مشرق؛ امپراطوری ها و تمدن های بزرگ فرهنگی چطور می شود که فرو می پاشند؟ یک سِری نقاشیْ شاملِ پنج اثر، که توسطِ توماس کول Thomas Cole خلق شده است، بازگو کننده زوال تمدن های بزرگ می باشد. هر یک از این پنج تصویر صحنههایی را در دهانهی رودخانهی بزرگی که زیر یک کوهپایه قرار گرفته مجسم کرده است.
در اولی، «دولتِ وحشی»، یک سرزمینِ وحشیِ پر درخت که در آن یک جامعهی ابتدایی که با شکار زندگی میگذرانند، در یک صبحدمِ توفانی به تصویر درآمده است.
تصویرِ دوم، دولتِ روستایی یا شبانی، تصویری از یک زندگیِ روستایی وابسته به زمین است: اهالی جامعه درختان را قطع کردهاند، زمینها را زیرِ کشت بردهاند، و یک عبادتگاهِ یونانیِ زیبا بنا کردهاند.
سومین و بزرگترینِ آنها، نقاشیِ «امپراتوریِ تمامعیار» است. حالا تصویر پر است از بناهای شکوهمندِ مرمرین و کشاورز-فیلسوفان تابلویِ قبلی با گروهی از بازرگانان، افسران و شهروند-مصرفکنندگان جایگزین شده است. این نیمروزِ چرخهی حیات است.
بعد، «تباهی» میآید. شهر مشتعل و برافروخته است، شهروندانش در حالِ فرار و مهاجمانی در حالِ تجاوز و تاراج هستند، زیرِ آسمانی پر از نگرانی و در حالِ غروب.
در نهایت، ماه طلوع میکند آن هم بر فراز پنجمین نقاشی، «ویرانی». هیچ انسانِ زندهای دیده نمیشود، تنها چند ستون در حالِ فرسایش و ردیفِ ستونها همه با پیچک و گیاهانِ رونده پوشیده شدهاند.
این اثر از یک سو به روند سقوط تمدنهای فرهنگی بزرگ اشاره میکند و از سوی دیگر پایبند بودن به اصول اولیهی تمدنی از جمله زندگی روستایی را برای جلوگیری از فروپاشی بهتر میداند. نظریه کول برای جلوگیری از سقوط تمدنها و یا پاسخهایی از این دست که توسط فلاسفهی بزرگ در این باب ارائه شده اصلاً نتوانسته است قانع کننده باشد. اما واقعاً چه راهحلی برای جلوگیری از فروپاشی برای تمدنها وجود دارد؟ آیا طبقِ نظر بسیاری از فیلسوفان تاریخ، استراتژیستها و نظریهپردازان قدرت، هیچ راهی برای گریز از فروپاشی وجود ندارد؟
قرآن پاسخ متفاوتی به این پرسش میدهد. در مقالهی قبلی بیان شد که جامعهای که ایمان بنیان عمل میکند و نه علم بنیان، طبق بیان قرآن نجات مییابد. اما آیهی 29 سورهی رعد: «الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ» به گزارهای دیگر از جامعهسازی اشاره میکند به نام حسن مآب یعنی بازگشت خوش و نیکو که درون مایهی این گزاره با کلمه «اواب» درآمیخته شده است. واژه اواب که در قرآن برای حضرت داوود (ع) مطرح شده است به این معنی است که وی مدام به سویِ خدا میرفت، یعنی در انجام هر امری به اصلِ خود یعنی خدا برمیگشت و نسبتش را با خدا تعریف میکرد.
حال به این موضوع دقت کنیم که اگر این صفت در نظام اجتماعیِ متمدنی نهادینه شود و هر فرد درونِ اجتماع بتواند نه تنها به هوای نفسانی تن در ندهد بلکه در هر موضع و موقعیتی خودش را با خدا هماهنگ کند، چنین نظامی هر چه جلوتر میرود صعود میکند، بالنده میشود و میتواند علاوه بر الگو بودن برای جوامع بشری دیگر، خود را از یک سراشیبی تمدنی برهاند. چهطور میشود جامعهای «اواب» داشت؟
بهتر است در ابتدا به معنی و تفاوت دو واژهی حصن و حفظ بپردازیم؛ حصن همان دژ و قلعهی مستحکم و نفوذ ناپذیر است. شهرِ دارای حصنْ شهری است که همچون قلعهی نظامی نفوذ ناپذیر باشد. اگر به موارد استعمال واژه حصن در روایات مربوط به بنیادها و اصول مربوط به ایمان توجه کنیم خواهیم دید که این واژه یا در مورد حقیقت توحید به کار رفته یا در مورد حقیقت ولایت. در واقع وظیفهی امام یا ولیِ جامعه که بر مردم ولایت دارد، حصن حدود الهی است. به بیان ساده امام دژِ تسخیر ناپذیری است در برابر عبور و نقض حدود الهی. این وظیفه امروز در کشور ما توسط شخصِ ولی فقیه جامعه انجام میشود.
اما کلمه حفظ که در آیه ی 112 سورهی توبه مطرح شده است، جزیی از خصوصیات مومنان شمرده شده است؛ «التَّئبُونَ الْعَبِدُونَ الحَْمِدُونَ السَّئحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الاَْمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنكَرِ وَ الحَْفِظُونَ لحُِدُودِ اللَّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ». در واقع مومنان حافظان و مرزبانان حدود و احکام الهی هستند، این حد و مرزها به مثابهِ گارد ریل Guard Rail کنار جادهها میباشند. برای درک بهتر نقش حصین بودن امام و ولی، و حافظ بودن مومنان میتوان به حدیثِ قدسی امام رضا (ع) که در نیشابور ایراد فرمودند پرداخت؛ «ولایت علی ابن ابی طالب (ع) حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی»، »ولایت علی ابن ابی طالب دژ من است هر کس به این دژ درآید از عذاب من ایمن است.»
این سخن را امام رضا (ع) از آباء گرامیشان رسول خدا از زبان حضرت جبرئیل نقل فرمودند، البته در آخر این روایت فرمودند: (بشرطها و شروطها و انا من شرطها) یعنی ولایت مسیری با گارد ریلهای (حدود الهی) دژبانی شده پیش روی انسان میگذارد که امکان انحراف در آن نخواهد بود. انبیا، امامان و فقها جوامع بشری را در مسیری قرار میدهند که فرد و جامعه میتواند دائماً خود را با غایت اصلی یعنی رضای خدا هماهنگ کند. و علمی که جوامع و تمدنهای بشری را از فروپاشی نجات نمیدهد، تبدیل میکند به علمی که از ایمان و عقل منشاء گرفته و روز به روز نه تنها جامعه را از سقوط می رهاند بلکه آنرا رشید و بالنده نیز میسازد.
همانگونه که در مورد حضرت داود گفته شد، او بسیار به سوی خدا بازگشت داشت و به صورت مداوم وضعیت خود را در نسبت با خدا میسنجید. «اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ»، (سورهی صاد، آیهی 17)، « بر آنچه مىگويند صبر كن، و داوود، بنده ما را كه داراى امكانات [متعدّد] بود به ياد آور آرى، او بسيار بازگشتكننده [به سوى خدا] بود». كلمهی «اَواب» اسم مبالغه است از مادهی «أوب» كه به معناى رجوع است، و منظور كثرت رجوع او به سوى پروردگارش است. حال این کثرت رجوع میتواند برای یک جامعه نیز مطرح باشد. به بیانی این رجوع همان تنظیم نسبت افراد جامعه با معیارهای الهی است. این معیارها را میتوان همانگونه که گفته شد، حدود الهی دانست که امام و ولی جامعه حصنِ حدودِ الهی میکنند و مومنین حفظ حدود الهی.
کاری که ولی جامعه ـ در جامعهی ما ولی فقیه ـ انجام میدهد این است که نسبت جامعه را با خدا تعریف میکند و با استفاده از حدود الهی که توسط خداوند مشخص شدهاند مانند یک دژ مستحکم مانع از عبور و عدول جامعه از حدود الهی میشود. افراد جامعه هم هر یک به صورتِ فردی میتوانند مانند حضرت داود نسبت خود را با خدا تعریف کنند و با بازگشت به سوی او، خود را از انحراف از صراط مستقیم برهانند، اما ولیْ به عنوان رهبر و سرپرست جامعه وظیفه دارد تا زمینهساز تنظیم نسبت جامعهی خود با خدا و «اَواب» بودن آن شود. یعنی نه تنها وظیفهی تنظیم نسبت خود را با خدا، بلکه وظیفهی تنظیم رابطهی جامعهی خود را نیز با خدا بر دوش میکشد.
از این رو، اَواب بودن، در سطحِ فردی زمینهی نجات و جلوگیری از خسران را برای فرد فراهم میآورد و در سطحِ تمدنی، یک جامعه را از فروپاشی و اضمحلال نجات میدهد. آنچه که به عنوانِ سوپاپ اطمینان و عنصرِ تکمیلی، جامعه را از انحراف، افراط و تفریط، و عدول از حدودِ الهی باز میدارد، عنصر ولایت است که به مثابه جدولها و گارد ریلهای حاشیهی صراط مستقیم، عمل میکند.
علی رهجو
در اولی، «دولتِ وحشی»، یک سرزمینِ وحشیِ پر درخت که در آن یک جامعهی ابتدایی که با شکار زندگی میگذرانند، در یک صبحدمِ توفانی به تصویر درآمده است.
تصویرِ دوم، دولتِ روستایی یا شبانی، تصویری از یک زندگیِ روستایی وابسته به زمین است: اهالی جامعه درختان را قطع کردهاند، زمینها را زیرِ کشت بردهاند، و یک عبادتگاهِ یونانیِ زیبا بنا کردهاند.
سومین و بزرگترینِ آنها، نقاشیِ «امپراتوریِ تمامعیار» است. حالا تصویر پر است از بناهای شکوهمندِ مرمرین و کشاورز-فیلسوفان تابلویِ قبلی با گروهی از بازرگانان، افسران و شهروند-مصرفکنندگان جایگزین شده است. این نیمروزِ چرخهی حیات است.
بعد، «تباهی» میآید. شهر مشتعل و برافروخته است، شهروندانش در حالِ فرار و مهاجمانی در حالِ تجاوز و تاراج هستند، زیرِ آسمانی پر از نگرانی و در حالِ غروب.
در نهایت، ماه طلوع میکند آن هم بر فراز پنجمین نقاشی، «ویرانی». هیچ انسانِ زندهای دیده نمیشود، تنها چند ستون در حالِ فرسایش و ردیفِ ستونها همه با پیچک و گیاهانِ رونده پوشیده شدهاند.
این اثر از یک سو به روند سقوط تمدنهای فرهنگی بزرگ اشاره میکند و از سوی دیگر پایبند بودن به اصول اولیهی تمدنی از جمله زندگی روستایی را برای جلوگیری از فروپاشی بهتر میداند. نظریه کول برای جلوگیری از سقوط تمدنها و یا پاسخهایی از این دست که توسط فلاسفهی بزرگ در این باب ارائه شده اصلاً نتوانسته است قانع کننده باشد. اما واقعاً چه راهحلی برای جلوگیری از فروپاشی برای تمدنها وجود دارد؟ آیا طبقِ نظر بسیاری از فیلسوفان تاریخ، استراتژیستها و نظریهپردازان قدرت، هیچ راهی برای گریز از فروپاشی وجود ندارد؟
قرآن پاسخ متفاوتی به این پرسش میدهد. در مقالهی قبلی بیان شد که جامعهای که ایمان بنیان عمل میکند و نه علم بنیان، طبق بیان قرآن نجات مییابد. اما آیهی 29 سورهی رعد: «الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ» به گزارهای دیگر از جامعهسازی اشاره میکند به نام حسن مآب یعنی بازگشت خوش و نیکو که درون مایهی این گزاره با کلمه «اواب» درآمیخته شده است. واژه اواب که در قرآن برای حضرت داوود (ع) مطرح شده است به این معنی است که وی مدام به سویِ خدا میرفت، یعنی در انجام هر امری به اصلِ خود یعنی خدا برمیگشت و نسبتش را با خدا تعریف میکرد.
حال به این موضوع دقت کنیم که اگر این صفت در نظام اجتماعیِ متمدنی نهادینه شود و هر فرد درونِ اجتماع بتواند نه تنها به هوای نفسانی تن در ندهد بلکه در هر موضع و موقعیتی خودش را با خدا هماهنگ کند، چنین نظامی هر چه جلوتر میرود صعود میکند، بالنده میشود و میتواند علاوه بر الگو بودن برای جوامع بشری دیگر، خود را از یک سراشیبی تمدنی برهاند. چهطور میشود جامعهای «اواب» داشت؟
بهتر است در ابتدا به معنی و تفاوت دو واژهی حصن و حفظ بپردازیم؛ حصن همان دژ و قلعهی مستحکم و نفوذ ناپذیر است. شهرِ دارای حصنْ شهری است که همچون قلعهی نظامی نفوذ ناپذیر باشد. اگر به موارد استعمال واژه حصن در روایات مربوط به بنیادها و اصول مربوط به ایمان توجه کنیم خواهیم دید که این واژه یا در مورد حقیقت توحید به کار رفته یا در مورد حقیقت ولایت. در واقع وظیفهی امام یا ولیِ جامعه که بر مردم ولایت دارد، حصن حدود الهی است. به بیان ساده امام دژِ تسخیر ناپذیری است در برابر عبور و نقض حدود الهی. این وظیفه امروز در کشور ما توسط شخصِ ولی فقیه جامعه انجام میشود.
اما کلمه حفظ که در آیه ی 112 سورهی توبه مطرح شده است، جزیی از خصوصیات مومنان شمرده شده است؛ «التَّئبُونَ الْعَبِدُونَ الحَْمِدُونَ السَّئحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الاَْمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنكَرِ وَ الحَْفِظُونَ لحُِدُودِ اللَّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ». در واقع مومنان حافظان و مرزبانان حدود و احکام الهی هستند، این حد و مرزها به مثابهِ گارد ریل Guard Rail کنار جادهها میباشند. برای درک بهتر نقش حصین بودن امام و ولی، و حافظ بودن مومنان میتوان به حدیثِ قدسی امام رضا (ع) که در نیشابور ایراد فرمودند پرداخت؛ «ولایت علی ابن ابی طالب (ع) حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی»، »ولایت علی ابن ابی طالب دژ من است هر کس به این دژ درآید از عذاب من ایمن است.»
این سخن را امام رضا (ع) از آباء گرامیشان رسول خدا از زبان حضرت جبرئیل نقل فرمودند، البته در آخر این روایت فرمودند: (بشرطها و شروطها و انا من شرطها) یعنی ولایت مسیری با گارد ریلهای (حدود الهی) دژبانی شده پیش روی انسان میگذارد که امکان انحراف در آن نخواهد بود. انبیا، امامان و فقها جوامع بشری را در مسیری قرار میدهند که فرد و جامعه میتواند دائماً خود را با غایت اصلی یعنی رضای خدا هماهنگ کند. و علمی که جوامع و تمدنهای بشری را از فروپاشی نجات نمیدهد، تبدیل میکند به علمی که از ایمان و عقل منشاء گرفته و روز به روز نه تنها جامعه را از سقوط می رهاند بلکه آنرا رشید و بالنده نیز میسازد.
همانگونه که در مورد حضرت داود گفته شد، او بسیار به سوی خدا بازگشت داشت و به صورت مداوم وضعیت خود را در نسبت با خدا میسنجید. «اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ»، (سورهی صاد، آیهی 17)، « بر آنچه مىگويند صبر كن، و داوود، بنده ما را كه داراى امكانات [متعدّد] بود به ياد آور آرى، او بسيار بازگشتكننده [به سوى خدا] بود». كلمهی «اَواب» اسم مبالغه است از مادهی «أوب» كه به معناى رجوع است، و منظور كثرت رجوع او به سوى پروردگارش است. حال این کثرت رجوع میتواند برای یک جامعه نیز مطرح باشد. به بیانی این رجوع همان تنظیم نسبت افراد جامعه با معیارهای الهی است. این معیارها را میتوان همانگونه که گفته شد، حدود الهی دانست که امام و ولی جامعه حصنِ حدودِ الهی میکنند و مومنین حفظ حدود الهی.
کاری که ولی جامعه ـ در جامعهی ما ولی فقیه ـ انجام میدهد این است که نسبت جامعه را با خدا تعریف میکند و با استفاده از حدود الهی که توسط خداوند مشخص شدهاند مانند یک دژ مستحکم مانع از عبور و عدول جامعه از حدود الهی میشود. افراد جامعه هم هر یک به صورتِ فردی میتوانند مانند حضرت داود نسبت خود را با خدا تعریف کنند و با بازگشت به سوی او، خود را از انحراف از صراط مستقیم برهانند، اما ولیْ به عنوان رهبر و سرپرست جامعه وظیفه دارد تا زمینهساز تنظیم نسبت جامعهی خود با خدا و «اَواب» بودن آن شود. یعنی نه تنها وظیفهی تنظیم نسبت خود را با خدا، بلکه وظیفهی تنظیم رابطهی جامعهی خود را نیز با خدا بر دوش میکشد.
از این رو، اَواب بودن، در سطحِ فردی زمینهی نجات و جلوگیری از خسران را برای فرد فراهم میآورد و در سطحِ تمدنی، یک جامعه را از فروپاشی و اضمحلال نجات میدهد. آنچه که به عنوانِ سوپاپ اطمینان و عنصرِ تکمیلی، جامعه را از انحراف، افراط و تفریط، و عدول از حدودِ الهی باز میدارد، عنصر ولایت است که به مثابه جدولها و گارد ریلهای حاشیهی صراط مستقیم، عمل میکند.
علی رهجو