کد خبر 19537
تاریخ انتشار: ۲۷ آذر ۱۳۸۹ - ۲۲:۳۵

در زيارت عاشورا به امام حسين(ع) اين‌گونه خطاب مي‌کنيم: «و الوتر الموتور». وتر به معناي «تنها و يکتا»، و موتور «تنها شده» است. يک احتمال درباره‌ي اين معنا، يگانگي، منحصر به فرد بودن و بي‌بديل بودن حضرت است. احتمال ديگر اين است که، حضرت تنهاست و در اين تنها

به گزارش مشرق به نقل از 598، گفتاري از حجت الاسلام والمسلمين سيد محمد مهدي ميرباقري را در ادامه مي خوانيد:

 

مقدمه
در زيارت عاشورا به امام حسين(ع) اين‌گونه خطاب مي‌کنيم: «و الوتر الموتور». وتر به معناي «تنها و يکتا»، و موتور «تنها شده» است. يک احتمال درباره‌ي اين معنا، يگانگي، منحصر به فرد بودن و بي‌بديل بودن حضرت است. احتمال ديگر اين است که، حضرت تنهاست و در اين تنهايي «موتور» است؛ يعني حضرت با نقشه و برنامه‌ريزي تنها شده است؛ به خصوص اگر توجه داشته باشيم که درگيري سيّدالشّهدا (ع) مخفيانه نبود که مسلمانان از آن بي‌خبر باشند. يزيد بعد از مرگ معاويه به استاندار مدينه نامه نوشت که بايد از حسين بيعت بگيري و الاّ او را بکش و سرش را بفرست. حضرت بيعت نکردند و با تدبير از مدينه خارج شدند؛ در مکه براي مسلمانان نامه‌ي دعوت نوشتند و آنها را مطلّع کردند، علاوه بر اين مکه محل رفت و آمد مسلمانان بود و اخبار از آنجا منتشر مي‌شد. بعد هم يزيد، عده‌اي را فرستاد تا حضرت را در مکه ترور کنند و توصيه کرد که، حتّي اگر دست حضرت به پرده‌ي کعبه بود او را بکشيد، لذا حضرت در 8 ذي‌الحجّه در حالي‌که همه مُحرِم مي‌شدند کاملاً با سر و صدا و با حالتي که همه متوجه باشند از مکه خارج شدند و با صراحت اعلام کردند:

کسي که حاضر است خون دلش را در راه ما بدهد و خودش را مهيّاي لقاي خدا کرده است، همراه ما کوچ کرده، همسفر شود.[1]

از آن طرف مردم کوفه از خروج امام از مدينه و حرکت به سوي مکه مطّلع شدند، نامه نوشتند و حضرت را دعوت کردند. حضرت نيز سفير فرستادند. لذا به گونه‏اي نبود که مردم مطّلع نباشند. هم مردم حجاز، مدينه، بصره و هم مردم کوفه مطّلع بودند. کمابيش تمام مناطق اسلامي مطّلع شده بودند که چنين حادثه‌اي در شرف اتّفاق است و امام با يزيد بيعت نکرده، ابتدا به مکه رفته سپس از مکه هم بي‌وقت خارج شده و مردم را به همکاري دعوت کرده‌اند.

 

1ـ شرايط تنها شدن حضرت سيدالشهدا (ع)

شرايطي که موجب تنها شدن امام حسين(ع) شد را مي­ت‌وان در جبهه دشمن و جبهه حضرت سيدالشهدا (ع) مشاهده کرد:

1/1 ـ شرايط جبهه‌ي دشمن

اگر طرف درگيري حضرت، يکي از صحابي رسول‌الله يا فردي که امثال اين عناوين را يدک مي‌کشيد، بود، جاي توجيه ـ ولو به باطل ـ وجود داشت. ولي طرف مقابل سيّدالشّهدا(ع)، يزيد و ابن زياد است که حسب و نسب‌شان معلوم و هيچ نقطه‌ي قوتي در آنها نيست. يزيد شخصيتي است که طرفداران او نيز نتوانسته‌اند برايش مدحي بگويند، حتي خيلي از اهل‌سنت هم يزيد را واجب اللعن مي‌دانند. غير از اينکه امتيازي هر چند دروغين نداشته، معروف به قماربازي و عيّاشي بوده است.

يکي از اشکالاتي که برخي به حضرت امير(ع) ـ ارواحنا و ارواح العالمين له الفدا ـ مي‌کردند اين بود که، تو جوان هستي و مردم زير بار خلافت شما نمي‌روند.[2] غافل از اينکه اساس ديانت تولّي به وليّ خدا و تسليم بودن در مقابل اوست. لذا يکي از کمالاتي که شيعه در طول تاريخ به واسطه‌ي زحمات معصومين (ع) رسيده اين است که، براي او امام، کوچک يا بزرگ و حاضر يا غايب ندارد. بعد از امام هشتم(ع)، سه امام داريم که در سنّ کودکي به امامت رسيده‌اند؛ امام جواد، امام هادي و امام زمان(ع) و شيعه نيز قبول کرده و هيچ انشعاب عمده‌اي اتفاق نيفتاده است. به اين علت که، فرهنگ شيعه، فرهنگ رشد يافته‌اي شده و پذيرفته است که، امامت منصبي صوري نيست؛ لذا مثل علي بن جعفر (ع)[3] که هنگام امامت امام جواد (ع) پيرمرد بود و سه امام (امام صادق، امام کاظم و امام رضا(ع)) را قبل از آن درک کرده بود محدّث جليل‌القدري بود و روايات بسياري از وي نقل شده است، وقتي امام جواد(ع) در حلقه‌ي درسي او وارد مي‌شدند، درس را تعطيل مي‌کرد به طرف امام مي‌رفت و دست ايشان را مي‌بوسيد. اگر هم اعتراض مي‌شد که شما عموي پدر ايشان هستيد، مي‌گفت: «خداي متعال اين ريش سفيد را قابل امامت ندانسته ولي اين نوجوان را قابل دانسته است».

هر چند اساس کار دين معرفت است، اما گروهي پس از رسول خدا (ص) توجيه باطلي مي‌کردند. جالب اين است که، در خصوص سيّدالشّهدا (ع) اين توجيه هم نيست؛ بلکه مسئله به کلي بر عکس است؛ چون سيّدالشّهدا(ع) حدود 60 سال داشتند و يزيد، جوان تازه به دوران رسيده بود؛ لذا ابن زياد و يزيد نه اسمي داشتند، نه صحابه بودند، نه سابقه‌ي خوشي داشتند. ابن زياد پسر زياد است، زياد هم اولاد نامشروع بود که معاويه او را ملحق به ابوسفيان کرد و به خاطر اين کار مورد طعن بسياري قرار گرفت. يزيد هم مجهول‌الهويه است؛ چون مادر يزيد قبل از اينکه زن معاويه بشود باردار به يزيد بوده ولي به اسم معاويه تمام شد. اين نسب، آن اخلاق و آن هم ساير اوصافي که هيچ نقطه‌ي مثبتي در آن نيست.

2/1ـ شرايط جبهه‌ي امام حسين(ع)

طرف ديگر درگيري، سيّدالشّهدا(ع) از هر نظر صاحب کمال هستند. قلم دست دشمن بوده است ولي يک نقطه‌ي منفي براي سيّدالشّهدا(ع) در تاريخ ننوشته‏اند؛ نوه‌ي پيامبر، فرزند اميرالمؤمنين و حضرت فاطمه زهرا ـ عليهم السلام ـ غير از اينها، همه نوع کمالات را دارند به طوري‌که، در روز عاشورا وقتي فرمودند: به چه عذري مرا مي‌خواهيد بکشيد؟ يک نفر نگفت شما فلان جرم را داريد. وقتي که فرمودند: مگر شما از پيامبر نشنيديد که؛ «حسن و حسين سرور جوانان اهل بهشتند»؟ اگر نشنيده‌ايد، اصحاب هستند، از آنها بپرسيد که نه تنها اهل بهشت، بلکه سرور اهل بهشتند. هيچ کسي انکار نکرد، چطور شده، سيّدالشّهدا(ع) با اين همه کمالات و اعلان علني که در طول چند ماه کرده‌اند، حالا به کربلا آمده‌اند ولي در آخر کار براي حضرت حداکثر کمتر از 200 نفر (نظر مشهور 72 نفر است) ياور جمع شده است؟! ولي آن طرف، فقط از کوفه و از نزديکي‌هاي آن لشکر سي هزار نفري جمع شد، بيشتر از اين نيز نقل کرده‌اند!! چرا و چگونه وليّ خدا تنها شد؟ البته اين طور نيست که حضرت يک دفعه تنها شده باشند؛ بلکه يک حرکت و نقشه‌ي تاريخي است که سيّدالشّهدا(ع) را تنها و منزوي کرده است.

 

2. عوامل تنهايي وليّ خدا

چه عواملي موجب تنهايي سيّدالشّهدا(ع) شد؟ مرحوم علامه طباطبائي (رض) فرموده بودند: «همه‌ي کتاب وسايل الشيعه را از اول تا آخر مطالعه کردم تا ببينم چند روايت فقهي از سيّدالشّهدا(ع) نقل شده است، سه روايت بيشتر پيدا نکردم»!! معناي اين حرف اين است که مردم، سيّدالشّهدا(ع) را در حدّ يک مسئله‌گو هم قبول نداشتند؛ در حالي‌که ابوهريره‌ها به اسم صحابي، مراجع صاحب فتوا شده بودند؛ همه‌ي اينها نشان مي‌دهد که وليّ خدا با سازمان‌دهي قبلي تنها شده بود.

در اينجا عوامل تنهايي وليّ خدا را بر مي‌شماريم با تذکر به اين نکته که، با حرکت سيّدالشّهدا(ع)، کار برعکس و توجه به اهل بيت شروع شد؛ تا جايي که در زمان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) به اوج رسيد.

1/2ـ شبهه‌ها و فتنه‌ها

عواملي که باعث تنهايي وليّ خدا مي‌شوند، دو دسته هستند؛ شبهه‌ها و فتنه‌ها. که وقتي اين دو با هم ترکيب شوند به شدت کارگر مي‏‌شوند؛ شبهات فضا را تاريک مي‏کند و در اين فضا فتنه‌ها تأثيرگذار مي‌شوند. و الّا در فضاي روشن، فتنه‌ها کارساز نيستند.

اعلان بي‌نيازي نسبت به وليّ خدا و طرح «حسبنا کتاب الله» اولين و اساسي‌ترين شبهه‌اي است که از زمان حيات خود پيامبر اکرم(ص) آغاز شد. مورخان اهل سنت از جمله، طبري نوشته‌اند: در آخرين روزهاي حيات پيامبر(ص) در حالي‌که مردم در منزل حضرت بودند، فرمودند: دوات و قلم بياوريد تا چيزي بنويسم که بعد از من گمراه نشويد. کسي گفت: «إنّ الرجل ليهجر حسبنا کتاب الله» به فارسي يعني هذيان مي‌گويد!! از قرائن تاريخي پيداست که گوينده‌ي اين سخن کيست، شيعه و سني هم متّفقند که او کيست. البته؛ متأسفانه عدّه‌اي از علماي اهل سنت اين جريان را توجيه کرده و گفته‌اند: اين حرف بدي نيست. او در دوره‌ي خلافتش نيز مي‌گفت: «آن روزي که پيامبر آن جمله را فرمود، مي‌خواست مسئله‌ي خلافت را مطرح کند، ولي من صلاح مسلمانان ندانستم».

جريان از اينجا شروع شد که، اسلام نياز به «وليّ» ندارد؛‌ بلکه کتاب براي ما کافي است، در حالي که شيعه و سني متواتر نقل کرده‌اند که حضرت به روشني فرمودند: « إنّي تارکٌ فيکم الثّقلين کتاب الله و عترتي» البته بعضي از سنّي‌ها اين روايت را نيز تحريف کرده، گفته‌اند: کتاب الله و سنتي!

شبهه از اينجا شروع شد که گفتند: قانون خدا وجود دارد؛ فرموده: نماز بخوانيد، مي‌خوانيم، روزه بگير، مي‌گيريم، حج برو، مي‌رويم و … به جايي رسيد که به تدريج گفتند: نوشتن حديث معنا ندارد بايد کتاب خدا را حفظ کنيم؛ چون اگر بخواهيم حديث بنويسيم کتاب خدا از بين مي‌رود؛ لذا نوشتن حديث پيامبر را در زمان خليفه‌ي اول منع کردند، البته به اين علّت که احاديث پيامبر خاتم(ص)، صراحت بر فضايل اهل بيت(ع) دارد. اين شبهه ظاهر فريبنده‌اي هم داشت؛ چون مي‌گفتند روايت به اندازه‌ي قرآن اهميت ندارد؛ لذا نگذاريد قرآن از بين برود، در حالي که مفسّر قرآن، کلام رسول خدا(ص) است. «لتبيـّن للنّاس ما نزّل إليهم»[4] روشن است که اگر براي قرآن تبيين‌کننده‌اي نباشد، متشابهات آن به دلخواه افراد، معنا مي‌شود.

2/2ـ جعل شخصيت در مقابل اهل بيت(ع)

بعد از اينکه جلوي نشر فضايل اهل بيت را گرفتند، کم‌کم شروع به جعل شخصيت و شخصيت علي‌البدل کردند، که در دنياي سياست کار رايجي است؛ لذا در مقابل اميرالمؤمنين(ع) که صاحب فضايل است، براي ديگران جعل فضيلت کردند. معاويه دو کار انجام داد: اول، اينکه احدي حق ندارد نقل حديث در فضايل علي و اهل بيت کند، (اگر کرد او را بکشيد)، دوم، به استاندارانش دستور داد براي عثمان و شيخين فضيلت نقل کنيد. کار جعل فضايل به حدي رايج شد که خود معاويه گفت: بس است. چون جعلياتي مثل: مَثَل اصحاب من، مَثَل ستارگان آسمان است، به هر کدام اقتدا کنيد، هدايت مي‌شويد، خلاف صريح قرآن است، چون قرآن مي‌گويد: داخل صحابه منافق هم وجود دارد.

3/2ـ تحريف در معناي دين و مسلمان بودن

اين شبهات در حقيقت، تحريف در معني دين و مسلمان بودن است، غافل از اينکه حقيقت دين چيزي جز تسليم در مقابل خداي متعال نيست « إن الدّين عندالله الإسلام»[5] و اين تسليم بودن زماني ثبوت پيدا مي‌کند که در مقابل وليّ‌ خدا تسليم باشيم.

قل إن کنتم تحبون الله فاتّبعوني يحببکم الله و يغفر لکم ذنوبکم و الله غفورٌ رحيمٌ.[6]

تولّي به ولي خدا گوهر دين و باقي مسائل، آداب ظاهري دين است. اينها در معناي دين‌داري تحريف کردند، تحريف‌هايي که تاکنون ادامه دارد.

يک نگاه اين است که، دين همين آداب است هر کس بيشتر نماز بخواند مقدس‌تر است. يک نگاه ديگر هم که کم کم شکل گرفت و هم اکنون نيز وجود دارد اين است که، دين يک مشت تجارب باطني و به قول امروزي‌ها تجارب قدسي، تأملات، رازداني، رمزداني، رياضيت‌کشي، حالات و مقامات باطني است و رسيدن به اينها هم يک آداب و فرمول‌هايي دارد،‌ اگر به آن عمل کني به نتيجه مي‌رسي، لذا اهل سنت کتاب‌هايي دارند به نام منازل الفلان، خيال مي‌کنند پلکان است اگر رفتي به خدا مي‌رسي. البته همه‌ي اين حرف‌ها مطلقاً باطل نيست،‌ ولي اين تحريفي است که پيدا شده و کم‌کم به جايي رسيده که رسيدن به خدا، بدون ولي فرمول پيدا کرده است.

در اين وسط وليّ خدا چه مي‌شود؟ اين همان ظهور «حسبنا کتاب الله» است. درباره‌ي امور اجتماعي نيز برخي مي‌گويند: اول اينکه امور ظاهري است و اعتبار چنداني ندارد، دوم اينکه به دين ربط ندارد، بايد خود مردم آن را سامان دهند.

اين تفکّرات که از صدر اسلام شروع شد، باعث کارگر شدن فتنه‌ها و تنها شدن وليّ خدا شد. از زماني که دين‌داري، فقط رمزداني و نماز و روزه‌ شد و همه‌ي صحابه عادل و محترم شدند، کم‌کم اميرالمؤمنين(ع) هم عرض طلحه يا زبير شدند، چون همه صحابي هستند؛ لذا فتنه‌ اثر خودش را گذاشت. از حضرت امير(ع) نقل شده است که فرمودند: «مرا روزگار اين‌قدر پايين آورد که کنار معاويه گذاشت، تا جايي که گفتند: علي و معاويه». معاويه کسي است که تا فتح مکه هم خودش و هم پدرش بت‌پرست بودند، بعد از فتح هم به زور اسلام آوردند لذا جزو طلقا (آزاد شدگان به دست حضرت) هستند، يعني در حقيقت برده بودند، اما حضرت علي(ع) اوّل مؤمن است، مجاهدات و بت‌شکني و ساير فضايل نامتناهي حضرت، که ديگر جاي خود دارد.

بايد تذکر داد که ما در اين زمان نگران فتنه‌هاي دشمن نيستيم، فتنه‌هايي مانند ماهواره، فيلم، ويدئو، رمان و … انحرافي نمي‌توانند در فضاي روشن، کاري بکنند. در سال 1357 از اين فتنه‌ها بسيار داشتيم ولي امام خميني(ره) باذن الله ـ تبارک و تعالي ـ در دل فتنه‌ها جوانان را نجات دادند و به مقام شهادت رساندند؛ مهم شبهه‌ها هستند، شبهاتي مثل اينکه؛ اصلاً دين، حکومت و سياست ندارد (دين حداقل)، براي تفسير دين، روحانيت لازم نيست، دين طبقه‌ي مفسّر ندارد، هر کس هر طوري فهميد، بالنسبه حق است (تکثّرگرايي)، و ... .

اگر اين شبهه‌ها گرفت، فتنه به راحتي کارگر مي‏افتد،‌ هر کس صدا بلند کرد دورش جمع مي‌شوند؛ لذا اين‌دو در کنار هم کار مي‌کنند. اگر در تاريخ جريان فتنه‌ها و شبهه‌ها را تأمل کنيم به همين نتايج خواهيم رسيد.

سيّدالشّهدا(ع) نيز به همين شکل تنها شدند. مردم طوري پراکنده شدند که احکام فقهي خود را نيز از سيّد الشّهدا(ع) نمي‌پرسيدند با اينکه، حضرت سبط پيامبر، صحابي و … بودند (حالا فضايلي که شيعه نقل مي‌کند، بماند) بنابراين، شبهه‌ها و فتنه‌ها يکي از عوامل مهم تنهايي حضرت بود و اين‌دو در يک شب درست نمي‌شوند؛ بلکه يک برنامه‌ريزي تاريخي پشتيبان قضيه بود،‌ لذا همين که حضرت را به عنوان «وتر موتور» سلام مي‌دهيد،‌ بلافاصله يک امت را لعن مي‌کنيد. « فلعن الله امّه‌ي‌ً أسّست أساس الظّلم و الجور عليکم أهل البيت» بدين معني که حضرت با يک امت تاريخي روبه‌رو هستند، نه فقط با ابن زياد و يزيد.

4/2 ـ بالا بودن هدف در دستگاه اولياي الهي

يکي ديگر از عوامل تنهايي وليّ خدا اين است که در کار اولياي خدا هدف، خيلي بالاتر از آن است که اهل دنيا تعقيب مي‌کنند. هدفي را که سيّدالشّهدا(ع) تعقيب مي‌کنند اين نيست که انسان‌ها را به رفاه و عيش دنيا يا حتّي به آن چيزي که توسعه‌ي مادي و تکامل مادي ناميده مي‌شود، برساند؛ اگر هدف اينها بود خيلي زود انسان‌ها همراه مي‌شدند؛ تأمين شهوات و ارضاي غرايز مردم، هدف اصلي نيست، اگرچه نياز مادي مردم در حکومت ديني و در جامعه‌اي که بر محور اولياي خدا شکل مي‌گيرد به بهترين وجه و در شکل معقول تأمين مي‌شود ولي هدف برتر از رفاه و امنيت مادي و حتي برتر از آزادي مطلوب تمدن‌هاي مادي و بالاتر از توسعه‌اي که آنها تعقيب مي‌کنند، است. لذا هيچ‌کدام از اولياي الهي در آغاز دعوتشان به رفاه دنيا دعوت نکردند، با اينکه اغلب بعثت‌شان در جوامعي بود که وضعيت مادي بسياري از آنها، وضعيت مناسبي نبوده است. نمونه‌اش جامعه‌ي جاهلي قبل از نبي مکرم اسلام(ص) که از نظر امنيت و رفاه خيلي عقب افتاده بودند. ولي حضرت در بدو بعثت نفرمودند: اي مردم وضعتان بد است، دور هم جمع شويد، زندگي‌تان را سامان دهيد، امنيّت اجتماعي براي خودتان ايجاد کنيد، بلکه فرمودند: «قولوا لا إله إلّا ‌الله تفلحوا» و بلافاصله دعوت به معاد کردند، دعوتي که براي انبيا بسيار سنگين تمام مي‌شد، لذا در جوامعي که ادراکشان ضعيف و تعلّقشان به دنيا شديد بود، دعوت‏کننده به معاد و اينکه بعد از مردن، زنده شدني هست،‌ متّهم به جنون مي‌شد. اين جريان در آيات متعددي از قرآن آمده است. با همه‌ي اين زحمات، شروع دعوتشان از اينجا بود؛ چرا؟ به دليل اينکه مي‌خواهند انسان را به مقام توحيد، زهد، يقين و رضا برسانند. اين هدف بدون يقين به آخرت، بدون ايمان به الله ممکن نيست. البته وقتي هدف رفيع شد طبيعي است که همراهان واقعي ديرتر و کمتر پيدا مي‌شوند، چون همه براي آن هدف‌هاي رفيع آماده نيستند و همت ندارند.

5/2‍ـ نبود تزوير در منطق اولياي الهي

از جمله عوامل تنهايي اولياي خدا اين است که نمي‌خواهند با هر قيمتي شده ـ ولو با حيله و تزوير ـ مردم را به طرف خود بکشانند و به هدف برسانند، مي‌خواهند اگر مردم مي‌آيند،‌ از سر بصيرت و آگاهي و فهم باشد، چون فقط اين نوع آمدن به طرف خداي متعال درست است « و هديناه النّجدين»[7] طوري مديريت و رهبري مي‌کنند که حق و باطل روشن شود، مردم با بصيرت و آگاهي تصميم بگيرند. لذا اگر موارد زيادي در حکومت اميرالمؤمنين(ع) يا در کلّ بر خورد اولياي الهي مي‌بينيد که ظاهراً چرا اميرالمؤمنين(ع) به طلحه و زبير اجازه دادند از مدينه خارج شوند؟ گفتند: مي‌خواهيم عمره برويم، حضرت فرمودند: مي‌خواهند بروند مکر کنند، دنبال فتنه هستند. حضرت با اينکه مي‌دانست، جلوي آنها را نگرفت. يا مي‌دانستند امشب بنا است ابن ملجم ايشان را ترور کند ولي مانع نشدند؟ مسلم بن عقيل(ع) مي‌دانست ابن زياد داخل خانه آمده ولي ترورش نکرد! و داستان‌هاي متعدد ديگر، معلوم مي‌شود ترور و فريب، مشکلي را حل نمي‌کند، اگر بنا است مردم به بصيرت برسند بايد طوري عمل کرد که حق و باطل روشن شود و مردم انتخاب کنند،‌ قدرت اختيار حق و باطل معلوم شود تا تکليف و رشد معني‌دار شود. لذا سيّدالشّهدا(ع) طبق بعضي از نقل‌ها در بين راه مکرر خطبه خواندند و هشدار دادند، عده‌اي هم پراکنده شدند، هر چه مخاطرات شديدتر مي‌شد عده‌ي بيشتري مي‌رفتند،‌ حتي حضرت در شب آخر نيز فرمودند: برويد. البته مورخان نوشته‌اند در آن شب با اينکه حضرت بيعت را از آنها برداشتند، کسي نرفت همگي التماس کردند و ماندند.

در حکومت ديني هدف اين نيست که به هر قيمتي شده ـ ولو با دروغ و تزوير ـ مردم را نگه داريم؛ بلکه هدف روشن شدن حق و باطل است. به طوري که حجّت تمام شود و بر سر ايمان انسان‌ها مانعي وجود نداشته باشد، براي رسيدن به اين هدف شياطين و فتنه‌ها لازمند؛‌ لذا خداوند متعال در قرآن به پيامبرش مي‌فرمايند:

«وکذلک جعلنا لکلّ نبيٍّ عدوّاً شياطين الإنس و الجنّ».

براي هر پيامبري دشمن قرار داديم، اعم از شياطين انسي و جني.

که الهاماتي نيز در بين خود دارند؛ يوحي بعضهم إلي بعضٍ زخرف القول غروراً.[8]

حرف‌هايي که زخرف القول يعني ظاهر فريب و خوش ظاهر است، بين خودشان رد و بدل مي‌کنند. بعد خداوند متعال به پيامبرش مي‌فرمايد: «ولو شاء ربّک ما فعلوه» اگر خداوند متعال مي‌خواست، نمي‌توانستند چنين کارهايي انجام دهند؛ يعني خداوند متعال محکوم آنها نبوده، در مقابل فتنة‌ آنها، دست خدا بسته نيست.

6/2ـ رنگين‌تر بودن سفره‌ي جبهه‌ي مقابل

وسوسه‌ها خيلي زياد است،‌ زيرا معمولاً پول، قدرت، ثروت و مظاهر دنيا در آن طرف است، سفره‌ي معاويه رنگين‌تر است،‌ در حالي که سفره‌ي اميرالمؤمنين(ع) هيچ وقت مثل سفره‌ي معاويه نيست. آنها به هر قيمتي که شده مي‌خواهند مردم را جمع کنند، سران اقوام را با پول و وعده و وعيد بر اساس انگيزه‌هاي مادي جمع مي‌کردند. ولي حضرت نمي‌خواست لشکرش بر اساس انگيزه‌هاي مادي پر شود؛ بلکه مي‌خواست آنهايي که در رکابش شمشير مي‌زنند، با اين جنگ به بلوغ و رشد برسند؛ لذا حضرت امير(ع) در جنگ صفين حکميت را تا آخرين لحظه نپذيرفتند، بعد هم که قرآن بر سر نيزه رفت، قبول نکردند تا اينکه حکميت تحميل شد،‌ به حسب ظاهر اگر يک سياست‌مدار متداول بود، حکميت را مي‌پذيرفت تا لااقل حکم را خودش تعيين کند، تا ابوموسي اشعري حَکم نشود، ولي حضرت اين کار را نکرد؛ زيرا بنا بود صفوف از هم جدا شوند و تقدير وليّ خدا در اين جريان نقش دارد.

 

3ـ علت باز ماندن افراد از ياري وليّ خدا

مسئله‌ي اساسي و عبرت‌آموز ديگر اينکه؛ اگر قبلاً انسان خودش را براي همراهي با وليّ خدا آماده نکرده باشد، عقب خواهد ماند. سيّدالشّهدا(ع) از ماه‌ها قبل اعلام موضع کردند،‌ يک نمونه‌ي آن طرمّاح بود که در راه با چند نفر ديگر، به حضرت برخورد کردند (يکي دو منزل با کوفه بيشتر فاصله نداشت) حضرت پرسيدند: «وضع کوفه چگونه است؟» گزارشي داد که وضع کوفه خوب نيست،‌ قلوب مردم با شما، اما شمشيرهايشان عليه شماست، ما که از کوفه بيرون مي‌آمديم، در مخليه، لشکر انبوهي براي جنگ با شما جمع شده بود که تاکنون لشکري به اين عظمت و وسعت نديده بوديم،‌ از آن طرف، طرمّاح براي خانواده‌اش آذوقه مي‌برد؛ لذا به حضرت عرض کرد: اجازه بدهيد آذوقه‌ها را برسانم و برگردم. حضرت فرمودند: «سعي کن زود بيايي». رفت، زود هم برگشت ولي وقتي به همين منزل رسيد، خبر شهادت سيّدالشّهدا(ع) را شنيد. از ماه‌ها قبل سيّدالشّهدا(ع) از مدينه خارج شده و اعلام موضع کرده‌اند، بعد از 6 ماه حالا که حضرت در محاصره‌ي دشمن قرار گرفته، تازه ايشان براي زن و بچه‌اش آذوقه مي‌برد. نقطه‌ي ضعف بالاتر اينکه، به حضرت نصيحت مي‌کند ـ به اين خيال که حضرت محتاج نصيحت اوست ـ گفت: بياييد به يمن برويم، کوفيان وفادار نيستند من براي شما در کوهستان‌هاي يمن 20 هزار شمشير زن آماده مي‌کنم تا جنگ را از آنجا شروع کنيد. غافل از اينکه 20 هزار شمشيرزن که مثل شما بخواهند آذوقه‌ي زن و بچه را بر سيّدالشّهدا(ع) مقدم بدارند، به درد سيّدالشّهدا(ع) نمي‌خورند. پس اگر با تمام وجود آماده نبوده، دنبال آذوقه‌ي زن و بچه و نام و نشان باشيم، مسلّم است که وليّ خدا تنها مي‌ماند.

آنهايي که به حضرت کمک نکردند، چند دسته بودند؛ يک دسته کساني هستند که در صف دشمن رودرروي سيّدالشّهدا(ع) ايستادند و تا حدّ ريختن خون ايشان اقدام کردند. دسته‌ي ديگر کساني که، نشسته و حضرت را نصيحت کردند که، به کوفه نرويد اگر برويد کشته مي‌شويد، و با کشته شدن شما زمين خالي از حجّت مي‌شود.[9] بعضي هم مثل عبيدالله جعفي، از کوفه خارج شده بود تا در جريان نباشد اما حضرت در راه با او برخورد کردند و فرمودند: «عبيدالله، وضع تو به خاطر عثماني بودن خوب نيست اگر به ما ملحق شوي همه‌ي گذشته‌ات جبران مي‌شود». در جواب گفت: من از کوفه خارج شدم تا خيالم راحت باشد، حالا دوباره خودم را گرفتار کنم. نه با شما هستم نه با ابن زياد، ولي اسب تندرويي دارم که هر که سوار بر آن شده دشمن نتوانسته او را بگيرد، آن را به شما مي‌دهم که فرار کنيد. تلقي اين آدم را ببينيد در مقابل دعوت حضرت اعلام مي کند که مثلاً ماشين آخرين سيستم يا هواپيماي شخصي خود را بدهد که حضرت سوار شوند و از محاصره‌ي ابن زياد بيرون روند غافل از اينکه، حضرت آمده‌اند تا ابن زياد را محاصره‌ي تاريخي کرده، شکست دهند.

عدّه‌اي نيز مشغول طواف و تلاوت قرآن بوده‌، از سيّدالشّهدا(ع) غافل شدند. حال آنکه وقتي سيّدالشّهدا(ع) راه افتادند، در خانه خدا بودن هم حاصلي ندارد. مسئله‌ي اساسي کمبود معرفت است. اينکه انسان نفهمد تنها راه، راه «وليّ خدا» است،‌ اينکه انسان خيرخواهي خود را براي وليّ خدا از حدّ پيشکش کردن اسب و مانند اينها،‌ جلوتر نبرد،‌ اينکه؛ خودش را به اصطلاح فهميم‌تر از وليّ خدا بداند و خيال کند اين حق را دارد که وليّ خدا را موعظه کند، عوامل تنهايي وليّ خدا و جدايي حساب ما از اوست.

در مقابل، حضرت ابوالفضل(ع) سرآمد همه‌ي کساني بودند که از روي بصيرت و درايت به حضرت پيوستند، اگر همه‌ي مقاتل را بگرديد، يک‌جا نمي‌يابيد که موّرخان نقل کنند که حضرت پيشنهادي به امام داده باشند که مثلاً برويد يا نرويد، جنگ کنيد يا نکنيد،‌ زن و بچه با خودتان ببريد يا نبريد، کاملاً مي‌دانند که سيّدالشّهدا(ع) موعظه لازم ندارند و اگر انسان مي‌خواهد بهره ببرد، بايد همراه حضرت شود.

عدّه‌اي هم کساني بودند که دير آمدند؛ چند نفر از بزرگان بلخ وقتي نامه‌ي حضرت به دستشان رسيد با سخنراني‌هاي تند ديگران را تحريک کرده، راه افتادند ولي وقتي رسيدند که ديگر دير بود و ماجراي کربلا تمام شده بود. آنها از قبل خود را آماده نکرده بودند تا لياقت همراهي امام زمان خود را بيايند.

1/3ـ علاقه به دنيا

اگر در دل انسان هوسي باشد اين هوس در جايي راهش را از اولياي خدا جدا مي‌کند ولو ممکن است قدم‌هايي همراه با اولياي خدا برود اما آنجايي که اين هوس سر بر مي‌دارد راه انسان را از وليّ خدا جدا مي‌کند. تأخيرها، سستي‌ها، کم معرفتي‌ها و... از همه مهم‌تر، تعلق به دنياست که موجب مي‌شود انسان تا مرز ريختن خون سيّدالشّهدا(ع) پيش برود. همان کساني که براي سيّدالشّهدا نامه نوشته بودند، براي حفظ دنيا و غنيمت بردن از يکديگر سبقت مي‌گرفتند تا پيش ابن زياد، عزيز شوند. کار آنها در اثر حبّ دنيا به جايي رسيد که صفشان را از سيّدالشّهدا(ع) جدا کردند. عمر سعد کسي است که در لشکر صفين،‌ اگر فرمانده نبوده لااقل شرکت داشته است اما حالا فرماندهي لشکر ابن زياد را قبول کرده است!‌ طمع در ملک ري، ريشه‌ي اين تغيير موضع بود. وقتي به او پيشنهاد فرماندهي لشکر را دادند يک شب مهلت خواست. در واقع ابن زياد نوعي تزوير کرد،‌ اول لشکر را تجهيز کرد و فرماندهي آن را همراه با حکومت ري، به عمر سعدداد چون ري،‌ آن روز بخش عظيمي از منطقه‌ي حکومت اسلامي بود، بعد که براي حرکت آماده شد به او گفتند: شورش خوابيده و سرکوب شده بايد به کربلا بروي. گفت:‌ نمي‌روم، گفتند مهم نيست. حکومت ري را برگردان. گفت: اجازه دهيد فکر کنم، تا صبح قدم مي‌زد و تأمل مي‌کرد و مي‌گفت: «مي‌گويند» يک آخرتي هست يعني از لفظ «يقولون» استفاده مي‌کرد و بالاخره به جنگ سيّدالشّهدا(ع) رفت. حضرت بين دو لشکر با او صحبت کردند و فرمودند: چرا در اين کار شرکت کردي؟!‌ گفت: دنيايم چنين و چنان است. حضرت فرمودند: من، تأمين مي‌کنم. بهانه‌هاي زيادي آورد، آخر هم نپذيرفت!

تعلّق خاطر به دنيا درجايي انسان را رودرروي اولياي خدا قرار مي‌دهد و اين خطر براي همه ما جدي است. بعضي از بزرگان تعبير خيلي زيبايي دارند، مي‌گويند يکي از اقسام گريه در مراسم سيّدالشّهدا(ع) گريه‌ي خوف است که انسان واقعاً خائف باشد، نکند روزي پيش بيايد مثل مدعياني که نامه نوشته بودند که، باغ‌هاي ما آماده، نهرهاي ما جاري و مزارع ما خرم و آباد و منتظر قدوم شما هستيم اما وقتي که وليّ خدا آمد تيغ روي او کشيدند، بعد از دعوت،‌ او را محاصره و شهيد کردند، ما نيز با امام خود چنين کنيم.

2/3ـ جمع بين دنيا و آخرت

عامل ديگري که موجب جدايي از سيّدالشّهدا(ع) و حتي موجب قرار گرفتن در صف ابن زياد شد، اين بود که عدّه‌اي مي‌خواستند بين دنيا و آخرت جمع کنند. با خود تصفيه‌ي حساب نکرده بودند تا بتوانند يکي از اين‌دو را انتخاب کنند؛ لذا خداوند متعال فتنه‌ها را پيش مي‌آورد تا انسان يکي را انتخاب کند. عده‌اي گفتند: سري که درد نمي‌کند دستمال نمي‌بندند، نه با سيّدالشّهدا(ع) مي‌جنگيم و نه با ابن زياد درگير مي‌شويم، چون سهم ما از بيت‌المال قطع مي‌شود. ابن زياد با 20 الي 30 نفر سرباز به اضافه‌ي 10 يا 20 نفر از سران اقوام در دارالاماره بودند. ابن زياد اول چند نفر از اين سران را بالاي دارالاماره فرستاد، گفت: مردم را موعظه کنيد و بگوييد لشکر شام در راه است مقاومت بي‌فايده است. چرا مي‌خواهيد بجنگيد؟ شما که در مقابل لشکر شام نمي‌توانيد مقاومت کنيد. بعد هم گفت: به مردم بگوييد هر کس تا شب در اينجا باقي بماند سهمش از بيت‌المال قطع مي‌شود، بعد هم به يکي از همين سران دستور داد تا يک پرچم سفيد به دست بگيرد و بگويد: هر کس زير اين پرچم بيايد در امان است مردم هم گروه گروه زير پرچم مي‌آمدند، لذا آن چند نفر، چهار هزار نيرو را با نيرنگ جمع کردند.

اينکه آدم بخواهد جمع بين دنيا و آخرت کند؛ يعني هم نماز بخواند، هم دين داشته باشد، نه با يزيد بجنگد نه با سيّدالشّهدا(ع)، مثل کوفيان مي‌شود اراده‌ي جمع بين دنيا و آخرت موجب شد قدم به قدم آمدند به لشکر نخيله، آمدند با اين نيّت که انشاءالله صلح مي‌شود، بعد هم گفتند: برويم کربلا انشاءالله اتفاقي نمي‌افتد، کم کم کار به جايي رسيد که از همديگر سبقت مي‌گرفتند مبادا از غنيمت عقب بمانند و مبادا پيش ابن زياد بگويند: اين افراد کوتاهي کردند. غافل از اينکه؛ تنها ماندن سيّدالشّهدا(ع) بزرگ‌ترين جرم است، لازم نيست با ايشان بجنگيم. همين که دو صف ايجاد شد (صف سيّدالشّهدا(ع) و صف يزيد)، بايد به هر قيمتي شده در صف سيّدالشّهدا(ع) باشيم نه در صف ابن زياد، ولو آخر کار صلح شود. اينکه انسان خيال کند اگر کار به کشتار و ريختن خون سيّدالشّهدا(ع) نرسد، در لشکر ابن زياد بودن جرم نيست، از نقطه ضعف‌هاي اساسي است. عده‌اي بر اين فکر بودند که مي‌شود مسلمان بود ولو زير چتر ابن زياد!! حالا ابن زياد حاکم باشد يا امام حسين(ع) چه فرقي مي‌کند. مثل کساني که الآن در آمريکا هستند و خيال مي‌کنند دينشان را هم حفظ مي‌کنند، زيرا آمريکا نمي‌گويد نماز نخوانيد، اصلاً کاري به دين ما ندارند؛ اتفاقاً در آنجا مسلماني بهتر و بيشتر است!! غافل از اينکه نبودن در صف سيّدالشّهدا(ع) گناه کبيره و اعظم کبائر است. حر(ره) يک شخصيت بسيار بسيار محترم و فوق‌العاده است، و با توبه خود، معجزه کرده است و يکي از نمونه‌‌هاي توبه است. وقتي براي عذرخواهي خدمت سيّدالشّهدا(ع) آمد، به آقا عرض کرد؛ گمان نمي‌کردم کار ابن زياد با شما به اينجا برسد!! اين فکر،‌ خودش عين جرم است، بر فرض که کار ابن زياد با سيّدالشّهدا(ع) به اينجا نمي‌رسيد، مگر بايد کار به جنگ برسد تا انسان در صف سيّدالشّهدا(ع) قرار بگيريد؟! مگر انسان معذور است، در صف ابن زياد باشد و سيّدالشّهدا(ع) را تنها بگذارد؟

3/3 ـ احساس عدم احتياج به وليّ خدا

جرم را تا به آخر نرسيده، جرم ندانستن و به دنبال جمع دنيا و آخرت بودن، تأخير داشتن، خود را محتاج وليّ خدا نديدن، اينکه مي‌شود جز‌ء اولياي خدا بود و بهشت رفت اگرچه همسفر سيّدالشّهدا(ع) نبود، جرم‌هايي است که وجود داشته و علت تنهايي سيّدالشّهدا(ع) شده است. خيال مي‌کردند براي اصلاح شدن نيازي به سيّدالشّهدا(ع) نيست؛ لذا طواف کرده، نماز مي‌خواندند، چله نشيني مي‌کردند تا مهذب شوند.

به ما دستور داده‌اند مهيّاي ظهور باشيد؛ چون ظهور ناگهاني واقع مي‌شود، اصحاب امام زمان(ع) به علت آمادگي، به محض شنيدن نداي حضرت، همگي در مکّه جمع مي‌شوند. اينها که بيکار نيستند ولي طوري آماده‌اند که اگر آب دستشان باشد، زمين گذاشته، مي‌روند. حبيب بن مظاهر در ميان راه حمام با مسلم بن عوسجه برخورد کرد و گفت: کجا مي‌روي؟ گفت: مي‌روم حمام، گفت: وقت اين کارها نيست از سيّدالشّهدا(ع) نامه رسيده، بايد رفت. از وسط راه، خانه نرفته به طرف کربلا رفتند. اين آمادگي خيلي فرق مي‌کند با آن کسي که در زمان رسيدن سيّدالشّهدا(ع) به کربلا، تازه براي زن و بچه‌اش آذوقه مي‌برد. خيلي هم دوست دارد به حضرت کمک کند ولي از قبل فرصت‌ها را تخمين نزده، خودش را مهيّا نکرده، اهل سرعت و سبقت نبوده، پيدا است چنين آدمي عقب مي‌افتد. اشتغال انسان به کار خويش و اينکه دل‌مشغولي انسان، وليّ خدا نباشد، يا اينکه صبح که بلند مي‌شود فکرش اين نباشد که، امروز در کار امام زمان(عج)چه وظيفه‌اي دارم، مشکل ساز است. البته بار ما را امام زمان(عج) برمي‌دارد، نه اينکه ما ايشان را ياري کنيم. در صلواتي که از امام حسن عسکري(ع) براي امام عصر(ع) نقل شده، آمده است: « اللهم ّانصره و انتصر به لدينک و انصر به اوليائک و اوليائه و شيعته و أنصاره»[10] خدايا او را ياري کن و به وسيله‌ي او، دوستان خود را و دوستان او را و شيعيان و ياران او را، ياري کن. به هر حال بايد ديد کجاي اردوگاه امام خالي است، همانجا را پر کرد. دنبال کار خودمان نباشيم، اگر ما به دنبال آيت‌الله شدن باشيم و آن يکي، به دنبال خانه خريدن باشد، و سومي به دنبال چيز ديگر حتماً اين تعلقات، ما را از وليّ خدا دور مي‌کند. اگر آمادگي و حالت انتظار وجود داشت انسان به نصرت وليّ خدا موفق مي‌شود، همين‌که حضرت پرچم برداشت چنين شخصي آماده است. همه‌ي‌ کارهايش را کرده، نه اينکه وقتي جنگ شروع شد تازه به فکر نماز و روزه‌هاي قضا و به فکر قرض‌هايش باشد. حالا که سيّدالشّهدا(ع) به ميدان آمده، وقت نماز قضا خواندن نيست اينها را بايد قبلاً مي‌خواند بايد خود را به هر قيمتي شده به سيّدالشّهدا(ع) برساني ولو اينکه اين دو رکعت نماز را نخواني ولو همه‌ي قرض عالم روي دوش تو باشد، تا بروي قرضت را بدهي کار تمام شده است.

در هر صورت، اين آماده‌ نبودن‌ها و غفلت‌ها، سلسله عواملي است که موجب جدا شدن افراد مختلف، از سيّدالشّهدا(ع) و تنها شدن حضرت شد.

---------------

پي‌نوشت‌ها:

[1] ـ ابن طاووس، لهوف، ص 88، ترجمه‌ي رجالي تهراني.

[2] ـ نقل شده که پدر ابوبکر، ابوقحافه، به پسرش گفت اگر بنا بر سن باشد من از تو پيرتر هستم.

[3] ـ عموي امام رضا(ع) و احتمالاً همان کسي هستند که در گلزار قم مدفونند.

[4] ـ سوره‌ي نحل (16)، آيه‌ي 44.

[5] ـ سوره‌ي آل عمران (3)، آيه‌ي 19.

[6] ـ سوره‌ي آل عمران (3)، آيه‌ي 31.

[7] ـ سوره‌ي بلد (90) آيه 10؛ انسان را به راه خير و شر هدايت کرديم.

[8] ـ سوره‌ي انعام (6)، آيه‌ي 112.

[9] ـ خود اين سخنان، حجت عليه آنها است. شما که مي‌دانيد سيّدالشّهدا(ع) کسي است که اگر برود زمين از حجت خالي مي‌شود چرا او را تنها گذاشتيد؟

[10] ـ محدّث قمي، مفاتيح‌الجنان، ص 1015.
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس