به گزارش مشرق به نقل از فارس، مدل رفتاری آمریکا در پرونده سوریه طی 2 سال گذشته موضوع بحث محافل کارشناسی و رسانهای قرار دارد. عمده ترین پرسش و دغدغهای که در این خصوص مطرح میباشد این است که آمریکا در چهارچوب چه الگویی در پرونده سوریه اقدام نموده و خواهد کرد؟ چگونگی پاسخ به این پرسش از آن جهت اهمیت دارد که هرگونه تجزیه و تحلیل سطحی و غیر کارشناسی در این زمینه ممکن است منجر به عدم درک و فهم صحیح و دقیق نقش و اهداف آمریکا در بحران سوریه شود.
بنابراین در این گزارش تلاش خواهد شد با طرح پرسشهای فرعی و کنار هم قرار دادن چند گزاره مهم، شناخت صحیحی از الگوی بازی آمریکا در بحران سوریه صورت پذیرد:
1- پرسش نخست این است که نگاه آمریکا به سوریه طی سالهای اخیر از چه مولفههایی تاثیر پذیرفته است؟ در این خصوص کارشناسان معتقدند که طی یک دهه اخیر تحولات مهمی در روابط آمریکا و سوریه اتفاق افتاده است. در این راستا، یکی از تحولات مهمی که در سطح روابط سوریه و آمریکا قابل توجه است، تغییری است که در نوع دیدگاه آمریکا نسبت به سوریه بعد از 11 سپتامبر 2001 میلادی ایجاد شد؛ چرا که تا قبل از این دوره، آمریکا قدرت منطقهای سوریه را به دلیل نقشی که در لبنان داشت، پذیرفته بود. اما با وقوع حادثه 11 سپتامبر این وضعیت به هم خورد و سوریه در جبهه مقابل آمریکا در منطقه تعریف شد. آمریکا نیز تنها در قبال دریافت یک سری امتیازات حاضر به پذیرش قدرت سوریه شد و سوریه هم این قاعده را نپذیرفت. به همین دلیل، چالش میان سوریه و آمریکا آغاز شد و هنوز هم ادامه دارد.
2- پرسش دوم و مهم دیگر این است که اقدامات آمریکا برای ایجاد تغییر در رفتار سوریه بر اساس چه تئوری سیاسی قابل تحلیل است؟ در پاسخ به این سوال، بر اساس تئوری بازیها گزینههای راهبردی برای تغییر رفتار یک کشور ذیل دو مقوله «محرکها و پاسخها» و به عبارتی «کنشها و واکنشها» جای دارد؛ بدین معنی که هر کدام از گزینههای تغییر رفتار شامل دیپلماتیک، نظامی، تغییر رژیم، بازدارندگی به صورت انفرادی یا ترکیبی در مقابل کشور هدف به اجرا درخواهد آمد و بر اساس پاسخ کشور هدف، این گزینهها تداوم مییابد. بدون تردید، در رهیافت تغییر رژیم، هدف سرنگون کردن رژیم حاکم بر آن کشور است؛ چرا که خود رژیم حاکم بر آن کشور و نه رفتار آن تهدید واقعی فرض شده است. گزینههای مورد نظر در این رهیافت عبارتند از: حمایت از یک انقلاب مردمی، به جنبش درآوردن گروههای قومی و معارضه و یا پیش بردن یک کودتا. در عمل، این گزینهها را میتوان به طور هم زمان پیگیری کرد و برخی از عناصر آنها را با هم ترکیب کرد. در واقع، سیاست تغییر رژیم به سه طریق امکان پذیر است:
- روش سخت افزاری از بالا به پایین (جنگ و اشغال نظامی)
- روش نرم افزاری از پایین به بالا (انقلاب و کودتا)
- روش سخت افزاری توأمان از بالا به پایین و از پایین به بالا
3- اکنون این سوال مطرح است که آمریکا برای سناریوی تغییر رفتار یا تغییر رژیم سوریه چه اهدافی را دنبال میکند؟ در پاسخ به این پرسش نیز به نظر میرسد هدف عمده جدا کردن سوریه از حلقه مقاومت و ایجاد شکاف در این حلقه میباشد. حتی مقامات آمریکایی بارها اعلام کرده اند که هدف آن ها از تلاش برای برقراری هر گونه رابطه با سوریه، جدا کردن این کشور از جمهوری اسلامی ایران است. برای درک دقیق از اهداف فشار به سوریه، توجه به محتوای مقاله روزنامه گاردین مورخ 4 نوامبر 2011 حائز اهمیت میباشد. روزنامه گاردین نوشته است، ایده سرنگون کردن رژیم اسد قبل از تحولات جهان عرب مطرح بوده است و سابقه آن به ژوئیه 2006 بر میگردد. چون آمریکاییها به این نتیجه رسیده بودند که در محور مقاومت منطقه، حلقه ضعیف سوریه است و اگر بخواهند مقاومت را بشکنند، باید سوریه را شکست دهند. در این مقاله آمده است: «تغییر رژیم در سوریه یک هدف استراتژیک و مهمتر از لیبی محسوب میشود. به همین دلیل غرب و متحدین آن با تمام قوا به صحنه آمدهاند تا این اتفاق بیفتد. در این راستا یک مقام امنیتی سعودی فاش کرده است که پادشاه عربستان معتقد است تغییر رژیم سوریه بسیار مفید خواهد بود. چون هیچ سناریویی به این اندازه ایران را تضعیف نخواهد کرد. بنابراین به نظر میرسد یک بازی بزرگ در شرایط کنونی در جریان است. طراحی این بازی بزرگ به این شکل است که یک شورای ملی که گفته شود نماینده مردم سوریه است تشکیل شود، در داخل به افراد مسلح کمک شود، تحریمهای اقتصادی منطقهای و بینالمللی که موجب تحریک طبقه متوسط در داخل شود علیه سوریه اعمال شود و انجام عملیات روانی در مورد بی ارزش نشان دادن اصلاحات نظام اسد و در نهایت در ارتش به عنوان پایه اصلی سرنگونی حکومت شکاف ایجاد شود. کشورهای غربی با متحدین عربی آن این بازی را بعد از لیبی پرسود و موفق میدانند تا از این طریق بتوانند یک الگوی غربی در منطقه پیاده کنند و ایران را از داشتن یک شریک استراتژیک محروم کنند.»
4- بدون تردید گزارههای فوق برای درک ماهیت و اهداف آمریکا در تحریک همه گزینههای فشار به سوریه کافی به نظر میرسند. با این وجود، پرسش پایانی این است که آیا آمریکا توانسته است به اهداف مورد نظر خود دست یابد؟ ایجاد درک صحیح از چگونگی پاسخ به این پرسش مستلزم توجه به محورهای زیر است:
1- در حالی که آمریکا در پرونده سوریه با مجموعهای از اقدامات مستقیم و غیر مستقیم رفتار نموده است، اما به نظر میرسد نتوانست به نتایج مطلوب خود دست یابد.
2- آمریکاییها در پرونده سوریه به ناچار متمرکز بر توان بازیگری متحدین منطقهای بودهاند و از ابتدا بر این نکته واقف بودهاند که دخالت مستقیم ممکن است آمریکا را مجبور به تصمیمات استراتژیک اشتباه نماید که تمامی منافع منطقهای اش را به خطر بیندازند.
3- البته آمریکا از استمرار بحران سوریه توانست کارکردهای سیاسی و امنیتی برای منافع منطقهای خود تولید نماید؛ به طوری که منطقه را با مجموعهای از تعارضات و اختلافات مذهبی مواجه ساخته و تداوم این وضعیت میتواند موجب تضعیف ظرفیتهای اصیل منطقهای که قابلیت به چالش کشیدن منافع آمریکا را دارند شود.
4- اگر بپذیریم که آمریکا نه تنها به دلیل موانع منطقهای و بینالمللی که با آنها مواجه است، بلکه به دلیل اختلاف دیدگاهی که با برخی متحدین منطقهای خود در ایجاد موازنه منطقهای مطلوب دارد، امروزه چارهای جزء پذیرش واقعیتها را ندارد. بنابراین سیاست خارجی جدید اوباما به هیچ وجه آمادگی اتخاذ سیاستهای نظامی در قبال سوریه را نخواهد داشت.
5- در این راستا، پیش بینی میشود جان کری وزیر خارجه آمریکا در سفری که قرار است به چند کشور منطقه از جمله قطر، عربستان، امارات و مصر داشته باشد تلاش کند تا هماهنگیهای بیشتری را از این کشورها برای تصمیم گیریهای سیاسی در مورد سوریه مطالبه نماید.