ديروز ظهر پنهاني چقدر گريستم،آخر،حاج خانوم محله ي ما به رحمت خدا رفت!يک حاج خانوم بود و يک محله؛براي ما که اينطوري بود؛شاهدهم عيال خودم که ديشب از ناراحتي گلايه مي کرد که چرا موضوع رحلت آن بنده خدا را که از ظهر مي دانسته ام به او نگفته ام،دليلم منطقي بود،
امير حسين انبار داران در جديدترين مطلب وبلاگش مجنون نوشت: ديروز ظهر پنهاني چقدر گريستم،آخر،حاج خانوم محله ي ما به رحمت خدا رفت!يک حاج خانوم بود و يک محله؛براي ما که اينطوري بود؛شاهدهم عيال خودم که ديشب از ناراحتي گلايه مي کرد که چرا موضوع رحلت آن بنده خدا را که از ظهر مي دانسته ام به او نگفته ام،دليلم منطقي بود،مي دانستم ناراحت مي شود،فکر کردم هرچه ديرتر ناراحت بشود بهتر است.
اطاله ي کلام شد،مي خواستم حتا به يک يادداشت کوچک آن هم در فضاي کوچک مجازي خودم دل خوش کنم،که شرمنده ي فرزند شهيد آن مرحومه نباشم؛حاج خانوم مادر شهيد مجتبا نسترن تهراني بود اما هفته ي قبل وقتي ناگهاني دچار کسالت شد همسر من بود که توفيق داشت آن بزرگوار را ببرد بيمارستان؛بيمارستاني که ديگر بازگشتي نداشت،چند روزي هم که حاج خانوم نبود ما انگار گمشده اي داشتيم،امروز هم که تشييع پيکرش بود باز دلم خيلي سوخت،نمي دانم چرا اين توقع به دلم نشسته بود که کاش کسي از دستگاه عريض و طويل بنياد شهيد وظيفه داشت تا به اين گونه مادرها رسيدگي کند يا حتا به نصب يک تابلو تسليت روي ديوار خانه ي آن مرحومه بسنده کند با اين شرط که زير تابلو را درشت امضاء کند؛ مثلا از طرف بنيادشهيدفلان منطقه تهران!
الغرض!حق بدهيد که از رحلت جانسوز آن مادر شهيد به شدت ناراحت باشم و از آنهايي که از خون فرزند اين مادر و ساير وابستگان شهدا نان مي خورند به شدت گلايه مند باشم،آخر،من از دو سه قدمي و با اين گوشهاي خودم از دو لب مبارک رهبر انقلاب شنيدم که به مادر دو شهيد فرمود:....غبطه مي خورم به حال شما.(شرح مفصل اين موضوع در همين مطلب پاييني وبلاگ خودم آمده است که مي توانيد بخوانيد.)
شايد اقوام حاج خانوم راضي نباشند که من اين چيزها را بنويسم،من کاري به آنها ندارم،من مي خواهم در قبال يک شهيد و مادرش مسوول نباشم،لذا اگر مسوولي از دستگاه عريض و طويل بنياد شهيد حتا به خاطر خودنمايي هم که شده اگر خواست تسليتي به فرزندان اين مادر بدهد اين نشاني خانه اش: تهران-جلال آل احمد-شهرک ژاندارمري-خيابان شهيد ابراهيمي-کوچه ي الوند 11- خانه حاج خانوم.