گروه فرهنگي مشرق - مسعود ده نمکي کارگردان فيلم 3 گانه اخراجي ها، امروز در آخرين مطلب وبلاگش از کليد خوردن سومين قسمت از تريلوژي اخراجي ها از روز چهارشنبه 10 آذر ماه خبر داده و نوشته است:
اين وبلاگ مخاطباني دارد که در تلخي ها و شيريني ها همراهم بوده اند. از سال 83 تا کنون ميليونها تن با چشمان خود همسفر خاطراتم بوده اند. همه کساني که در بحث هاي چالشي -نقادانه فيلمها و حرفهايم را نقد کرده اند و همه آنهائي که بزرگوارانه دربرابر بي انصافي ها از کارها و حرفهايم دفاع کرده اند همه و همه محترم اند و هيچ گاه فرصت نشد تک تک آنها را مخاطب قرار دهم و تشکر نمايم...
همه اينها را گفتم تا عرض کنم انشاالله چهارشنبه سومين قسمت از تريلوژي اخراجي ها کليد خواهد خورد. کاري بس دشوار که تا سه ماه شبانه روز درگير آن خواهم بود.مشکلات از هميشه بيشتر و کار از هر دو قسمت گذشته سخت تر است. نمي دانم سياستمداران چقدر طاقت شوخي را دارند اما اخراجي ها يک طنز سياسي است يک جورهايي آئينه زمانه ماست. آدم هاي بعد از جنگ که امروز هرکدام يک نماد هستند. از خودم بگير تا چپ و راست سياسي .ولي خوبي اش اين است که مثل هميشه تنها هستم .هر وقت بيشتر تنها مي شوم بيشتر حضور خدا را باور مي کنم.
اسپانسر هاي تبليغاتي بر اثر لابي ها و سنگ اندازي هاي گروههاي فشار سياسي جناحي پا پس کشيدند و مجبورم اخراجي ها را با اخذ وام از بانک بسازم و قيد درامدهاي تبليغاتي را بزنم.شکر خدا کسي هم به روي خودش نمي آورد که اخراجي هائي که ميليونها نفر را به سينما ها کشيد و زينت بخش نمودار هاي آماري دوستان شد آيا مشکلي دارد يا نه؟اما چه غم...
گر نگه دار من آن است که من مي دانم
شيشه را در بغل سنگ نگه مي دارد
باور کرده ام که- ان الله معنا -باور کرده ام که- کفا بالله حسيبا -باور کرده ام که -الذين جاهدو فينا و لنهدينم سبلنا-
بچه که بودم به علت فعاليت هاي جنبي در مدرسه فرصت درس خواندن نداشتم!!!البته هيچ گاه تجديدي نداشتم .عادت داشتم هر وقت از جلسه امتحان خارج مي شدم ورقه امتحاني ام را روبرويم مي گذاشتم و به جاي معلم آن را تصحيح مي کردم .دو جور در بدترين حالت و بهترين حالت به خودم نمره مي دادم و اغلب هم با نمره يازده و يا دوازده قبول مي شدم.اما آن روز وقتي کلاس دوم راهنمائي بودم از سر جلسه امتحان رياضي که بيرون آمدم فهميدم گند زده ام.در بهترين حالت 5 ودر بدترين حالت 2 مي شدم .از ترس خانواده توي سرم زدم. زمان نزديک صدور کارنامه ها که شد دل توي دلم نبود. شب جمعه اي بود و صداي نجواي دعاي کميل شهيد نقاشيان از بلند گوهاي مسجد مي .دلم شکست پا شدم و رفتم مسجد و شروع به مناجات کردم. با خدا حرف مي زدم و بلند بلند گريه مي کردم .ديگر نگاههاي مردم آزارم نمي داد انگار همه متوجه حال و سوز من شده بودند..
خدايا تو قادر به هر کاري هستي
من که از تو نخواستم مثل حضرت ابراهيم مرده برايش زنده کني تا يقينش بيشتر شود
من که نخواستم برايم رود نيل بشکافي
من که نخواستم عصا اژدها کني
من که نخواستم مرض لاعلاج شفا بدهي..
بيا و لوطي گري کن و براي اطمينان قلب من افزايش ايمانم اين نمره 5 رياضي ام را 10 کن بيشتر هم نمي خواهم..
اينقدر در حال خودم و گريه هايم بودم که متوجه نگاههاي عاقل اندر سفيه و پوزخند هاي مردم نشدم . وقتي به خودم آمدم همه مرا نگاه مي کردند. شايد فکر مي کردند من با اين همه قسم دعاي بزرگتري بايد داشته باشم اما در آن روزها تما م غصه من اولين تجديدي بود که در انتظارم بود و هيچ کس نمي توانست برايم کمکي باشد..
وقتي براي دريافت کارنامه مي رفتم با خودم مي گفتم اگر خدا اين کار را انجام ندهد من هم ....
اما وقتي کارنامه را گرفتم ديدم رياضي 10 شده ام ..اين ده برايم از شکافته شدن رود نيل بزرگتر ود چون مي دانستم چه گندي زده ام..
حالا خدايا خودت ميداني چقدر بدخواه دنبال خواري من هستند.خدايا در 10 سال کار روزنامه نگاريم تو کمکم کردي و در هر کاري که تا کنون براي تو بوده تو وکيلم بودي. درست ده سال پيش در آغاز دهه هشتاد وقتي براي اولين بار دست به دوربين بردم و فقر و فحشا را ساختم تا هم اينک سال آخر دهه هشتاد است و ساخت سومين قسمت از اخراجي ها را آغاز مي کنم تو راهم بردي حتي اگر من پز اش ر ا داده باشم. چه آن زمان که پاي ميز بازجوئي در باره فقر و فحشا بازخواست مي شدم و چه آن موقع که در ميان کف و سوت مردم سيمرغ مي گرفتم مي دانستم که من کسي نيستم و تو عزت و ذلت مي دهي و حالا در پايان چهلمين دهه از عمرم که يک دهه اش به کودکي و غفلت و يک دهه اش به جنگ و جهاد و يک دهه اش به روزنامه نگاري و سياست و دهه هشتادش به فيلم سازي گذشته .. من ديگر کودک ساده دل معصوم آن روزها نيستم خودت به کرمت با من رفتار کن ....
از شما دوستانم مي خواهم براي من دعا کنيد .دعاي دوست در حق دوست مستجاب مي شود حتي اگر در حق مثل مني باشد..
خدايا تو لوطي تر از اين حرفها هستي که بدي هايم را به رويم بياوري .سعي کردم با همه بدي هايم هرچه کردم در راه تو باشد.من قائده بازي اين قوم را بلد نيستم دستم را بگير و راهم ببر که تو بهترين راه براني..