مشرق - قرنها بود که جوامع اسلامي راهي يکسان و يکنواخت را در مي نورديد، از اين جهت که حکومت ها فارغ از جهت گيريهاي جزئي شان داراي ايده و نظرگاه خاصي شبيه به هم بودند و لااقل در دخالت ندادن احکام دين در قانونگذاري و اداره امور دنيوي وجه اشتراک داشتند، اگر چه ريشه انقلاب اسلامي سال 57 را مي توان در قرن هشتم هجري يا نهايتا در سال 907 هجري با روي کار آمدن شاه اسمائيل جستجو کرد اما هيچگاه نمي توان اين ورود ها در عرصه سياسي و اجتماعي را برابر دانست.
اما به هر تقدير انقلاب اسلامي در ايران رخ داد تا ظهور اميد مکنون شيعه را که نه، بلکه تمامي انبياء و اولياي الهي از آدم تا کنون را شاهد باشيم. ليکن در قدم نخست بايستي ابهت و عظمت اين نفحه ربوبي را دريافت تا نوبت به مراحل ديگر رسد. رهبر معظم در اين باره به روشني مي فرمايند:
«من گاهي اين شک در ذهنم به وجود مي آيد که بعضي از ما معممان، عمق عظمت تشکيل حکومتي بر اساس، يعني حکومت قرآن و احکام اسلامي و فقه آل محمد (ص) را درست متوجه نشويم. تشکيل اين حکومت، چيز بسيار عظيمي است. انسان وقتي وسط ماجرايي است عظمت آن را حس و درک نمي کند»(5/5/72)
اما به هر حال تا کسي اين مهم را درنيافته، گو اين که با سنگي سخن مي گويي، فلذا اگر چه اين سخنان از سر صداقت و خلوص از قلبي آکنده از درد اسلام خارج شود باز هم در متحجرين حوزوي کارگر نخواهد افتاد. ايشان براي تبيين اين مساله ادامه مي دهند:
«بعد از سال 41 هـ يعني سال صلح امام مجتبي(ع) تا دوران تشکيل نظام جمهوري اسلامي، يک روز حکومتي بر پايه قرآن که شخص عادلي هم در راس آن حکومت باشد تشکيل نشده بود. اين شوخي است؟»(همان)
در اين مقال جاي صحبت از اين مهم نيست، اگر چه براي کسي که مشتاق پژوهش است منابع در خوري وجود دارد. در گام ديگر بايستي خدمات متقابل حوزه و انقلاب را بررسي نمود؛ گرچه متاسفانه امروز در بين طلاب کثيري اين اتوبان دو طرفه خدمات، به يک خيابان يک سويه تبديل شده و فقط انقلاب را وامدار تلاش هاي خود مي دانند و گاها طبل سهم خواهي را با زبانهاي مختلف مي زنند اما قرار نبود که اينطور شود.
«روحانيون متعهد کشور ما بايد خودشان را براى فداکاريهاى بيشتر آماده کنند؛ و در مواقع لزوم و ضرورت از آبرو و اعتبار خود براى حفظ آبروى اسلام و خدمت به محرومان و پابرهنگان استفاده کنند.»(صحيفه امام ج21، ص 97)
اما اين خط انحرافي از همان سالهاي نخستين انقلاب شروع شده و تا کنون نيز ادامه داشته است.
حوزه و حکومت دو نهادند که يکديگر را کـامـل مـي سـازنـد: حوزه به عنوان دستگاه متفکر و انديشه گر، و حـکـومت، دستگاه اجرا و عامل. حوزه بدون ابزار حکومت نمي تواند تـعهد علمي و عملي خود را به درستي انجام دهد و حکومت اسلامي نيز جز در زير سـايـه حـوزه و پـشتيباني فکري آن نمي تواند به اهداف خود نائل آيد. حـکومت آن گاه هويت اسلامي مي يابد که در اجرا و عملکرد از قـلـمـرو شريعت پا بيرون نگذارد و سر پيچي نکند، و حوزه نيز وقتي مـي تـوانـد چيستي و هويت خود را بيابد که همسو با همه تلاشها و کـاوشـهـايـش در عـرصـه تفکر ديني، به منظور پياده شدن هدفها و احـکـام اجـتـمـاعي دين نيازهاي نظام اسلامي را برآورد و پاسخ گويد.
و همانطور که رهبر معظم فرمودند: « ارتباط حوزهى علميه با نظام اسلامى، در تدوين اصول اساسى و پايههاى مقررات اسلامى خلاصه نمىشود. بلکه ربط اين دو، در همهى ابعاد، ربط منطقى و مبينى بر تعاون است. نظام اسلامى، حوزهى علميه را همچون پشتوانهى معنوى خود، عزيز مىدارد و حوزهى علميه، نظام اسلامى را مانند فضاى مناسبى براى رشد و تکامل خود، مغتنم مىشمرد. هر يک، کمک و پشتيبان آن ديگرى است؛ و اين درک و احساس دو جانبه، بايد روزبهروز قويتر و واقعىتر گردد»(24/8/71)
از اين روي انقلاب و نظام حقي بس بزرگ بر حوزه دارد و آن اينکه اين نهضت جز با رهبري روحانيت انقلابي هرگز بدين مرحله از استقلال دست نمي يافت؛ همانگونه که امام فرمودند:
«من با يقين شهادت مىدهم که اگر افرادى غير از روحانيت جلودار حرکت انقلاب و تصميمات بودند امروز جز ننگ و ذلت و عار در برابر امريکا و جهانخواران و جز عدول از همه معتقدات اسلامى و انقلابى چيزى برايمان نمانده بود»(صحيفه امام، ج21، ص288)
اما سالها بود که حوزه و روحانيت از موج تحول يابي و نوگرايي که در دنيا و به تبع در سرزمينهاي اسلامي ايجاد شده بود و مي رفت که همه سرمايه ها و اندوخته هاي قرون رنج و طاقت فرسا را بربايد، غريب بود و سرگردان و حيران به اين سو و آن سو نظر مي کرد و برنامه اي که ناظر به اين نيازها باشد را نداشت و برخوردهاي سلبي آن به مراتب بيشتر از برخوردهاي ايجابي بود، او ديگر به سختي مي توانست زبان روز را بفهمد و بدان تکلم کند. و اين حق بسيار بزرگ تا ابد بر دوش حوزه سنگيني خواهد کرد که اين انقلاب بود که حوزه را از خمودگي و رخوت و سستي و دور باطلي که گرفتارش بودند نجات داد و به کالبدِ لت و پار شده آن روحي حماسي دميد و اين خلاء ها را پر نمود.
طلبه اي که تا ديروز با کوچکترين نسيمي، عباي محافظه کاري و ترس را به صورت سيلي خورده ايام مي کشيد، امروزِ انقلاب، بايد راست قامت، در برابر طوفان عواصف به متحجرين و مغالطه کاران دروني و شياطين خارجي خط و نشان کشد.
«انقلاب، روحانيون را به ميدان زندگي و آشنايي آورد. چه طور ممکن است شما مدافع قلعه اي باشيد. اسمتان اين است که مدافع و پاسبان اين قلعه ايد، اما به اتاقي رفته باشيد و در را هم روي خودتان بسته باشيد و ندانيد که پشت ديوار قلعه و پاي خندق ها و در يک کيلومتري آن، تا چه رسد در پنج فرسخي آن چه مي گذرد! مگر مي شود شما مدافع اين قلعه باشيد؟ وضع ما اين طوري بود...
امروز نسبت به گذشته از اين جهت خيلي خوب شده است. اين، تاثير انقلاب بوده است. يک تاثير انقلاب اين بود که ما را وارد مسايل سياسي و مسايل زندگي کرد و روحانيت را به صورت مجموعه، وارد صحنه هاي گوناگون نمود»(آيت الله خامنه اي، 18/2/1372)
انقلاب اسلامي به آمال تاريخي علماي شيعه عينيت داد و در گستره اي بسيار وسيع و ژرف تر و باور ناکردني و غير قابل پيش بيني و محال جلوه به انطباق مقوله شريعت و حکومت پرداخت. اگر آرزوي ديرينه علماي عصر مشروطه اين بود که فقهاي منتخب، اجازه نظارت بر قوانين مصوب مجلس شوراي ملي را داشته باشند، که آن هم با هزاران مشکل و نقص جز در مجلس دوم محقق نشد، اما در انقلاب اسلامي علاوه بر تحقق اين آرمان در قالب شوراي نگهبان قانون اساسي، شرايط به گونه اي رقم خورد که فقيهي عادل و جامع الشرايط در راس امور قرار گرفت تا به مسير حرکت کليه دستگاههاي قانونگذاري و اجرايي و قضايي نظارت کامل داشته باشد تا از اصول اساسي اسلام حراست کند. با اين بيان کوتاه در باب خدمات متقابل، مي پردازيم به:
حق حوزه بر انقلاب:
در اين باره متاسفانه آن اندازه که بايد، سخن به ميان نيامده و به نظر حقير بسياري از خلط ها و مغالطه هايي که عده اي از طلاب فرصت طلب و سوء استفاده گر مي کنند (و انقلاب را حق انحصاري خود دانسته و همچو زميني مي دانند که از سلف خود به ارث رسيده و در آن مي چرند و پروار مي شوند) اين است که هنوز تعريف درستي از اين حق صورت نگرفته و آنگونه که شايسته است مورد توجه واقع نشده، حدود و ثغورش بررسي نگرديده و مبهم مانده است:
آيا اصلا از براي حوزه حقي بر انقلاب است يا نيست؟ اگر هست دايره اين حقوق چه چيزهايي را شامل مي شود و گستره آن تا کجاست؟ آيا اين حقي مادي است يا معنوي يا هر دو؟ آيا انقلاب متکفل قدر و منزلت روحانيت در جامعه است يا خير؟ آيا انقلاب مسوول آينده کاري حوزه است يا خير؟ آيا انقلاب بايد بستر اجراي خروجي ها و کشف هاي علمي حوزه را آماده کند يا اين که حوزه بايد اقبال و پذيرش انقلاب را به اين سمت سوق دهد، و يا اين حرکتي است دو سويه؟ و سوالاتي از اين قبيل که هم بسيارند و هم از توان علمي و فکري نويسنده خارج است تا از عهده آن برآيد، اين عرصه جولانگه عقابهاي تيز پرواز آسمان علم است! به همين سبب اين مبحث را ئر همين جا پايان مي دهيم.
حق انقلاب بر حوزه:
اين سخنان که بر زبانها و قلم ها جاري شده و مي شود همه از سر دلسوزي است و اگر بيش از اين در ارائه راهکارها و عمل بدان تاخير و تسويف صورت بگيرد همه ما و شما بيش از اين صداي خرد شدن استخوان هاي حوزه را خواهيم شنيد و درک خواهيم کرد که حوزه با اين وضعيت در بهترين حالت «اگر زنده بماند منزوي خواهد شد»( رهبري 8/9/1386) در شرايط فعلي کشور، جامعه دانشگاهي مان ده ها سال از قافله جهاني عقب است، و حوزه علميه مان نيز ده ها سال از دانشگاه هايمان!
همانطور که گفتيم رسـالـتـي کـه اکـنون از سوي نظام اسلامي بر دوش حوزه و روحـانـيت قرار گرفته در هيچ زماني از تاريخ نبوده است. در روزگاران پيشين حوزه با نيازهاي دينيِ بسته و محدود مردمان مسلمان روبه رو بود. روشـن نـبـود کـه کاوشها و تلاشهاي حوزويان و عالمان آگاه در چه سـطح و گستره اي در زندگي عملي مردمان اثر مي گذارد، ولي امروز درس و تـحـقـيق و تبليغ حوزويان مي تواند در سرنوشت يک جامعه و مـلـت کـارگـر افـتـد. امروز اگر دستاورد علمي و فقهي و پژوهشيِ مـدرسـان، مـبـلغان، محققان، نويسندگان و متفکران سازوارِ اين زمـان و برآورده کننده نيازهاي جامعه باشد، به يقين مي داند که بازتابي روشن در پيکره نظام مي يابد. مي داند که اگر لحظه لحظه هـاي عـمـر خـود را در استنباط و فهم دين به کار بندد به لحظه هـاي عـمر هزاران انسان رونق خواهد داد و به برکت آن باورها و ايـمـانـهـايـي شـادابي خواهند يافت. امروز فرصتها براي حوزه و روحـانـيـت زريـن و بي مانندند.
امـام بـا حـرکـت و جـنبش اسلامي خود اين بيداري و بينش را به مـتـفکران جهان داد که تا زماني که حاکميت و مديريت جامعه ميان (معنويت) و (مـاديت) موازنه بر قرار نکند، مردمان هم چنان در آتش هواها، پستيها، نفس پرستيها، و شهوتها خواهند سوخت. اگر بخواهد اين نفس پـرستيها و هواها و هوسهاي جمعي و اجتماعي به خِردگرايي انساني و ارزش و مـدنيت تکاملي و متعالي بدل شود، راهي جز اين نيست که حـکـومت با دين آشتي کند و در مقام اجرا و عمل نسبت به فضيلتها و ارزشـهـاي وحـيـاني تعهد نشان دهد. حکومت وقتي مي تواند چنين تـعـهـدي را پـذيـرا شـود که ساختار ايدئولوژيک داشته باشد. بر پـايگاه تفکر ديني قرار يابد و فلسفه عملي آرمانهاي دين و نشان دهنده آيينها و قانونهاي وحي باشد.
پـيـدايـي چنين حکومتي که بتواند اين بينش و انديشه بلند را بر تـابـد بـه پـيش انگاره هاي فکري و نظريه ها و طرحهاي تخصصي و کـارشناسي شده دين نيازمند است. دامنه اين نياز تنها به دايره فـکـر و نـظر محدود نمي شود بلکه در عمل حضور واقعي آگـاهـان ديـني را نيز در بدنه نظام مي طلبد که ذيلا بدان مي پردازيم.
1. طراحي هندسه معرفت ديني:
حضرت امام (ره) ساختارهايي را که تا به آن روز، به غلط جزو باورهاي اسلامي شده بود را شکست و باور داشت که احکام اسلامي تنها ناظر به رفتارهاي فردي- عبادي نيست، بلکه اهداف اسلام بسيار والاتر از اين سطوح است:
«اسلام يک مکتبى است که براى انسان سازى آمده، و ما بايد ببينيم که اين انسان، که به قول بعضى ماهيتِ ناشناخته است، اين انسان چه ابعادى دارد و چه احتياجاتى دارد؟ و اسلام که براى انسان سازى آمده است، آيا جهت حيوانى اين را فقط مىخواهد بسازد، يا جهت معنوى او را مىخواهد بسازد، يا انسان مىخواهد بسازد؟ انسان مثل ساير موجودات نيست. ... يعنى يک انسان مىتواند سير بکند از عالم طبيعت تا ماوراى طبيعت، و از ماوراى طبيعت تا مرتبه الوهيّت سير بکند تا برسد به اينکه آنجا را ادراک بکند . اسلام براى اين انسانى که همه چيز است... تز دارد، برنامه دارد اسلام. اسلام مىخواهد انسان را يک انسانى بسازد جامع؛ يعنى رشد به آنطور که هست بدهد. حظّ طبيعت دارد، رشد طبيعى به او بدهد؛ حظّ برزخيت دارد، رشد برزخيت به او بدهد؛ حظّ روحانيت دارد، رشد روحانيت به او بدهد؛ حظّ عقلانيت دارد، رشد عقلانيت به او بدهد؛ حظّ الهيت دارد، رشد الهيت به او بدهد. همه حظوظى که انسان دارد و به طور نقص است، الآن نرسيده است؛ اديان آمدهاند که اين ميوه نارس را رسيدهاش کنند؛ اين ميوه ناقص را کاملش کنند. » (صحيفه امام، ج4، ص: 8)
هم ايشان در منشور مغفول روحانيت چنين مي فرمايند: «حکومت در نظر مجتهد واقعي، فلسفه عملي تمامي فقه، در تمامي زواياي زندگي بشريت است» و اين نظريه مبناي تشکيل حکومت اسلامي است. فلذا از حوزه انتظار مي رود که خلاء تئوريک نظام را از اين جهت پر نمايد.
2. تدوين قوانين ديني:
«تشکيل نظام اسلامى، که داعيهدار تحقق مقررات اسلامى در همهى صحنههاى زندگى است، وظيفهاى استثنايى و بىسابقه بر دوش حوزهى علميه نهاده است؛ و آن تحقيق و تنقيح همهى مباحث فقهىاى است که تدوين مقررات اسلامى براى ادارهى هر يک از بدنههاى نظام اسلامى بدان نيازمند است. فقه اسلام، آنگاه که ادارهى زندگى فرد و جامعه را با آن گستردگى و پيچيدگى و تنوع مطمح نظر مىسازد، مباحثى تازه و کيفيتى ويژه مىيابد. و اين، همانطور که نظام اسلامى را از نظر مقررات و جهتگيري هاى مورد نيازش غنى مىسازد، حوزهى فقاهت را نيز جامعيت و غنا مىبخشد. روى آوردن به «فقه حکومتى» و استخراج احکام الهى در همهى شؤون يک حکومت، و نظر به همهى احکام فقهى با نگرش حکومتى - يعنى ملاحظهى تأثير هر حکمى از احکام، در تشکيل جامعهى نمونه و حيات طيبهى اسلامى - امروز يکى از واجبات اساسى در حوزهى فقه اسلامى است؛ که نظم علمى حوزه، اميد برآمدن آن را زنده مىدارد.» (24/08/1371)
گرچه تدوين و اجراي صحيح قوانين ديني بر عهده عده اي کارگزاران نظام اسلامي است ليکن بخش عمده اي از آن منوط است به تعهد متفکران اسلامي، تا با همت بلند و دقت بالا نيازسنجي نموده و بر طبق آن از منابع اسلامي قوانين مربوطه را استخراج کنند، تا مبادا رهبري انقلاب هشدار دهند:
« امـروز خـيـلي از مسائل وجود دارد که فقه بايد تکليف اينها را مـعلوم کند ولي معلوم نکرده است... بسياري از مباحث حکومتي حل فقهي نشده و تکليفش معلوم نگرديده است»(مجله حوزه، ش 72)
«ما امروز درباب ادارهى کشور به مسائلى برخورد مىکنيم که مشکلات و معضلات دينى و فقهى ماست؛ ما پاسخ اينها را مىخواهيم، اما کسى جوابگو نيست. بايد خودمان بنشينيم، يا آقايى را ببينيم و از او بخواهيم، يا فرضاً بگوييم در کتابها بگردند و جواب اين مسأله را پيدا کنند.» (31/6/70)
3. تامين کادر حوزوي نظام:
در نظام جمهوري اسلامي علاوه بر مناصبي که در آنها فقاهت و اجتهاد و درايت ديني و سياسي شرط شده است (رهـبـري نـظـام، شوراي نگهبان، خبرگان رهبري، رئيس مجمع مصلحت نـظـام، ريـئـس قوه قضائيه، رئيس ديوان عالي کشور، دادستان کل، وزيـر دادگـستري، و وزير اطلاعات) مناصبي نيز مانند مجلس و صدا و سيما و رياست جمهوري وجود دارد که بعضا نياز زمان طالبِ طلاب فاضلي است که تعهد و کارآيي مناسبي براي انجام آنها داشته باشد.
«بايد طلاب را براى نيازهاى جامعه تربيت کنند... بايد جايى در حوزه باشد که طلاب را براى حضور در دستگاههاى گوناگون ادارى کشور - مثل سازمانهاى عقيدتى، سياسى و ادارات مختلفى که احتياج دارند - سوق دهد. جايى باشد که اشخاص و جمعى را به سمت پيدا کردن مسائل مهم - که نظام به آنها نياز دارد - سوق دهد.»(31/6/70)
امام امت نيز درباره اهميت اين مقوله مي فرمايند:
«روحـانيت تا در همه مسائل و مشکلات حضور فعال نداشته باشد نمي تواند درک کند که اجتهاد مصطلح براي اداره جامعه کافي نيست.» (صحيفه نور ج21، ص100)
«همه مي دانيم که اگر خداي نخواسته حوزه ها از عهده تربيت فقها و عـلـما و خطباء موجه و مورد علاقه مردم بر نيايد و به طور هرج و مرج و بدون برنامه صحيح و ضابطه اسلامي ـ عقلايي حوزه ها اداره نـشـونـد بايد همه منتظر فاجعه شکست جمهوري اسلامي و اسلام بزرگ بـاشيم و اگر اکنون با همت همگان از سرچشمه فساد جلوگيري نشود فـردا و فـرداها دير است و بسا باشد که به جايي رسد که از قدرت هـمـه خـارج شـود. مـقـايسه امروز حوزه ها با قبل از انقلاب که روحـانـيـون از سـيـاست و نظر در امور کشور به واسطه تبليغات و فـشـارها و کج فهميها منعزل و برکنار بودند بسيار نابجا و غلط اسـت. گـرچـه مـمکن است بعضي کج فهميها با اين امر حياتي مخالف بـاشـند و با تز (نظم در بي نظمي است) با توهمات شيطاني دست به گـريـبـان بـاشـنـد لـيکن اينان در اقليت هستند و قشرهاي عظيم روحـانـيـون مـتـفکر و متوجه به مسائل و پيش آمدها در اين فکر هستند.» (صحيفه امام، ج16، ص46)
اهميت اين مبحث زماني بيشتر جلوه مي نمايد که بدانيم يکي از اصلي ترين حربه هاي دشمنان انقلاب نفوذ کردن در رده هاي مديريتي نظام اسلامي است خواه مستقيم و خواه غير مستقيم. اين است که امام بارها و بارها اين مطلب را گوشزد نمودند و در پيام منشور روحانيت به طلاب فرمودند:
«من به طلاب عزيز هشدار مىدهم که علاوه بر اينکه بايد مواظب القائات روحانى نماها و مقدس مآبها باشند، از تجربه تلخ روى کار آمدن انقلابى نماها و به ظاهر عقلاى قوم که هرگز با اصول و اهداف روحانيت آشتى نکردهاند عبرت بگيرند که مبادا گذشته تفکر و خيانت آنان فراموش و دلسوزيهاى بي مورد و ساده انديشي ها سبب مراجعت آنان به پست هاى کليدى و سرنوشت ساز نظام شود»
4. فرهنگ سازي بر اساس ارزشهاي ديني:
بي ترديد حکومتي که با مباني اسلامي و ارزشهاي ديني روي کار آمده، بدون فرهنگي مطابق با آن مباني هرگز نمي تواند به حيات حقيقي خود ادامه دهد و اگر در همان آغاز شکل گيري و يا در طول رشد و تثبيتش نتواند ارزشهايش را حاکم کند و نبض جامعه را با آنها تنظيم نمايد قطعا يا به شکست در ارکان حکومتي دچار خواهد شد و يا اينکه از آن مباني اسلامي تنها اسمي خواهد ماند و نظام اسلامي مسير واقعي اش را کج کرده و به بيراهه و قهقرا خواهد رفت. بنيانگذار اين نهضت آينده کشور و نظام را منوط به طراحي فرهنگ مسقل اسلامي و تربيت انسانها بر اساس آن دانسته و مي فرمايند:
«تربيت يک ملت به اين است که فرهنگ آن ملت فرهنگ صحيح باشد. شما کـوشـش کـنـيـد کـه فـرهـنـگ را فرهنگ مستقل اسلامي درست کنيد. جـوانـهـايي که در اين فرهنگ تربيت مي شوند همانهايي هستند که مـقـدرات کـشور در دست آنهاست. اگر اينها درست بار بيايند همه خـدمـتـگـزار بـه مردم، امين به بيت المال، و همه اينها در تحت رهـبـري اسـلام تـحـقـق پيدا مي کند، اگر يک ملتي فرهنگش اين طور تـربـيت شود اين فرهنگ فرهنگ غني اسلامي است و مملکت يک مملکت آرام مترقي خواهد بود» (صحيفه امام، ج8، ص89)
5. پاسخگويي به شبهات فکري دنيا:
يکي از حقوق انقلاب بحث پاسخگويي حوزه به سوالات و شبهات علمي و فکري اعضاي نظام از جمله نهادهاي قانونگذاري و قضايي و اجرايي و دانشگاهها است، و تا زماني که حوزه چشم از اين واقعيت بسته باشد و عباي ترس بر تن پوشيده باشد و از ورود به اين عرصه ها ابا کند، اين نهادها نيز منتظر استخاره حضرات نخواهند ماند و رو به ترجمه غرب خواهند آورد و انصافا نمي توان آنان را به سبب اين جهت گيري ملامت کرد. و جالب اين جاست که بعضا افرادي بين حوزويان ديده مي شود که آنها نيز نهايتا مثل مردم مذهبي از نظام بانک هاي ربوي و فضاهاي آلوده سياسي و خروجي هاي غربي دانشگاهها فقط گله مي کنند، در حالي که فلش اين همه کم کاري در درجه اول به سمت خود اين آقايان است، و اگر خواستي نقدي بر ايشان کني، به گونه اي پاسخ خود را دريافت مي نمايي که ديگر هيچگاه هوس سوال کردن به سرت خطور نکند، و تو نيک مي داني که با اين برخوردها هيچگاه راه براي مناظره هاي علمي حتي در بين خود حوزويان باز نخواهد شد! و تمامي همّ حوزه صرف هتک ها و برخوردهاي سلبي خواهد شد.
« در چنين فضائى، جامعه به جلو نخواهد رفت و دعواها، تکرارى و ثابت و سطحى و نازل مىگردد، هيچ فکرى توليد و حرف تازه اى گفته نمىشود، عدهاى مدام خود را تکرار مىکنند و عدهاى ديگر تنها غرب را ترجمه مىکنند و جامعه و حکومت نيز که تابع نخبگان خويش اند، دچار انفعال و عقبگرد مىشوند.»(16/11/1381)
البته مقام معظم رهبري چاره اين مشکل را چنين عنوان مي فرمايند:
« براى علاج بيمارىها و هتاکىها و مهار هرج و مرج فرهنگى نيز بهترين راه، همين است که آزادى بيان در چارچوب قانون و توليد نظريه در چارچوب اسلام، حمايت و نهادينه شود. بنظر مىرسد که هر سه روش پيشنهادى شما (فضلاي حوزه و دانشگاه) يعنى تشکيل 1) «کرسىهاى نظريهپردازى» 2) «کرسىهاى پاسخ به سؤالات و شبهات» و 3) «کرسىهاى نقد و مناظره»، روشهائى عملى و معقول باشند و خوب است که حمايت و مديريت شوند به نحوى که هر چه بيشتر، مجال علم، گسترش يافته و فضا بر دکانداران و فريبکاران و راهزنان راه علم و دين، تنگتر شود.»(همان)
و صد البته بايد دانست « فرهنگ اسلامى و تمدن اسلامى همواره در مصاف با معضلات جديد و نيز در چالش با مکاتب و تمدنهاى ديگر، شکفته است و پاسخ به شبهه نيز بدون شناخت شبهه، ناممکن است. اما متأسفانه...» ما هنوز در گام قبلتر از آن نيز کم آورده ايم، يعني در قبول اين مطلب که فضاهاي علمي غوطه ور در شبهه اند. بگذاريم و بگذريم و ذائقه ها را بيش از اين تلخ نکنيم...
اين همه که عنوان شد تنها گوشه اي از اين حقوق متقابل است و جاي دارد که اساتيد فن و فضلاي حوزه و دانشگاه به اين مهم پرداخته و نقاط کور و مبهم آن را روشن سازند تا بلکه! حوزه و نظام بيشتر و بيشتر با وظايف و تکاليف خويش آشنا گردند. و اين را نيز بايد اضافه کنيم که: « نه جبر تاريخ و نه دَوَراني بودن سير تاريخ، هيچ يک ملتي را به مرگ نمي کشد، آنچه يک تمدن را مي ميراند اين است که حاکمان و رهبران در برابر سوالات و مشکلات نوين، همان پاسخ هاي کهن را تکرار کنند.» (نهضت بيدارگري در جهان اسلام، ص181)
و اميد ما در حوزه جز طلاب انقلابي نيست، همانان که زندگي و آبروي خود را در طشت بلا نهاده و فارغ از «ان قلت»هاي شيطاني عده اي متحجرِ مقدس مآب به وظيفه اسلامي خود عمل کرده و جور عده اي مفت خور که فرعون وار بر سر خوان نعمت امام زمان(عج) نشسته و از سهم امام و سهم سادات مي خورند و دل خوشند به سواد لا ينفعي که بر پشت خود حمل مي کنند را مي کشند و اين به هيچ عنوان از روحانيت انقلابي قابل قبول نيست که روزهاي آوارگي دين خواهان غيرتمند، شبهاي سرد و سنگهاي سردتر سلولهاي زندان، پراکندگي قواي مذهب، بي مهري و نگاه ناآشناي مردم، طعنه و تحقير آشنا و ناآشنا، و کينه و نفرت دستگاه حاکمه را نسبت به خويش، در طول سالهاي حاکميتهاي پيشين به ياد آورند و در گرماي مطبوع چاشتگاه آفتاب انقلاب به خواب قيلوله بپردازند و اندکي فکر بيرون کردن خستگي هاي پيشين را کنار نگذارند، چرا که هنوز به ساحل نرسيده ايم و سوزش آفتاب نيم روز اگر هشيار باشيم به ناچار بيدارمان خواهد کرد، ولي افسوس که آن بيداري سودي نخواهد داشت. همان سان که بيداريِ جان در آستانه مرگ، غفلت زدگانِ دنيا را ثمر نمي بخشد و فرياد «رب ارجعوني لعلي اعمل صالحا فيما ترکت» از آنان شنوده نمي آيد و پاسخي جز «کلا انها کلمه هو قائلها» ندارد.
در پايان بايد تاکيد کنيم که سيل جريانات و تغييرات اجتماعي هرگز منتظر قيام ما نخواهد ماند و چه بسا زماني از خواب غفلت بيدار شويم که زير اين سيل عظيم دست و پا مي زنيم و تقديري جز غرق شدن نخواهيم داشت. «ليس بامانيکم و لااماني اهل الکتاب من يعمل سوء يجزبه ...» (سوره نساء آيه 123)
يعني : نه بر وفق مراد شماست و نه بر وفق مراد اهل کتاب، هر کس بد عمل کند جزايش را ببيند .
دعا مي کنيم که جز شيعياني نباشيم که امير المومنين(روحي فداه) با درد در وصفشان مي فرمايد: «بکم اداوي وانتم دائي»
من در پي آنم که دردهاي جامعه را به وسيله شما درمان کنم در حالي که شما خود درد من هستيد!