کد خبر 18973
تاریخ انتشار: ۱۷ آذر ۱۳۸۹ - ۱۶:۴۴

دکتر چمران يکي از حاضرين در واقعه شانزدهم آذر ماه چنين مي نويسد : صداي چکمه سربازان از راهرو پشت در به گوش مي رسيد . اضطراب و ناراحتي بر همه مستولي شده بود و کسي به درس توجه نمي کرد. در اين هنگام پيشخدمت دانشکده مخفيانه وارد کلاس شده به دانشجويان گفت؛ بسي

گروه فرهنگي مشرق - شانزدهم آذر در سراسر عمر حکومت محمدرضا پهلوي و دوره‌ي پس از کودتاي ‌28 مرداد ‌1332 چيزي بيش از يک روز در تقويم بود. اين روز و ياد و خاطره‌ي حماسي‌اي که آن‌را احاطه مي کرد در آن دوره‌ي ‌25 ساله به نمادي هويت ساز و بخشي از فرهنگ مبارزه و مقاومت عليه فرهنگ رسمي سياسي و ايدئولوژي رژيم حاکم تبديل شد.
درباره‌ي آنچه در آن روز اتفاق افتاد و معنايي که نظريه پردازان سياسي و مردم عادي در سالهاي پس از وقوع واقعه به آن نسبت داده اند مطالب بسياري انتشار يافته است. گزارشي که مي خوانيد روايتي از واقعه‌ي ‌16 آذر سال ‌1332 را که در ‌16 آذر ‌1341 است که از سوي شهيد دکتر مصطفي چمران منتشر شد. دکتر چمران در آن زمان دانشجوي دانشکده‌ي فني دانشگاه تهران و شاهد عيني کشتار دانشجويان بوده است. اين گزارش قبلا در نشريات دانشجويي خارج از کشور و نشريه‌ي آفتاب انتشار يافته است.
از آن روز - يعني ‌16 آذر ‌1332 - نه سال مي گذرد ولي وقايع آن روز چنان در نظرم مجسم است که گويي همه را به چشم مي بينم؛ صداي رگبار مسلسل در گوشم طنين مي اندازد، سکوت موحش بعد از رگبار بدنم را مي لرزاند، آه بلند و ناله‌ي جانگذار مجروحين را در ميان اين سکوت دردناک مي شنوم، دانشکده‌ي فني خون آلود را در آن روز و روزهاي بعد به راي العين مي بينم.
آن روز ساکت ترين روزها بود و چون شواهد و آثار احتمال وقوع حادثه‌اي را نشان مي داد، دانشجويان بي اندازه آرام و هوشيار بودند که به هيچ وجه بهانه اي به دست کودتاچيان حادثه ساز ندهند. پس چرا و چگونه دانشگاه گلوله باران شد؟ و چطور سه نفر از بهترين دوستان ما، بزرگ نيا، قندچي و رضوي به شهادت رسيدند؟
جواب به اين سئوال مستلزم بررسي شرايط آن زمان و حوادث پي در پي آن روزهاست. وقايع آن ايام چون حلقه هاي زنجير به هم مرتبط بوده يکي پس از ديگري پيش مي آمد. دولت کودتا هر روز قدم تازه اي برخلاف ايده ها و آرزوهاي مردم برمي داشت. در محاکمه‌ي فرمايشي مصدق، پست ترين و منفورترين افراد به ساحت پاک رهبر ارجمند ملت ايران اهانت‌ها مي‌کردند و دشنام‌ها مي‌دادند.


سفارت انگلستان دوباره افتتاح مي شد و "دنيس رايت" کاردار سفارت قرار بود که به ايران بيايد. کمپاني هاي نفتي براي تصرف مجدد نفت ايران نقشه مي کشيدند. نيکسون معاون رييس جمهور آمريکا به ايران مي آمد تا نتيجه ‌21 ميليون دلار کودتا را ببيند. ناراحتي و نارضايتي مردم هر روز بيشتر اوج مي گرفت. آتش خشم و کينه مردم هر لحظه بيشتر زبانه مي کشيد. فرياد اعتراض از هر گوشه و کناري به گوش مي رسيد. دولت کودتا و استعمار خارجي نيز براي انتقام از مردم مبارز ايران، به خصوص دانشجويان دانشگاه تهران، دندان تيز کرده بودند که فاجعه ‌16 آذر بروز کرد ...
دکتر مصدق در دوران حکومت ‌27 ماهه خود سير تاريخ ايران را تغيير داد. پيش از او اداره امور کشور در جهت منافع دول استعمارگر خارجي و به صلاحديد يا فرمان آنان صورت مي گرفت. نفت ايران به نفع انگلستان جريان داشت و حتي حدود ‌16 درصد که به موجب قرارداد ظالمانه تحميلي ‌1933 به دولت ايران مي رسيد، به عناوين مختلفه دوباره به کيسه آنان برمي گشت.
سياست خارجي ايران بردگي و دنباله روي از سياست آنان بود. امپراطوري انگلستان با يک قرن و نيم سيطره وحشت آور خود چنان رعب و وحشتي در دلها ايجاد کرده بود که احدي را جرات مخالفت با آنان نبود. انگلستان شکست ناپذير تلقي مي شد و پنجه در افکندن با او باعث نابودي مي گشت. ولي مصدق اين مجسمه هيولايي را که در ذهن عده اي جنبه نيمه خدايي داشت شکست و چنان جان تازه اي به مردم داد که نه تنها مردم ايران، بلکه مردم اکثر ممالک خاورميانه يکي پس از ديگري در برابر استعمار انگلستان و دست نشاندگان آنها قيام کردند و خورشيد اقبال شير پير انگلستان در شرق غروب کرد.
دکتر مصدق نفت را ملي نمود و اولتيماتوم ها و کشتي هاي جنگي و محاصره نظامي انگلستان کوچکترين وحشتي در دل مردم ايجاد نکرد.
محاصره اقتصادي و قطع کمک هاي خارجي نيز نه تنها توانست مصدق را شکست دهد بلکه مصدق با اقتصاد بدون نفت براي اولين بار توانست بودجه ايران را متعادل کند و اين خود يکي از افتخارات بزرگ حکومت اوست.
انگلستان و ساير دول استعماري پس از ياس از مبارزه اقتصادي، شاه و هيات حاکمه ايران را بر ضد مصدق برانگيخت ولي تلاش اين عوامل شناخته شده استعمار نيز طي قيام ‌30 تير و حوادث ‌9 اسفند و ‌28 مرداد مفتضحانه شکست خورد.


منافع سرشار نفت در دل صاحبان کمپاني هاي نفتي که در اداره حکومت انگلستان و آمريکا نفوذ داشتند وسوسه مي کرد به خصوص که موقعيت سوق الجيشي ايران نيز براي سياست آمريکا اهميت فوق العاده اي داشت و سياست غيرمتعهد مصدق براي آنان ناگوار بود. سرانجام دولت آمريکا نيز به کمک انگلستان وارد معرکه شد و پس از يک سلسله توطئه چيني اداره جاسوسي آمريکا، اشرف خواهر شاه، جنرال شوارتذکف و هندرسن سفير آمريکا در ايران کودتاي ‌28 مرداد با صرف ‌21 ميليون دلار عملي شد. دکتر مصدق و ياران با وفاي وي به زندان افتادند. آزادي مردم سلب شد و به جاي آن حکومت نظامي و ديکتاتوري مردم آزاده را تحت فشار گذاشت. آزاديخواهان و وطن پرستان در مخوف ترين شکنجه گاه ها زجر مي ديدند و به دورترين و بد آب و هواترين نقاط تبعيد مي شدند.


روزنامه ها همه توقيف شدند و مديران آنها به زندان افتادند و فقط ورق پاره هاي کثيف مزدوران هيات حاکمه انتشار مي يافت ولي مردم نيز ساکت ننشستند. مردمي که براي حفظ حکومت ملي خود سي تير به پا کرده بودند، مردمي که افتخار ملي شدن نفت و پيروزي بر اميراطوري انگلستان نصيبشان شده بود، مردمي که براي اولين بار پس از مدت هاي دراز بر پاي خود ايستاده لذت آزادي و استقلال را درک کرده بودند، مردمي که پس از قرن ها اسارت و ذلت کسب شرافت و حيثيت کرده بودند، حاضر نبودند که اين آساني دوباره تن به ذلت داده زير بار بيگانگان روند. نهضت مقاومت ملي ايران از احزاب و نيروهاي ملي تشکيل شد و مسئوليت مبارزه بر عليه کودتاچيان ملي تشکيل شد و مسئوليت مبارزه بر عليه کودتاچيان بر عهده اش واگذار شد. "راه مصدق" ارگان نهضت مرتبا پخش مي شد و اگرچه هر چند روزي دولت چايخانه اي از نهضت مي گرفت ولي انتشار راه مصدق قطع نمي شد. علاوه بر تظاهرات موضعي کوچک و پراکنده اولين تظاهرات يکپارچه مردم در روز ‌16 مهرماه يعني تقريبا يک ماه و نيم بعد از کودتا به رهبري نهضت مقاومت ملي انجام شد. دانشگاه و بازار به طرفداري از مصدق اعتصاب کردند و تظاهرات پرشوري به وقوع پيوست و مخالفت و مبارزه مردم عليه دستگاه به گوش همه رسيد. اگرچه دولت از يکپارچگي و جسارت مردم به وحشت افتاده عده زيادي را گرفت و سران بازار را دستگير کرد ولي اين فشارها در مردم اثري ننمود.


ماه بعد - ‌17 آبان - اولين روز محاکمه دکتر مصدق بود. محاکمه اي که عده اي عمال چشم و گوش بسته و دل سياه آن را اداره مي کردند و اعضاي آن بختيارها و آزموده ها بودند. محاکمه اي که به قول خود مصدق "قاضي و دادستان و مدعي همه شخص شاه بودند" جوش و خروش مردم به شدت درجه رسيد و به عنوان اعتراض به دادگاه قلابي بلخ تظاهرات ‌21 آبان به رهبري نهضت مقاومت ملي در سراسر کشور به وقوع پيوست. ده ها هزار مردم در اين تظاهرات شرکت کردند و مخصوصا دانشجويان و بازاريان پيشقدمان آن به شمار مي رفتند. دولت کودتا سخت به تلاش افتاد و فشار خود را به منتها درجه رسانيد. طاق بازار را بر سر بازاريان مبارز و وطنخواه خراب کرد و دکان هاي رهبران فداکار بازار را به وسيله گماشتگان خود غارت نمود و هزارها مردم مبارز را گرفتار غل و زنجير کرد. زندان ها پر شد حتي سربازخانه ها را نيز زندان کردند و هر روز صدها نفر را به بنادر جنوب مي فرستادند. مرحوم حاج حسن شمشيري بين تبعيدشدگان به جزيره خارک بود. دستگيرشدگان به شديدترين و دردناک ترين وجه شکنجه مي شدند که قلم از شرح آن شرم دارد ... چه ستم ها که نکردند و چه جنايت ها که مرتکب نشدند ... اين لکه هاي ننگ و وحشيگري چقدر بر صفحات تاريخ ايران غم انگيز و شرم آور است ... فقط فداکاري و بلندنظري مردم ايران که در مقابل اين همه وحشيگري و زجر و شکنجه مقاومت کرده دست از مبارزه بر نمي داشتند و خون شهدايي که مرگ شرافت آميز را بر زندگي ذلت بار ترجيح داده جان سپردند شايد اين لکه هاي ننگ را از تاريخ ايران بشويد.
براي بازگشت به دوران سياه گذشته دولت کودتا درصدد برآمد که آثار حکومت مصدق را به کلي محو کند و مخصوصا روحيه و اراده مردم را بکشد. از اين رو قانون ملي شدن صنعت نفت را" کان لم يکن "تلقي کردند و کارتل بين المللي نفت براي بلع منافع نفت ايران دست به کار شد. دکتر اميني وزير دارايي حکومت کودتا مامور و مسئول قرارداد کذايي کنسرسيوم شد. براي تسريع در کار نفت درصدد افتتاح فوري لانه جاسوسي انگلستان که در زمان مصدق بسته شده بود، برآمدند. در تاريخ ‌16 آبان سران حکومت کودتا و دولت انگلستان براي تجديد روابط مخفيانه شروع به مذاکره کردند و زاهدي در تاريخ ‌14 آذر تجديد رابطه با انگلستان را اعلام کرد و قرار بود که "دنيس رايت" کاردار سفارت انگلستان چند روز بعد به ايران بيايد.
اعمال خائنانه دولت کودتا هر روز بر بغض و کينه مردم مي افزود و بر آتش خشم و غضب آنان دامن مي زد. از روز ‌14 آذر تظاهراتي که در گوشه و کنار به وقوع مي پيوست وسعت گرفت و در بازار و دانشگاه عده اي دستگير شدند. روز ‌15 آذر مجددا تظاهرات بي سابقه اي در دانشگاه و بازار صورت گرفت. در دانشکده هاي پزشکي، حقوق و علوم، داندنپزشکي، تظاهرات موضعي بود و جلوي هر دانشکده مستقلا انجام مي گرفت و سرانجام با يورش سربازان خاتمه مي يافت و عده اي دستگير شدند. در بازار نيز همزمان با تظاهرات دانشجويان، مردم دست به اعتصاب زده شروع به تظاهرات کردند و عده اي به وسيله مامورين نظامي گرفتار شدند. در اين تظاهرات مردم و دانشجويان ضمن پشتيباني از راه مصدق براي دادگاه قلابي سلطنت آباد و افتتاح مجدد لانه جاسوسي انگلستان ابراز نفرت و انزجار مي کردند.


ضمنا در تاريخ ‌24 آبان اعلام شده بود که نيکسون معاون رييس جمهور آمريکا از طرف آيزنهاور به ايران مي آيد. نيکسون به ايران مي آمد تا نتايج "پيروزي سياسي اميدبخشي که در ايران نصيب قواي طرفدار تثبيت اوضاع و قواي آزادي شده است" (نقل از نطق آيزنهاور در کنگره آمريکا بعد از کودتاي ‌28 مرداد) را بيند.
دانشجويان مبارز دانشگاه نيز تصميم گرفتند که هنگام ورود نيکسون، ضمن دمونستراسيون عظيمي، نفرت و انزجار خود را به دستگاه کودتا و طرفداري خود را از دکتر مصدق نشان دهند. تظاهرات بر عليه افتتاح مجدد سفارت و اظهار تنفر به دادگاه "حکيم فرموده" همه جا به چشم مي خورد و وقوع تظاهرات هنگام ورود نيکسون حتمي مي نمود.
ولي اين تظاهرات براي دولتيان خيلي گران تمام مي شد زيرا تار و پود وجود آنها بستگي به کمک سرشار آمريکا داشت. اين بود که دستگاه براي خفه کردن مردم و جلوگيري از تظاهرات از ارتکاب هيچ جنايتي ابا نداشت. روز ‌15 آذر يکي از دربانان دانشگاه شنيده بود که تلفني به يکي از افسران گارد دانشگاه دستور مي رسد که "بايد دانشجويي را شقه کرد و جلوي در بزرگ دانشگاه آويخت که عبرت همه شود و هنگام ورود نيکسون صداها خفه گردد و جنبنده اي نجبند ...".
دولت بغض و کينه شديدي به دانشگاه داشت زيرا دانشجويان پرچمدار مبارزات ملي بوده و با فعاليت مداوم و موثر خود هيات حاکمه را به خطر نسبي و سقوط تهديد مي کردند. دولت با خراب کردن سقف بازار و غارت اموال رهبران آن، بازاريان را کم و بيش مجبور به سکوت کرد ولي دانشگاه همچنان خاري در چشم دستگاه مي خليد و دست از مبارزه برنمي داشت و دستگاه همچون درنده خونخواري به کمين نشسته دندان تيز کرده بود که از دانشجويان مبارز دانشگاه انتقام بگيرد. انتقامي که عبرت همگان گردد.


اين بود که به خاطر انتقام از دانشجويان و بهانه تظاهرات بر عليه تجديد رابطه با انگلستان و براي جلوگيري از تظاهرات در مقابل نيکسون جنايت بزرگ هيات حاکمه ايران در صبح روز دوشنبه شانزده آذرماه ‌1332 در صحن مقدس دانشگاه به وقوع پيوست. صبح شانزدهم آذر هنگام ورود به دانشگاه، دانشجويان متوجه تجهيزات فوق العاده سربازان و اوضاع غيرعادي اطراف دانشگاه شده وقوع حادثه اي را پيش بيني مي کردند. نقشه پليد هيات حاکمه بر همه واضح بود و دانشجويان حتي الامکان سعي مي کردند که به هيچ وجه بهانه اي به دست بهانه جويان ندهند. از اين رو دانشجويان با کمال خونسردي و احتياط به کلاس ها رفتند و سربازان به راهنمايي عده اي کارآگاه به راه افتادند. ساعت اول بدون حادثه مهمي گذشت و چون بهانه اي به دست آنان نيامد به داخل دانشکده ها هجوم آوردند. از پزشکي، داروسازي، حقوق و علوم عده زيادي را دستگير کردند. بين دستگيرشدگان چند استاد نيز ديده مي شد که به جاي دانشجو مورد حمله قرار گرفته و پس از مضروب شدن به داخل کاميون کشيده شدند. همچنين بين زنگ اول و دوم هنگام تفريح سربازان به محوطه دانشکده فني آمده چند نفري را به عناوين مختلف و بهانه هاي مجهول و مسخره گرفته، زدند و بردند. در تمام اين جريانات دانشجويان سکوت و خونسردي خود را حفظ کرده با موقع شناسي واقع بينانه اي از دادن هر گونه بهانه اي خودداري مي کردند. ولي زدن و گرفتن دانشجويان اشتهاي خونخوار دستگاه را اقناع نمي کرد. آنها نقشه کشتن و "شقه کردن" دانشجويان را کشيده بودند و اين دستور از مقامات بالاتري به آنها داده شده بود. سرکردگان اجراي اين دستور و کشتار ناجوانمردانه عده اي از گروهبانان و سربازان "دسته جانباز" بودند که اختصاصا براي اجراي آن ماموريت و استثنائا آن روز به دانشگاه اعزام شده بودند. اين سربازان که به مسلسل هاي سب مجهز بودند بيشتر به جلادان قديم شباهت داشتند. کشتار و حمله هاي اصلي توسط اين سربازان انجام گرفت و سربازان عادي فقط دنباله رو و محافظ سربازان دسته "جانباز" بودند.


حدود ساعت ‌10 صبح موقعي که دانشجويان در کلاس ها بودند، چندين نفر از سربازان دسته "جانباز" به معيت عده زيادي سرباز معمولي رهسپار دانشکده فني شدند. ما در کلاس دوم دانشکده فني که در حدود ‌160 دانشجو داشت، مشغول درس بوديم. آقاي مهندس شمس استاد نقشه برداري تدريس مي کرد. صداي چکمه سربازان از راهرو پشت در به گوش مي رسيد. اضطراب و ناراحتي بر همه مستولي شده بود و کسي به درس توجه نمي کرد. در اين هنگام پيشخدمت دانشکده مخفيانه وارد کلاس شده به دانشجويان گفت؛ "بسيار مواظب باشيد. چون سربازان مي خواهند به کلاس حمله کنند اگر اعلاميه يا روزنامه‌اي داريد از خود دور کنيد (آن روز "راه مصدق" و اعلاميه هاي نهضت مقاومت ملي به وفور در دانشگاه پخش مي شد.) مهندس خليلي به شدت عصباني است و تلاش مي کند که از ورود سربازان به کلاس جلوگيري کند ولي معلوم نيست که قادر به اين کار باشد" و از کلاس خارج شد. در خلال اين احوال مهندس خليلي و دکتر عابدي رييس و معاون دانشکده فني با تمام قوا مي کوشيدند که از ورود سربازان به کلاس جلوگيري کنند. ولي سربازان نه تنها به حرف آنها اهميتي ندادند بلکه آنها را تهديد به مرگ کردند. لذا مهندس خليلي به رييس دانشگاه (دکتر سياسي)، رييس گارد دانشگاه و بالاخره مقامات "عاليه" متوسل شد. آنها نيز به علت اين که اين سربازان از دسته "جانباز" هستند و براي ماموريت به خصوص از طرف "از ما بهتران" آمده‌اند، قادر به هيچ اقدام مثبتي نشدند. وخامت اوضاع به حد اعلا رسيده بود. شلوغي بيرون کلاس و صداي شديد چکمه هاي سربازان از نزديک شدن حادثه اي حکايت مي کرد تا بالاخره در کلاس به شدت به هم خورد و پنج سرباز "جانباز" با مسلسل سبک وارد کلاس شدند. يکي از آنها لوله مسلسل را به طرف شاگردان عقب کلاس گرفته آماده تيراندازي شد و ديگري به همين نحو مامور قسمت جلوي کلاس گرديد. سرباز ديگري پيشخدمت دانشگاه را به داخل کلاس مي کشيد. سرخي و کبودي صورت و بدن او از ضرب و شکنجه سربازان حکايت مي کرد. در اين هنگام استاد کلاس آقاي مهندس شمس به منظور جلوگيري از دخول سربازان به کلاس پيش آمده، گفت؛ "کلاس مقدس است و من به شما اجازه دخول نمي دهم". در اين هنگام سرباز ديگري مسلسل خود را به سينه او نزديک کرده او را به طرف ديگر کلاس راند. مهندس شمس گفت؛ "فرمانده شما کيست؟ بدون وجود افسر فرمانده به چه حقي وارد کلاس مي شويد؟" سربازي که او را به عقب مي راند به گروهباني که وسط کلاس ايستاده بود، اشاره کرده گفت؛ "او فرمانده ماست" مسلسل خود را بر سينه استاد گذاشته با تهديد به مرگ او را مجبور به سکوت کرد. گروهبان فرمانده لوله را به سينه پيشخدمت کلاس گذاشته گفت؛ "کي به ما خنديد؟ زود بگو وگرنه تو را مي کشم". او مدعي بود که عده اي از دانشجويان به آنها خنديده اند!!!! و به همين علت مي خواست انتقام بگيرد. پيشخدمت به خداو پيغمبر قسم مي خورد که روحم خبر ندارد. مي گفت؛ "من بيرون بودم آخر چطور بفهم چه کسي به شما خنديد؟" ولي بهانه گروهبان به بهانه گرگ خونخواري شبيه بود که از ميش مظلومي که در پايين نهر آب مي خورد ايراد مي گرفت که چرا آب را گل آلود کرده است. سخنان پيشخدمت بيچاره نيز کوچکترين اثري نداشت. گروهبان سنگدل عصباني شده بود و به شدت فرياد مي زد و لوله مسلسل را به قلب او فشار مي داد و بالاخره گفت ؛ "تا سه مي شمارم و اگر کسي را نشان ندهي آتشش مي کنم". کلاس ساکت بود فقط صداي چکمه؛ فرياد گروهبان و ضجه پيشخدمت بلند بود. دانشجويان در بهت و حيرت فرو رفته بودند و اين منظره بيشتر به خواب خيال مي نمود. وحشت همه را فرا گرفته بود که قرعه فال به نام چه کسي زده خواهد شد. شکي نبود که اين بهانه مسخره براي تحريک دانشجويان و آنگاه اقدام به يک حمله سبعانه عمومي پيش بيني شده و مسلم بود که کوچکترين جنبش با مقاومت از طرف دانشجويان باعث مرگ حمتي اکثريت کلاس مي شد.


گروهبان شماره هاي ‌1 و ‌2 را اعلام کرد و انگشت خود را به ماشه مسلسل مي فشرد که در آخرين لحظه پيشخدمت بيچاره از روي لاعلاجي دست خود را به يک طرف کلاس تکان داد. اشاره مبهم او شامل ‌50 دانشجو مي شد و خدا عالم است که اين سربازان لاشعور چگونه مي توانستند گناهي به گردن کسي بگذارند! سربازان همچون گرگان گرسنه به شاگردان آن طرف کلاس نزديک شدند و پس از لحظه اي مکث و جستجو يقه دانشجويان را از پشت ميز سه رديف دورتر گرفته از روي ميزها کشان کشان به وسط کلاس کشيدند و با قنداق مسلسل و لگد از کلاس بيرون انداختند و سربازان خارج که چون گرگان گرسنه ديگري به انتظار ايستاده بودند، به جان طعمه افتادند. دانشجويان از مشاهده اين عمل وقيح وحشيانه قلبشان جريحه دار شده با عصبانيت و ناراحتي به آرامش اجباري خود ادامه مي دادند.
گروهبان فرمانده! دوباره به سراغ پيشخدمت رفت و لوله مسلسل را روي سنيه او گذاشته گفت؛ "ديگر که بود؟" و به همان ترتيب اول سربازان دانشجوي بي گناه ديگري را از وسط دانشجويان کشان کشان به ميان کلاس کشيد. گروهبان سه بار به سراغ پيشخدمت رفت ولي او ديگر چيزي نگفت لذا آنها پس از تکميل وحشگيري خود در اين کلاس براي شکارهاي بيشتري بيرون رفتند.
لحظه اي پس از خروج سربازان، کلاس از شدت جوش و خروش دانشجويان چون بمب منفجر شد. سينه هاي پرسوزي که تحت فشار و وحشت خفه شده بود و قلب هاي پرگدازي که در اثر حيرت و اضطراب از طپش افتاده بود، يکباره چون آتشفشاني شروع به فوران کرد ... دانشجويي از عقب کلاس روي ميز پريد و کتاب خود را بر زمين زد. در حالي که بغض گلويش را گرفته و گريه مي کرد، مي گفت؛ "اين چه درسي است؟ اين چه کلاسي است؟ اين چه زندگي است؟" و رهسپار خارج شد. دانشجويان با صورت هاي برافروخته و عصباني به هيات حاکمه ستمگر و عمال سيه دل آن لعنت و نفرين مي کردند. همهمه و غوغا به شدت رسيده بود. مهندس شمس سعي مي کرد که از خروج دانشجويان از کلاس جلوگيري کند ولي موفق نمي شد و دانشجويان چون جرقه هاي آتش به بيرون پراکنده شدند. رييس و معاون دانشکده فني که با تمام کوشش و فداکاري خود قادر به جلوگيري از ورود سربازان نشده و ناظر اين همه وحشيگري و هتک حرمت کلاس و استاد شده بودند، به ناچار اعلام اعتصاب کردند و گفتند؛ "تا هنگامي که دست نظاميان از دانشگاه کوتاه نشود، دانشکده فني به اعتصاب خود ادامه خواهد داد" و چون احتمال وقوع حوادث وخيم تري مي رفت، لذا براي حفظ جان دانشجويان دانشکده را تعطيل کردند و به آنها دستور دادند به خانه هاي خود بروند و تا اطلاع ثانوي در خانه بمانند.


دانشجويان نيز به پيروي از تصميم اولياي دانشکده محوطه دانشکده را ترک مي کردند ولي هنوز نيمي از دانشجويان در حال خروج بودند که ناگاه آن سربازان به همراه عده زيادي سرباز عادي به دانشکده فني حمله کردند. چند کارآگاه بدنام شناخته شده و افسر سيه دل در گوشه و کنار ديده مي شدند و شکي نبود که درصدد توطئه و در انتظار نتيجه وحشتناک توطئه هستند.
عده اي از سربازان دانشکده فني را به کلي محاصره کرده بودند تا کسي از ميدان نگريزد. آنگاه دسته اي از سربازان با سرنيزه به همراهي سربازان دسته جانباز از در بزرگ دانشکده وارد شدند و دانشجويان را که در حال خروج و يا در جلوي کتابخانه و کريدور جنوبي دانشکده بودند هدف قرار دادند. دانشجويان مات و مبهوت به اين صحنه تاثرآور مي نگريستند. سربازان قدم به قدم به سرنيزه هاي کشيده به سمت دانشجويان نزديک مي شدند. بين ما و آنها چند قدم بيشتر فاصله نبود. سربازان دسته جانباز که در صف اول قرار داشتند چون درندگان خونخواري از اين که طعمه را به دام انداخته اند سرمست پيروزي بودند. خون در چشمانشان موج مي زد. نفس ها در سينه ها حبس شده بود. فقط صداي چکمه سربازان به گوش مي رسيد. آنها قدم به قدم نزديک تر مي شدند، ولي هنوزکسي تکان نمي خورد. سکوتي موحش همه را فرا گرفته بود. اين سکوت پيش از حادثه چقدر دردناک و غم انگيز بود. خدايا باز ديگر چه شده اين ها از جان ما چه مي خواهند؟ با سر نيزه کشيده در حال حمله هستند. آخر اين درندگان خونخوار را چه کسي به جان مردم مي اندازد؟! آخر زجر و شکنجه تا چه انداز؟ ظلم و فساد تا چقدر؟ آخر اينها اين بار ديگر چه بهانه اي دارند؟
اينها افکار مشوشي بود که از مغز هر دانشجويي مي گذشت و دل شوريده او را جريحه دارتر مي کرد ولي آنها ديگر اين بار منتظر بهانه اي نيستند. آنها با گرفتن و زدن و دربند کردن دانشجويان قانع نمي شوند. آنها درصدد کشتن هستند. کسي که اين سربازان متعصب مسخ شده را فرستاده فرمان قتل دانشجويان را صادر کرده است. مرگ را مي بينم که اين قدر نزديک شده و پنجه به سوي ما دراز کرده الان يا لحظه اي بعد اين گلوله ها سينه ما را سوراخ خواهند کرد. اين سرنيزه ها بدن ما را خواهند شکافت. صبر و سکوت ديگر فايده اي ندارد. دانشجويان در حالي که درد و رنج قلبشان را مي فشرد و آثار غم و ناراحتي از چهره هايشان هويدا بود، شروع به عقب نشيني کردند. سربازان به سرعت خود افزودند.


اکثر دانشجويان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهاي جنوبي و غربي دانشکده خارج شوند. در اين ميان بغض يکي از دانشجويان ترکيد. او که مرگ را به چشم مي ديد و خود را کشته مي دانست ديگر نتوانست اين همه فشار دروني را تحمل کند و آتش از سينه پرسوز و گدازش به شکل شعارهاي کوتاه بيرون ريخت؛ "دست نظاميان از دانشگاه کوتاه". هنوز صداي او خاموش نشده بود که رگبار گلوله باريدن گرفت و چون دانشجويان فرصت فرار نداشتند، به کلي غافلگير شدند و در همان لحظه اول عده زيادي هدف گلوله قرار گرفتند. لحظات موحشي بود. دانشجويان يکي پس از ديگري به زمين مي افتادند به خصوص که بين محوطه مرکزي دانشکده فني و قسمت هاي جنوبي سه پله وجود داشت و هنگام عقب نشيني عده زيادي از دانشجويان روي اين پله ها افتاده نتوانستند خود را نجات دهند. نکته اي را که هيچ گاه فراموش نمي کنم و از ايمان و فداکاري دانشجويان حکايت مي کند فرياد "يا مرگ يا مصدق" زير رگبار گلوله است. هنگامي که تيراندازي شروع شد، کاسه صبر و تحمل دانشجويان شکست و جوش و خروش دورنشان در شعار کوتاه "يا مرگ يا مصدق" به آسمان بلند شد. تيراندازي و کشت و کشتار آخرين مرحله اي که دستگاه جنايت پيشه کودتا مي توانست مرتکب شود و دانشجويان براي جلوگيري از اين حادثه وحشتناک اين همه صبر و تحمل کرده بودند و تا اين اندازه دندان روي جگر گذاشته و خود را مشاهده کرده بودند. گرفتاري اين همه دانشجو را ديده باز هم سکوت و آرامش را حفظ نموده بودند که بهانه اي به دست عمال بي شرم دستگاه ندهند ولي هيات حاکمه در تصميم به کشت و کشتار آن روز خود آنقدر مصر بود که رفتار دانشجويان نمي توانست کوچکترين تغييري در دستگاه و نقشه پليدشان به وجود بياورد. اينجا بود که دانشجويان ديگر سکوت را جايز نديدند. اکنون که کشته مي شوند ديگر چرا حرف خود را نزنند؟

 

"يا مرگ يا مصدق" " مرگ بر شاه"
چرا بغض و کينه خود را خالي نکنند؟ چرا در آخرين مرحله زندگي مقدس ترين نامي را که پرچم مبارزات آنهاست ياد نکند؟ اين بود که بغض و کينه آنان ترکيد. سوز و گداز درونشان همراه با "يا مرگ يا مصدق" از سينه پردردشان خارج شد. حتي سه نفري که به شدت مجروح شده بر زمين افتاده بودند، در حال ناله و درد زبان به سخن گشوده با "زنده باد مصدق و مرگ بر شاه" وفاداري خود را به نهضت و تنفر خود را از دشمنان ملت و مسببين کودتا ابراز داشتند. مصطفي بزرگ نيا به ضرب سه گلوله از پاي در آمد. شريعت رضوي که ابتدا هدف سرنيزه قرار گرفته به سختي مجروح شده بود، دوباره هدف گلوله قرار گرفت. ناصر قندچي حتي يک قدم هم به عقب برنداشته و در جاي اوليه خود ايستاده بود يکي از جانبازان "دسته جانباز" با رگبار مسلسل سينه او را شکافت و او را شهيد کرد. در اين ميان چند نفر از دانشجويان دانشکده افسري که دانشجوي دانشکده فني نيز بودند دوستان دانشجوي خود را هدايت کرده دستور دادند به زمين بخوابند و بدين ترتيب عده زيادي از مرگ حتمي نجات يافتند. دسته اي در آبخوري و عده زيادي در کتابخانه پنهان شدند و افرادي متعددي در پشت ستون هاي سنگي دانشکده خود را از گلوله حفظ کردند. عده اي نيز به کارخانه هاي دانشکده فني پناه برده لباس کارگري به تن کرده از معرکه جان به سلامت بردند. رگبار گلوله همچنان براي دقيقه هاي طولاني و مرگبار ادامه داشت. من به اتفاق عده زيادي از دانشجويان از کريدور جنوبي دانشکده رهسپار در جنوبي شده ولي ناگاه در انتهاي کريدور به يک دسته سرباز برخورد کرديم که تفنگ ها را به سوي ما نشانه گيري کرده دستور ايست مي دادند. ولي چون در آن بحبوحه ايستادن ميسر نبود، آنها نيز شروع به تيراندازي کردند. بنابراين محصور شده بوديم که از دو طرف ما را هدف گلوله قرار داده بودند و نه راه رفتن بود و نه جاي برگشتن. دسته اي بر روي زمين خوابيدند و دسته اي ديگر به اطاق هاي اطراف کريدور و پشت در کلاس ها و دستشويي پناه بردند. در يک طرف کريدور پله هايي وجود داشت که به زيرزمين مي رفت و آزمايشگاه مقاومت مصالح در آنجا بود. عده زيادي از دانشجويان که از دو طرف تحت فشار و حمله قرار گرفته بودند، به ناچار به اين آزمايشگاه پناه بردند.
فشار و اضطراب به حدي بود که اغلب دانشجويان از روي پله ها غلطيده و به پايين پرت مي شدند و چون درهاي آزمايشگاه بسته بود و کسي نمي توانست داخل شود، پس از لحظه اي انبوهي از دانشجويان در پايين پله ها تشکيل شد و عده اي زير فشار له شدند.
بالاخره فشار دانشجويان شيشه ها را شکست و دانشجويان يکي پس از ديگري از ميان شيشه شکسته ها ي در وارد آزمايشگاه شدند.


من نيز همراه اين عده وارد آزمايشگاه شدم. خون مجروحين آنقدر زياد بود که پايين پله هاي گلگون شدن بود. بين دوستان ما، شيشه پاي يکي را شکافت. ديگري پايش هدف گلوله قرار گرفته و سوراخ شده بود. گلوله از يک طرف پا وارد شده و از طرف ديگر خارج شده بود. دانشجويان و مستخدمين آزمايشگاه مشغول بستن زخم هاي دانشجويان مجروح بودند. از حدود سي نفري که به آزمايشگاه مقاومت مصالح پناه بردند، به استثناي دو يا سه نفري همه مجروح شده بودند. دانشکده کاملا محاصره شده بود و کسي نمي توانست خارج شود. حتي هنگام تيراندازي داخل دانشکده سربازان خارج نيز شروع به تيراندازي کردند و مقداري از سنگ ها و شيشه هاي جلو دانشکده فني را شکستند. پس از ختم گلوله باران، دقيقه اي سکوت دانشکده را فرا گرفت. اضطراب و نگراني شديدي بر همه مستولي شده بود. سربازان با سرنيزه اطراف دانشکده پاس مي دادند و سايه آنها روي پنجره ها و روي پرده ها چون هيولاي ظلم و بيدادگري به چشم مي خورد. ناگهان در ميان سکوت آه بلندي به گوش رسيد که مانند دشنه در قلب ما فرو رفت و از چشم بيشتر دانشجويان اشک جاري شد. ناله هاي بلند سوزناک به ما فهماند که عده اي مجروح شده اند و در همان جا افتاده اند. غلغله و آشوبي به پا شد. دسته اي مي خواستند به کمک دوستان مجروح خود بروند يا آنها را نجات دهند يا خود نيز کشته شوند. اين دانشجويان آنقدر خشمناک و انقلابي شده بودند که کنترل آنها به کلي از دست رفته بود. يکي فرياد مي زد؛ من از اين زندگي خسته شدم؛ مي خواهم کشته شوم، مي خواهم به دوستان ديگرم بپيوندم، بگذاريد بيرون بروم. ديگري مي گفت؛ صبر تا کي، بايد بيرون برويم و انتقام کشته شدگان را بگيريم. ولي عده اي ديگر با زحمات زياد مشغول آرام کردن دوستان خود بودند. چون خروج از خفاگاه در آن شرايط باعث کشته شدن بي نتيجه آنها مي شد. اولياي دانشکده مستخدمين و چند نفري از دانشکده پزشکي مي خواستند مجروحين را به پزشکي برده معالجه کنند. ولي سربازان با تهديد به مرگ مانع از اين کار شدند. بدن مجروحين در حدود دو ساعت در وسط دانشکده افتاده بود و خون جاري بود تا بالاخره جان سپردند.
اجساد خون آلود شهيدان و آن همه ناله هاي پرشورشان نه تنها در دل سنگ اين جلادان اثري نکرد بلکه با مسرت و پيروزي به دستگيري باقيمانده دانشجويان پرداختند. هر که را يافتند گرفتند و آنگاه آنها را با قنداق تفنگ زده با دست هاي بالا به صف کرده روانه زندان کردند و خبر پيروزي خود را براي يزيد زمان بردند تا انعام و پاداش خود را دريافت دارند. در اين واقعه مستخدمين و کارگران دانشکده فني بي اندازه به دانشجويان کمک کردند.
ما همچنان در خفاگاه خود بيش از دو ساعت مانديم تا بالاخره با لباس مبدل کارگري از دانشکده خارج شده به کارخانه رفتيم و در آنجا ابزار به دست گرفته مشغول کار شديم تا سربازان ما را کارگر تصور کنند. آن گاه دور از چشم سربازان از در پشت خارج شده و دوستان مجروح خود را به بيمارستان برديم. مهندس خليلي رييس دانشکده فني را نيز بازداشت کرده و دکتر عابدي معاون دانشکده را به جنوب تبعيد کردند.
بدين ترتيب سه نفر از دوستان ما بزرگ نيا، قندچي و شريعت رضوي شهيد و بيست و هفت نفر دستگير و عده زيادي مجروح شدند. هنگام تيراندازي بعضي از رادياتورهاي شوفاژ در اثر گلوله سوراخ شد و آب گرم با خون شهدا و مجروحين درآميخت و سراسر محوطه مرکزي دانشکده فني را پوشانيد، به طوري که حتي پس از ماه ها از در و ديوار دانشکده فني بوي خون مي آمد. مامورين انتظامي پس از اين عمل جنايتکارانه و ناجوانمردانه از انعکاس خشم و غضب مردم به هراس افتاده براي پوشاندن آثار جرم خود خون ها را پاک کردند ولي ماهها اثر خون در گوشه و کنار ديده مي شد و سال ها جاي گلوله ها بر در و ديوار دانشکده فني نمايان بود و تا زمين مي گردد و تاريخ وجود دارد، ننگ و رسوايي بر کودتاچيان خواهد بود.
در اين حمله ناجوانمردانه، سربازان "جانباز" به دانشجويان تيراندازي کردند و سربازان ديگر به هوا شليک نمودند و به احتمال قوي قاتل شهدا و مسئول جراحات مجروحين همان جلادان "دسته جانباز" بودند. اين واقعه دردناک حتي اکثر سربازان را منقلب کرد. به طوري که يکي از آنان که از شکنجه وجدان بيدار شده خود رنج مي برد، هنگام هدايت صف دانشجويان اسير به زندان به دانشجويي گفت: "دستور اکيد صادر شده بود که همه ما بايد تيراندازي کنيم و به ما گفته شده بود که گلوله ها و تفنگ سربازان بعد از ماموريت بازرسي خواهد شد و اگر کسي تيراندازي نکرده باشد، تحت تعقيب قرار خواهد گرفت. بنابراين من نيز اجبارا تيراندازي کردم ولي خدا شاهد است که تمام گلوله ها را به سقف يا ديوا شليک کرده ام".
جريان اين فاجعه دردناک به سرعت منتشر شد و خشم و کينه آزاديخواهان را برافروخت.
دانشگاه تهران به پيروي از دانشکده فني و به عزاي شهداي آن در اعتصاب عميقي فرو رفت. بعدازظهر آن روز دانشجويان با کراوات سياه از دانشکده حرکت کرده با سکوت غم آلود و ماتم زده رهسپار خيابان هاي مرکزي شهر شدند و مخصوصا در خيابان هاي لاله زار و استانبول انبوه دانشجويان عزادار نظر هر رهگذري را جلب مي کرد و او را متوجه اين جنايت عظيم مي نمود. بيشتر دانشکده هاي شهرستان ها نيز براي پشتيباني از دانشگاه تهران اعتصاب کردند. تعداد زيادي از سازمان هاي دانشجويي خارج از کشور نيز به عمل وحشيانه و خصمانه دولت کودتا به شدت اعتراض نمودند. در مقابل سيل اعتراض، جنايتکاران شروع به سفسطه کردند و در مقابل خبرنگاران گفتند که دانشجويان براي گرفتن تفنگ سربازان حمله کردند و سربازان نيز اجبارا نيرهايي به هوا شليک نمودند و تصادفا سه نفر کشته شد".
يکي از مجلات، با آنکه سانسور شديدي وجود داشت و کسي جرات نمي کرد عليه دستگاه کلمه اي بنويسد با مسخره نوشته بود که "اگر تيرها هوايي شليک شده، پس بنابراين دانشجويان پر درآورده به هوا پرواز کرده و خود را به گلوله زده اند". به عبارت ديگر گلوله ها به دانشجويان نخورده بلکه دانشجويان به هوا پرواز کرده اند و خود را به گلوله ها زده اند.


روز بعد نيکسون به ايران آمد و در همان دانشگاه، در همان دانشگاهي که هنوز به خون دانشجويان بي گناه رنگين بود، دکتراي افتخاري حقوق دريافت داشت و از سکون و سکوت گورستان خاموشان ابراز مسرت کرد و به دولت کودتا وعده هر گونه مساعدت و کمک نمود و به رييس جمهور آمريکا پيغام برد که آسوده بخوابد چون نگراني او که نوشته بود؛ "و گو اين که مخاطراتي که متوجه ايران بود، تخفيف يافته است. معذالک ابرهايي که ايران را تهديد مي کرد، به کلي متلاشي و پراکنده نشده است." بررف شده و مملکت امن و امان است!"
صبح ورود نيکسون يکي از روزنامه ها در سرمقاله خود تحت عنوان "سه قطره خون" نامه سرگشاده اي به نيکسون نوشت که فورا توقيف شد. ولي دانشجويان سحرخيزي که خواب و خوراک نداشتند و استراحت در قبل مرگ دوستانشان ميسر نبود، زودتر از پليس روزنامه را خواندند. در اين نامه سرگشاده ابتدا به سنت قديم ما ايراني ها اشاره شده بود که "هر گاه دوستي از سفر مي آيد يا کسي از زيارت باز مي گردد و يا شخصيتي بزرگ وارد مي شود، ما ايرانيان به فراخور حال در قدم او گاوي يا گوسفندي قرباني مي کنيم". آنگاه خطاب به نيکسون گفته شده بود که؛ "آقاي نيکسون وجود شما آنقدر گرامي و عزيز بود که در قدوم شما سه نفر از بهترين جوانان اين کشور يعني دانشجويان دانشگاه را قرباني کردند."

آري حکومت کودتا در قدوم نيکسون سه جوان قرباني کرد تا نيکسون آيزنهاور را مطمئن کند که ميليون ها دلار کمک به دولت کودتا به هدر نرفته و اين پول هاي گزاف بر گرده ماليات دهندگان آمريکايي نيز سنگيني نمي کند، زيرا در راه استقرار صلح و دموکراسي خرج شده است. رسوايي دستگاه به جايي کشيده بود که بيم آشوب و غوغا مي رفت و ارکان حکومت متزلزل شده بود و حتي وضع به جايي رسيد که شاه شخصا مجبور شد از اين "اتفاق" "معذرت" بخواهد و از خانواده هاي شهدا "دلجويي" کند و مزيتي را به عنوان نماينده شخصي براي رسيدگي به واقعه دانشگاه بفرستد تا آتش خشم مردم را فرو نشاند. اما چند روز بعد در روزنامه "راه مصدق" ارگان "نهضت مقاومت ملي" بخشنامه شماره ‌2122 مورخ ‌32/9/20 از لشگر ‌2 زرهي ستاد رکن ‌2 به کليه واحدها و داوير تابعه لشگر منتشر شد که در آن افراد "دسته جانباز" در اثر جديت و فعاليتي که در "ماموريت" دانشگاه تهران در روز دوشنبه ‌16 آذر مشاهده گرديد، تشويق شده اند. لذا کليه افراد به دريافت پاداش نقدي مفتخر و سه نفر از آنها به درجه گروهبان دومي و چهار نفر به درجه سرجوخگي ارتقا داده شده بودند. اسامي آنها نيز نوشته شده بود.
اين بخشنامه رکن ‌2 ماهيت "معذرت و دلجويي شاهانه!" را هويدا ساخت و بر قلب جريحه دار دانشجويان نمک پاشيد. شهداي دانشگاه در امامزاده عبدالله پهلوي هم به خاک سپرده شدند و مقبره آنها تجمع مبارزان شوريده حال گرديد.


روز هفتم شهداي دانشگاه غوغاي عظيمي به پا بود. دانشجويان تصميم داشتند که مراسمي بر مزار شهدا برپا کنند، ولي دستگاه فاسد ممانعت مي کرد. ميدان شوش از انبوه مردم به خصوص دانشجويان موج مي زد. سربازان تمام محوطه را با تانک و زره پوش محاصره کرده بودند. پليس از سوار شدن دانشجويان به اتوبوس هاي خط ري جلوگيري مي کرد و به علت ورود دسته هاي جديد لحظه به لحظه به جمعيت ميدان افزوده مي شد. به طوري که حدود ساعت دو و نيم بعدازظهر جاي ايستادن نبود. مامورين انتظامي به دستور فرماندهان خود شروع به مانور کردند و مي خواستند دانشجويان را پراکنده کنند.
نمايندگان دانشجويان با فرمانده مامورين انتظامي تماس گرفته درخواست کردند به اين صحنه مسخره خاتمه داده شود و متذکر شدند که بازي کردن با احساسات دانشجويان خشمگين و از جان گذشته، بازي کردن با آتش است. بالاخره نيروي انتظامي از وحشت دانشجويان ناچار به تسليم شد و افسر فرمانده قبول کرد که دسته هاي گل به وسيله چند دختر دانشجو به مزار شهدا حمل شود و دانشجويان نيز دسته دسته و به مرور سوار اتوبوس شده و عازم امامزاده عبدالله شدند. اولين دسته با چند اتوبوس حرکت کردند ولي بالاي پل سيمان ژاندارم ها و سربازان راه را سد کرده به داخل اتوبوس ها حمله بردند و هر دانشجو يا هر مرد جواني را که همانند دانشجويي بود با قنداق تفنگ به شدت مجروح کرده پايين مي کشيدند. دانشجويان دسته بعدي که متوجه ماجرا شدند پيش از آنکه سربازان به اتوبوس ها حمله کنند، پياده شدند، به اين اميد که از بيراهه از مزارع و باغ ها گذشته خود را به امامزاده عبدالله برسانند، ولي سربازان به آنها حمله کردند و حتي کيلومترها در پيچ و خم کوچه باغ ها دانشجويان را دنبال کردند و عده کثيري از اين دسته را آنقدر زدند تا از حال رفتند. خوشبختانه بيمارستان فيروزآبادي نزديک بود و به داد مجروحين رسيد و عده اي از دانشجويان براي مدت هاي دراز در آنجا بستري شدند. ورود دسته هاي بعدي دانشجويان به پل سيمان مسئله را براي ژاندارم ها مشکل تر کرد. هزارها دانشجو بر سر پل سيمان غوغا به پا کرده بودند. اگرچه ژاندارم ها و سربازان تمام اتوبوس ها را تفتيش کرده، دانشجويان را پايين مي آوردند و اگرچه موفق شدند که دسته اول دانشجويان را به کلي پراکنده کنند ولي سيل دانشجويان و مردم دمونستراسيون عظيمي به وجود آورد که در تاريخ حکومت نظمي آن روز سابقه نداشت. دانشجويان پس از خروج از اتوبوس ها و گريز از مقابل سربازان چند قدمي آن طرف تر به هم پيوسته پياده عازم امامزاده عبدالله مي شدند از اتصال اين دسته ها به هم صف بسيار طويلي به وجود آمد که يک سر آن به امامزاده عبدالله رسيده بود و سر ديگر آن سر پل سيمان در حال تکوين بود.


اين دمونستراسيون زير برق سرنيزه سربازان و آن همه ظلم و بي رحمي وحشيانه حکومت نظامي يکي از بزرگترين و باشکوه ترين تظاهرات دانشجويان به شمار مي رفت و گواه از خودگذشتگي و تصميم کوه آساي دانشجويان بود. دستگاه کودتا سعي کرد که اين فاجعه دردناک را مکتوم بدارد ولي جنگ و گريز نيروهاي نظامي و دانشجويان در ميان راه و مخصوصا سر پل سيمان سبب شد که عده زيادي از کارگران و دهقانان اطراف متوجه موضوع شده به استقبال دانشجويان بيايند. از سر پل سيمان تا امامزاده عبدالله کارگران و دهقانان در دو طرف خيابان ايستاده با دانشجويان همدردي مي کردند و جلوي امامزاده عبدالله انبوه مردم به حدي بود که ژاندارم ها مجبور بودند براي جلوگيري از ورود مردم به صف دانشجويان و شرکت در مراسم عزاداري دست ها را به هم حلقه کرده تشکيل يک صف طولاني داده دانشجويان را از مردم جدا کنند.
در بزرگ امامزاده عبدالله توسط پليس و ژاندارم مسدود شده بود و کسي حق دخول نداشت. دسته هاي اولي دانشجويان که وارد امامزاده عبدالله شدند مورد حمله قرار گرفتند. عده اي مجروح و بقيه پراکنده شدند، ولي سيل جمعيت و صف بي انتهاي دانشجويان بالاخره مامورين حکومت نظامي را مجبور به تسليم کرد و به دانشجويان اجازه داده شد که دسته دسته به سر خاک شهدا رفته باز گردند، تا به دسته بعدي حق ورود داده شود. با آنکه گوشه و کنار محل و محوطه مزار شهدا را افراد نظامي پوشانده بود، با اين حال وحشت داشتند که انبوه دانشجويان خشمگين و عزادار باعث طغيان و آشوب گردد و به زور دانشجويان را از محوطه مزار بيرون مي راندند. ولي با تمام اين فشار، سرتاسر قبرستان از دانشجويان پوشيده شده بود. در اين هنگام برادر شهيد قندچي با لباس سياه عزا بر سر خاک شهدا شروع به سخن کرد. آثار غم و عزا از خطوط صورتش هويدا و رگ هاي گردنش از شدت غضب ورم کرده بود. سخنان آتشينش چون شراره هاي آتش از سينه پرسوز و گدازش بيرون مي جهيد. او با گردن برافراشته و ايمان قوي حرف مي زد. محزون بود که تنها برادرش همچون غنچه ناشکفته در برابر طوفان سهمگين ظلم وستم پر پر شده و اين چنين بر زمين ريخته است، ولي مغرور بود که به خاطر پيروزي نهضت و در راه مبارزه با حکومت غاصب کودتا برادر عزيزش قرباني شده است. سکوت همه را فرا گرفته بود. نفس ها در سينه ها حبس شده بود. کسي تکان نمي خورد. صداي لرزان و رساي قندچي همه را مي لرزانيد حتي پليس و سرباز را نيز بر جا خشک کرده بود. بر دل پرشور جوانان آتش مي زد و اشک از چشم ها جاري مي کرد . او از اين زندگي غم انگيز ذلت بار به ستوه آمده بود. برادرش پس از يک جراحت دردناک دو ساعته در پناه مرگ آرميده بود ولي او هنوز مي سوخت و مدام از شکنجه روحي طاقت فرسايي رنج مي برد. او ديگر از مرگ نمي ترسيد و آرزو داشت که به دنبال برادرش در پناه مرگ روي آسايش بيند. او از زبان دانشجويان حرف مي زد. او عقده دل هاي دردمند دانشجويان را باز مي کرد. او به جنايت هيات حاکمه حمله کرده، تقاضاي کيفر جنايتکاران را مي نمود. او وفاداري خود و برادر شهيدش را تا آخرين لحظه حيات به مصدق بزرگ اعلام مي داشت. او بالاخره سخنان موثر خود را با شعر معروف کريم پورشيرازي شهيد ديگر نهضت ملي درباره خونين کفنان سي ام تير در ميان شور و هيجان بي حد دانشجويان ختم کرد و آنگاه به وسيله پليس محاصره و دستگير شد.
پس از آن مراز شهداي شانزده آذر همچون مقبره شهداي سي ام تير زيارتگاه مردم آزاده و مبارز ايران، به خصوص دانشجويان بود. سال بعد روز شانزده آذر 1333 دانشکده فني از کارآگاه و نظامي پر بود که هر گونه عکس العملي را در نطفه خفه کنند، اما مطابق قرار قبلي پس از آنکه زنگ صبح نواخته شده، تمام دانشجويان در محوطه مرکزي دانشکده فني با حالت عزا و احترام سه دقيقه سکوت کردند: سکوتي عميق و پر معني سکوتي که خاطرات دلخراش سال پيش را تجديد مي کرد و رگبار گلوله و ناله دردناک مجروحين شنيده مي شد: سکوتي که در خلال آن شکنجه هاي روحي سال گذشته، جنايات هيات حاکمه و بدبختي و مذلت ملت ايران از نظرها مي گذشت. سربازان و کارآگان در مقابل اين سکوت قادر به هيچ عملي نبودند و هيچ بهانه و دستاويزي به دستشان نيامد. دانشجويان پس از سکوت و قرار دادن يک دسته گل بر روي پله ها دانشکده را ترک کرده عازم مزار شهدات شدند. تمام دانشگاه نيز به پيروزي از دانشکده فني به احترام شهداي شانزدهم آذر دست از کار کشيد.
آن ايام - مثل امروز - فشار و اختناق عجيبي به افکار و احساسات مردم و دانشجويان سنگيني مي کرد. حکومت نظامي سراسر آن سالها را پوشانده بود. تجمع سه نفر خلاف قانون و دانشجو بودن جرم بود. چه بسا که سرباز با سرنيزه در جلسات کلاس يا سر حوزه امتحان مي ايستاد و دانشجويان در پناه برق سرنيزه مشغول کار خود بودند. رفتن به دانشگاه و درس خواندن و خلاصه زندگي در آن روزها درد و رنج بود و اعصاب دانشجو را خرد مي کرد. عده اي از بهترين استادان دانشگاه را اخراج کرده و به غل و زنجير کشيدند و در عوض عده اي از اوباش و اراذل را به دانشگاه فرستادند تا رکيک ترين ناسزاها را که در شان خودشان و اربابانشان بود، تحويل دانشگاهيان و دانشجويان دهند. سال بعد و سالهاي بعد از آن نيز در اختناق مرگبار و در شرايط دشواري، دانشجويان به ياد شهداي شانزده آذر دست از کار کشيده با برگزاري مراسمي در دانشگاه و بر مزار شهدا پيوند خود را با شهدا و راه آنان تجديد کردند و شانزده آذر را روز دانشجو اعلام نمودند و بجاست که هميشه دانشجويان نام شهدا و خاطره شانزده آذر را زنده نگه داشته در بزرگداشت آن بکوشند و در راه مبارزه عليه حکومت کودتاچيان جنايتکار از روان پاک شهداي 16 آذرطلب همت کنند.

-----------

* مرکز اسناد انقلاب اسلامي

 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس