من تا آن وقت در حملات زمينى زيادى شركت كرده بودم. همچنين از نزديك شاهد بمباران‏هاى فراوانى در خارك بودم. اما اين اولين بارى بود كه در چنين ماموريتى شركت میكردم؛ ماموريتى رو در رو با هلی‏كوپترهاى آمريكايى؛ رو در روى شيطان.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، آنچه در زیر می خوانید سومین بخش از روایت برادر کریم مظفری از ماجرای درگیری نیروهای سپاه با ناوگان دریایی آمریکا در خلیج فارس است:

مغرب كه شد، همگى پياده شديم و كنار ساحل نماز مغرب و عشايمان را خوانديم. پس از نماز، نادر مهدوى سخنرانى كوتاهى كرد. بعد باهم روبوسى كرديم. من گفتم: نادر! معلومه می‏خواى به كشتنمان بدى!
- نه، طبق مأموريت پيش می‏ريم.
- خدا رحم كنه... چه خوابى برامون ديدى معلوم نيست!
نصرالله هم گفت: ببينم میتونى كارى كنى كه امروز جسدمون رو برگردونن بوشهر.

در دل همه چيزى بهمان الهام شده بود. تا آن روز آن همه ماموريت آمده بوديم؛ اما كسى اين قدر درباره مرگ صحبت نكرده بود. در اين وقت، آقاى محمدشاهى - ناخداى لنج - شربتى برايمان درست كرد. بچه‏ ها گفتند: بخوريد كه شربت شهادت میخوريد!

شب ساعت هفت بود كه مهدوى فرمان حركت داد. چندى قبل از اين، هواپيماهاى عراقى به جزيره فارسى حمله كرده و رادار جزيره را زده بودند. از اين نظر از جزيره فارسى كه دور می ‏شديم، ديگر خدا بود و خودمان. هيچگونه ارتباط رادارى با بوشهر يا جزيره فارسى نداشتيم.
مقصد، دوازده مايلى پشت جزيره فارسى بود. آنجا آبراه بين‏ المللى بود و كشتى‏ هاى خارجى كه براى دولت‏هاى عربى كالا مى ‏بردند از آنجا نفت بار مى ‏زدند. به كنار اولين بويه كه رسيديم، مهدوى برايمان جلسه توجيهى گذاشت.
- اينجا بويه است. اينجا جزيره عربى است. اينجا هم عربستان و كويت است. اگر در راه مشكلى پيش آمد بايد به جزيره فارسى برگرديم. اگر نتوانستيم، بايد به طرف سكوى «فروزان» يا سكوهاى ديگر برويم.
حركت كرديم و به منطقه رسيديم. دوباره نادر گفت: جمع شيد، كارتون دارم.
جمع كه شديم نادر گفت: قايق موشكى به سمت بويه برود، ناوچه، وسط است و قايق شفيعى آخر باشد. شما را با رادار چك مى ‏كنم و باهاتون ارتباط دارم.
سپس گفت: هلى كوپترهاى آمريكايى در اينجا مرتب در حال پرواز هستن. غالبا جزيره يا كشتى ‏هاى ما رو مى ‏زنن ما در اين ماموريت بايد اين هلى كوپترها رو بزنيم و بندازيم.
تازه آن موقع بود كه فهميديم براى چه كارى آمده ‏ايم. من تا آن وقت در حملات زمينى زيادى شركت كرده بودم. همچنين از نزديك شاهد بمباران‏ هاى فراوانى در خارك بودم. اما اين اولين بارى بود كه در چنين ماموريتى شركت مى‏ كردم؛ ماموريتى رو در رو با هلى‏ كوپترهاى آمريكايى؛ رو در روى شيطان.
حركت كرديم و از هم جدا شديم. در اين وقت بود كه من براى اولين بار موشك استينگر را با چشمان خود ديدم. فورا گفتم: گوشى؟
كريمى گفت: تو كه جيگر منو خون كردى! صبركن.
- بابا، گوش من خرابه. گوشى لازم دارم. راستش يكى از گوشام رو تو عمليات از دست دادم.
- صبر كن شليك بكنم، بعد بهت می‏دم‏ .
- بعد از مردن سهراب، دواى بيهوشى رو مى ‏خوام چه كار؟
- آقاى محمديا به بچه‏ ها گوشى بده.
من ديدم محمديا موشك‏ انداز استينگر را از كارتن‏ اش بيرون آورد، يك تكه ابر را پاره كرد و به دست من داد و گفت: اين هم گوشى!
با تعجب گفتم: اين چيه؟
- گوشى!
- اين چه جور گوشيه ديگه؟
- تو بذار داخل گوشت. اين آمريكايى اصل است!
به شوخى گفتم: اگر مى ‏فهميدم اين گوشى رو مى ‏خواهيد بديد، همان بوشهر پياده ‏تان مى ‏كردم!
-الان هم دير نشده. مى ‏خواهى پياده كن.
- نه، كارت رو بكن.
ابر را داخل گوشم چپاندم. در اين وقت نادر تماس گرفت و گفت: آماده‏ ايد؟
- تو رادار چيزى مى ‏بينم. داريم مى ‏ريم به طرفش.
حركت كرديم و حدود يك كيلومتر از نادر جدا شديم. با دوربين ديد در شب نگاه كردم و ديدم چند فروند هلى‏ كوپتر آمريكايى دارند در منطقه پرواز مى ‏كنند.
كار استينگر چنين بود كه تا آماده مى‏ شد، به مجرد آنكه هدف را در تيررس خود مى ‏ديد، به صورت اتوماتيك شليك مى ‏كرد و گلوله به طرف هدف مى‏ رفت. البته با دست هم مى ‏شد شليك كرد.
هوا گرم بود و شب بر سر تا سر دريا حكمرانى مى‏ كرد. آسمان ظالمانى بود.
 
مجاهد شهادت طلب نصرالله شفیعی
با نصرالله شفيعى تماس گرفتم و گفتم: در چه حالى؟
- در خدمتيم! شما چطورى؟
- ما داريم مى ‏ريم سمت هدف، اما استينگر جواب نمى‏ دهد. هدف در تيررس ‏اش نيست.
در همين حال، يك فروند هواپيما از بالاى سرمان عبور كرد. به كريمى گفتم: ظاهرا هلى كوپتره.
- نه، اين هواپيماى مسافربرى يا جنگيه.
نادر تماس گرفت و گفت: چى شد؟
- هيچى، هدف دم به تله نمى ‏ده.
در بى ‏سيم، من و نادر و نصرالله همديگر را به اسم كوچك صدا مى ‏زديم و هميشه همين سه نام بود كه مرتب در بی‏سيم‏ ها تكرار مى ‏شد؛ غافل از اينكه آمريكايى ‏ها و ناوهاى آنها، مكالمات ما را ضبط مى ‏كنند و گوش مى ‏دهند. البته اين را بعدها فهميدم.
نادر گفت: كريم! چه كار كرديد؟
- نادر! استينگر نمى‏ گيرد، فاصله دوره.
تا هلى ‏كوپتر را مى‏ ديديم، به طرفش مى ‏رفتيم و چون موفق به زدنش نمى‏ شديم، سر جاى اولمان باز مى‏ گشتيم. دائم هلى كوپترها در آسمان منطقه در حال پرواز بودند. مرتب مى ‏آمدند و مى‏ رفتند. ظاهرا بو برده بودند كه ما آنجا هستيم. به طرف هلى ‏كوپتر كه مى ‏رفتيم مسيرش را تغيير مى‏ داد و به جاى ديگرى مى ‏رفت.
بار ديگر نزد نادر برگشتيم. نادر گفت: مى ‏دونيد جريان چيه؟ ظاهرا مى ‏دونن ما چى كار مى‏ خوايم بكنيم. شما بايد بريد تو مسير تا هلى ‏كوپتر از ناو بلند شد بتونيد بزنيدش.
من در سمت چپ ناوچه نادر بودم و نصرالله در سمت راست. اين دفعه البته طناب نبسته بوديم؛ بلكه همينطور كنار هم پهلو گرفته بوديم. آب به طرف پشت جزيره فارسى جريان داشت. ما كم كم از بويه داشتيم فاصله مى ‏گرفتيم. حدود صد الى دويست متر فاصله داشتيم.
ادامه دارد...

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 1
  • عمار ۱۰:۵۵ - ۱۳۹۱/۰۷/۱۲
    0 0
    با سلام درود بر شهدای جنگ با شیطان .مشرق جان ممنونیم که این مطالب را زده ای .خداکند مسئولین ارشادبه فکربیفتندوفیلمی درباره این شهدا درست کنند.درضمن میگن دقیقه فیلم واقعی عملیات تو ارشیو صداوسیماست اگه دارید اون رو بذارید رو سایت

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس