیگر گسترش تفکرات فمینیستی و خانواده مدرن در افغاستان برای کوتاه مدت و میان مدت منتفی بوده و این نفی ریشه در بحران اجتماعی- قومی افغانستان دارد.
ريشههاي اجتماعي:
افغانستان كشوري است كه اقوام، مذاهب و زبانهاي متعددي را در خود جاي داده است و از اينرو، استعداد زيادي براي نزاع و درگيريهاي داخلي و تجزیه را دارد.در حقیقت اگر بخواهیم با نگاهی دقیق تر بنگریم خواهیم فهمید که افغانستان همچون ترکیه در حوزه فرهنگی و اجتماعی کشوری تجزیه شده است که با کمی تحولات حساس به یوگسلاوی سابق خواهند پیوست.
اقوام این کشور به چهار گروه اصلی،هزاره،تاجیک،ازبک و پشتون تقسیم می شوند از نظر تقسیمات مذهبی نیز دو مذهب عمده از مذاهب اسلامي، يعني مذهب سني حنفي و شيعه جعفري، در افغانستان وجود دارد، ولي پيروان مذهب حنفي اكثرا پشتون ها، تاجيكها و ازبكها هستند که از اکثریت نسبی برخوردارند.
اماهزارهها، قزلباشها و تعداد قابل توجهي ازتاجيكها (به ويژه، تاجيكهاي كوهپايههاي شمال شرقي و تاجيكهاي غرب كشور) و اندكي از پشتون ها شيعه اند.
زبان، هزارهها و تاجيكها به زبان فارسي دري، پشتون ها به زبان افغاني يا پشتو و ازبكها به زبان ازبكي به لهجهاي از زبان تركي سخن ميگويند. از نظر پراكندگي و توزيع جغرافيايي، زبان دري در ولايات مركزي مناطق شيعهنشين،شمالي (مناطق سكونت تاجيكها)، غربي (هرات) و در تمام شهرها رواج دارد و زبان پشتو، بيشتر، در ولايت شرقي، جنوبي و جنوب غربي كشور، تكلم ميشود.
همین عوامل باعث شده است که در اين كشور، گرايشهاي قومي، نسبت به تعصبات مذهبي، از قوت بيشتري برخوردار است؛ به گونهاي كه نشانههاي قومگرايي را حتي در تشكيلات حزبی نیز شدت نمایان است. اين قومگرايي شديد، از اهميت نقش مذهب در نزاعها و درگيريها ميكاهد؛ زيرا گروههاي قومي پيرو يك مذهب را رو در روي يكديگر قرار ميدهد؛ مثلا افغانها، تاجيكها و ازبكها با آن كه پيرو مذهب حنفي هستند، ولي درگير نزاعهاي قومي شدیدی هستند.
منشا تاریخی این ریشه:
ریشه این نزاعات به دوره رقابت روس و انگلیس برمی گردد که افغانستان با طرح انگلستان به نوعی استقلال از ایران دست یافته بود،در آن دوره نزدیک ترین قومی که انگلیس می توانست آن ها را برای اجرای سیاست خود مورد استفاده قرار دهد پشتون ها بودند زیرا سایر اقوام به ایران یا روسیه نزدیک بودند. از این رو انگلستان تلاش کرد سرداران قوم پشتون را به تاسیس حکومت محلی در افغانستان ترغیب نماید و از آن ها تا سر حد تشکیل حکومت فراگیر و متمرکز درافغانستان حمایت کند که حکومت «دوست محمد خان» به عنوان امیر کل افغانستان پدید آمد.بهمین دلیل پشتون ها به واسطه داشتن اکثریتی ضعیف نسبت به سایر اقوام و برخوردار بودن از حمایت خارجی جایگاه مستحکمی پیدا کردند.
از طرفی دیگر استقرار جغرافیایی قوم پشتون در افغانستان به گونه ای است در تماس مستقیم به شبه قاره هند و پاکستان قرار دارد.این قوم در جنوب کشور و در همسایگی پاکستان استقرار یافته اند. تسلط بر این شاهراه و همسایگی با بلوچ ها و پشتون های پاکستان وتماس با مدارس علمیه پاکستان موقعیت آنان را تحکیم کرده است.
این خصوصیات قوم پشتون به همراه خصیصه سیاسی نبودن سایر اقوام نیز به آن ها فرصت بیش تری داد. در بین اقوام افغانی تنها « تاجیک ها» دارای تمایلات قدرت طلبانه بودند.
تبلور بحران قومی – اجتماعی در عصر حاضر:
آغاز مدیریت سیاسی افغانستان توسط پشتون ها باعث پیدایش نوعی انحصار طلبی در بین این قوم شد.پشتون ها از بدو امر،سفره قدرت سیاسی را فقط برای خود می خواستند.
در سالهای اولیه برپایی نظام سیاسی در افغانستان قدرت به طور مطلق در انحصار پشتون های بوده است به گونه ای که فقط به مدت نه ماه حکومت بدست تاجیک ها افتاد که بلافاصله محمدنادر خان که از پشتون ها بود، حکومت رادر دست گرفت. پس از آن نیز حکومت افغانستان با کودتای نورمحمد ترکی در سال 1978 میلادی وارد مرحله جدیدی شد و به کنترل کمونیست ها یعنی قدرت شمال افغانستان درآمد وپس از پیروزی مجاهدین افغانی بود حکومت در کنترل تاجیک ها (برهان الدین ربانی) قرارگرفت که آن هم دائما در حال کشمکش با نیروهای سیاسی دیگر، به ویژه نیروهای پشتون نظیر حکمتیار و طالبان قرار داشت. سیر تاریخی چرخش حکومت در افغانستان نشان از این دارد که فرآیند استقرار و تثبیت دولت در افغانستان بامحوریت قوم پشتون صورت گرفته است.
پشتون ها برای تثبیت پایه های خود روبه ائتلاف با دیگر اقوام نیز برده اند به طوری که در بلندترین دورۀ ثباتی که افغانستان مدرن در بین سال های 1929 تا 1973 آن را تجربه کرد. عمدتاً پشتون ها در حوزۀ رهبری نظامی و سیاسی حاکمیّت داشتند، تاجیک ها در حوزۀ اکادمیک و ادارات ایفای نقش می کردند، و هزاره ها اساساً در بخش خدمات و یدی مصروف بودند. البته، در این چیدمان اجتماعی، فقط هزاره ها از امتیازات مقولۀ شهروندی محروم نبود. گروه های قومی دیگری، به صورت آشکارا تاجیک های پنجشیری، بودند که آن ها نیز از شرایط مشابۀ هزاره ها رنج می بردند.
این ائتلاف نیز فنا ناپذیر نبود چرا که پشتون ها نیز به دلیل خصلت های خاص خود از و نوع رابطه آن ها با سایر اقوام، متناسب با سیاسی بودن یا نبودن آنها روش استبدادی خاصی را در پیش گرفتند و با تحقیر و سرکوب سایرین روش حکومتی نسبتا خشنی را در فرهنگ سیاسی افغانستان پایه گذاری نمودند که هنوز هم به صورت یک خصلت رفتاری قوم پشتون نسبت به سایر اقوام از پایداری برخوردار بوده و نیروهای سیاسی آن چنین عکس العملی را نسبت به سایرین از خود بروز می دهند.
و مجوعه این عوامل باعث سقوط ائتلاف شد،که با آن حتی اتحاد بین اقوام سنی را نامحتمل شد و بدنبال آن اختلافات قومی،رنگ و بویی جدی تر بگیرد به گونه ای که تاجیک های عموما سنی مذهب برای کسب قدرت بازی خطرناکی را آغاز کردند و با پیروزی مجاهدین، قدرت سیاسی را بدست آوردند و به مدت ٥ سال در کابل فرمان راندند.
این انحصار طلبی پشتون ها و سیاست های به حاشیه راندن دیگری ،بستری براي تعارضات و درگيريهاي داخلي آینده شد.
طالبان و اثرات آن:
با به قدرت رسیدن طالبان پشتون نژاد و حاکم شدن قرائت این قوم از شریعت، اختلافات و کینه های تاریخی بین اقوام شدت بیشتری گرفت به طوری که اقلیّت شیعۀ هزاره در افغانستان که از دیرباز از قدرت سیاسی محروم بوده است .به صورت مشخص مورد رفتار تحقیرآمیز قرار گرفته است. طی سال های حکومت سنی-سلفی طالبان (1996 تا 2001)، هزاره ها مورد رنج و شکنجۀ بی سابقه ای قرار گرفتند.
مورد ظلم قرار گرفتن هزاره ها توسط حکومتی که نیروی اجرایی و رهبرانش از پشتون ها بود و باز حضور گسترده این قوم در صحنه سیاسی افغانستان پس از سقوط طالبان باعث شدت گرفتن رقابت برای کسب قدرت شد.
پس از سقوط طالبان:
با سقوط طالبان ،هرچند رقابت ها شدید تر شده بود اما نشانه های از کاهش تنش ها دیده شد.در این دوران هزارها به پاره ای از حقوق خود دست یافتند و برای اولین بار در تاریخ افغانستان، قانون اساسی مصوب 2004، به شیعیان حق می دهند که دادگاه ها در مسایل خانوادگی مطابق فقه شیعی مسایل مبتلابه شیعیان افغانستان را حل و فصل کنند.
بر این اساس قانون احوال شخصیه شیعه در 2009 میلادی توشیح گردید و هزاره ها به عنوان بزرگترین گروه قومی شیعی در افغانستان، این موضوع را یک پیروزی بزرگ قلمداد نمودند.
اما پس از امضای این قانون توسط حامد کرزی موجی شدید از مخالفت با این قانون از سوی نهادهای داخلی و خارجی افغانستان به راه افتاد، تا آنجا که باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا توشیح این قانون را شرمآور دانست و حامد کرزی مجبور به بررسی مجدد آن نمود.
در مجموع افزایش حضور هزاره ها روند صعودی خود را حفظ کرده است به طوری که طی آخرین انتخابات پارلمانی در سال 2010 میلادی، این جماعت شیعی 59 کرسی از مجموع 249 کرسی مجلس را از آن خود نمودند.
این حضور هزاره ها هرچند باعث تعدیل احساسات جنگ طلبانه بین افراد این قوم شده است.اما نوعی حساسیت و دلهره را بین پشتون ها برانگیخت و باعث تجمیع آنان برای محدود کردن هزارها شده است.
همچنین این دلهره به درون مرزهای افغانستان محدود نشد و موجب شد تا برنامه ریزی های کسترده ای جهت انحراف مسیر این جماعت صورت پذیرد.
جنگ نرم اقوام:
عکس العمل پشتون ها، اختلافات قومی در افغانستان وارد فازی جدید کرد به طوری که زبان به عنوان یکی از عناصر پايه اي هويت ملي در افغانستان عنوان مدل گسستگي و بيگانگي اقوام و اتباع کشور عمل کرده است. بدين معني که تعدّد زباني موجود در جامعه، به چندگانگي ملي منجر شده و زبان هاي متفاوت نماد تشخّص و تمايز قومي و گاهي حتي نشانه تعصّب نژادي شناخته شده است.
در افغانستان دو زبان اصلي و رسمي وجود دارد که به مثابه دو معيار تفکيک فرهنگي در عرصه ملي نقش ايفا کرده اند: "پشتو" زباني است که قوم پشتون را از ساير اقوام متمايز مي کند و عنصر مهم پيوستگي فرهنگي- قومي و عامل مؤثر تمايز و تفوّق سياسي جامعه پشتون قرار گرفته است. "فارسي" زبان مادري دو قوم بزرگ تاجيک و هزاره مي باشد امّا اکثريت مطلق مردم افغانستان با آن صحبت مي کنند.
سياست محدودکننده حکومت های پشتون نسبت به زبان فارسي به گسترش و تشديد حساسيت هاي زباني مجال داده است. ترجيح قايل شدن زبان پشتو به فارسي در مراکز آموزشي، اداري و فرهنگي از يکسو به تضعيف حوزه تأثير اين ميراث غنی تاريخي منجر شده و از سوي ديگر، تنش و تقابل اجتماعي- فرهنگي ناخواسته اي را ميان فارسي زبان ها و پشتو زبان ها دامن زده است.
ترجیح زبان پشتون به فارسی،فقط محدود به دوران قبل از سقوط امارت اسلامی افغانستان نبود و حتی بخشی از دولت فعلی افغانستان مصرانه آن را دنبال می کنند به گونه ای که اعلام فراخوان ملی برای اصلاح نظام آموزشی و کاریابی و دستور کرزی برای آموزش مهندسی و علوم پزشکی در دانشگاه های افغانستان به زبان انگلیسی به جای زبان فارسی،این نگرانی ها را در یین اقوام پشتون و تاجیک فارسی زبان افغانستان دامن زده است که برنامه ای جهت حذف فرهنگی آنان آغاز شده است.برنامه ای که آغاز آن با استفاده از زبان پشتو برای پول ملی و تابلوهای راهنمایی پدید آمد.
از دیگر عوامل تشدید درگیرهای قومی در افغانستان ظن به وجود راهبردی جهت به حاشیه راندن سایر اقوام توسط مقامات دولتی پشتو است .مدعیان وجود این پروسه بر این باورند که پروسه حاشيه سازی اکثريتي عظيم از گروه هاي قومي، مذهبي و اجتماعي افغانستان از حيات سياسي در سالهای اخیر شدت بیشتری گرفته است.
برای درک اين فرايند باید به استراتژي «تصرف زمين» و«تسلط برچراگاه ها» از جانب "کوچي ها" دنبال می شود نگاهی انداخت. کوچي ها گروهي از عشاير مالدار و چادر نشينند که بدون داشتن کارت ملی، تابعيت افغانستان را دارند و از حمايت بخشی از افراد و اقوام پشتون برخوردارند. اين گروه قومي در طول سال هاي متمادي با حمايت و هدايت دولت هاي افغانستان زمين هاي زيادي را از ساکنان بومي در مناطق غير پشتون نشين مثل ارزگان، غور، بغلان، پلخمري، بدخشان و... تصرف نموده و درآن ساکن شده اند. اين پروسه از يکسو خصومت هاي قومي را دامن زده و از سوي ديگر رابطه نظام هاي حاکم را با اکثريت جامعه قومي حاشيه نشين بر پايه نفرت، ترس، بدخواهي و گريزگري استوار نموده است.
در مجموع با توجه به اختلافات قومی در افغانستان، به این نتیجه می رسیم که تا مدتی مدید هیچ فرهنگی و طرز تفکری به جز فرهنگ و سبک زندگی آمریکایی در این کشور در سطح کلان جا نخواهد افتاد و چرایی آن را می¬توان در عدم تاثیر پذیری اقوام از یک دیگر جستجو نمود.
بر این اساس این طرز تفکر در حال حاضر و تا میان مدت در همان کلان شهر "چند قومی" کابل باقی خواهد ماند.
اما در سطح بلند مدت این امر وابسته به رشد و توسعه مناطق افغانستان و گسترش ارتباطات و نفوذ بیش از پیش سبک زندگی آمریکایی در این کشور می باشد.
در حقیقت هر چه مناطق و نواحی همچون کابل که ار ویژگی های چند فرهنگی برخوردار می باشند توسعه پیدا کنند و مناطق قومی محروم باقی بمانند، اقوام لاجرم به هم آمیخته خواهند شد و از هم اثر پذیری خواهند داشت، اما هرچه مناطقی که رنگ و بوی صرفا قومی دارند مثل پنجاب تاجیک ها یا هرات هزاره ها توسعه پیدا کند، اقوام بافت درون مداری خود را حفظ خواهند کرد و اثر پذیری ایشان از یکدیگر به حداقل کاهش پیدا خواهد نمود.
نویسنده: ا.محمودی