مجله سینمایی مشرق- داستان رکود سینمای ایران لا اقل از زاویه توجه مخاطب و استقبال او از تولیدات سینمای ملی از آن قصه های متواتری است که نقل محفل کمتر رسانه سینمایی و هنری نبوده و هنوز هم تنورش داغ داغ است. بعضی ها می گویند سینمای ایران از نظر اقتصادی کفگیرش به ته دیگ خورده و عده ای دیگر خوش بین هستند که همین رکود اقتصادی منجر به افزایش کیفیت تولیدات شود.
پرویز شیخ طادی، کارگردان "روزهای زندگی" بهترین فیلم سال گذشته جشنواره فیلم فجر است. فیلم سازی که امسال ترجیح داده است کارهای قبلی و عقب مانده اش را جمع و جور کند تا این که فیلم دیگری را روانه ی پرده نقره ای کرده و ...
بحث ما درباره وضعیت سینمای ایران مفصل است؛ از ماجرای ساخته نشدن فیلم درباره ی دم دست ترین موضوعات تاریخ معاصر که اتفاقا با منافع ملی بلکم امنیت ملی گره خورده شروع می شود و با اقتصاد سینما و بعد بساز و بفروشی در سینمای ایران ادامه می یابد و در نهایت به مساله اخلاق در سینمای از نویسندگی و کارگردانی گرفته تا بازیگری ختم می شود.
حرف های شیخ طادی خواندنی است و در بسیاری از موارد زوایایی را اشاره می کند که در گفتمان رسمی سینما تا به حال به آن پرداخته نشده است؛ بگذریم که سال هاست تئوری پردازی در زمینه های مفهومی و حتا فنی سینما در ایران تعطیل است و در دکانش تخته شده؛ البته مگر در هیچ زمانه ای بازار گرمی داشته که حالا داشته باشد. از مقدمات که بگذریم حرف های پرویز شیخ طادی اگر چه در بعضی جاها محل خدشه هم دارد اما به عنوان طرح سوال فرصت خوبی است.
مجله سینمایی مشرق این وعده را به خوانندگان می دهد که موضوعاتی از این دست را در سینمای ایران همچنان پی بگیرد و زمین نگذارد؛ عجالتا حرف های کارگردان روزهای زندگی را بخوانید:
مشرق: در این 5-6 سال که جشنواره فیلم فجر را به عنوان ویترین سینمای ایران رصد می کنیم، مهم ترین مشکل و معضلمان بحث فیلم نامه است البته نه اینکه به سینمای ضد داستان رسیده باشیم بلکه اصلا فیلم ها داستان ندارند و فیلم های مدعی قصه گویی، قصه گو نیستند و این موضوع انشعاباتی در صحنه پردازیها، شخصیت پردازی ها، میزانسن و حتی دکوپاژ. در فضای انقلاب اسلامی به طور ویژه حرف این است که چرا با وجود این همه ظرفیت های دراماتیک، کاری در مورد تاریخ انقلاب اسلامی نسبت به اوایل دهه شصت صورت نگرفته است؟ در صورتیکه کلی قصه داریم و هر کدام از این قصه ها ظرفیت های بسیار بالایی دارند که می توانند به یک اثر سینمایی تاریخی بی نظیر در ایران تبدیل شوند. آقای میر علایی گفتند فیلم نامه نداریم در این بحث بنده برای ایشان مثال زدم که از کتاب عزت شاهی 5 تا فیلم سینمایی می توان درآورد. همین طور کتاب احمد احمد و کوچه نقاش ها.
پرویز شیخ طادی، کارگردان "روزهای زندگی" بهترین فیلم سال گذشته جشنواره فیلم فجر است. فیلم سازی که امسال ترجیح داده است کارهای قبلی و عقب مانده اش را جمع و جور کند تا این که فیلم دیگری را روانه ی پرده نقره ای کرده و ...
بحث ما درباره وضعیت سینمای ایران مفصل است؛ از ماجرای ساخته نشدن فیلم درباره ی دم دست ترین موضوعات تاریخ معاصر که اتفاقا با منافع ملی بلکم امنیت ملی گره خورده شروع می شود و با اقتصاد سینما و بعد بساز و بفروشی در سینمای ایران ادامه می یابد و در نهایت به مساله اخلاق در سینمای از نویسندگی و کارگردانی گرفته تا بازیگری ختم می شود.
حرف های شیخ طادی خواندنی است و در بسیاری از موارد زوایایی را اشاره می کند که در گفتمان رسمی سینما تا به حال به آن پرداخته نشده است؛ بگذریم که سال هاست تئوری پردازی در زمینه های مفهومی و حتا فنی سینما در ایران تعطیل است و در دکانش تخته شده؛ البته مگر در هیچ زمانه ای بازار گرمی داشته که حالا داشته باشد. از مقدمات که بگذریم حرف های پرویز شیخ طادی اگر چه در بعضی جاها محل خدشه هم دارد اما به عنوان طرح سوال فرصت خوبی است.
مجله سینمایی مشرق این وعده را به خوانندگان می دهد که موضوعاتی از این دست را در سینمای ایران همچنان پی بگیرد و زمین نگذارد؛ عجالتا حرف های کارگردان روزهای زندگی را بخوانید:
مشرق: در این 5-6 سال که جشنواره فیلم فجر را به عنوان ویترین سینمای ایران رصد می کنیم، مهم ترین مشکل و معضلمان بحث فیلم نامه است البته نه اینکه به سینمای ضد داستان رسیده باشیم بلکه اصلا فیلم ها داستان ندارند و فیلم های مدعی قصه گویی، قصه گو نیستند و این موضوع انشعاباتی در صحنه پردازیها، شخصیت پردازی ها، میزانسن و حتی دکوپاژ. در فضای انقلاب اسلامی به طور ویژه حرف این است که چرا با وجود این همه ظرفیت های دراماتیک، کاری در مورد تاریخ انقلاب اسلامی نسبت به اوایل دهه شصت صورت نگرفته است؟ در صورتیکه کلی قصه داریم و هر کدام از این قصه ها ظرفیت های بسیار بالایی دارند که می توانند به یک اثر سینمایی تاریخی بی نظیر در ایران تبدیل شوند. آقای میر علایی گفتند فیلم نامه نداریم در این بحث بنده برای ایشان مثال زدم که از کتاب عزت شاهی 5 تا فیلم سینمایی می توان درآورد. همین طور کتاب احمد احمد و کوچه نقاش ها.
***دچار بحران اخلاقی و فکری شده
ایم و یک جور سقوط دسته جمعی آغاز شده
هنر سینما به لحاظ اینکه شخصی نیست، نیازمند عوامل متعددی به لحاظ مالی، اندیشه، مدیریتی و نیروی انسانی است. بنابراین همه این ها باید جمع شوند تا یک اثر به وجود آید و نمی توان گفت که چه کسی به تنهایی جهت دهی کرده است و کدام یک از این حلقه ها به تنهایی می تواند جریان سازی بکنند. مجموعه آن ها باید بتوانند کاری را انجام دهند و به هدفی برسند صرف نظر از مقدس بودن یا خیر و شر بودن آن کار.
از نظر شخص بنده ما دچار بحران اخلاقی و فکری شده ایم و یک جور سقوط دسته جمعی آغاز شده که همه در آن مقصرند و سهم دارند؛ منتها بعضی افراد بیشتر. برخی ها از این حلقه ها اصلی ترند که این موضوع به حوزه سیاست و مدیریت بر می گردد. چون این پروسه، فرآیندی نیست که صرفا فیلمساز هدایت گر آن باشد. یعنی نیروهای انسانی غیر مدیریتی نمیتوانند تأثیر آغازین داشته باشند و جهت دهیها، همیشه از سمت مدیریتها آغاز شده است.
مدیریت خنثی که برای فرهنگ یک کشور افق و هدف نداشته باشد حداقل آسیبش این است که آثار و خروجی کارش خنثی است. خروجی خنثی هم با خود ابتذال و فساد به همراه می آورد و این طور نیست که خنثی باقی بماند چون هدف ندارد و ارتقا نمی یابد به مرور دچار سقوط می شود. چه خنثی باشیم و چه اهداف غیر انسانی و غیر اخلاقی داشته باشیم به فساد کشیده می شویم.
***خودسازی باید از رأس مدیریت سیاسی و فرهنگی شروع شود
بنابراین مدیریت فرهنگی راهی ندارد جز اینکه ارزش گذاری را هدف اصلیاش قرار دهد. غیر از این باشد نسبت به صراط مستقیم زاویه پیدا میکند و در دراز مدت از کمال انسان دور می شود و حرکت انسان به سوی خدا و کمال به حرکت عرضی و در نهایت به سقوط تبدیل می شود. فقط بین دو نقطه حرکت مستقیم است؛ غیر از این به مقصد نمی رسد. به همین دلیل اگر ما یک پالایش اخلاقی و خودسازی را آغاز نکنیم به هیچ کجا نمیرسیم این خودسازی هم حتما باید از رأس شروع شود یعنی از مدیریت سیاسی و فرهنگی.
مدیریت سیاسی باید زیر ساخت کشور را فرهنگ بداند سپس اقتصاد.حتی اینها را با هم نمی توانند در نظر بگیرند. باید برای فرهنگ اولویت قائل شوند. فرهنگ است که اقتصاد می آورد و عکس آن صادق نیست. اقتصاد بدون فرهنگ ورشکستگی و فساد میآورد، فساد بی تفاوتی می آورد و ملتی هم که بی تفاوت شوند از مردم فقیر بدترند. اما ملت فقیر با مسئولیت ثروتمند میشود و ملت بی انگیزه و بی تفاوت قطعا فقیر میشوند.
این ها حدس و گمان نیست فرمول ریاضی است که اگر عدد در آن بگذاریم جواب ماشین حسابی میدهد. اگر اخلاق را ملاک قرار ندهیم و سرمایه زیر ساخت همه چیز باشد، نتیجه همین وضعیتی میشود که الان گرفتارش هستیم. به عنوان مثال در کودکی وقتی می خواستیم به نانوایی برویم پدر و مادر به ما میگفتند اول سلام کن و خسته نباشید بگو! به طور سنتی چیزی را به ما یاد میدادند اما الان کاملا برعکس است و به کودک میگویند مواظب باش به نانوایی که می روی سرت را کلاه نگذارند.
***وضعیت کنونی ما به علت کنار گذاشتن اخلاق و ارزشهاست
در واقع این زمانی است که فرهنگ را بر میداریم و ارزش های انقلاب را کنار میگذاریم و میگوییم انقلاب تاریخ بود که تمام شد! از اینجا به بعد فقط اقتصاد را داریم. یعنی کشور باید ثروتمند شود و شروع به تلاش برای کارهای اقتصادی می کنیم و به بخش های امنیتی و دفاعی خود بیش از حد می پردازیم و متوجه نیستیم که اگر در بخش امنیتی رشد داریم بچه های با فرهنگ و اخلاقی هستند که آن بخش را رشد دادند اگر بی اخلاقی رواج پیدا کند از همین نقطه زمین می خوریم. شهید تهرانی مقدم آدمی اولاً اخلاقی و ثانیاً فرهنگی بود به همین دلیل صراط مستقیم را گم نکرد و به جایی که خواست رسید.
***آمدهایم انقلاب را صادر کنیم خودمان به شدت نیازمند بیداری اسلامی شده ایم
در بخش انقلاب به نظرم عملکرد مدافعان انقلاب مشکل دارد و عملکردی نیست که جوانانی که انقلاب را ندیده اند بتوانند شخصیت های انقلاب را الگو قرار دهند. مثلا تعدادی از افراد انقلابی و قدیمی سرنوشت خوبی پیدا نکرده اند، کسانی که زمانی آدم های مشهوری بوده اند. حالا جوانی که این ها را می بیند می گوید این چه انقلابی بوده که الان افراد انقلابی به سر هم می زنند و چرا کشور دست انقلابیون است؟ در اینجا اتفاقی که افتاده این است که خودسازی را رها کرده و دیگرسازی را شروع کردهایم. آمدهایم انقلاب را صادر کنیم خودمان به شدت نیازمند بیداری اسلامی شده ایم از اینجا به بعد مدیریت سیاسی و فرهنگی مدام از ارزش های انقلاب فاصله گرفتند و ارزش های اسلامی را مزاحم کارهای اقتصادی خود میدانستند زیرا مدل اقتصاد و سیاست انقلابی را پیدا نمی کردند و احساس می کردند بابت آن باید هزینه شخصی و مقامشان را بدهند.
در نهایت این اتفاقات باعث شد که سیاسیون از ارزش های انقلاب عدول کنند و برای آن اصلاحیه و تبصره صادر کنند و بگویند این ارزش برای فلان تاریخ بود برای مثال می گویند شیخ طادی که بحث آرمانی مطرح می کند، پنجاه و هفتی است یعنی برابر با تار عنکبوت است، عقب مانده است.
***مدیران وقایع انقلاب را به ارزش هایش ترجیح میدهند
چرا این طور است؟ اگر بنده نسبت به سینما بحث آرمانی دارم که سعی می کنم به آن عمل کنم این بحث نیازمند تشویق و رشد و نگهداری است نه اینکه بالعکس آن عمل کنیم. الان جریان بالعکس شده است. اگر بی اخلاقی می کنیم این بی اخلاقی در واقع به ارزش های انقلاب است زیرا ارزش انقلاب که فقط به تاریخ آن نیست. وقتی بحث فیلم است می گوییم فیلم های انقلابی کجاست؟ چرا در حوزه فرهنگ و سینما کاری در رابطه با انقلاب اسلامی انجام نشده است؟ یا خیلی کم انجام شده است. خیلی از دوستان به این موضوع پوسته ای نگاه میکنند؛ یعنی وقایع انقلاب را به ارزش هایش ترجیح میدهند و تاریخ نگاری میبینند که حتی این تاریخ نگاری هم اتفاق نیفتاده است. چرا اتفاق نمی افتد؟ این سؤالی است که باید محقق و عالم روی آن کار کند که چرا مجموعه مدیریتی کشور از این ارزش ها فاصله گرفته اند! آیا به سبک زندگی یا مدل های غربی مربوط می شود یا ریشه دیگری دارد؟
***مستهلک می شویم تا مدیریت را قانع می کنیم که ارزش های انقلاب وجود دارد
ما از تاریخ، علاوه بر تاریخ نگاری عبرت گرفتن را میخواهیم وقتی بحث از انقلاب می شود توقع مدیریت پوستهای است و اگر بخواهند از کتاب هایی که نام برده شد فیلم بسازند به صورت پوستهای کار می کنند. چرا استقبال نمی کنند؟ می گویند فروش ندارد. مستهلک می شویم تا مدیریت را قانع می کنیم که ارزش های انقلاب وجود دارد و نزد خدا و در جامعه زنده است زیرا در وجود انسان ها فطرت قرار دارد که این فطرت کاغذ سفید نیست بلکه دارای کمالاتی است که ارزش ها را می طلبد و تو نمی توانی آن را از بین ببری! پس بهتر است که درصدد کشتن آن بر نیایید و برگردید. این برگشتن به معنای عقب نشینی و تحجر نیست بلکه به معنای این است که به نقطه درست خود برگردیم.
مشرق: خب به جای خوبی رسیدیم. شما می فرمایید نظر مدیران این است که اگر ما داستان های انقلاب را بسازیم فروش ندارد. اینجا این سوال مطرح میشود که چرا این آقایان فیلم هایی را که ساخته اند و اتفاقا این فیلم ها هم در بسیاری از موارد کاملا مخالف فضای انقلاب اسلامی بودند فروش نداشتهاست؟
***وقتی زیبایی محور می شود بحث "مانکنیزم" به میان می آید
اندیشهای که سرمایه را محور اصلی یک جامعه و باعث رشد آن میداند و فرهنگ را بعد از آن قرار میدهد طبیعی است که این اندیشه "متقاضی محور" می شود. یعنی خود مقوله فروش متقاضی محور میشود. بنابراین مؤلفه هایی که برای فروش تعریف می کند تماما لذت هاست. که البته این مدل ها اصلا بومی ایران نیست. وقتی چنین فلسفه ای در جریان پروسه تولید قرار می گیرد خود به خود مؤلفه اش می شود مثلا زیبایی چهره و اندام یک بازیگر. وقتی که زیبایی محور می شود بحث "مانکنیزم" به میان می آید. مؤلفه دوم که می تواند فروش را تضمین کند ایجاد روابط است یا شبهه در روابط! روابط پنهانی یا ایجاد حس رابطه در مخاطب و تحریک شاخکهای غریزی مخاطب.
***مدیران فرهنگی ما طوری ریل گذاری کردهاند که سینما به هر قیمت سرمایه محور شود
مشرق: یعنی مدیران فرهنگی به صورت واقعی و قابل لمس این ها را از شما می خواهند؟
خیر! مدیران فرهنگی ما جوری ریل گذاری کردهاند که سینما به هر قیمت سرمایه محور شود و همه این مؤلفهها را می گذارند تا این اتفاق بیفتد. چون این مؤلفه ها در کشوری است که ملتی مذهبی دارد و می خواهند جلوی این مؤلفه ها بایستند بنابراین به طور کامل اجرا نمی شود. یعنی فیلم ها نه کامل می تواند برود به سمت فیلم های اروپایی که کاملا غریزیاند و نه میتواند به سمت درستش برود.
بنابراین فاکتورهای غریزی الکن میشود به این خاطر که مردم مقاومت میکنند و این مؤلفهها به طور کامل اجرا نمیشود. بارها گفته ام که اگر الان بخواهی تا زانو را نشان بدهی سال بعد باید بالا تنه را هم نشان دهی. طلب غریزه تصاعدی است و حتما باید افزایش در آن باشد یا اینکه از ابتدا این ریل رگذاری را باید کنار بگذاریم و بگوییم که این نیست یا اگر شروع کردیم باید کامل پیش برویم و شکل الکن آن جواب نمی دهد.
برای یک سری از فیلم های سرمایه محور اتفاقات خوبی نمی افتد چون در همه مؤلفه های خود مشکل پیدا کرده است مگر اینکه خیلی حاشیه و جنجال داشته باشد که مردم از روی کنجکاوی سراغ آن بروند، نه اینکه فیلم را صاحب ارزش بدانند. همین نگاه سرمایه محور در کارهای دیگر هم می آید مثلا می خواهد کار فاخر یا فرهنگی بسازد منتهی ملاکش سرمایه است. این ساختارها در نگاه کسانی که اکران را بر عهده دارند هضم نمیشود و در اینجا در بخش تولید آثار در دست کسانی میافتد که از نیروهای تربیت شده نیستند و ضعیفند. بنابراین نمی توانیم از نیروهای حرفه ای و کارگردان های برجسته کشور دعوت کنیم تا فیلم های انقلابی بسازند و فیلم هایی که در این اواخر در مورد شهدای برجسته ساخته شده فیلمهای استاندارد ملت ایران در سال 2013 نیست و این ها شایسته این مردم نیست.
حال چرا افرادی را تربیت نمیکنیم که خیالمان راحت باشد این افراد در ده سال آینده در حوزه جنگ نرم، انقلاب اسلامی و توصیه های رهبری کارهایی را انجام میدهند و در قالب فیلم و داستان آن را عملیاتی میکنند؟! وقتی اینها رها هستند کارهای فاخر به دست کسانی میافتد که وارد نیستند و از این افراد کارهای مدیریتی هم میکشیم و تمرکز فیلم سازی ندارند و درگیر مسائل سیاسی کشور هستند. تلاشی هم نکرده ایم تا این افراد تکثیر نشوند و چون نمیتوانیم نیروهای دیگر را مدیریت کنیم تا از آن ها استفاده کنیم بنابراین کارهای فاخرمان کارهای ضعیفی هستند.
هنر سینما به لحاظ اینکه شخصی نیست، نیازمند عوامل متعددی به لحاظ مالی، اندیشه، مدیریتی و نیروی انسانی است. بنابراین همه این ها باید جمع شوند تا یک اثر به وجود آید و نمی توان گفت که چه کسی به تنهایی جهت دهی کرده است و کدام یک از این حلقه ها به تنهایی می تواند جریان سازی بکنند. مجموعه آن ها باید بتوانند کاری را انجام دهند و به هدفی برسند صرف نظر از مقدس بودن یا خیر و شر بودن آن کار.
از نظر شخص بنده ما دچار بحران اخلاقی و فکری شده ایم و یک جور سقوط دسته جمعی آغاز شده که همه در آن مقصرند و سهم دارند؛ منتها بعضی افراد بیشتر. برخی ها از این حلقه ها اصلی ترند که این موضوع به حوزه سیاست و مدیریت بر می گردد. چون این پروسه، فرآیندی نیست که صرفا فیلمساز هدایت گر آن باشد. یعنی نیروهای انسانی غیر مدیریتی نمیتوانند تأثیر آغازین داشته باشند و جهت دهیها، همیشه از سمت مدیریتها آغاز شده است.
مدیریت خنثی که برای فرهنگ یک کشور افق و هدف نداشته باشد حداقل آسیبش این است که آثار و خروجی کارش خنثی است. خروجی خنثی هم با خود ابتذال و فساد به همراه می آورد و این طور نیست که خنثی باقی بماند چون هدف ندارد و ارتقا نمی یابد به مرور دچار سقوط می شود. چه خنثی باشیم و چه اهداف غیر انسانی و غیر اخلاقی داشته باشیم به فساد کشیده می شویم.
***خودسازی باید از رأس مدیریت سیاسی و فرهنگی شروع شود
بنابراین مدیریت فرهنگی راهی ندارد جز اینکه ارزش گذاری را هدف اصلیاش قرار دهد. غیر از این باشد نسبت به صراط مستقیم زاویه پیدا میکند و در دراز مدت از کمال انسان دور می شود و حرکت انسان به سوی خدا و کمال به حرکت عرضی و در نهایت به سقوط تبدیل می شود. فقط بین دو نقطه حرکت مستقیم است؛ غیر از این به مقصد نمی رسد. به همین دلیل اگر ما یک پالایش اخلاقی و خودسازی را آغاز نکنیم به هیچ کجا نمیرسیم این خودسازی هم حتما باید از رأس شروع شود یعنی از مدیریت سیاسی و فرهنگی.
مدیریت سیاسی باید زیر ساخت کشور را فرهنگ بداند سپس اقتصاد.حتی اینها را با هم نمی توانند در نظر بگیرند. باید برای فرهنگ اولویت قائل شوند. فرهنگ است که اقتصاد می آورد و عکس آن صادق نیست. اقتصاد بدون فرهنگ ورشکستگی و فساد میآورد، فساد بی تفاوتی می آورد و ملتی هم که بی تفاوت شوند از مردم فقیر بدترند. اما ملت فقیر با مسئولیت ثروتمند میشود و ملت بی انگیزه و بی تفاوت قطعا فقیر میشوند.
این ها حدس و گمان نیست فرمول ریاضی است که اگر عدد در آن بگذاریم جواب ماشین حسابی میدهد. اگر اخلاق را ملاک قرار ندهیم و سرمایه زیر ساخت همه چیز باشد، نتیجه همین وضعیتی میشود که الان گرفتارش هستیم. به عنوان مثال در کودکی وقتی می خواستیم به نانوایی برویم پدر و مادر به ما میگفتند اول سلام کن و خسته نباشید بگو! به طور سنتی چیزی را به ما یاد میدادند اما الان کاملا برعکس است و به کودک میگویند مواظب باش به نانوایی که می روی سرت را کلاه نگذارند.
***وضعیت کنونی ما به علت کنار گذاشتن اخلاق و ارزشهاست
در واقع این زمانی است که فرهنگ را بر میداریم و ارزش های انقلاب را کنار میگذاریم و میگوییم انقلاب تاریخ بود که تمام شد! از اینجا به بعد فقط اقتصاد را داریم. یعنی کشور باید ثروتمند شود و شروع به تلاش برای کارهای اقتصادی می کنیم و به بخش های امنیتی و دفاعی خود بیش از حد می پردازیم و متوجه نیستیم که اگر در بخش امنیتی رشد داریم بچه های با فرهنگ و اخلاقی هستند که آن بخش را رشد دادند اگر بی اخلاقی رواج پیدا کند از همین نقطه زمین می خوریم. شهید تهرانی مقدم آدمی اولاً اخلاقی و ثانیاً فرهنگی بود به همین دلیل صراط مستقیم را گم نکرد و به جایی که خواست رسید.
***آمدهایم انقلاب را صادر کنیم خودمان به شدت نیازمند بیداری اسلامی شده ایم
در بخش انقلاب به نظرم عملکرد مدافعان انقلاب مشکل دارد و عملکردی نیست که جوانانی که انقلاب را ندیده اند بتوانند شخصیت های انقلاب را الگو قرار دهند. مثلا تعدادی از افراد انقلابی و قدیمی سرنوشت خوبی پیدا نکرده اند، کسانی که زمانی آدم های مشهوری بوده اند. حالا جوانی که این ها را می بیند می گوید این چه انقلابی بوده که الان افراد انقلابی به سر هم می زنند و چرا کشور دست انقلابیون است؟ در اینجا اتفاقی که افتاده این است که خودسازی را رها کرده و دیگرسازی را شروع کردهایم. آمدهایم انقلاب را صادر کنیم خودمان به شدت نیازمند بیداری اسلامی شده ایم از اینجا به بعد مدیریت سیاسی و فرهنگی مدام از ارزش های انقلاب فاصله گرفتند و ارزش های اسلامی را مزاحم کارهای اقتصادی خود میدانستند زیرا مدل اقتصاد و سیاست انقلابی را پیدا نمی کردند و احساس می کردند بابت آن باید هزینه شخصی و مقامشان را بدهند.
در نهایت این اتفاقات باعث شد که سیاسیون از ارزش های انقلاب عدول کنند و برای آن اصلاحیه و تبصره صادر کنند و بگویند این ارزش برای فلان تاریخ بود برای مثال می گویند شیخ طادی که بحث آرمانی مطرح می کند، پنجاه و هفتی است یعنی برابر با تار عنکبوت است، عقب مانده است.
***مدیران وقایع انقلاب را به ارزش هایش ترجیح میدهند
چرا این طور است؟ اگر بنده نسبت به سینما بحث آرمانی دارم که سعی می کنم به آن عمل کنم این بحث نیازمند تشویق و رشد و نگهداری است نه اینکه بالعکس آن عمل کنیم. الان جریان بالعکس شده است. اگر بی اخلاقی می کنیم این بی اخلاقی در واقع به ارزش های انقلاب است زیرا ارزش انقلاب که فقط به تاریخ آن نیست. وقتی بحث فیلم است می گوییم فیلم های انقلابی کجاست؟ چرا در حوزه فرهنگ و سینما کاری در رابطه با انقلاب اسلامی انجام نشده است؟ یا خیلی کم انجام شده است. خیلی از دوستان به این موضوع پوسته ای نگاه میکنند؛ یعنی وقایع انقلاب را به ارزش هایش ترجیح میدهند و تاریخ نگاری میبینند که حتی این تاریخ نگاری هم اتفاق نیفتاده است. چرا اتفاق نمی افتد؟ این سؤالی است که باید محقق و عالم روی آن کار کند که چرا مجموعه مدیریتی کشور از این ارزش ها فاصله گرفته اند! آیا به سبک زندگی یا مدل های غربی مربوط می شود یا ریشه دیگری دارد؟
***مستهلک می شویم تا مدیریت را قانع می کنیم که ارزش های انقلاب وجود دارد
ما از تاریخ، علاوه بر تاریخ نگاری عبرت گرفتن را میخواهیم وقتی بحث از انقلاب می شود توقع مدیریت پوستهای است و اگر بخواهند از کتاب هایی که نام برده شد فیلم بسازند به صورت پوستهای کار می کنند. چرا استقبال نمی کنند؟ می گویند فروش ندارد. مستهلک می شویم تا مدیریت را قانع می کنیم که ارزش های انقلاب وجود دارد و نزد خدا و در جامعه زنده است زیرا در وجود انسان ها فطرت قرار دارد که این فطرت کاغذ سفید نیست بلکه دارای کمالاتی است که ارزش ها را می طلبد و تو نمی توانی آن را از بین ببری! پس بهتر است که درصدد کشتن آن بر نیایید و برگردید. این برگشتن به معنای عقب نشینی و تحجر نیست بلکه به معنای این است که به نقطه درست خود برگردیم.
مشرق: خب به جای خوبی رسیدیم. شما می فرمایید نظر مدیران این است که اگر ما داستان های انقلاب را بسازیم فروش ندارد. اینجا این سوال مطرح میشود که چرا این آقایان فیلم هایی را که ساخته اند و اتفاقا این فیلم ها هم در بسیاری از موارد کاملا مخالف فضای انقلاب اسلامی بودند فروش نداشتهاست؟
***وقتی زیبایی محور می شود بحث "مانکنیزم" به میان می آید
اندیشهای که سرمایه را محور اصلی یک جامعه و باعث رشد آن میداند و فرهنگ را بعد از آن قرار میدهد طبیعی است که این اندیشه "متقاضی محور" می شود. یعنی خود مقوله فروش متقاضی محور میشود. بنابراین مؤلفه هایی که برای فروش تعریف می کند تماما لذت هاست. که البته این مدل ها اصلا بومی ایران نیست. وقتی چنین فلسفه ای در جریان پروسه تولید قرار می گیرد خود به خود مؤلفه اش می شود مثلا زیبایی چهره و اندام یک بازیگر. وقتی که زیبایی محور می شود بحث "مانکنیزم" به میان می آید. مؤلفه دوم که می تواند فروش را تضمین کند ایجاد روابط است یا شبهه در روابط! روابط پنهانی یا ایجاد حس رابطه در مخاطب و تحریک شاخکهای غریزی مخاطب.
***مدیران فرهنگی ما طوری ریل گذاری کردهاند که سینما به هر قیمت سرمایه محور شود
مشرق: یعنی مدیران فرهنگی به صورت واقعی و قابل لمس این ها را از شما می خواهند؟
خیر! مدیران فرهنگی ما جوری ریل گذاری کردهاند که سینما به هر قیمت سرمایه محور شود و همه این مؤلفهها را می گذارند تا این اتفاق بیفتد. چون این مؤلفه ها در کشوری است که ملتی مذهبی دارد و می خواهند جلوی این مؤلفه ها بایستند بنابراین به طور کامل اجرا نمی شود. یعنی فیلم ها نه کامل می تواند برود به سمت فیلم های اروپایی که کاملا غریزیاند و نه میتواند به سمت درستش برود.
بنابراین فاکتورهای غریزی الکن میشود به این خاطر که مردم مقاومت میکنند و این مؤلفهها به طور کامل اجرا نمیشود. بارها گفته ام که اگر الان بخواهی تا زانو را نشان بدهی سال بعد باید بالا تنه را هم نشان دهی. طلب غریزه تصاعدی است و حتما باید افزایش در آن باشد یا اینکه از ابتدا این ریل رگذاری را باید کنار بگذاریم و بگوییم که این نیست یا اگر شروع کردیم باید کامل پیش برویم و شکل الکن آن جواب نمی دهد.
برای یک سری از فیلم های سرمایه محور اتفاقات خوبی نمی افتد چون در همه مؤلفه های خود مشکل پیدا کرده است مگر اینکه خیلی حاشیه و جنجال داشته باشد که مردم از روی کنجکاوی سراغ آن بروند، نه اینکه فیلم را صاحب ارزش بدانند. همین نگاه سرمایه محور در کارهای دیگر هم می آید مثلا می خواهد کار فاخر یا فرهنگی بسازد منتهی ملاکش سرمایه است. این ساختارها در نگاه کسانی که اکران را بر عهده دارند هضم نمیشود و در اینجا در بخش تولید آثار در دست کسانی میافتد که از نیروهای تربیت شده نیستند و ضعیفند. بنابراین نمی توانیم از نیروهای حرفه ای و کارگردان های برجسته کشور دعوت کنیم تا فیلم های انقلابی بسازند و فیلم هایی که در این اواخر در مورد شهدای برجسته ساخته شده فیلمهای استاندارد ملت ایران در سال 2013 نیست و این ها شایسته این مردم نیست.
حال چرا افرادی را تربیت نمیکنیم که خیالمان راحت باشد این افراد در ده سال آینده در حوزه جنگ نرم، انقلاب اسلامی و توصیه های رهبری کارهایی را انجام میدهند و در قالب فیلم و داستان آن را عملیاتی میکنند؟! وقتی اینها رها هستند کارهای فاخر به دست کسانی میافتد که وارد نیستند و از این افراد کارهای مدیریتی هم میکشیم و تمرکز فیلم سازی ندارند و درگیر مسائل سیاسی کشور هستند. تلاشی هم نکرده ایم تا این افراد تکثیر نشوند و چون نمیتوانیم نیروهای دیگر را مدیریت کنیم تا از آن ها استفاده کنیم بنابراین کارهای فاخرمان کارهای ضعیفی هستند.
مشرق:
سینما هنری است که با مخاطبش معنا پیدا میکند و فیلمی اگر دیده نشود فیلم
نیست! اگر بخواهیم از این زاویه به موضوع نگاه کنیم، می خواهیم بدانیم اصل
مطلب که فیلم ها مخاطب پیدا نمی کنند به چه چیزی بر می گردد؟ چرا در فضای
کلی سینمای ایران مشکل ریزش مخاطب داریم؟ اگر بخواهم یک آمار ساده را عرض
کنم فرض می کنیم فیلم خوبی باشد که قرار شود از هر 7 نفر یک نفر در ایران
آن را ببیند بنابراین ده میلیون نفر باید آن را ببینند و فروش همچین فیلمی
نزدیک به 40 میلیارد تومان است که نیم بهای آن می شود 20 میلیارد که اگر
بین آن را در نظر بگیریم یعنی حدود 25 تا 30 میلیارد باید فروش داشته باشد
در حالی که بیشترین فروش های ما حتی به این رقم نزدیک نشده است و حتی فروش
ده میلیاردی هم نداریم. چرا این اتفاق می افتد؟ البته اصلا بحث سرمایه داری
اش مطرح نیست بحث این است که آدم هایی باید بیایند و این فیلم را ببینند و
ار آن استفاده کنند در صورتی که می بینیم دچار افت مخاطب هستیم چه در
کارهایی که شامل فضای انقلاب اسلامی و تاریخ انقلاب می شود و چه کارهایی
که غیر از این که به سینمای مستقل معروف است و شعارشان سینمای فارغ از فضای
سیاسی است. دلیل این عدم فروش چیست و آسیب شناسی شما در این مورد چیست؟
***چرا مخاطب سینمای ایران به دنبال دیدن کارهای مفرح است
جامعه شناسانی که به لحاظ فقهی و معرفتی صاحب نظر هستند و جامعه شناسی اسلامی و غرب را میدانند و آگاهی کامل دارند میگویند جامعه ما جامعه ای است که 3 تا 4 نسل آن تحت فشار اقتصادی و سیاسی خواهد بود. در واقع مجموعه جمعیت ملت ایران به دلیل مناسبات خاص سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و تعاملاتش با جهان بیرون برای جبران گذشته و کنترل زمان حال و ساختن آینده تحت یک فشار بیش از حد قرار می گیرد مثل جامعه ترکیه نیست که ظرف مدت ده سال به لحاظ مسائل اقتصادی و سیاسی بتواند خود را جمع کند و به کشورهای اروپایی وصل شود بلکه به دلیل آرمان گرایی و ارزش گرایی، مردم از چند جهت تحت فشارند.
جامعه ای که استرس و اضطراب بالایی دارد طبیعی است که محصولات فرهنگی سینماهایش باید مراقبت کنند که این استرس را بیشتر نکنند؛ اما فیلم های ما آرام آرام به جایی رسیدند که استرس و اضطراب را بیشتر کردند لذا خانواده ها نمی روند فیلمی را ببینند که سرتاسر استرس است. وقتی که یک خانواده تصمیم می گیرد به سینما بروند اولین کارشان این است که ببینند کدام فیلم مفرح است و آن را انتخاب میکنند. اگر ما فیلم کمدی خوب نداشته باشیم و تمام فیلم ها بخواهد مسائلی را مطرح کند که به لحاظ روحی مردم را آزار دهد مردم نمی روند آن فیلم را تماشا کنند و نتیجه آن می شود: آمارهای پایین فروش.
***مردم استرس و فشار را تحمل نمی کنند و به سراغ شبکه های ماهواره ای می روند
وقتی آمار فیلم های پر فروش را که در هر دهه ای متفاوت است نگاه می کنیم می بینیم آن زمان که سریال هایی با آیتم های شاد و مفرح از تلویزوین پخش می شد، مردم به سینما می رفتند و فیلم های اجتماعی تلخ را هم نگاه میکردند. اما از وقتی تلویزیون هم با فیلم هایی از قبیل نرگس با اسم ملودرام استرس و اضطراب را وارد این عرصه کرد، در واقع یک طرف این فشارها تلویزیون قرار گرفت. طرف دیگر سینما که باعث شد مردم سینما و تلویزیون را با هم کنار بگذارند. چون عامه مردم فروش را تعیین میکنند نه خواص!
عامه مردم فشار را تحمل نمی کنند و می روند سراغ ماهواره و حداقل صورت هایی را می بینند که روی لبشان لبخند است. این امر کاملا طبیعی است زیرا ما وقتی گلی را می بینیم در ابتدا احساس شعف داریم بعد اندیشه مان درگیر می شود. قهر کردن مردم با اینگونه محتواها دلیلش این است که در اضطرابند و ظرفیت تحمل این فشارها را ندارند زیرا درگیر مسائل مالی و مسکن هستند! چند شغله اند نگران امنیت آینده کشوراند.
در این شرایط باید مثل یک پزشک رفتار کنیم. یک پزشک در این شرایط می گوید شما برای ملتی که تحت فشار است کارهای کمدی را زیاد کن و حتی عبرت ها و ارزش ها را در این قالب قرار بده و اگر سریالی می سازیم که تلخ است و باید ساخته شود در کنار آن باید دو سریال دیگر هم ساخته شود که اگر کسی نتوانست تحمل کند سراغ دیگری برود. دیگر ناگهان سراغ ماهواره نرود.
مسئله دیگر محتوای فیلم هاست که مورد پسند مردم واقع نمی شود که سینمای اضطراب یا سیاه نامیده می شود. در واقع مغز انسان بعد از طی دوره ای به طور اتوماتیک به او دستور میدهد که این فیلم را نبین! آمار فروش بالای فیلم های کمدی از قبیل اخراجی ها و ورود آقایان ممنوع این قضیه را ثابت کرده است.
ضمن اینکه ما تصور میکنیم به اندازهای که بلیط فروخته ایم مردم فیلم را دیدهاند اما حداقل حدود 7 برابر فروش بلیط فیلم دیده شده است که در آمارمان نیست. چون مردم پنهانی فیلم را می بینند. یا ترجیح می دهند در خانه فیلم را ببینند. تلویزیون هایی در سال های اخیر آمده است که صفحه آن مسطح و عریض است و صدای خوبی دارد این تلویزیون در ابعاد یک اتاق 20 متری سالن سینما را شبیه سازی میکند ضمن اینکه آرامش آن بیشتر است هزینه بسیار کمتری دارد و مخاطب وقت زیادی را در ترافیک از دست نمی دهد و در واقع فیلم را در سینمای کوچک خودش میبیند.
بحث اقتصاد در عامه مردم که درآمد سر به سری دارند و نمی توانند یک روز وقت و هزینه خود را صرف رفتن به سینما کنند اهمیت دارد. طرف می داند که یک روز می تواند این فیلم را در خانه با هزینه کمتر ببیند. در غرب برای حل اینگونه مشکلات مجتمع های تجاری به اضافه سینماها را ساخته اند یعنی طوری طراحی کرده اند که فرد در یک روز تعطیل در یک مکان می تواند بسیاری از نیازهای خود را برآورده کند و ضمن خرید کردن به سینما هم می رود و با یک هزینه رفت و برگشت به همه کارهای خود می رسد و در واقع به نوعی هم پوشانی کردهاند و با این کار سینما به مجتمع تجاری و مجتمع تجاری به سینما کمک می کند و با این کار طوری برنامه ریزی کرده اند که خانواده فکر نکند سینما رفتن یک بار اضافی اقتصادی است.
بنابراین مجموع این دلایل جمع می شوند و باعث می شوند تا با کاهش مخاطب مواجه شویم که هر کدام سهم خاصی دارند. بخش دیگر به کیفیت آثار بر می گردد یعنی موضوعات تلخی وجود دارد که کیفیت مناسبی هم ندارند و به لحاظ ساختاری مناسب نیستند و حتی در سینمای خانگی هم قابل دیدن نمی باشند برای مثال فیلمی در حوزه اجتماعی ساخته شده که موضوع آن جدایی یا خیانت است و تم آن به هر طریقی سیاه می باشد علاوه بر این ضعیف هم ساخته شده و ساختاری ندارد. مخاطب ما در کنار سینمای خودش سینمای هالیوود و فیلم هایی با ساختارهای خیلی پیچیده تر نظیر ارباب حلقه ها یا کارهای تیم برتون را می بیند بنابراین وقت خود را برای اثری که هم ضعیف است و هم تلخ، نمی گذارد. کاملا واضح است وقتی مخاطب این همه قدرت انتخاب دارد کارهای بهتری را انتخاب می کند.
مشرق: این ضعف های ساختاری حالت اپیدمی پیدا نکرده است؟ یعنی حالتی که در شخصیت پردازی ها همه شخصیت ها در اکثر فیلم هایی که می بینیم ضعیف است؟
قطعا این موضوعات به هم ربط دارد وقتی ما محور را فروش به هر قیمت میگذاریم و برای موضوعات ریل گذاری نکردهایم و هدفی نداریم و با جامعه شناس هم مشورت نکرده ایم این اتفاق رخ می دهد.
***خداوند دست هیچ کس را در دست شیطان نگذاشته تا به او درس عبرت بدهد
جامعه شناس می گوید اگر در جامعه طلاق زیاد است یعنی در زندگی الگوی موفق کم بوده است. پس فیلمساز باید فیلمی شیرین راجع به الگوی موفق بسازد. حتی اگر میخواهیم کار کارشناسی انجام بدهیم این راه درستش نیست. مردم واقعیات را خیلی بهتر از ما می دانند زیرا در خود وقایع هستند؛ ضمن اینکه ما چیزی نداریم که به مخاطب بدهیم. برای مثال پزشکی نمی دانیم زیرا پزشک نیستیم. وقتی مردم با چنین موجودی مواجه میشوند طبیعی است که بگویند فلان فیلم فقط یک کار ژورنالیستی است که مشکوک هم هست! من در زندگی خود و فامیلم که این موضوع را نمی بینم، پس این یک عکاسی است! برداشت مخاطب این است که یک فیلمساز در قالب یک عکاس مغرض یا ساده ظاهر شده و از یک پرونده استثنایی عکس گرفته است و آن را روی پرده سینما گذاشته و میگوید جامعه دارد به این سمت پیش میرود. یعنی یک خبر رسانی غیر موثق و مشکوک اتفاق میافتد که این جایگاه سینما نیست.
وقتی با کارشناسان و مشاوران که سال ها با مسائل پیشگیری از جرایم مواجه هستند و جامعه را از بالا می نگرند صحبت می کنیم می گویند وقی جوانمردی در جامعهات نمیبینی تو باید پهلوانی زندگی کنی نه اینکه جنازه روی جنازه بیاندازی. باید فیلم در مورد پهلوان ها ساخته شود وقتی گلادیاتور از جنس فرهنگ هر جامعه ساخته می شود روح پهلوانی و ایثار را در همه مردم زنده میکند و حتی تأثیر بین المللی دارد.
ما حتی الگوی قصه گویی خداوند در قرآن را هم در نظر نمی گیریم. خداوند دست هیچ کس را در دست شیطان نگذاشته تا به او درس عبرت بدهد و دست هیچ کس را در نقش منفی نگذاشته است. بلکه دست انسان یا در دست حضرت نوح و مسیح است یا در دستان مبارک حضرت رسول (ص). بنابراین دست در دست یک مصلح است و قصه ها را جلو می رویم و از موانع می پریم. خدا انسان را با شیطان رها نکرده است و این یعنی اگر جوانمردی بوده و امروز مرده است، باید او را زنده کنیم، یا رستم و سهراب بسازیم، حتی از بین شهدای جنگ و شهدای هسته ای می توان قهرمان ساخت.
زوج هایی را داریم که در جنگ حضور داشتهاند و الان در بخش تحقیقات کار میکنند که همین ها قهرمان هستند. فیلم های ما اصلا قهرمان مثبت ندارد آن هایی را هم که دارد تحت عنوان قهرمان خاکستری اند. در صورتی که قهرمان پیش برنده است حتما باید از مردم سفیدتر باشد. نمی گوییم سفید مطلق باشد؛ اما از مخاطب باید سفیدتر باشد تا جذاب و دارای کمال باشد. وقتی قصههای ما قصه های خوبی نیست و تلخ است و قهرمان و مصلح ندارد، از لحاظ محتوایی مشکل دارد، از لحاظ ساختاری هم که کیفیت ندارد و همه این ها برمی گردد به اینکه از ابتدا پایه های فکری و اندیشه مان را بر اساس زیر بنای اقتصادی گذاشته ایم.
مشرق: موافق نیستم! یک مثال برایتان میزنم. کارگردانی مثل آقای دارابن در آمریکا فیلم دالان سبز را میسازد که اصلا مؤلفه های غریزی هم ندارد. همین آقای دارابن، مجستیک را می سازد که در آن هم مؤلفه غریزی مؤثر وجود ندارد که بگوییم مخاطب آمریکایی به خاطر فلان هنرپیشه زن برای دیدن فیلم رفته است. قصه و ساختار پیش برنده است. پس این طورم نیست که همه فیلم ها با بنای اقتصادی بر این مبنا باشد.
بله بنده هم این اعتقاد را ندارم. بلکه می گویم این فکرها و اندیشه ها با این مؤلفه ها و چینش، تصورشان بر این است که صرفا زیر ساخت اقتصادی با این مؤلفه ها جواب می دهد. یعنی برداشت این دوستان از اقتصاد سینما غلط است و همین اشتباه و علم ضعیف و جهل نسبت به جزئیات اکران، سینما، موضوع، جامعه شناسی و ملت شناسی باعث می شود نسخه های اشتباهی ارائه شود و فرد نمیتواند دستورالعمل های درستی را بدهد زیرا خودش نمیتواند درست فکر کند. بنابراین وقتی زیرساخت را اقتصاد قرار میدهد و میگوید همه چیز برای فروش است، فروش خوبی هم نمی تواند داشته باشد زیرا در حوزه اندیشه ضعیف است و در نتیجه قصه ضعیفی می آورد داستان هایش سخیف و کلیشه ای است و ورودی ندارد زیرا حتی 5 سال به 5 سال هم جامعه اش را تحلیل نکرده که بداند الان جامعه کجاست.
نباید فقط متقاضی محور باشد بلکه باید ببیند تقاضا به کجا می رود و اگر سمت و سوی اشتباهی دارد باید دید چطور می توان متقاضی را به سمت و سوی درست سوق داد.
مشرق: چرا قصه های خوب دیده نمی شود؟ ما این همه قصه های خوب داریم در فضای انقلاب!
در پروسه تولید وقتی یک فیلم از ناحیه مؤلفه ها شکست می خورد، در حوزه ساختار هم شکست می خورد. داستان محور که نیست، ساختار هم که ندارد یعنی هم موضوع و محتوا و هم ساختار شکست می خورد. نظام سرمایه ای چون توان و اندیشه اصلاح این ها را ندارد می خواهد در تولید صرفه جویی کند و برای مثال فیلم را یک ماهه جمع کند. بنابراین وقتی میخواهند هزینه را در تولید پایین آورند در این فرمول به صورت تصاعدی ساختار ضعیف تر از چیزی که بود می شود. این اندیشه ارزش مدار نیست و نمیتواند باشد. زیرا زیر ساختش را چیز دیگری قرار دادهاند که باعث می شود که در پشت صحنه هم مشکلاتی ایجاد شود.
یعنی وقتی همه جماعت فیلم و سینما تصور می کنند همه چیز پول است، بدون شک پشت صحنهها هم خراب میشود و هرکس می خواهد تا جایی که می تواند از سینما بکند. پس در تولید بردی نکردیم. زمان را کم کردیم اما بازیگر همان پول را گرفته است و اتفاقی که در نهایت افتاده این است که هم فیلم ها سخیف شده، هم ساختار ندارد و هم فروش ندارد.
مشرق: خیلی از نهادهایی که بانی هستند تا فیلم را بسازند، این قصه ها را نمی شناسند. ایراد این قصه نشناسی از کجاست؟ کارگردان ها یا فیلم سازهای ما قصه نشناس شده اند یا چون می خواهند زمان پروسه تولید را کم کنند اصلا سراغ قصه ای که باید به فیلمنامه تبدیل شود نمی روند یا مشکل این است که فیلم نامه نویس قوی نداریم، مشکل کجاست؟
***هنرمند باید گاهی پای صحبت های آقای جوادی آملی بنشیند
نوشتن فیلمنامه خوب زمان زیادی را می برد. یعنی یک فیلم نامه خوب برای یک فیلمنامه نویس یک سال زمان می برد و در وضعیتی که همه به سرمایه فکر میکنند فیلمنامه نویس هم به این موضوع فکر می کند. به همین دلیل سراغ مطالعه و اقتباس از کتاب نمیرود. برای مصاحبه کردن و مشورت کردن وقت نمی گذارد تا صحنه خلق کند، بلکه کپی میکند. ما فیلم نامه نویس های خوبی داشتیم؛ اما وقتی می ببینند همه به پول درآوردن اهمیت میدهند آنها هم این کار را میکنند. زیرا فکر میکند راه درست چیزی است که همه میروند.
چندین سال است که ما به این سمت حرکت می کنیم. چرا؟ مگر چه اتفاقی افتاده است. متاسفانه ما رویکردهای اخلاقی مان را از دست دادهایم. برای اینکه این قلم از روی کاغذ برداشته شود و نوشتن را آغاز کند، به یک روح سالم و با طراوت و مودب و بااخلاق نیاز است. او باید گاهی پای صحبت های آقای جوادی آملی یا دیگر آقایان بنشیند. باید برای این افراد کلاس های اخلاقی برپا کنیم تا بتوانیم اتمسفر اخلاقی را حاکم کنیم. آدمی که خود را پالایش میکند و به اصطلاح حالش خوب می شود، می رود سراغ مطالبی که باید از کتاب اقتباس کند. بنابراین قهرمان خوب پیدا میکند و فیلم خوب تولید میکند. برای اینکه فیلم اخلاقگرا شود احساس مسئولیت میکند و به هیچ قیمت حاضر نیست آبروی خود را از دست دهد. چون حالا آبرویش نزد خدا گیر است.
در نتیجه اگر اکسیژن اخلاقی را وارد سینما نکنیم هیچ قلمی خوب نمینویسد و دنبال داستان نمیرود. فقط 3 ماهه فیلمنامهای آبکی مینویسد تا 30 یا 40 میلیون پول بگیرد. در حقیقت پول محوری حاکم می شود حتی منافع اخلاقی و مالی را هم نمیشناسد. یعنی نمی داند که با سخیف کردن کارها در دراز مدت دچار افت اقتصادی میشود. مثل اتفاقی که در سینما خانگی افتاد و وقتی بر اساس پول کار کردند در واقع بازار خراب شد و مردم دیگر به کالای ایرانی اعتماد ندارند. تا اخلاقمان را درست نکنیم سینمای خوبی نخواهیم داشت حتی اقتصاد آن هم خوب نمی شود.
مشرق: آقای شیخ طادی شما الان مشغول چه کاری هستید به ظاهر سرتان شلوغ است؟
ما یک سهگانه داشتیم که یکی از آنها شکارچی شنبه نام داشت و راجع به اندیشه های صهیونیسم، چگونگی شکل گیری آن ها، مقلدها و نقشه ها و آینده ای که برای جهان تصور میکنند، بود. در این حوزه 3 داستان بود که یکی را ساختیم و 2 طرح دیگر را حدود 3 سال پیش به آقای شمقدری ارائه دادم که با استقبال مواجه نشد و مجدداً چند ماه پیش ارائه دادم که باز هم خیلی از آن استقبال نشد حتی جواب مستقیم هم ندادند یک بار که ایشان را به طور اتفاقی دیدم و سؤال کردم گفتند فکر نمیکنم کار خوبی از آب در بیاید. بنابراین کار به همین شکل ماند؛ اما جای دیگری که برایم مهم بود آن را تأیید کردند و به بنده گفتند که این مسیر را ادامه دهم تا هر از چند گاهی شلیکی داشته باشیم.
مشرق: به آقای شمقدری نگفتید که چرا جواب درستی ندادند و شما را در بلاتکلیفی گذاشتند؟
در خاطرم است که زمان شکارچی شنبه آقای سجادپور به بنده گفتند امنیت ملی کشور را با این فیلم به خطر انداختهای و این فیلم ضدیهود را به جشنواره راه نمی دهیم و این اندیشه در مدیران ارشاد وجود دارد.
مشرق: شکارچی شنبه که ضد یهودی نبود!
خیر این کار ضد یهودی نبود. در نهایت با مشاوران مشورت کردم که این کارها را کجا ببرم گفتند با حوزه صحبت کنید و هم اکنون منتظر جواب حوزه هستیم که این کارها را می خواهد یا نه.
مشرق: شما در کار روزهای زندگی که داشتید نسبت به کار شکارچی شنبه حساسیت بیشتری را به خرج دادید فکر می کنید با همین حساسیت افزایشی به کار خواهید پرداخت؟
حتما این طور است. در شکارچی شنبه موقعیتی که به لحاظ تولیدی برای ما شکل گرفت موقعیتی نبود که بتوانیم به وسواس هایی که داشتیم برسیم و حساسیت های لازم را پیاده کنیم؛ اما در روزهای زندگی فرصت بیشتری داشتم. صحبت هایی هم درمورد سریال هایی در باب فرقهها (عرفانهای کاذب) شده که مشغول مطالعه هستم.
مشرق: روی کدام فرقه کار می کنید و چرا این موضوع برایتان جالب بوده است؟
مجموعه فرقه ها برایم جالب است منتهی وقتی درباره آن ها مطالعه کردم به چیز دیگری رسیدم و متوجه شدم خیلی نیاز به ساختن سریال درباره فرقه ها نیست بلکه کار عملیاتی می خواهد و هسته هایی باید شکل بگیرد تا آدم ها بتوانند دور هم جمع شوند و درد و دل هایشان را بگویند و ظاهرگرایی را کنار بگذارند و نگاه خدا به بنده را داشته باشند. بنابراین دنبال این نرفتیم که یک فرقه را بزنیم بلکه باید ریشه یابی کنیم که چرا مردم از مساجد به فرقه ها می روند.
مشرق: شما در صحبت هایتان فرمودید که یکی از مشکلات بزرگ ما کاردان نبودن و با اخلاق نبودن مدیران سیاسی و فرهنگی است و به درستی تاکید کردید فرهنگ باید اصل و محور باشد. با توجه به این مسئله ما در سالهای اخیر، مکرر از جامعه هنری شنیدهایم که عنوان کردهاند وظیفه راهبری فرهنگی و اخلاقی جامعه به عهده آنها است و اصلاً برخی از هنرمندان ادعای این را دارند که وظیفه اصلی آنها رهبری فرهنگی است. اما شواهد مبین ایم مهم است که وضعیت اخلاق مانند سایر حوزه ها نظیر سیاست و ... حال و روز خوشی ندارد تحلیلی شما در این باره چیست؟
حدود 7 سال پیش در دور اول انتخاب آقای احمدینژاد بنده مصاحبهای با ایشان داشتم و گفتم نظرتان راجع به هنرمند چیست؟ گفتند ما خبرنگارها را خیلی عزیز و سر سخت و پرتلاش میدانیم. بنده تصحیح کردم و گفتم منظورم هنرمند است نه خبرنگار، منظورم بحث هنر و خلق یک اثر است نه ضبط. برای ایشان مثالی زدم و گفتم هنرمند مثل بلوری است که وقتی آن را وسط میز می گذاریم و نور سفید به آن میتابد نور را به طیف های دیگر تبدیل می کند و بالعکس اگر طیف های دیگری را به او بدهید به نور سفید تبدیل می کند و ظرافتی در این بلور است که اگر تلنگری به آن بزنیم صدای زیبایی هم دارد.
نباید توقع داشته باشیم جنس این بلور از سنگ باشد که سخت و آسیب ناپذیر باشد. چون در این صورت دیگر ذات بلوری ندارد. این بلور را نباید لبه میز گذاشت. زیرا اگر بیفتد میشکند. هنرمندان به ترتیب، اول بازیگران در حوزه احساسات بسیار بسیار قوی هستند به این دلیل که ذات این کار تمرین با احساسات است. یعنی روی بخش احساسات خیلی تمرین میکنند و بخش برهان و منطق ضعیف میماند.
بالعکس یک پروفسور فیزیک بیشتر با منطق سرو کار دارد. بازیگر به دلیل همین احساسات قوی میتواند تحت تأثیر جریان های مختلف قرار بگیرد و در هزینه ها مشکل پیدا میکنند و نمی توانند آینده شان را بسازند و کار دیگری نمیتواند انجام دهد. فوقش میرود یک کافی شاپ راه میاندازد زیرا فقط فاکتور احساسش قوی است.
ردیف های دیگر کارگردانان و نویسندگان هستند که بخش احساسشان قوی تر از برهانشان است. مطلب بعدی این است که مجموعه بدنه جامعه ما همگی در یک سن هستیم یعنی اگر رئیس جمهور و معاونان و وزرا و فیلسوفان و ... را نگاه کنیم همه با هم برای مثال 30 سال سن داریم کسی خیلی بالاتر از دیگری نیست و به شدت نیازمند مشاورهایم. زیرا به تنهایی کامل نیستیم و باید تربیت شویم تا نقصانهای خود را جبران کنیم و بتوانیم نسخه بنویسیم. اگر هنرمندی می گوید من درد جامعه را می دانم؛ اما محصولش چیز دیگری است این نشان می دهد که دچار توهم شده است و دچار احساسات است که این حرف را میزند به همین دلیل فکر میکند که بیشتر از دیگران می داند.
مشرق: برای مثال در بین نویسندگان، روزگار برای مرحوم گلاب درهای خیلی به سختی گذشت و اتفاقاً او مورد کم لطفی برخی از مدیران هم قرار گرفت؛ اما ما هرگز از او برخوردهای آنچنانی که در بین برخی هنرمندان رایج شده را نمیبینیم. متوجه عرض بنده می شوید یعنی این دوستان در تمام این شرایط سخت هم نسبت خود با انقلاب و اسلام و ایران و ... را حفظ میکنند. چرا این روحیه در بین اهالی سینما کمرنگ شده است؟
نویسندگان نسبت به هنرمندان دیگر از یک سری فضاها مثل سینما دور هستند. از فضای احساسات کمی فاصله دارند به همین دلیل منطقی ترند. خیلی از فاکتورهای دیگر از قبیل شهرت نیز در این موضوع مؤثرند. شکل و ساختار تولید یک فیلم در کشور ما غربی است. یعنی بازیگر زن و شوهری را تربیت نکرده اند. یک نویسنده اگر چهار شخصیت در ذهن خود داشته باشد باید با همه این ها همراه باشد برای مثال نویسنده مرد است وقتی می خواهد درباره یک زن بنویسد باید او را بفهمد و درک کند و بداند چه زمانی چه اتفاقی برایش می افتد، ظرفیت هایش چطور است، چه نقاط قوتی دارد و... . وقتی شناخت، تازه می تواند دیالوگ های او را بنویسد.
حالا بیایید ببینیم چه اتفاقی درون یک نویسنده مرد می افتد که می تواند دیالوگ های یک زن را بنویسد؟ یا باید تحقیق کند یا با آن زن زندگی کرده باشد که بتواند درباره اش بنویسد. وقتی نویسنده می خواهد درباره قتل بنویسد در واقع با منطق و احساسش روی کاغذ قتل صورت میدهد. ولی ما چقدر اجازه داریم نویسنده هایمان را وارد عرصه قتل و جنایت کنیم؟ چه اتفاقی برای او می افتد؟ هیچ فرقی با کسی که بازی های رایانه ای انجام می دهد نمی کند. کاملا تخیلش درگیر می شود و خلق می کند نه اینکه ترجمه کند باید رابطه خلق کند این روابط را باید از کجا بیاورد؟ اگر اتمسفر سینما اخلاق محور نباشد نویسنده ها را در چاله می اندازیم و روح آن ها را خراب می کنیم.
حال نویسنده یک متن جنایی و خشن را نوشته و کارگردانان و بازیگران می خواهند یک رابطه سیاه را از فضای تخیل به فضای واقعیت بیاورند و به عینیت برسانند و عمل کنند. اگر 4 تا فیلم این چنینی بخواهد ساخته شود نیاز به مواد مخدر پیدا می شود. بنابراین چون اخلاق محور نیست دچار عدم تعادل و دیوانگی می شود که نباید این طور شود بلکه باید تخیل سالم بماند. در واقع برای فروش داریم نویسنده را نابود می کنیم. فروش با قصه و داستان و قهرمان های خوب است. ساختار قوی، فروش را تضمین می کند نه این چیزها. همین روابط باعث می شود کارگردان به بازیگر زن نزدیک شود تا جزئی ترین عواطف یک انسان را به او گوش زد کند تا با هم تمرین کنند بنابراین به هم نزدیک می شوند و مشترکات پیدا می کنند و این ساختار غربی است.
جامعه شناسانی که به لحاظ فقهی و معرفتی صاحب نظر هستند و جامعه شناسی اسلامی و غرب را میدانند و آگاهی کامل دارند میگویند جامعه ما جامعه ای است که 3 تا 4 نسل آن تحت فشار اقتصادی و سیاسی خواهد بود. در واقع مجموعه جمعیت ملت ایران به دلیل مناسبات خاص سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و تعاملاتش با جهان بیرون برای جبران گذشته و کنترل زمان حال و ساختن آینده تحت یک فشار بیش از حد قرار می گیرد مثل جامعه ترکیه نیست که ظرف مدت ده سال به لحاظ مسائل اقتصادی و سیاسی بتواند خود را جمع کند و به کشورهای اروپایی وصل شود بلکه به دلیل آرمان گرایی و ارزش گرایی، مردم از چند جهت تحت فشارند.
جامعه ای که استرس و اضطراب بالایی دارد طبیعی است که محصولات فرهنگی سینماهایش باید مراقبت کنند که این استرس را بیشتر نکنند؛ اما فیلم های ما آرام آرام به جایی رسیدند که استرس و اضطراب را بیشتر کردند لذا خانواده ها نمی روند فیلمی را ببینند که سرتاسر استرس است. وقتی که یک خانواده تصمیم می گیرد به سینما بروند اولین کارشان این است که ببینند کدام فیلم مفرح است و آن را انتخاب میکنند. اگر ما فیلم کمدی خوب نداشته باشیم و تمام فیلم ها بخواهد مسائلی را مطرح کند که به لحاظ روحی مردم را آزار دهد مردم نمی روند آن فیلم را تماشا کنند و نتیجه آن می شود: آمارهای پایین فروش.
***مردم استرس و فشار را تحمل نمی کنند و به سراغ شبکه های ماهواره ای می روند
وقتی آمار فیلم های پر فروش را که در هر دهه ای متفاوت است نگاه می کنیم می بینیم آن زمان که سریال هایی با آیتم های شاد و مفرح از تلویزوین پخش می شد، مردم به سینما می رفتند و فیلم های اجتماعی تلخ را هم نگاه میکردند. اما از وقتی تلویزیون هم با فیلم هایی از قبیل نرگس با اسم ملودرام استرس و اضطراب را وارد این عرصه کرد، در واقع یک طرف این فشارها تلویزیون قرار گرفت. طرف دیگر سینما که باعث شد مردم سینما و تلویزیون را با هم کنار بگذارند. چون عامه مردم فروش را تعیین میکنند نه خواص!
عامه مردم فشار را تحمل نمی کنند و می روند سراغ ماهواره و حداقل صورت هایی را می بینند که روی لبشان لبخند است. این امر کاملا طبیعی است زیرا ما وقتی گلی را می بینیم در ابتدا احساس شعف داریم بعد اندیشه مان درگیر می شود. قهر کردن مردم با اینگونه محتواها دلیلش این است که در اضطرابند و ظرفیت تحمل این فشارها را ندارند زیرا درگیر مسائل مالی و مسکن هستند! چند شغله اند نگران امنیت آینده کشوراند.
در این شرایط باید مثل یک پزشک رفتار کنیم. یک پزشک در این شرایط می گوید شما برای ملتی که تحت فشار است کارهای کمدی را زیاد کن و حتی عبرت ها و ارزش ها را در این قالب قرار بده و اگر سریالی می سازیم که تلخ است و باید ساخته شود در کنار آن باید دو سریال دیگر هم ساخته شود که اگر کسی نتوانست تحمل کند سراغ دیگری برود. دیگر ناگهان سراغ ماهواره نرود.
مسئله دیگر محتوای فیلم هاست که مورد پسند مردم واقع نمی شود که سینمای اضطراب یا سیاه نامیده می شود. در واقع مغز انسان بعد از طی دوره ای به طور اتوماتیک به او دستور میدهد که این فیلم را نبین! آمار فروش بالای فیلم های کمدی از قبیل اخراجی ها و ورود آقایان ممنوع این قضیه را ثابت کرده است.
ضمن اینکه ما تصور میکنیم به اندازهای که بلیط فروخته ایم مردم فیلم را دیدهاند اما حداقل حدود 7 برابر فروش بلیط فیلم دیده شده است که در آمارمان نیست. چون مردم پنهانی فیلم را می بینند. یا ترجیح می دهند در خانه فیلم را ببینند. تلویزیون هایی در سال های اخیر آمده است که صفحه آن مسطح و عریض است و صدای خوبی دارد این تلویزیون در ابعاد یک اتاق 20 متری سالن سینما را شبیه سازی میکند ضمن اینکه آرامش آن بیشتر است هزینه بسیار کمتری دارد و مخاطب وقت زیادی را در ترافیک از دست نمی دهد و در واقع فیلم را در سینمای کوچک خودش میبیند.
بحث اقتصاد در عامه مردم که درآمد سر به سری دارند و نمی توانند یک روز وقت و هزینه خود را صرف رفتن به سینما کنند اهمیت دارد. طرف می داند که یک روز می تواند این فیلم را در خانه با هزینه کمتر ببیند. در غرب برای حل اینگونه مشکلات مجتمع های تجاری به اضافه سینماها را ساخته اند یعنی طوری طراحی کرده اند که فرد در یک روز تعطیل در یک مکان می تواند بسیاری از نیازهای خود را برآورده کند و ضمن خرید کردن به سینما هم می رود و با یک هزینه رفت و برگشت به همه کارهای خود می رسد و در واقع به نوعی هم پوشانی کردهاند و با این کار سینما به مجتمع تجاری و مجتمع تجاری به سینما کمک می کند و با این کار طوری برنامه ریزی کرده اند که خانواده فکر نکند سینما رفتن یک بار اضافی اقتصادی است.
بنابراین مجموع این دلایل جمع می شوند و باعث می شوند تا با کاهش مخاطب مواجه شویم که هر کدام سهم خاصی دارند. بخش دیگر به کیفیت آثار بر می گردد یعنی موضوعات تلخی وجود دارد که کیفیت مناسبی هم ندارند و به لحاظ ساختاری مناسب نیستند و حتی در سینمای خانگی هم قابل دیدن نمی باشند برای مثال فیلمی در حوزه اجتماعی ساخته شده که موضوع آن جدایی یا خیانت است و تم آن به هر طریقی سیاه می باشد علاوه بر این ضعیف هم ساخته شده و ساختاری ندارد. مخاطب ما در کنار سینمای خودش سینمای هالیوود و فیلم هایی با ساختارهای خیلی پیچیده تر نظیر ارباب حلقه ها یا کارهای تیم برتون را می بیند بنابراین وقت خود را برای اثری که هم ضعیف است و هم تلخ، نمی گذارد. کاملا واضح است وقتی مخاطب این همه قدرت انتخاب دارد کارهای بهتری را انتخاب می کند.
مشرق: این ضعف های ساختاری حالت اپیدمی پیدا نکرده است؟ یعنی حالتی که در شخصیت پردازی ها همه شخصیت ها در اکثر فیلم هایی که می بینیم ضعیف است؟
قطعا این موضوعات به هم ربط دارد وقتی ما محور را فروش به هر قیمت میگذاریم و برای موضوعات ریل گذاری نکردهایم و هدفی نداریم و با جامعه شناس هم مشورت نکرده ایم این اتفاق رخ می دهد.
***خداوند دست هیچ کس را در دست شیطان نگذاشته تا به او درس عبرت بدهد
جامعه شناس می گوید اگر در جامعه طلاق زیاد است یعنی در زندگی الگوی موفق کم بوده است. پس فیلمساز باید فیلمی شیرین راجع به الگوی موفق بسازد. حتی اگر میخواهیم کار کارشناسی انجام بدهیم این راه درستش نیست. مردم واقعیات را خیلی بهتر از ما می دانند زیرا در خود وقایع هستند؛ ضمن اینکه ما چیزی نداریم که به مخاطب بدهیم. برای مثال پزشکی نمی دانیم زیرا پزشک نیستیم. وقتی مردم با چنین موجودی مواجه میشوند طبیعی است که بگویند فلان فیلم فقط یک کار ژورنالیستی است که مشکوک هم هست! من در زندگی خود و فامیلم که این موضوع را نمی بینم، پس این یک عکاسی است! برداشت مخاطب این است که یک فیلمساز در قالب یک عکاس مغرض یا ساده ظاهر شده و از یک پرونده استثنایی عکس گرفته است و آن را روی پرده سینما گذاشته و میگوید جامعه دارد به این سمت پیش میرود. یعنی یک خبر رسانی غیر موثق و مشکوک اتفاق میافتد که این جایگاه سینما نیست.
وقتی با کارشناسان و مشاوران که سال ها با مسائل پیشگیری از جرایم مواجه هستند و جامعه را از بالا می نگرند صحبت می کنیم می گویند وقی جوانمردی در جامعهات نمیبینی تو باید پهلوانی زندگی کنی نه اینکه جنازه روی جنازه بیاندازی. باید فیلم در مورد پهلوان ها ساخته شود وقتی گلادیاتور از جنس فرهنگ هر جامعه ساخته می شود روح پهلوانی و ایثار را در همه مردم زنده میکند و حتی تأثیر بین المللی دارد.
ما حتی الگوی قصه گویی خداوند در قرآن را هم در نظر نمی گیریم. خداوند دست هیچ کس را در دست شیطان نگذاشته تا به او درس عبرت بدهد و دست هیچ کس را در نقش منفی نگذاشته است. بلکه دست انسان یا در دست حضرت نوح و مسیح است یا در دستان مبارک حضرت رسول (ص). بنابراین دست در دست یک مصلح است و قصه ها را جلو می رویم و از موانع می پریم. خدا انسان را با شیطان رها نکرده است و این یعنی اگر جوانمردی بوده و امروز مرده است، باید او را زنده کنیم، یا رستم و سهراب بسازیم، حتی از بین شهدای جنگ و شهدای هسته ای می توان قهرمان ساخت.
زوج هایی را داریم که در جنگ حضور داشتهاند و الان در بخش تحقیقات کار میکنند که همین ها قهرمان هستند. فیلم های ما اصلا قهرمان مثبت ندارد آن هایی را هم که دارد تحت عنوان قهرمان خاکستری اند. در صورتی که قهرمان پیش برنده است حتما باید از مردم سفیدتر باشد. نمی گوییم سفید مطلق باشد؛ اما از مخاطب باید سفیدتر باشد تا جذاب و دارای کمال باشد. وقتی قصههای ما قصه های خوبی نیست و تلخ است و قهرمان و مصلح ندارد، از لحاظ محتوایی مشکل دارد، از لحاظ ساختاری هم که کیفیت ندارد و همه این ها برمی گردد به اینکه از ابتدا پایه های فکری و اندیشه مان را بر اساس زیر بنای اقتصادی گذاشته ایم.
مشرق: موافق نیستم! یک مثال برایتان میزنم. کارگردانی مثل آقای دارابن در آمریکا فیلم دالان سبز را میسازد که اصلا مؤلفه های غریزی هم ندارد. همین آقای دارابن، مجستیک را می سازد که در آن هم مؤلفه غریزی مؤثر وجود ندارد که بگوییم مخاطب آمریکایی به خاطر فلان هنرپیشه زن برای دیدن فیلم رفته است. قصه و ساختار پیش برنده است. پس این طورم نیست که همه فیلم ها با بنای اقتصادی بر این مبنا باشد.
بله بنده هم این اعتقاد را ندارم. بلکه می گویم این فکرها و اندیشه ها با این مؤلفه ها و چینش، تصورشان بر این است که صرفا زیر ساخت اقتصادی با این مؤلفه ها جواب می دهد. یعنی برداشت این دوستان از اقتصاد سینما غلط است و همین اشتباه و علم ضعیف و جهل نسبت به جزئیات اکران، سینما، موضوع، جامعه شناسی و ملت شناسی باعث می شود نسخه های اشتباهی ارائه شود و فرد نمیتواند دستورالعمل های درستی را بدهد زیرا خودش نمیتواند درست فکر کند. بنابراین وقتی زیرساخت را اقتصاد قرار میدهد و میگوید همه چیز برای فروش است، فروش خوبی هم نمی تواند داشته باشد زیرا در حوزه اندیشه ضعیف است و در نتیجه قصه ضعیفی می آورد داستان هایش سخیف و کلیشه ای است و ورودی ندارد زیرا حتی 5 سال به 5 سال هم جامعه اش را تحلیل نکرده که بداند الان جامعه کجاست.
نباید فقط متقاضی محور باشد بلکه باید ببیند تقاضا به کجا می رود و اگر سمت و سوی اشتباهی دارد باید دید چطور می توان متقاضی را به سمت و سوی درست سوق داد.
مشرق: چرا قصه های خوب دیده نمی شود؟ ما این همه قصه های خوب داریم در فضای انقلاب!
در پروسه تولید وقتی یک فیلم از ناحیه مؤلفه ها شکست می خورد، در حوزه ساختار هم شکست می خورد. داستان محور که نیست، ساختار هم که ندارد یعنی هم موضوع و محتوا و هم ساختار شکست می خورد. نظام سرمایه ای چون توان و اندیشه اصلاح این ها را ندارد می خواهد در تولید صرفه جویی کند و برای مثال فیلم را یک ماهه جمع کند. بنابراین وقتی میخواهند هزینه را در تولید پایین آورند در این فرمول به صورت تصاعدی ساختار ضعیف تر از چیزی که بود می شود. این اندیشه ارزش مدار نیست و نمیتواند باشد. زیرا زیر ساختش را چیز دیگری قرار دادهاند که باعث می شود که در پشت صحنه هم مشکلاتی ایجاد شود.
یعنی وقتی همه جماعت فیلم و سینما تصور می کنند همه چیز پول است، بدون شک پشت صحنهها هم خراب میشود و هرکس می خواهد تا جایی که می تواند از سینما بکند. پس در تولید بردی نکردیم. زمان را کم کردیم اما بازیگر همان پول را گرفته است و اتفاقی که در نهایت افتاده این است که هم فیلم ها سخیف شده، هم ساختار ندارد و هم فروش ندارد.
مشرق: خیلی از نهادهایی که بانی هستند تا فیلم را بسازند، این قصه ها را نمی شناسند. ایراد این قصه نشناسی از کجاست؟ کارگردان ها یا فیلم سازهای ما قصه نشناس شده اند یا چون می خواهند زمان پروسه تولید را کم کنند اصلا سراغ قصه ای که باید به فیلمنامه تبدیل شود نمی روند یا مشکل این است که فیلم نامه نویس قوی نداریم، مشکل کجاست؟
***هنرمند باید گاهی پای صحبت های آقای جوادی آملی بنشیند
نوشتن فیلمنامه خوب زمان زیادی را می برد. یعنی یک فیلم نامه خوب برای یک فیلمنامه نویس یک سال زمان می برد و در وضعیتی که همه به سرمایه فکر میکنند فیلمنامه نویس هم به این موضوع فکر می کند. به همین دلیل سراغ مطالعه و اقتباس از کتاب نمیرود. برای مصاحبه کردن و مشورت کردن وقت نمی گذارد تا صحنه خلق کند، بلکه کپی میکند. ما فیلم نامه نویس های خوبی داشتیم؛ اما وقتی می ببینند همه به پول درآوردن اهمیت میدهند آنها هم این کار را میکنند. زیرا فکر میکند راه درست چیزی است که همه میروند.
چندین سال است که ما به این سمت حرکت می کنیم. چرا؟ مگر چه اتفاقی افتاده است. متاسفانه ما رویکردهای اخلاقی مان را از دست دادهایم. برای اینکه این قلم از روی کاغذ برداشته شود و نوشتن را آغاز کند، به یک روح سالم و با طراوت و مودب و بااخلاق نیاز است. او باید گاهی پای صحبت های آقای جوادی آملی یا دیگر آقایان بنشیند. باید برای این افراد کلاس های اخلاقی برپا کنیم تا بتوانیم اتمسفر اخلاقی را حاکم کنیم. آدمی که خود را پالایش میکند و به اصطلاح حالش خوب می شود، می رود سراغ مطالبی که باید از کتاب اقتباس کند. بنابراین قهرمان خوب پیدا میکند و فیلم خوب تولید میکند. برای اینکه فیلم اخلاقگرا شود احساس مسئولیت میکند و به هیچ قیمت حاضر نیست آبروی خود را از دست دهد. چون حالا آبرویش نزد خدا گیر است.
در نتیجه اگر اکسیژن اخلاقی را وارد سینما نکنیم هیچ قلمی خوب نمینویسد و دنبال داستان نمیرود. فقط 3 ماهه فیلمنامهای آبکی مینویسد تا 30 یا 40 میلیون پول بگیرد. در حقیقت پول محوری حاکم می شود حتی منافع اخلاقی و مالی را هم نمیشناسد. یعنی نمی داند که با سخیف کردن کارها در دراز مدت دچار افت اقتصادی میشود. مثل اتفاقی که در سینما خانگی افتاد و وقتی بر اساس پول کار کردند در واقع بازار خراب شد و مردم دیگر به کالای ایرانی اعتماد ندارند. تا اخلاقمان را درست نکنیم سینمای خوبی نخواهیم داشت حتی اقتصاد آن هم خوب نمی شود.
مشرق: آقای شیخ طادی شما الان مشغول چه کاری هستید به ظاهر سرتان شلوغ است؟
ما یک سهگانه داشتیم که یکی از آنها شکارچی شنبه نام داشت و راجع به اندیشه های صهیونیسم، چگونگی شکل گیری آن ها، مقلدها و نقشه ها و آینده ای که برای جهان تصور میکنند، بود. در این حوزه 3 داستان بود که یکی را ساختیم و 2 طرح دیگر را حدود 3 سال پیش به آقای شمقدری ارائه دادم که با استقبال مواجه نشد و مجدداً چند ماه پیش ارائه دادم که باز هم خیلی از آن استقبال نشد حتی جواب مستقیم هم ندادند یک بار که ایشان را به طور اتفاقی دیدم و سؤال کردم گفتند فکر نمیکنم کار خوبی از آب در بیاید. بنابراین کار به همین شکل ماند؛ اما جای دیگری که برایم مهم بود آن را تأیید کردند و به بنده گفتند که این مسیر را ادامه دهم تا هر از چند گاهی شلیکی داشته باشیم.
مشرق: به آقای شمقدری نگفتید که چرا جواب درستی ندادند و شما را در بلاتکلیفی گذاشتند؟
در خاطرم است که زمان شکارچی شنبه آقای سجادپور به بنده گفتند امنیت ملی کشور را با این فیلم به خطر انداختهای و این فیلم ضدیهود را به جشنواره راه نمی دهیم و این اندیشه در مدیران ارشاد وجود دارد.
مشرق: شکارچی شنبه که ضد یهودی نبود!
خیر این کار ضد یهودی نبود. در نهایت با مشاوران مشورت کردم که این کارها را کجا ببرم گفتند با حوزه صحبت کنید و هم اکنون منتظر جواب حوزه هستیم که این کارها را می خواهد یا نه.
مشرق: شما در کار روزهای زندگی که داشتید نسبت به کار شکارچی شنبه حساسیت بیشتری را به خرج دادید فکر می کنید با همین حساسیت افزایشی به کار خواهید پرداخت؟
حتما این طور است. در شکارچی شنبه موقعیتی که به لحاظ تولیدی برای ما شکل گرفت موقعیتی نبود که بتوانیم به وسواس هایی که داشتیم برسیم و حساسیت های لازم را پیاده کنیم؛ اما در روزهای زندگی فرصت بیشتری داشتم. صحبت هایی هم درمورد سریال هایی در باب فرقهها (عرفانهای کاذب) شده که مشغول مطالعه هستم.
مشرق: روی کدام فرقه کار می کنید و چرا این موضوع برایتان جالب بوده است؟
مجموعه فرقه ها برایم جالب است منتهی وقتی درباره آن ها مطالعه کردم به چیز دیگری رسیدم و متوجه شدم خیلی نیاز به ساختن سریال درباره فرقه ها نیست بلکه کار عملیاتی می خواهد و هسته هایی باید شکل بگیرد تا آدم ها بتوانند دور هم جمع شوند و درد و دل هایشان را بگویند و ظاهرگرایی را کنار بگذارند و نگاه خدا به بنده را داشته باشند. بنابراین دنبال این نرفتیم که یک فرقه را بزنیم بلکه باید ریشه یابی کنیم که چرا مردم از مساجد به فرقه ها می روند.
مشرق: شما در صحبت هایتان فرمودید که یکی از مشکلات بزرگ ما کاردان نبودن و با اخلاق نبودن مدیران سیاسی و فرهنگی است و به درستی تاکید کردید فرهنگ باید اصل و محور باشد. با توجه به این مسئله ما در سالهای اخیر، مکرر از جامعه هنری شنیدهایم که عنوان کردهاند وظیفه راهبری فرهنگی و اخلاقی جامعه به عهده آنها است و اصلاً برخی از هنرمندان ادعای این را دارند که وظیفه اصلی آنها رهبری فرهنگی است. اما شواهد مبین ایم مهم است که وضعیت اخلاق مانند سایر حوزه ها نظیر سیاست و ... حال و روز خوشی ندارد تحلیلی شما در این باره چیست؟
حدود 7 سال پیش در دور اول انتخاب آقای احمدینژاد بنده مصاحبهای با ایشان داشتم و گفتم نظرتان راجع به هنرمند چیست؟ گفتند ما خبرنگارها را خیلی عزیز و سر سخت و پرتلاش میدانیم. بنده تصحیح کردم و گفتم منظورم هنرمند است نه خبرنگار، منظورم بحث هنر و خلق یک اثر است نه ضبط. برای ایشان مثالی زدم و گفتم هنرمند مثل بلوری است که وقتی آن را وسط میز می گذاریم و نور سفید به آن میتابد نور را به طیف های دیگر تبدیل می کند و بالعکس اگر طیف های دیگری را به او بدهید به نور سفید تبدیل می کند و ظرافتی در این بلور است که اگر تلنگری به آن بزنیم صدای زیبایی هم دارد.
نباید توقع داشته باشیم جنس این بلور از سنگ باشد که سخت و آسیب ناپذیر باشد. چون در این صورت دیگر ذات بلوری ندارد. این بلور را نباید لبه میز گذاشت. زیرا اگر بیفتد میشکند. هنرمندان به ترتیب، اول بازیگران در حوزه احساسات بسیار بسیار قوی هستند به این دلیل که ذات این کار تمرین با احساسات است. یعنی روی بخش احساسات خیلی تمرین میکنند و بخش برهان و منطق ضعیف میماند.
بالعکس یک پروفسور فیزیک بیشتر با منطق سرو کار دارد. بازیگر به دلیل همین احساسات قوی میتواند تحت تأثیر جریان های مختلف قرار بگیرد و در هزینه ها مشکل پیدا میکنند و نمی توانند آینده شان را بسازند و کار دیگری نمیتواند انجام دهد. فوقش میرود یک کافی شاپ راه میاندازد زیرا فقط فاکتور احساسش قوی است.
ردیف های دیگر کارگردانان و نویسندگان هستند که بخش احساسشان قوی تر از برهانشان است. مطلب بعدی این است که مجموعه بدنه جامعه ما همگی در یک سن هستیم یعنی اگر رئیس جمهور و معاونان و وزرا و فیلسوفان و ... را نگاه کنیم همه با هم برای مثال 30 سال سن داریم کسی خیلی بالاتر از دیگری نیست و به شدت نیازمند مشاورهایم. زیرا به تنهایی کامل نیستیم و باید تربیت شویم تا نقصانهای خود را جبران کنیم و بتوانیم نسخه بنویسیم. اگر هنرمندی می گوید من درد جامعه را می دانم؛ اما محصولش چیز دیگری است این نشان می دهد که دچار توهم شده است و دچار احساسات است که این حرف را میزند به همین دلیل فکر میکند که بیشتر از دیگران می داند.
مشرق: برای مثال در بین نویسندگان، روزگار برای مرحوم گلاب درهای خیلی به سختی گذشت و اتفاقاً او مورد کم لطفی برخی از مدیران هم قرار گرفت؛ اما ما هرگز از او برخوردهای آنچنانی که در بین برخی هنرمندان رایج شده را نمیبینیم. متوجه عرض بنده می شوید یعنی این دوستان در تمام این شرایط سخت هم نسبت خود با انقلاب و اسلام و ایران و ... را حفظ میکنند. چرا این روحیه در بین اهالی سینما کمرنگ شده است؟
نویسندگان نسبت به هنرمندان دیگر از یک سری فضاها مثل سینما دور هستند. از فضای احساسات کمی فاصله دارند به همین دلیل منطقی ترند. خیلی از فاکتورهای دیگر از قبیل شهرت نیز در این موضوع مؤثرند. شکل و ساختار تولید یک فیلم در کشور ما غربی است. یعنی بازیگر زن و شوهری را تربیت نکرده اند. یک نویسنده اگر چهار شخصیت در ذهن خود داشته باشد باید با همه این ها همراه باشد برای مثال نویسنده مرد است وقتی می خواهد درباره یک زن بنویسد باید او را بفهمد و درک کند و بداند چه زمانی چه اتفاقی برایش می افتد، ظرفیت هایش چطور است، چه نقاط قوتی دارد و... . وقتی شناخت، تازه می تواند دیالوگ های او را بنویسد.
حالا بیایید ببینیم چه اتفاقی درون یک نویسنده مرد می افتد که می تواند دیالوگ های یک زن را بنویسد؟ یا باید تحقیق کند یا با آن زن زندگی کرده باشد که بتواند درباره اش بنویسد. وقتی نویسنده می خواهد درباره قتل بنویسد در واقع با منطق و احساسش روی کاغذ قتل صورت میدهد. ولی ما چقدر اجازه داریم نویسنده هایمان را وارد عرصه قتل و جنایت کنیم؟ چه اتفاقی برای او می افتد؟ هیچ فرقی با کسی که بازی های رایانه ای انجام می دهد نمی کند. کاملا تخیلش درگیر می شود و خلق می کند نه اینکه ترجمه کند باید رابطه خلق کند این روابط را باید از کجا بیاورد؟ اگر اتمسفر سینما اخلاق محور نباشد نویسنده ها را در چاله می اندازیم و روح آن ها را خراب می کنیم.
حال نویسنده یک متن جنایی و خشن را نوشته و کارگردانان و بازیگران می خواهند یک رابطه سیاه را از فضای تخیل به فضای واقعیت بیاورند و به عینیت برسانند و عمل کنند. اگر 4 تا فیلم این چنینی بخواهد ساخته شود نیاز به مواد مخدر پیدا می شود. بنابراین چون اخلاق محور نیست دچار عدم تعادل و دیوانگی می شود که نباید این طور شود بلکه باید تخیل سالم بماند. در واقع برای فروش داریم نویسنده را نابود می کنیم. فروش با قصه و داستان و قهرمان های خوب است. ساختار قوی، فروش را تضمین می کند نه این چیزها. همین روابط باعث می شود کارگردان به بازیگر زن نزدیک شود تا جزئی ترین عواطف یک انسان را به او گوش زد کند تا با هم تمرین کنند بنابراین به هم نزدیک می شوند و مشترکات پیدا می کنند و این ساختار غربی است.
آرشیو فیلم های پرویز شیخ طادی
مشرق: در همین غربی که می فرمایید "سوراخ خرگوش" ساخته شده است!
این ها فرق دارد زیرا مدیریت شده است البته موفق نیستند. در بخش بین الملل جشنواره فجر 170 فیلم از خارج آمد که 90 درصد در مورد نابسامانی های خانواده با ساختارهای قوی بود. البته کارهای خوب را برای ما نمی فرستند. ولی از مجموعه غرب چند تا فیلم خوب می بینیم؟ نهایتا 10 یا 20 تا کار برجسته به ما می رسد در حالی که انتظار بیشتری از 4000 یا 5000 فیلم غربی میرود.
اگر اخلاق محوری از رأس سیاسیون به مدیریت فرهنگی و از آن ها نیز به اتمسفر جامعه سینمایی و هنری کشور منتقل نشود به طور مداوم از این باتلاق خروجی های بد بیرون می آید و هنرمندان را در این بین که کمترین تقصیر را دارند می سوزانیم. حتی اگر هنرمند با اعضای خانواده اش فیلم را بسازد آن قلمی که دارد چرک مینویسد اعضای خانواده هم که بخواهند آن را عملی کنند خراب میشوند بنابراین این مسئله از اندیشه درست می شود. بسیاری از بازیگران خوب ما الان بازی نمی کنند زیرا می گویند فیلم بد است ما خجالت می کشیم. این دوستان هم تا جایی مقاومت میکنند اما وقتی درآمدی ندارند و زندگی شان نمی چرخد مجبور به انجام آن کار می شوند این ها را هم باید دید نه اینکه فقط کسانی را ببینیم که بیش تر شلوغ می کنند. اخلاق باید تخیل را درست کند. علمای ما چرا فیلم ترسناک را حرام نمی کنند؟ مگر ایجاد ترس و وحشت حرام نیست؟ چرا حکمی درباره گناه ترساندن صادر نمی شود؟
قصه ای که شما در مورد اخلاق بازیگری فرمودید و حتی خود نقش منفی اثرش را روی بازیگر می گذارد زیرا باید به آن نقش نزدیک شود. کاملا درست است و باید بهداشت بازیگری، بهداشت روح و روان هنرمندان و بهداشت تخیل برپا شود. اگر سازمان بهداشت روح و روان بازیگر داشتیم خروجی آن خیلی بهتر از سازمان سینما بود و خود به خود مشکلات برطرف میشد. وقتی به گناه فکر می شود چه اتفاقی می افتد؟ روایات زیادی در این مورد داریم. حتی اگر سراغ زرتشت برویم همین طور است. حضرت علی (ع) می گوید "پندار نیک" که این پندار از اندیشه درست است. یک کارگردان وقتی می خواهد یک صحنه تجاوز را بدون نشان دادن به مخاطب القا کند اول باید خودش به طور کامل به جزئیات آن فکر کند و تحقیق کند و چند تا از آن فیلم ها ببیند تا بتواند آن را برای دوربین بشکند تا زاویه ای دیگر را بگیرد.
مشرق: دقیقا! روایتی از امیر مؤمنان است که فکر گناه مثل دود در یک اتاق سفید است.
ما اخلاق را کنار گذاشته ایم و در حوزه فرهنگ متأسفانه به بی ادبی رسیده ایم و این موضوع از رأس هم شروع شد و به جایی رسید که دیگر به بهداشت روح و روان و تخیل و ژانرهای حرام هیچ توجهی نکردیم. فکر کردیم گناه فقط یعنی مو نشان دادن. این قصه خیلی پر دامنه و مهم است و اصلا کار فیلم ساز نیست بلکه مربوط به حوزه حکمت است و حکیم باید در کار حضور داشته باشد. فرد به لحاظ نظری اگر قوی شود در حوزه مشاوره کنار آدم هایی قرار می گیرد که می تواند به پشت دوربین بیاید و آن فضا را بفهمد.
مشرق: از وقتی که در اختیار ما گذاشتید، بسیار تشکر می کنیم.