به گزارش مشرق، مدتی بعد از آغاز بحران در کشور سوریه برخی کشورهای مرتجع عرب و ترکیه با پشتیبانی آمریکا، نیروهای القاعده و سلفیهای تندرو را پس از آموزشهای لازم در پادگانهای مخصوص در کشور ترکیه و اردن، به سوریه اعزام کردند و جنگی تمام عیار به راه انداختند.
در این میان بسیاری از سلفیهای تندرو در سوریه نیز جذب القاعده شده و در قتل عام مردم و شهروندان سوریه دخیل شدند و تاکنون بسیاری از خوانادههای سوری قربانی جنایتهای این گروهک تندرو شدهاند. عمر المصری یکی از این جنایتکاران است.
خبرنگار فارس در سوریه با همکاریهای نیروهای امنیتی در این کشور به برخی از این افراد دسترسی پیدا کرده و آنها نیز فایل صوتی گفتوگو با خانوادههای تروریستها و خود تروریستها را در اختیار خبرنگار فارس قرار دادهاند که قصد داریم آنها را بصورت کامل منتشر کنیم.
خواهر تروریست: برادرم میگفت کفش «بنلادن» از من پاکتر است
من صفاء عباس المصری خواهر تروریست عمر المصری هستم. حس میکنم این آدم برادرم نیست، اجازه نمیداد بچههایم تلویزیون تماشا کنند، یک بار عکس بنلادن روی تلویزیون آمد، من گفتم این آدم را دوست نمیدارم، خدا را شکر که مُرد و دو تا جوُک درباره بنلادن برای پسرم تعریف کردم. به من گفت کفش این آدم از تو پاکتر است.
یک بار با تلفن صحبت میکرد که من شنیدم، در ابتدا با تلفن ثابت حرف میزد، 2 بار با تلفن ثابت حرف زد. کسی که پشت خط بود به برادرم گفت خدا حفظت کنه «ابو هاجر»، ازش پرسیدم ابو هاجر کیه؟ شما ابو هاجر هستی؟، شما ابوعباس هستی، بهم گفت من ابو هاجر هستم. شنیدم که با تلفن میگفت خیابان 15 و بعدش یه کلمه دیگری شنیدم. چی بود چی بود خدایا و الله یادم رفت، سه تا کلمه بود که من کلمه جولانی رو هم شنیدم و یه کلمه دیگه که یادم نمیآید.
از چاقوی جاسازی شده کنار پایش پرسیدم، گفت اگر افشا کنم مرا میکشد
به من نگاه کرد و گفت تو چیزی شنیدی، بهش گفتم نه. به گونهای چشمهایش را باز کرد که من ترسیدم ولی به روی خودم نیاوردم. گفتم خب بله شنیدم مشکل چیه مگه شما چه کار میکنی، بعد موهایم را گرفت و کشید، بعد یک چاقو از کنار پایش بیرون کشید، چاقو این اندازه بود و تیغهاش حالت ارهای داشت، خیلی تیز بود. در کنار پایش گذاشته بود و با یک چسپ آن را جاسازی کرده بود. قبلاً این رو ندیده بودم، ازش پرسیدم این چیه، گفت اگر دهانت را باز کنی یا چیزی به کسی بگویی به خدا میکشمت،
نمیخواهم برادری مثل عمر داشته باشم، او مُرده است
میخواهم از خانهام بیرون برود، دیگه نمیخواهم در خونه من بخوابد، سر بریدن به نظرش حرام نیست، عمر این کار را نمیکند اگر این کار را کرده باشد، من نمیبخشمش، نمیبخشمش و این دیگه برادر من نیست، نمیخواهم همچنین برادری داشته باشم، برادری را که میشناختم خیلی وقت است که مُرده، از وقتی که به لبنان رفت مرده است، اما این برادر من نیست، این برادر نیست این یک جنایت کار است.
در این میان بسیاری از سلفیهای تندرو در سوریه نیز جذب القاعده شده و در قتل عام مردم و شهروندان سوریه دخیل شدند و تاکنون بسیاری از خوانادههای سوری قربانی جنایتهای این گروهک تندرو شدهاند. عمر المصری یکی از این جنایتکاران است.
خبرنگار فارس در سوریه با همکاریهای نیروهای امنیتی در این کشور به برخی از این افراد دسترسی پیدا کرده و آنها نیز فایل صوتی گفتوگو با خانوادههای تروریستها و خود تروریستها را در اختیار خبرنگار فارس قرار دادهاند که قصد داریم آنها را بصورت کامل منتشر کنیم.
****آنچه در ذیل میآید متن کامل گفتوگو با «صفاء عباس المصری» خواهر تروریست «عمر المصری» است****
خواهر تروریست: برادرم میگفت کفش «بنلادن» از من پاکتر است
من صفاء عباس المصری خواهر تروریست عمر المصری هستم. حس میکنم این آدم برادرم نیست، اجازه نمیداد بچههایم تلویزیون تماشا کنند، یک بار عکس بنلادن روی تلویزیون آمد، من گفتم این آدم را دوست نمیدارم، خدا را شکر که مُرد و دو تا جوُک درباره بنلادن برای پسرم تعریف کردم. به من گفت کفش این آدم از تو پاکتر است.
یک بار با تلفن صحبت میکرد که من شنیدم، در ابتدا با تلفن ثابت حرف میزد، 2 بار با تلفن ثابت حرف زد. کسی که پشت خط بود به برادرم گفت خدا حفظت کنه «ابو هاجر»، ازش پرسیدم ابو هاجر کیه؟ شما ابو هاجر هستی؟، شما ابوعباس هستی، بهم گفت من ابو هاجر هستم. شنیدم که با تلفن میگفت خیابان 15 و بعدش یه کلمه دیگری شنیدم. چی بود چی بود خدایا و الله یادم رفت، سه تا کلمه بود که من کلمه جولانی رو هم شنیدم و یه کلمه دیگه که یادم نمیآید.
از چاقوی جاسازی شده کنار پایش پرسیدم، گفت اگر افشا کنم مرا میکشد
به من نگاه کرد و گفت تو چیزی شنیدی، بهش گفتم نه. به گونهای چشمهایش را باز کرد که من ترسیدم ولی به روی خودم نیاوردم. گفتم خب بله شنیدم مشکل چیه مگه شما چه کار میکنی، بعد موهایم را گرفت و کشید، بعد یک چاقو از کنار پایش بیرون کشید، چاقو این اندازه بود و تیغهاش حالت ارهای داشت، خیلی تیز بود. در کنار پایش گذاشته بود و با یک چسپ آن را جاسازی کرده بود. قبلاً این رو ندیده بودم، ازش پرسیدم این چیه، گفت اگر دهانت را باز کنی یا چیزی به کسی بگویی به خدا میکشمت،
نمیخواهم برادری مثل عمر داشته باشم، او مُرده است
میخواهم از خانهام بیرون برود، دیگه نمیخواهم در خونه من بخوابد، سر بریدن به نظرش حرام نیست، عمر این کار را نمیکند اگر این کار را کرده باشد، من نمیبخشمش، نمیبخشمش و این دیگه برادر من نیست، نمیخواهم همچنین برادری داشته باشم، برادری را که میشناختم خیلی وقت است که مُرده، از وقتی که به لبنان رفت مرده است، اما این برادر من نیست، این برادر نیست این یک جنایت کار است.