به گزارش مشرق به نقل از فارس، هفتاد روز میگذشت که ما در آسایشگاههای
بعثیها زندانی بودیم و تنها روزی یک بار برای دادن آب و غذا درها باز
میشد.
یک روز مسئول اسارتگاه آمد و گفت: از طرف رئیسجمهور عراق صدام حسین برایتان هدیه فرستاده شده است که فردا به شما میدهیم.
بسیار
کنجکاو بودیم که بدانیم هدیه صدام حسین چیست؛ یکی میگفت لباس میدهند،
دیگری میگفت شاید کارت آزادی است و خلاصه هر کس نظری میداد تا اینکه چیزی
را تحویل گرفتیم که هیچکدام حدس نمیزدیم.
فردای آن روز مسئول
اردوگاه با تشریفات رسمی به همراه چند نگهبان عراقی که یکی از آنها کارتنی
کوچک در دست داشت، وارد آسایشگاه شد و پس از مدتی سخنرانی در خصوص شخصیت
صدام حسین و اینکه تا چه حد به فکر اسرای ایرانی است، گفت: به گفته
رئیسجمهور صدام حسین، شما مهمان ما هستید و خلاصه از این قبیل مهملات
بسیار سر هم کرد و سرانجام یکی از برادران آزاده را صدا زد تا محتویات آن
کارتن را که هدیه رئیسجمهور عراق بود بین برادران توزیع کند.
در
زیر نگاه متعجب ما قاشقهای رویی و سیاه و ناصافی را از کارتن خارج کردند و
بین ما توزیع شد؛ یکی از عراقیها گفت: آیا شماها در ایران چنین چیزهایی
داشتهاید؟ غذایی را که ما به شما میدهیم با این قاشق اینطور بخورید؛ و
بعد طرز به دست گرفتن قاشق را هم به ما گفت.
آنها آن قدر بدبخت و
ناآگاه بودند که نمیدانستند ما در ایران از چه نعمتهایی برخوردار بودیم؛
البته ناگفته نماند که از شخص صدام حسین جز این همه انتظار نمیرفت که در
کنار صدها نوع شکنجه و آزار مختلف، یک قاشق رویی سیاه را به عنوان هدیه به
برادران آزاده تقدیم کند.
بسیار کنجکاو بودیم که بدانیم هدیه صدام حسین چیست؛ یکی میگفت لباس میدهند، دیگری میگفت شاید کارت آزادی است و خلاصه هر کس نظری میداد تا اینکه چیزی را تحویل گرفتیم که هیچکدام حدس نمیزدیم.