از این مقدمه طولانی نه چندان به درد بخور که بگذریم؛ بی هیچ حساب و کتابی می رویم سراغ اصل قصه؛ یعنی خود "قصه". این خود فصه که می گوییم یعنی خود "قصه" آن هم در سینما.

گروه فرهنگی مشرق - این چند تیتر زدن در رسانه های اینترنتی برای خودش داستانی شده است؛ قصه از این قرار است که مخاطب بی حوصله وبی قرار این سایت ها و رسانه ها دیگر این روزها و البته آن روزها؛ انگار که میخ زیر صفحات وب گذاشته باشند تا می نشینند دو کلمه حرف حساب و نا حساب بخوانند این ضربدر بالای صفحه یا تب را می زنند و می روند پی کارشان به صفحه بعدی و بعدی و بعدی.
حالا هم که این گروه های اینترنتی کلی مطلب "فان" تولید می کنند و هر از گاهی کنسرو شده و کمپرس روانه ی ایمیل های شخصی عضو می کنند که همان یکی دو ساعتی هم که مخاطب از اینترنت در روز استفاده می کند به همین چک میل محدود شود و باز هم برود پی کارش.

 با این حساب دیگر هیچ فرصتی برای توضیح و تبیین نمی ماند. در سایت های خبری هم دیگر نمی شود تیتر ابهام دار زد و روی کلمات کار کرد و مخاطب را برای رفع ابهام آورد و نشاند پای مطلب. اینجا مخاطب باید شیر فهم شود؛ وگرنه از همان تیتر به سراغ مطلب دیگر می رود؛ از همان تیتر نمی خواند.رویش هم کلیک نمی کند. تازه این برای مخاطب فرهیخته است که از اینترنت به دنبال چیزکی است به درد بخور که بخواند و خبری بگیرد و الخ. کاری به آن مخاطب نداریم که اصولا به دنبال عکس و فیلم و باقی قضایایی است که ربط به اطینا دارد. برای همین تا تیتر بوی همین "اطینا" می دهد یا یک "+ عکس" کنارش می آید تعداد کلیکش می شود.

از این مقدمه طولانی نه چندان به درد بخور که بگذریم؛ بی هیچ حساب و کتابی می رویم سراغ اصل قصه؛ یعنی خود "قصه". این خود فصه که می گوییم یعنی خود "قصه" آن هم در سینما.
یعنی همان چیزی که در تیتر گفتیم. سینما باید قصه داشته باشد. مگر نه این است که آدم هایی که به سینما می آیند از روی بی کاری است که آمده اند و نشسته اند توی سالن تاریک تا فیلم ببینند؛ اگر نه جز خبرنگار و منتقد و روزنامه نگار جماعت کدام آدم عاقل است که وسط گرفتاری ها و مشغله های روزانه بیاید و بنشیند آن هم در سینما و فیلم ببیند. پس اول اینکه وقت بیکاری است؛ و آدم عاقل در وقت بیکاری کجا می رود جایی که با سرگرمی اوقات فراغتش پر شود. قدیم تر ها قبل از عصر تلویزیون و سینما در ایران مردم تابستان ها روی تخت در حیاطِ آب پاشی شده ی خانه و کنار حوض یا پشت بام زیر سایه ستاره ها می نشستند هندوانه قاچ می کردند یا خربزه ای و چایی و قصه ای یا آنها که درس خوانده تر بودند گلستان و مثنوی و شاهنامه. شب های بلند زمستان هم که بساط قصه های زیر کرسی داغ بود و افسانه بود که پس افسانه ساز می شد.

اگر این مردم همان مردم باشند و ذائقه شان این قدر ها هم دمدمی نباشد که به بادی که میان یکی دو نسل وزیده- اگر وزیده باشد- متغیر شده باشند باز هم باید نافشان را با قصه ها بریده باشند و سرگرمی و نقل محفلشان از همین دست اتفاقات باشد؛ سندش را هم همین چندی پیش یکی از دوستان که دستی هم در بازار داستان دارد خوب تشریح کرد. می گفت بروید سوار تاکسی شوید؛ می گویم تاکسی چون آدم ها در آن خیلی به هم نزدیک تر می شوند و این نزدیکی فیزیکی لاجرم فاصله های عاطفی را کمی می کند؛ می گفت ببینید چقدر قصه از صبح خروسخوان تا شب وقت بوغ بین این آدم ها رد و بدل می شود که همه شان قهرمان و ضد قهرمان دارد و ماجرا.
 با این همه چطور است که وقتی مخاطب از همه جا رانده و مانده به سینما می رود و می نشیند روی صندلی های سالن تاریک نباید از او توقع داشت که منتظر دیدن یک فیلم با داستانی درست و درمان باشد. داستان درست و درمان یعنی چه؟ یعنی یک دفعه یک شخصیت از وسط ماجرا سر نکشد بیرون و هوار نزند آهای من را نگاه کنید به زور خودش را به مخاطب قالب کند؛ کلمات عصا قورت داده و بیانیه های روزنامه وار سر هم کند و آخر هم درست وقتی که حواس مخاطب نیست از وسط ماجرا بپرد بیرون؛ هیچ در هیچ.

انصافا بی انصافی است که توقع داشته باشیم که مخاطب بیچاره بنشیند و این چنین فیلمی را ببیند و تعریف هم بکند و باز هم بیاید روی صندلی سالن تاریک. اینجاست که تلویزیون بازی را از سینما می برد؛ تلویزیون که می گوییم منظورمان تلویزیون ملی نیست... باقی اش را نمی گوییم که نشود تشویش اذهان عمومی اما خودتان بدانید این قصه ادامه دارد و چندان هم به قول فرنگی اش "هپی اند" نیست.
این داستان ادامه دارد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • ۱۰:۳۳ - ۱۳۹۱/۱۰/۱۰
    0 0
    چقدر قصه از صبح خروسخوان تا شب وقت بوغ بین این آدم ها رد و بدل می شود که همه شان قهرمان و ضد قهرمان دارد و ماجرا

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس