نويسنده وبلاگ "بچه مثبت" در جديدترين مطلب خود با اشاره به فرا رسيدن ماه محرم، مطلبي در وبلاگ خود نقل کرد.
مادرم کم کم پيرهن سياهم را از همان بقچه هميشگي در مي آورد. بنازم به چنين مادري! او عاشق ام البنين است و بنين خود را نذر يل ام البنين کرده است. پيراهن را درمي آورد و مادر؟ گريان. و گريان، چشم ام البنين بود در فراق عباس و پيرهن؟ پولک نشان و من؟ تازه مي فهمم که چرا پيرهن سياهم هميشه عطرآگين بود. کربلا نرفته اما در همين امامزاده سيد حمزه چنان زيارت عاشورايي مي خواند عاشورايي با همان صد مرتبه هايش که انگاري در کربوبلاست. انگاري او بيشتر از من منتظر محرم است...
کعبه؟ حسين است و زمزم؟ اشک چشمانم و لباس احرام؟ پيرهن سياهم. کعبه خود سنگ نشاني است که ره گم نشود حاجي احرام دگر بند بشنو نداي " هل من ناصر" نصير را! ببين شمرهاي عديد و قتلگاه هاي جديد را! بشناس کعبه هاي عجيب را! و فرياد کن قولاً سديد را! که " حاجي" عباس بود که ذره ذره مشک پاره اش " لک لبيک حسين" مشق مي کرد. و "عشق" مشق قطرات مشک عباس بود به ياد لب تشنه طفل رباب! حاجي بايد " حرّ" باشد. و " حرّ" آن آزاد مردي بود که رمي نمود نفسش را و رافع نمود رأسش را. اين جملات صفوفي از کلمات نيست که لهوفي است علي القتلي الطفوف. شرط حاجي بودن جهاد اکبر است و " علي اکبر " آن جواني بود رعنا که با " عرباً عربا" ي بدنش کلاس آموزشي گذاشته بود؟ آموزش مناسک حج سرخ. و من " حاجيه" اي مي شناسم سه ساله که معلم هزاران پير است که او شاگرد کلاس زينب است و همين بس. " حجکِ مقبول" رقيه جان که نه هفت بار صدها بار سر بابا را طواف کردي و آخرسر کنار بابا به ظاهر خفتي. و اما رقيه جان! اينجا من عده اي مي شناسم که محتاج نام و نشان گشته اند و فروخته اند حسين را به حج، مثل آنهايي که در بند رساله ماندند و بابا حسين را مرتد خواندند. خداي خانه را رها کردند و پابوس خانه خدا گشتند.و اينجا نيز عده اي رها نموده اند حج سرخ را به نام حج عمره، و کعبه را به نام مکه!
مکه با کعبه است که مي شود « شهرخدا » والا بي کعبه مي شود « شهر ريا ». و « کعبه » با حسين است که مي شود « بيت الله » والا بي حسين مي شود « بيت شاهزاده ها ». کعبه بي حسين مي شود مکعبي بي جان. بيچاره برادران اهل بدعت! که حج شان را ضربدر صفر و سعي شان را ضربدر تباهي و عمرشان را ضربدر ضلالت کردم. آفرين به قلم من که با يک تير سه نشان زدم!!
کعبه همين جا هيئت ما بچه بسيجي هاست. نمي بيني زمزم اشکهاي مرا؟! نمي شنوي " لک لبيک حسين" را! و يا نمي بيني لباس سياه احرامم را! طواف ما همين هروله وسط سينه زني است به ياد هروله هاي زينب و تاولهاي پاي زهراي سه ساله! حالا بگذار روضه عباس بخواند خودم را قرباني خواهم کرد نذر دستان او. ما نداي « حي علي العزا» را شنيده ايم ولبيک گفته ايم و از گفته خود دل شاديم که ما نوکر عباسيم." حجکم مقبول" اي سينه رنان حرفه اي! اي سيلي زنان وسط روضه!