چند شاعر نام میبرم، در مورد اشعارشان صحبت بفرمایید.
محمد علی جوشایی؟
در جوشایی یک طغیانی را میبینی که به عمد کنترل شده است! یک نخلی است که خیلی زود صاعقه خورد
معیار شما هم برای اکثر چیزها نخل است.
خوب من ذاتم نخل است، کودکیام در نخل است. جوشایی یک جنون و شوریدگی ای دارد که انسان خوبی است. انسان خوب یعنی وقتی که با او مینشینی اولین چیزی که از او میآموزی اخلاق است. واقعا اخلاق مدار و انسان است. یکی از دوستان میگفت با محمد علی جوشایی به یک شعرخوانی دعوت شدیم و وقتی به سمت آن شهر راه افتادیم در راه یک گنچشکی آمد از جلوی ماشین رد شد؛ جوشایی پشت ماشین بود. این گنجشک به جلوی رادیات خورد و پرت شد. جوشایی زد روی ترمز و گنجشک را از رادیات در آورد و لب جاده برایش قبر کند و شروع کرد به گریه کردن. گفته بود: نکند این گنجشک داشته برای جوجههایش غذا میبرده است! الان جوجههایش منتظرند. گفته بود اگر شعرخوانی من ارزش این را داشته که چهار تا جوجه بیمادر شوند من نمیآیم، تو با ماشین برو و او گفته بود که من بدون تو جایی نمیروم. محمدعلی جوشایی با همین لطافت و ظرافت چهار تا برادر خودش را در زلزله بم از دست داده است.
علیرضا قزوه؟
قزوه آدم بسیار درد آشنایی است. منهای شعرش که اصلا یک اتفاق بوده است.
* مگر زینالدین کمتر از سیاووش است؟
از شعرش بیشتر صحبت کنید.
راجع به شعر قزوه میتوانم بگویم که قزوه آغازگر نوعی دیگر از شعر اعتراض بود. یعنی ما قبل از انقلاب شعر اعتراض داشتیم که به نظام ستمشاهی معترض بود، ولی نوع دیگری از شعر اعتراض بعد از انقلاب رشد کرد. این هم نبود که شاعر دست روی دست بگذارد نه، این مملکت خون داده، جوان داده، همت مگر کمتر از ستارخان بود، باکری مگر کمتر از رستم است! زینالدین کمتر از سیاووش است؟
مردهایی که رفتند و این گونه با دست خالی رفتند. از همین کوچههای ما رفتند. یک اتفاقی که در دفاع مقدس افتاد این بود که آن قدر این شهدا را آسمانی کردیم و بالا بردیم که یک سری از جوانهای نسلهای قبل میگفتند آقا نمیشود به اینها برسیم، بعد هم یکی دیگر پیدا شد و گفت که اینها لات بودند و ... یعنی از دو طرف بام افتادیم!
شعر قزوه شعر پاکیزهای است. یعنی وقتی عاشقانه هم میخواهد بنویسد یک عاشقانه انسانمدار و اخلاقمدار است. عاشقانهای که حتی اگر محبوبش نارفیقی و نامردی کند قزوه احترامش را دارد. اصل عشق احترام است. خیلی از ما عشق را با مالکیت اشتباه میگیریم. چیزی که من را خیلی پابند علیرضا قزوه کرده است، انصاف اوست. من هر از گاهی به علیرضا قزوه نامه مینویسم، درد دل میکنم. مثلا امروز این جوری شد، آن جوری شد. برادر بزرگم است. قزوه آدم کار راهاندازی است و خیلی از شاعران و کسانی که سری در سرها دارند وامدار علیرضا قزوه هستند.
* مردی که زیاد می دانست
سید حسن حسینی؟
قلندری بود این مرد. خیلی دوست داشتم ببینمش.
من یک ترانه دارم که میگوید:
«گریه بده واسه مرد
غرور زیادش خوبه کم نمیشه
مرد واسه بستن بند کفشش
پاشو بالا میاره خم نمیشه»
من این ترانه را برای یکی از دوستان خواندم، به من گفت یک بار با حسن حسینی جایی رفتیم که میخواست برای هیئت علمی فرمی پر کند. میگفت: در فرم استخدام نوشته بود؛ جنسیت. الف) مرد ب) زن، بعد سید با خودنویس روی کلمه مرد خط کشید و گفت: خیلی ادعای بزرگی است! بالای کلمه مرد نوشت؛ مذکر. این رفتارها، رفتارهایی است که برخواسته از یک روح معمولی نیست. و باید یک چیزی در چنته داشته باشی تا این کارها را بکنی.
"نوشداروی طرح ژنریک" او یک طنز فاخر است که در عین حال تلخ هم هست. حسن حسینی زیاد میدانست. طنز نوشتن یعنی که تو زخمها را ببینی. زخم خودت، زخم جامعه است و ... بعد یک جوری این زخم را جراحی میکنی که طرف کمترین درد را بکشد، در حالی که هیچ مسکنی هم وجود نداشت! و سید خوب از پس این درد برآمد.
امیری اسفندقه؟
به امیری اسفندقه ارادت قلبی دارم. او قصیدههای خیلی خوبی دارد.
حسین منزوی؟
هیچ کس در ایران نیست که عاشقنه بنویسد و زیر سایه حسین منزوی نبوده باشد. اصلا حسین منزوی در عاشقانه نوشتن طرحی نو در انداخت. یکی از کارهای او این بود. یک حماسهای در تغزل حسین منزوی است که هیچگاه آن خواری را در نزد معشوق نمیبرد.
سلمان هراتی؟
او گلی بود که زود پرپر شد. میتوانم بگویم: جاده! الهی کمرت بشکنه. این جادهها خیلیها را از ما گرفتند. سلمان با توجه به محیطی که در آن بزرگ شده است کاش الان بود.
این روزها حامد عسگری، با چه اشعاری زندگیاش را سپری میکند؟
من کتاب بالینی ام سعدی است و بیدل. شبی دو سه تا غزل از سعدی و بیدل باید بخوانم. هفتهای چندصفحه نهجالبلاغه باید بخوانم. رمان و داستان کوتاه هم زیاد میخوانم. البته از شاعران معاصر و هم نسلان کمتر میخوانم.
دلیلش چیست؟
میترسم مضمونی در من رسوب کند و بعداً دیگر خودم نباشم.
یعنی شما این قدر حساس و اثرپذیر هستید؟!
دست خودم نیست. یک کارگردان یک کادربندی غروب را میبیند و به دلش مینشیند. سالها بعد ناخودآگاه دوربین را همان جا میکارد و همان غروب را میگیرد. من اثرپذیر نیستم، با عینک خودم به دنیا نگاه میکنم.
پس چرا میترسید اشعار همنسلان خودتان را بخوانید؟
نه این که نخوانم، یعنی در جریان ادبیات هستم. ولی فقط به خاطر این که بدانم چه اتفاقی دارد میافتد.
* به مهدی رحیمی توصیه کردهام یک نسخه از غزلهای آیینی اش را در کفنش بگذارد، آن دنیا به دردش میخورد
از شاعران هم نسل شما چه کسانی را موفقتر میبینید؟
نسل ما نسل بدی نبود، یعنی نسلی بود که با همه سختیها و نداریهایش خوب خودش را جمع کرد. من کارهای «مهدی جهاندار» و «فاضل نظری» را خیلی دوست دارم. کارهای «مهدی رحیمی» را خیلی دوست دارم. رحیمی اصلا نظر کرده است. من به مهدی توصیه کردهام که مهدی، حتما یک نسخه از غزلهای آیینی ات را در کفنت بگذار، آن دنیا خیلی بدردت میخورد. یک بیت دارد برای امام حسن مجتبی(ع) که میگوید:
«ایستادم به سرپنجه که کاری بکنم/ دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد»
این غزل میدان مین است و هر مصرعش یک انفجار است.
تا به حال چند مجموعه چاپ کردید؟
دو مجموعه
آقای عسگری! وضعیت شعر امروز را چگونه ارزیابی میکنید؟
دورهای شد که مدنیست. مثلا الان فلسفه و تئاتر خیلی مؤثر است. چون هنر رایگانی است. دم دستی شده است. دید خوبی به شعر نیست. شعر امروز با همه امکانات و بسترهایی که مهیاست شاعر خیلی داریم، شعر نداریم.
به این فضای شعر امروز امیدوار نیستید؟
خیلی امیدوارم. چون نسل فوقالعاده باهوشی در راه است. امروز من از دو تا شاعر نوجوان که متولد هفتاد و یک و دو بودند کارهایی شنیدم که مطمئنم اینها در اندیشه و زبان پخته میشوند.
* میترسم از این که ذهن کانالیزه شود
اردوهای آفتابگردانها که شهرستان ادب برگزار میکند را چگونه میبیند؟
هر حرکتی که به تجمع و گفتگو کمک کند تایید شده است و مثبت است. همین الان از چند استان آدم این جاست. از همه استانها هستند. خوب است. فقط من از یک چیزی میترسم؛ آن هم این است که ذهن کانالیزه شود. مثلا این است که برای فلان مسئله چیزی بنویسید.
منظورتان این است که سفارشی کار کنند خوب نیست؟
ببینید اصلا سفارشی کار کردن کار بدی نیست. ولی اگر شاعر را موظف کنید که بیاید یک کاری را بنویسد و این کار بر هر ضرب و زوری شده کلمات صیقل داده شود لطفی ندارد! شاید اینگونه هم نباشد. این که بستری مهیا شده از همه استانها دور هم جمع شوند و تجمع کنند کار شایستهای است. شعرشان توسط اساتید حرفهای نقدی میشود. اینها قابل تحسین است.
چه قدر اردوهای اینچنینی اثرگذار است؟
خیلی!
اگر زمان شما این اردوها برگزار میشد الان حامد عسگری بود؟
از الانی که هستم جلوتر بودم. من چرا باید در بیست سالگی منزوی را بشناسم؟ چرا باید در بیست سالگیام سعید بیابانکی را بشناسم؟ اگر بستری بود که من بیانانکی را زودتر میدیدم شعر خوب را هم زودتر پیدا میکردم. ای کاش یکی من را راهنمایی میکرد که این کتاب را بخوان و ...
* یک نفر باید زلیخا را بیندازد به چاه
شما غزل زیبایی دارید که واژههایی مثل برنو و مشروطه و عشق و ... در آن خودنمایی میکند، میشود آن را برایمان بخوانید؟
با من برنو به دست یاغی مشروطه خواه
عشق کاری کرده که تبریز میسوزد در آه
بعدها تاریخ میگوید که چشمانت چه کرد
با من تنهاتر از ستارخان بیسپاه
موی من مانند یال اسب مغرورم سپید
روزگار من شبیه کتری چوپان سیاه
هر کسی بعد از تو من را دید، گفت از رعد و برق
کنده پیر بلوطی سوخت، نه یک مشت کاه
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یک نفر باید زلیخا را بیندازد به چاه
آدمیزاد است و عشق و دل به هر کاری زدن
آدم است و سیب خوردن، آدم است و اشتباه
سوختم دیدم قدیمیها چه زیبا گفتهاند
«دانه فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه»
و حرف آخر به مخاطیبینی که مصاحبه را میخوانند. به خصوص شاعران.
به هم احترام بگذاریم، به پرندهها احترام بگذاریم، به خورشید سلام کنیم، هر از گاهی گریه کنیم. نامردی نکنیم. اگر هم نامردی کردیم به خودمان تشر بزنیم. وقتی شب میخواهیم بخوابیم محاسبه کنیم.