«سرمایهی اجتماعی» واژهای است كه این روزها زیاد به گوش میرسد. اكنون پژوهشگران علوم اجتماعی در ایران -همانند پژوهشگران و سیاستمداران در دیگر كشورها- به اهمیت و ضرورت سرمایهی اجتماعی پیبردهاند. حتی برخی مدیران، بی اینكه درك درستی از این واژه داشته باشند، آن را به كار میبرند و ادعا میكنند كه برای افزایش سرمایهی اجتماعی در زیرمجموعهی خود برنامه دارند.
اما سرمایهی اجتماعی چیست؟ مفهوم سرمایهی اجتماعی را نخست جامعهشناسان ابداع كردند. این مفهوم به آنها كمك میكرد كه در مورد رفتار جمعی انسانها توضیحاتی ارائه كنند و نشان بدهند كه چگونه كار جمعی و گروهی میتواند شكل بگیرد و استمرار یابد. از طرف دیگر، مفهوم سرمایهی اجتماعی آنها را قادر میساخت كه افزایش جرم و جنایت و نیز ضعیف بودن همبستگی مردم را در برخی مناطق تبیین نمایند.
سپس اقتصاددانها نیز به گونهای دیگر به مفهوم «سرمایهی اجتماعی» رویآوردند. در آغاز دههی ۱۹۹۰ میلادی كشورهای تازهاستقلالیافتهی بلوك شرق، بازسازی اقتصادی را آغاز كردند. برخی از این كشورها علیرغم اینكه از سرمایهی مالی (پول) و سرمایهی انسانی (متخصصان) برخوردار نبودند، باسرعت برنامهی توسعهی اقتصادی را پیش میبردند. در مقابل، كشورهای دیگری نیز بودند كه با صرف هزینههای گزاف، پیشرفت كمی داشتند و برنامههای اقتصادی آنها عموماً به شكست میانجامید، زیرا مردم با دولت همكاری نمیكردند و فساد اقتصادی به قدری بالا بود كه منابع توسعه را هدر میداد. اینجا بود كه اقتصاددانان واقف شدند برای توسعهی اقتصادی، علاوه بر سرمایهی مالی و سرمایهی انسانی، نیاز به گونهای دیگر از سرمایه هست كه از جنس پول یا تخصص نیست. آنها این نوع سرمایه را «سرمایهی اجتماعی» نامیدند؛ سرمایهای كه بر خلاف انواع دیگر سرمایه، چندان ملموس و عینی نیست، قابلیت تملّك فردی ندارد و اجتماعی است و البته برای پیشرفت و بقای یك جامعه بسیار ضروری است.
مجموعهی مطالعات جامعهشناسان و اقتصاددانان، حكومتها را نسبت به اهمیت سرمایهی اجتماعی آگاه ساخت. بنابراین حكومتها برای تأمین سرمایهی اجتماعی برنامهریزی كردند و هزینههای گزافی را به آن اختصاص دادند، زیرا به این باور رسیده بودند كه بقای یك جامعه و حتی یك تمدن به سرمایهی اجتماعی آن بستگی دارد. چهبسیار تمدنهایی كه در ثروت غوطهور بودند و از آخرین دستاوردهای دانش و فناوری نیز بهرهمند بودند، اما به دلیل از دست دادن سرمایهی اجتماعی دچار تشتّت و چندپارگی و بدبینی و بیاعتمادی شدند و تمدن از درون متلاشی شد.
با توجه به این مقدمه، سرمایهی اجتماعی را به بیانی كوتاه و ساده میتوان چنین تعریف كرد: «وجود روابط عمیق و گسترده میان افراد جامعه». روابط عمیق، به معنی وجود اعتماد است و گستردگی روابط در جامعه نشانهی وجود شبكهی اجتماعی و روابط متقابل میان افراد آن است.
وجود سرمایهی اجتماعی در حوزهی «اجتماعی» به معنی روابط گسترده و اعتمادآمیز اعضای جامعه با یكدیگر است؛ سرمایهی اجتماعی در «اقتصاد» بیشتر با روابط اعتمادآمیز بازیگران اقتصادی (مانند خریدار و فروشنده) عینیت مییابد. وقتی از سرمایهی اجتماعی در حوزهی «سیاست» سخن به میان میآید، به این معنی است كه میان «دولتمردان» و «مردم» روابطی مبتنی بر اعتماد متقابل وجود دارد. یعنی هم مردم به مسئولین اعتماد دارند كه سیاست و فرمانی بر خلاف مصلحت عمومی صادر نخواهند كرد و هم مسئولین دولتی به مردم اعتماد دارند و بر اساس همین اعتماد است كه برنامههای كلان و سیاستهای بلندمدت و قوانین را تنظیم میكنند و اطمینان دارند كه مردم این سیاستها و برنامهها را پذیرفتهاند و اجرا میكنند و قوانین را نیز رعایت میكنند.
سرمایهی اجتماعی اگر در میان «مردم» حضور داشته باشد، رفاه و تأمین اجتماعی (Social security) و كاهش جرم و جنایت را به ارمغان میآورد.
سرمایهی اجتماعی اگر در حوزهی «اقتصاد» به كار گرفته شود، تولید ثروت و توسعهی اقتصادی و كاهش فساد اقتصادی را به دنبال دارد.
سرمایهی اجتماعی اگر در عالَم «سیاست» وجود داشته باشد، اعتماد سیاسی، مشاركت مدنی و كاهش شكاف بین حكومت و مردم را پدید میآورد.
اگر سرمایهی اجتماعی سیاسی حكومت به اندازهی كافی بالا باشد و مردم به اندازهی كافی به حكومت اعتماد داشته باشند، در این صورت بذرهای تجزیهطلبی بین مردم رشد نخواهد كرد. بنابراین بسیار عاقلانهتر خواهد بود كه حكومت این روش مناسبی برای بهبود و انباشت سرمایهی اجتماعی است.
در این نوشتار، «دو مانع» در برابر رشد و انباشت سرمایهی اجتماعی را معرفی میكنیم كه اگر به آنها توجه شود، میتوان از این دو دام پرهیز كرد و از كاهش ناخواستهی سرمایهی اجتماعی جلوگیری نمود. «تمركزگرایی» و «نهادگرایی» هر دو برای سرمایهی اجتماعی مضر هستند و دولتهایی كه این سیاستها را در پیش بگیرند، بخشی از سرمایهی اجتماعی خود را از دست خواهند داد.
لازم به ذكر است كه در تئوریهای مدرن علوم سیاسی، اتفاقاً این دو مورد را به عنوان راهكارهایی برای تقویت قدرت دولت معرفی كردهاند و به دولتهای سنتی توصیه میكردند كه با استفاده از تمركزگرایی و نهادگرایی، زمینهی گذار از دولت سنتی به دولت مدرن را فراهم نمایند. این سیاستها را هنگامی توصیه میكنند كه هنوز پژوهشگران علوم سیاسی از «قدرت نرم» و مفهوم «سرمایهی اجتماعی» بیخبر بودند و گمان میكردند هرچه قدرت سخت افزایش یابد، دولت كارآمدتر خواهد شد. نمونهی بارز این سیاستها را رضاخان پیگیری میكرد. رضاخان پهلوی با تمركزگرایی و سركوب قدرتهای محلی و نیز تقویت نهاد دولت و دیوانسالاری سعی كرد كه قدرت سختِ حكومت را افزایش دهد.
«تمركزگرایی» و «نهادگرایی» در نظر دیگر دولتهای مدرنی كه پیرو نسخههای مدرنیزاسیون و نوسازی غربی بودهاند نیز جایگاه ویژه و ممتازی دارد. اكنون اما این نظریات را كنار گذاشتهانده و به دولتها توصیه میكنند كه به جای قدرت سخت، بر قدرت نرم خود بیفزایند. در این صورت باید به جای تمركزگرایی، «تمركززدایی» و به جای نهادگرایی، «انسانگرایی» را در پیش بگیرند. در ادامه به تأثیر این دو بر سرمایهی اجتماعی اشاره میكنیم:
۱. تمركززدایی: دولتهای مدرن بهشدت سعی بر ایجاد تمركز در ادارهی امور داشتهاند؛ به گونهای كه پایتختها مرجع تمام تصمیمات كشور به حساب آید. خواستههای مردم و مقامات محلی، تأثیر اندكی بر تصمیمات و سیاستهای كلان كشور دارد و ارتباط میان حكومت مركزی و نهادهای محلی یكسویه است: دولت مركزی سیاستها و قوانین را ابلاغ میكند و نهادهای محلی صرفاً موظف به اجرای آن هستند. هیچ تلاشی هم از سوی دولت مركزی برای فهم شرایط خاص محلی و دخیل كردن این شرایط در سیاستهای كلان صورت نمیگیرد.
این نگاه را در آموزههای جدید علوم سیاسی به چالش كشیدهاند، زیرا تداوم آن باعث كاهش اعتماد به حكومت مركزی میشود و در نتیجه دولت بخشی از سرمایهی اجتماعی خود را از دست خواهد داد. تحقیقات نشان میدهد كه «مردم به حكومت و قدرت محلی، بیش از قدرت ملی اعتماد دارند.» (Cooper,Knotts & Brennan 2008) بنابراین بسیار اهمیت دارد كه در شهرهایی غیر از مركز كشور، اعتماد سیاسی را تقویت كرد. حضور مقامات كشوری در استانها و تماس نزدیك با مردم و مقامات محلی، سرمایهی اجتماعی كلان كشور را افزایش خواهد داد.
۲. انسانگرایی: پیش از این، نهادگرایی و تقویت بروكراسی از روشهای مفید برای كارآمد كردن دولت به شمار میرفت. هرچه نهادها به سمت انسانزدایی پیش بروند و نقش و تأثیر عوامل و احساسات انسانی در آنها كاهش یابد، این نهادها مدرنتر و دستگاه دیوانسالاری قویتر میشود. نقطهی آرمانی حكومتهای مدرن این است كه روندها چنان در نظام ادارهی كشور تعریف گردد كه به خواستههای مردمی به صورتی خودكار و به شیوهای سیستماتیك پاسخ دهد. رابطهی شهروندان با حكومت یك رابطهی ابزاری است و حكومت مانند یك ماشین بیاحساس و خودكار، اما دقیق و پیشرفته، به مردم خدمترسانی میكند.
اما مطالعات كنونی، كارآمدی این روش را زیر سؤال میبرد. با انسانزدایی از نهادها فقط قدرت سخت دولت تقویت میشود. در حالی كه كارآمدی پایدار و نزدیك شدن به دولت خوب (Good Government) در گروی افزایش قدرت نرم دولت است. در این صورت اتفاقاً باید نوعی رابطهی انسانی میان مردم و حكومت شكل بگیرد. همهی سیستمهای ماشینی به نوعی نقص دارند و نمیتوانند تمام خلأها و مشكلات كوچك را در نظر داشته باشند؛ حتی اگر بسیار دقیق و هوشمندانه طراحی شده باشند.
ارتباط انسانی مردم با حكومت میتواند باعث همدلی مردم و مسئولین شود. در نتیجه مشكلات به شكل بهتری كشف گردد و با همكاری بهتری حل شود. رابطهی ماشینی میان مردم و حكومت، مردم را مشتریانی در نظر میگیرد كه از خدمات دولت بهرهمند میشوند. «كلاوس اوفه» این رویكرد نهادگرانه را «عمیقاً اشتباه، سادهانگارانه و شیئپرستانه» توصیف میكند. او تأكید دارد كه اصولاً اعتماد، به نهادها تعلق نمیگیرد، بلكه به انسانهایی تعلق میگیرد كه در رأس آن نهاد هستند: «مادامی كه خلبان هواپیما را ببینیم كه در جای خود مستقر است و به تواناییهای او اعتماد داشته باشیم، استفاده از خلبان خودكار در هنگام پرواز هواپیما نگرانكننده نیست. در نتیجه نهادها دقیقاً به اندازهی افرادی كه در دفاع، تفسیر، ابتكار و حمایت وفادارانه از آنها شركت دارند، سزوار اعتمادند.» پس پیچیده كردن و تقویت نهادها نمیتواند به افزایش سرمایهی اجتماعی بینجامد. به جای این باید سیاست انسانگرایی را در پیش گرفت و به جای واسطه قرار دادن نهادها در رابطهی میان حكومت و مردم، خود مسئولین و حاكمان به صورت مستقیم با مردم در تماس باشند. رابطهی انسانی و همدلانه میان مردم و حكومت، شهروندان را در روند رسیدن به خواستههایشان مشاركت میدهد. مشاركت و همدلی مردم و مسئولین كه از خاصیتهای ارتباط انسانی شهروندان با حكومت است، اعتماد سیاسی را افزایش میدهد و در نتیجه سرمایهی اجتماعی حكومت انباشته میگردد. اعتماد و همدلی مردم با سیاستهای حكومت باعث میشود كه آنها نیز تا حد توان در اجرای این سیاستها و برنامهها همراهی نمایند و نتیجهی مطلوبتری حاصل آید.
جمعبندی
اكنون ما در دورانی به سر میبریم كه دنیا با كاهش سرمایهی اجتماعی و اعتماد سیاسی مواجه است. از این كاهش بیسابقهی اعتماد سیاسی، با عنوان «زوال اعتماد سیاسی» (Decline of Political Trust) یاد میكنند. یكی از نشانههای این وضعیت وخیم، بحران مشاركت سیاسی است كه نگرانیهای بسیاری را در میان سیاستمداران و عالمان سیاسی برانگیخته است. رابطهی روشنی میان میزان مشاركت سیاسی فرد و احساس اعتماد سیاسی وجود دارد (Li & Marsh 2008). كاهش اعتماد سیاسی، به كاهش مشاركت سیاسی در غرب انجامیده است .(Mechanic 1996)
این نوشتار دو روش را برای تقویت اعتماد سیاسی و سرمایهی اجتماعی پیشنهاد كرده است: «تمركززدایی» و «انسانگرایی». حضور مسئولان كشور در شهرهای مختلف و ارتباط چهرهبهچهرهی آنها با مردم، دقیقاً در خدمت افزایش سرمایهی اجتماعی قرار دارد. همانطور كه در این نوشتار مورد تأكید قرار گرفته، این سرمایهی اجتماعی، علاوه بر اینكه برای بقای تمدن ما ضروری است، به كاهش شدید هزینهها در اجرای سیاستهای كلان كشور میانجامد.
ارجاعات:
1. Cooper, C., Knotts, H., & Brennan, K. "The Importance of Trust in Government for Public Administration: The Case of Zoning",Public Administration Review. 68,3, 459, 2008.
2. Rahn, Wendy, & Rudolph, Thomas "A TALE OF POLITICAL TRUST IN AMERICAN CITIES",Public Opinion Quarterly. 69,4, Pg 530, 2005.
3. Li, Y., & Marsh, D. , "New Forms of Political Participation: Searching for Expert Citizens and Everyday Makers",British Journal of Political Science, 38,2, Pg 247, 2008.
4. Mechanic, David, "The Logic and Limits of Trust", Contemporary Sociology, 25,4, Pg 455, 1996.
منبع یادداشت: khamenei.ir
اما سرمایهی اجتماعی چیست؟ مفهوم سرمایهی اجتماعی را نخست جامعهشناسان ابداع كردند. این مفهوم به آنها كمك میكرد كه در مورد رفتار جمعی انسانها توضیحاتی ارائه كنند و نشان بدهند كه چگونه كار جمعی و گروهی میتواند شكل بگیرد و استمرار یابد. از طرف دیگر، مفهوم سرمایهی اجتماعی آنها را قادر میساخت كه افزایش جرم و جنایت و نیز ضعیف بودن همبستگی مردم را در برخی مناطق تبیین نمایند.
سپس اقتصاددانها نیز به گونهای دیگر به مفهوم «سرمایهی اجتماعی» رویآوردند. در آغاز دههی ۱۹۹۰ میلادی كشورهای تازهاستقلالیافتهی بلوك شرق، بازسازی اقتصادی را آغاز كردند. برخی از این كشورها علیرغم اینكه از سرمایهی مالی (پول) و سرمایهی انسانی (متخصصان) برخوردار نبودند، باسرعت برنامهی توسعهی اقتصادی را پیش میبردند. در مقابل، كشورهای دیگری نیز بودند كه با صرف هزینههای گزاف، پیشرفت كمی داشتند و برنامههای اقتصادی آنها عموماً به شكست میانجامید، زیرا مردم با دولت همكاری نمیكردند و فساد اقتصادی به قدری بالا بود كه منابع توسعه را هدر میداد. اینجا بود كه اقتصاددانان واقف شدند برای توسعهی اقتصادی، علاوه بر سرمایهی مالی و سرمایهی انسانی، نیاز به گونهای دیگر از سرمایه هست كه از جنس پول یا تخصص نیست. آنها این نوع سرمایه را «سرمایهی اجتماعی» نامیدند؛ سرمایهای كه بر خلاف انواع دیگر سرمایه، چندان ملموس و عینی نیست، قابلیت تملّك فردی ندارد و اجتماعی است و البته برای پیشرفت و بقای یك جامعه بسیار ضروری است.
مجموعهی مطالعات جامعهشناسان و اقتصاددانان، حكومتها را نسبت به اهمیت سرمایهی اجتماعی آگاه ساخت. بنابراین حكومتها برای تأمین سرمایهی اجتماعی برنامهریزی كردند و هزینههای گزافی را به آن اختصاص دادند، زیرا به این باور رسیده بودند كه بقای یك جامعه و حتی یك تمدن به سرمایهی اجتماعی آن بستگی دارد. چهبسیار تمدنهایی كه در ثروت غوطهور بودند و از آخرین دستاوردهای دانش و فناوری نیز بهرهمند بودند، اما به دلیل از دست دادن سرمایهی اجتماعی دچار تشتّت و چندپارگی و بدبینی و بیاعتمادی شدند و تمدن از درون متلاشی شد.
با توجه به این مقدمه، سرمایهی اجتماعی را به بیانی كوتاه و ساده میتوان چنین تعریف كرد: «وجود روابط عمیق و گسترده میان افراد جامعه». روابط عمیق، به معنی وجود اعتماد است و گستردگی روابط در جامعه نشانهی وجود شبكهی اجتماعی و روابط متقابل میان افراد آن است.
وجود سرمایهی اجتماعی در حوزهی «اجتماعی» به معنی روابط گسترده و اعتمادآمیز اعضای جامعه با یكدیگر است؛ سرمایهی اجتماعی در «اقتصاد» بیشتر با روابط اعتمادآمیز بازیگران اقتصادی (مانند خریدار و فروشنده) عینیت مییابد. وقتی از سرمایهی اجتماعی در حوزهی «سیاست» سخن به میان میآید، به این معنی است كه میان «دولتمردان» و «مردم» روابطی مبتنی بر اعتماد متقابل وجود دارد. یعنی هم مردم به مسئولین اعتماد دارند كه سیاست و فرمانی بر خلاف مصلحت عمومی صادر نخواهند كرد و هم مسئولین دولتی به مردم اعتماد دارند و بر اساس همین اعتماد است كه برنامههای كلان و سیاستهای بلندمدت و قوانین را تنظیم میكنند و اطمینان دارند كه مردم این سیاستها و برنامهها را پذیرفتهاند و اجرا میكنند و قوانین را نیز رعایت میكنند.
سرمایهی اجتماعی اگر در میان «مردم» حضور داشته باشد، رفاه و تأمین اجتماعی (Social security) و كاهش جرم و جنایت را به ارمغان میآورد.
سرمایهی اجتماعی اگر در حوزهی «اقتصاد» به كار گرفته شود، تولید ثروت و توسعهی اقتصادی و كاهش فساد اقتصادی را به دنبال دارد.
سرمایهی اجتماعی اگر در عالَم «سیاست» وجود داشته باشد، اعتماد سیاسی، مشاركت مدنی و كاهش شكاف بین حكومت و مردم را پدید میآورد.
اگر سرمایهی اجتماعی سیاسی حكومت به اندازهی كافی بالا باشد و مردم به اندازهی كافی به حكومت اعتماد داشته باشند، در این صورت بذرهای تجزیهطلبی بین مردم رشد نخواهد كرد. بنابراین بسیار عاقلانهتر خواهد بود كه حكومت این روش مناسبی برای بهبود و انباشت سرمایهی اجتماعی است.
در این نوشتار، «دو مانع» در برابر رشد و انباشت سرمایهی اجتماعی را معرفی میكنیم كه اگر به آنها توجه شود، میتوان از این دو دام پرهیز كرد و از كاهش ناخواستهی سرمایهی اجتماعی جلوگیری نمود. «تمركزگرایی» و «نهادگرایی» هر دو برای سرمایهی اجتماعی مضر هستند و دولتهایی كه این سیاستها را در پیش بگیرند، بخشی از سرمایهی اجتماعی خود را از دست خواهند داد.
لازم به ذكر است كه در تئوریهای مدرن علوم سیاسی، اتفاقاً این دو مورد را به عنوان راهكارهایی برای تقویت قدرت دولت معرفی كردهاند و به دولتهای سنتی توصیه میكردند كه با استفاده از تمركزگرایی و نهادگرایی، زمینهی گذار از دولت سنتی به دولت مدرن را فراهم نمایند. این سیاستها را هنگامی توصیه میكنند كه هنوز پژوهشگران علوم سیاسی از «قدرت نرم» و مفهوم «سرمایهی اجتماعی» بیخبر بودند و گمان میكردند هرچه قدرت سخت افزایش یابد، دولت كارآمدتر خواهد شد. نمونهی بارز این سیاستها را رضاخان پیگیری میكرد. رضاخان پهلوی با تمركزگرایی و سركوب قدرتهای محلی و نیز تقویت نهاد دولت و دیوانسالاری سعی كرد كه قدرت سختِ حكومت را افزایش دهد.
«تمركزگرایی» و «نهادگرایی» در نظر دیگر دولتهای مدرنی كه پیرو نسخههای مدرنیزاسیون و نوسازی غربی بودهاند نیز جایگاه ویژه و ممتازی دارد. اكنون اما این نظریات را كنار گذاشتهانده و به دولتها توصیه میكنند كه به جای قدرت سخت، بر قدرت نرم خود بیفزایند. در این صورت باید به جای تمركزگرایی، «تمركززدایی» و به جای نهادگرایی، «انسانگرایی» را در پیش بگیرند. در ادامه به تأثیر این دو بر سرمایهی اجتماعی اشاره میكنیم:
۱. تمركززدایی: دولتهای مدرن بهشدت سعی بر ایجاد تمركز در ادارهی امور داشتهاند؛ به گونهای كه پایتختها مرجع تمام تصمیمات كشور به حساب آید. خواستههای مردم و مقامات محلی، تأثیر اندكی بر تصمیمات و سیاستهای كلان كشور دارد و ارتباط میان حكومت مركزی و نهادهای محلی یكسویه است: دولت مركزی سیاستها و قوانین را ابلاغ میكند و نهادهای محلی صرفاً موظف به اجرای آن هستند. هیچ تلاشی هم از سوی دولت مركزی برای فهم شرایط خاص محلی و دخیل كردن این شرایط در سیاستهای كلان صورت نمیگیرد.
این نگاه را در آموزههای جدید علوم سیاسی به چالش كشیدهاند، زیرا تداوم آن باعث كاهش اعتماد به حكومت مركزی میشود و در نتیجه دولت بخشی از سرمایهی اجتماعی خود را از دست خواهد داد. تحقیقات نشان میدهد كه «مردم به حكومت و قدرت محلی، بیش از قدرت ملی اعتماد دارند.» (Cooper,Knotts & Brennan 2008) بنابراین بسیار اهمیت دارد كه در شهرهایی غیر از مركز كشور، اعتماد سیاسی را تقویت كرد. حضور مقامات كشوری در استانها و تماس نزدیك با مردم و مقامات محلی، سرمایهی اجتماعی كلان كشور را افزایش خواهد داد.
۲. انسانگرایی: پیش از این، نهادگرایی و تقویت بروكراسی از روشهای مفید برای كارآمد كردن دولت به شمار میرفت. هرچه نهادها به سمت انسانزدایی پیش بروند و نقش و تأثیر عوامل و احساسات انسانی در آنها كاهش یابد، این نهادها مدرنتر و دستگاه دیوانسالاری قویتر میشود. نقطهی آرمانی حكومتهای مدرن این است كه روندها چنان در نظام ادارهی كشور تعریف گردد كه به خواستههای مردمی به صورتی خودكار و به شیوهای سیستماتیك پاسخ دهد. رابطهی شهروندان با حكومت یك رابطهی ابزاری است و حكومت مانند یك ماشین بیاحساس و خودكار، اما دقیق و پیشرفته، به مردم خدمترسانی میكند.
اما مطالعات كنونی، كارآمدی این روش را زیر سؤال میبرد. با انسانزدایی از نهادها فقط قدرت سخت دولت تقویت میشود. در حالی كه كارآمدی پایدار و نزدیك شدن به دولت خوب (Good Government) در گروی افزایش قدرت نرم دولت است. در این صورت اتفاقاً باید نوعی رابطهی انسانی میان مردم و حكومت شكل بگیرد. همهی سیستمهای ماشینی به نوعی نقص دارند و نمیتوانند تمام خلأها و مشكلات كوچك را در نظر داشته باشند؛ حتی اگر بسیار دقیق و هوشمندانه طراحی شده باشند.
ارتباط انسانی مردم با حكومت میتواند باعث همدلی مردم و مسئولین شود. در نتیجه مشكلات به شكل بهتری كشف گردد و با همكاری بهتری حل شود. رابطهی ماشینی میان مردم و حكومت، مردم را مشتریانی در نظر میگیرد كه از خدمات دولت بهرهمند میشوند. «كلاوس اوفه» این رویكرد نهادگرانه را «عمیقاً اشتباه، سادهانگارانه و شیئپرستانه» توصیف میكند. او تأكید دارد كه اصولاً اعتماد، به نهادها تعلق نمیگیرد، بلكه به انسانهایی تعلق میگیرد كه در رأس آن نهاد هستند: «مادامی كه خلبان هواپیما را ببینیم كه در جای خود مستقر است و به تواناییهای او اعتماد داشته باشیم، استفاده از خلبان خودكار در هنگام پرواز هواپیما نگرانكننده نیست. در نتیجه نهادها دقیقاً به اندازهی افرادی كه در دفاع، تفسیر، ابتكار و حمایت وفادارانه از آنها شركت دارند، سزوار اعتمادند.» پس پیچیده كردن و تقویت نهادها نمیتواند به افزایش سرمایهی اجتماعی بینجامد. به جای این باید سیاست انسانگرایی را در پیش گرفت و به جای واسطه قرار دادن نهادها در رابطهی میان حكومت و مردم، خود مسئولین و حاكمان به صورت مستقیم با مردم در تماس باشند. رابطهی انسانی و همدلانه میان مردم و حكومت، شهروندان را در روند رسیدن به خواستههایشان مشاركت میدهد. مشاركت و همدلی مردم و مسئولین كه از خاصیتهای ارتباط انسانی شهروندان با حكومت است، اعتماد سیاسی را افزایش میدهد و در نتیجه سرمایهی اجتماعی حكومت انباشته میگردد. اعتماد و همدلی مردم با سیاستهای حكومت باعث میشود كه آنها نیز تا حد توان در اجرای این سیاستها و برنامهها همراهی نمایند و نتیجهی مطلوبتری حاصل آید.
جمعبندی
اكنون ما در دورانی به سر میبریم كه دنیا با كاهش سرمایهی اجتماعی و اعتماد سیاسی مواجه است. از این كاهش بیسابقهی اعتماد سیاسی، با عنوان «زوال اعتماد سیاسی» (Decline of Political Trust) یاد میكنند. یكی از نشانههای این وضعیت وخیم، بحران مشاركت سیاسی است كه نگرانیهای بسیاری را در میان سیاستمداران و عالمان سیاسی برانگیخته است. رابطهی روشنی میان میزان مشاركت سیاسی فرد و احساس اعتماد سیاسی وجود دارد (Li & Marsh 2008). كاهش اعتماد سیاسی، به كاهش مشاركت سیاسی در غرب انجامیده است .(Mechanic 1996)
این نوشتار دو روش را برای تقویت اعتماد سیاسی و سرمایهی اجتماعی پیشنهاد كرده است: «تمركززدایی» و «انسانگرایی». حضور مسئولان كشور در شهرهای مختلف و ارتباط چهرهبهچهرهی آنها با مردم، دقیقاً در خدمت افزایش سرمایهی اجتماعی قرار دارد. همانطور كه در این نوشتار مورد تأكید قرار گرفته، این سرمایهی اجتماعی، علاوه بر اینكه برای بقای تمدن ما ضروری است، به كاهش شدید هزینهها در اجرای سیاستهای كلان كشور میانجامد.
ارجاعات:
1. Cooper, C., Knotts, H., & Brennan, K. "The Importance of Trust in Government for Public Administration: The Case of Zoning",Public Administration Review. 68,3, 459, 2008.
2. Rahn, Wendy, & Rudolph, Thomas "A TALE OF POLITICAL TRUST IN AMERICAN CITIES",Public Opinion Quarterly. 69,4, Pg 530, 2005.
3. Li, Y., & Marsh, D. , "New Forms of Political Participation: Searching for Expert Citizens and Everyday Makers",British Journal of Political Science, 38,2, Pg 247, 2008.
4. Mechanic, David, "The Logic and Limits of Trust", Contemporary Sociology, 25,4, Pg 455, 1996.
منبع یادداشت: khamenei.ir