کد خبر 152890
تاریخ انتشار: ۲۰ شهریور ۱۳۹۱ - ۰۱:۵۳

مر آن شير غرنده پنجشير/ همان شاه مسعود مرد دلير/ از آن دوره بودي همو يادگار/ كه تابان بدي در دل روزگار/ تو گفتي فرامرز باز آمده است/ از آن دوده‌ي سرفراز آمده ست/ كه اين‌گونه تنها به ميدان كين/ بلندآسمان بر زند بر زمين

كنون گاه آن است ايرانيان!

بدين سوگ بنديم يكسر ميان


به آيين پيشين ايران زمين

به پاس چنان رادمرد گزين


همه جامه‌ي سوگواري به تن

بپوشيم يك سر به هر انجمن


به آيين سوگ سياوش به زار

بناليم بر داور كردگار


به ياد آوريم از گه باستان

از آن مرز فرخنده كابل‌ستان


كه رستم از آن تخمه آمد پديد

چنان شيرمردي به دوران كه ديد؟




مر آن شير غرنده پنجشير

همان شاه مسعود مرد دلير


از آن دوره بودي همو يادگار

كه تابان بدي در دل روزگار


تو گفتي فرامرز باز آمده است

از آن دوده‌ي سرفراز آمده ست


كه اين‌گونه تنها به ميدان كين

بلندآسمان بر زند بر زمين


همي بود با روسيه در نبرد

به جنگ اندرون كار شيران بكرد


كه گفتند شيري است در پنجشير

كه آرد همين دشمنان را به زير


سرانجام آورد كشور به جاي

به ياري ياري‌ده رهگشاي


رهانيد ميهن ز روسي‌نژاد

زمانه بسي دارد از او به ياد


چو كشور از اين سان فتادش به چنگ

نيازرد كس را دلاور نهنگ


گنه كرده بخشيد و آمد به جاي

به فر جهاندار نيكي‌فزاي


بر آن بود كان كشور سرفراز

بگيرد ره دانش و كام و ناز


و ليكن ز ناپاك مرز جنوب

به پا شد يكي گرد و آمد غروب


گروهي كه خواني ورا طالبان

برآمد از اين بي‌هنر مردمان


نكوهيده مردان تازي‌نژاد

كه گيتي زنيرنگ‌شان پاك باد


به ياري ايشان به پا خاستند

چو اهريمنان لشكر آراستند


گرفتند سرتاسر آن مرز را

همان مرز فرخنده با ارز را


جزا از دره پنجشير بزرگ

كه بودي در آن شيرمرد سترگ


كه روباه هر چند باشد دلير

نيازد همي چنگ بر جاي شير


همين طالبان اين بدانديشه‌گان

همين ژاژگويان جفاپيشه‌گان


همه شهر و ده يك به يك سوختند

ز بس آتش کين بر افروختند


نمانده است يك خانه در آن به پاي

نه باغ و نه ايوان و كاخ و سراي


همان خاك محراب با فرودين

پدر مادر رستم با فرين


ز بيداد تازي و از طالبان

به پاي آمد آن كشور دلستان


بسي مردمان كشته افكنده خوار

بسي كودكان را شده دل فكار


همان شاه مسعود تنها به جنگ

جهان كرد بر كام دشمن شرنگ


گهي تالقان و گهي باميان

تهي كرد ز اهريمن بدگمان


چو دانست اهريمن خيره سر

كه بر مرد جنگي پرخاشگر،


نيارست اين گونه يازيد دست

نشايد مر آن شير شرزه شكست


نگر تا چه سان نزد مسعود راه

بجستند و رفتند در پيشگاه


تن خويش با آتش مرگبار

بياراسته مرد تازي‌تبار


به سان گزارشگري چيره‌دست

شدندي بدان بارگاه نشست


چو نزديك مسعود آمد فرود

بپرسيدند چندي پاسخ شنود


بدين گفت‌وگو آهن آتشين

بشد پخش و لرزيد روي زمين


همه خانه گرديد زير و زبر

دو تازي به دوزخ نهادند سر


همان نيز مسعود روشن‌روان

روانش برآمد سوي آسمان


به نامردي تازيان اين‌چنين

بكشتند فرزانه تيزبين


تو اي شاه مسعود آزاده‌مرد

كه بودي همه‌ساله اندر نبرد


روان تو پشت سپاه است و بس

كه چون تو نبودست فريادرس


همه رزم را يك به يك در كنند

بن طالبان از زمين بر كنند


روان تو شادان و نامت به جاي

بماناد تا هست گيتي به پاي


مهين‌بانو ترکمان‌اسدي

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • پورا ۱۲:۲۷ - ۱۳۹۱/۰۶/۲۰
    0 0
    درود بر مادح و ممدوح

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس