گروه فرهنگي مشرق - «وحيد جليلي» در يکي از سخنرانيهاي اخير خود به فرصتسوزي به عنوان يکي از چالشهاي اصلي جبهه فرهنگي انقلاب اسلامي اشاره کرده و ضمن برشمردن فرصتهاي پيشروي انقلاب گفت: بسيار توصيه شدهايم به اينکه قدر نعمتهايي را که داريم، بدانيم؛ اما مانند ماهيِ داخل آب، ارزش آب را نميفهميم.بعضي از نعمات از فرط بداهت گم شدهاند: «يا من اختفي لفرط نوره». مشکل عمدهي جبههي فرهنگي انقلاب، غفلت از فرصتهاست. غفلتي که علل مختلفي هم ممکن است داشته باشد. شايد يکي از علتهايش اين باشد که چون يک دورهي نسبتاً طولاني از اوپوزيسيون بودن را تجربه کرديم -در دورهي رياست جمهوري هاي قبل- صرفاً «به تهديدها نگاه کردن» در ما نهادينه شده است. دائم نگرانيم و تهديدها را بيشتر از فرصتها ميبينيم و در همان فضا گير کردهايم. از فرصتهاي پيشروي جبههي فرهنگي انقلاب، چند عنوان را به عنوان نمونه ذکر ميکنيم:
معارف اسلامي، اقيانوسي بيکران و فرصتي بزرگ
مجموعهي مفاهيم و معارفي که در مکتب اسلام وجود دارد، اقيانوسيست بيکران. اقيانوسي که هر چه از آن استخراج کنيم، تمام نميشود. از قرآن و تفسير گرفته، تا اخلاق، کلام، فقه و تاريخ اسلام. اينها وجود دارند، اما تا کسي به سمتشان نرود بهرهاي نخواهد برد! «گر گدا کاهل بود تقصير صاحبخانه چيست». اگر امام خميني توانست انقلاب اسلامي را به پيروزي برساند و جمهوري اسلامي را تأسيس کند؛ بخاطر آن بود که ظرف وجودي خويش را از اين اقيانوس معرفتي لبريز کرده بود. مثلاً امام با بهرهگرفتن از فقه، بدون اينکه حرف جديدي را مطرح کنند، ولايت فقيه را از عمق اين معارف استخراج ميکنند. با اينکه تمامي بحث ايشان مبتني بر همان معارفي است که طي صدها سال قبل وجود داشته؛ اما ميبينيم که کاملاً فضا عوض ميشود و مردم درمييابند که مبتني بر همان فقه اسلامي، چه حرفهاي ناگفتهاي وجود دارد. در همين فتنه اخير، بعضي از دوستان به اشارهي رهبري شروعکردند به بازخواني حوادث تاريخ اسلام. ما فکر ميکرديم ماجراهاي جنگ جمل و صفين را تماماً ميدانيم. اما وقتي کسي همت کرد و از همين منابع موجود، اين ماجراها را دقيق استخراج کرد، ديديم که چهقدر حرفهاي ناگفته در اين مورد وجود داشته و ما از آنها بيخبر بوديم.
در بحث معارف قرآني، اخيراً جلسهاي را خدمت دکتر عباسي بودم. ايشان، تحت عنوان “کلبه کرامت” سرفصلهايي را استخراج کرده بودند که اگر کسي در مقابلش قرار ميگرفت، واقعا مبهوت ميشد. خب! اين همه مفاهيم قرآني داريم که ميتوانيم از آنها استفادههاي زيادي بکنيم. اول انقلاب را هم که نگاه کنيم خيلي رويکرد به قرآن جديتر بوده است. به طوري که مردم عادي هم دهها سوره و آيهي قرآن را حفظ بودند و جالب اينکه خيلي درست و دقيق در موضع خودش آنها را مورد استفاده قرار ميدادند. يعني آيات قرآن را تلاوت ميکردند، نه اينکه فقط به قرائت آن بسنده کنند.
اجمالاً اينکه يکي از فرصتها و منابع و فرصتهاي عظيمي که ما در اختيار داريم همين معارف ماست. معارفي که در آن بنبستي وجود ندارد و دائم و نو به نو حرفهاي جديد ميآورد. که هر چه ما ظرف ببريم، خدا که بخيل نيست؛ ظرف را پُر ميکند.
اسلام محقق، نعمتي که چمرانها از آن محروم بودند
فرصت بعدي «اسلام محقق» است. اسلام محقق، همين مجموعهي عظيمي از الگوها و نمونههاي تحقق يافته اسلامي است که ما در پشت سر خود ميبينيم. آرمانهاي که در عرصه تحقق، بروز کرده، به ظهور رسيده و به شکل عيني قابل مشاهدهاند. شهيد چمران در جامعهاي به دنيا آمد که پيش از او، چمراني نبود. شهيد همت، بهشتي، رجايي و بسياري از شهداي اول انقلاب هم همينطور. خود امام و بسياري از شاگردان او هم. در صورتي که امروز اين الگوها پيش چشم ما هستند و حجت را بر ما تمام ميکنند؛ اما ما متوجه نيستيم. چون در دامنه کوه زندگي ميکنيم، عظمت کوه را نميفهميم. کافيست کمي فاصله بگيريم و از بيرون نگاه کنيم، آنوقت ميبينيم که مثلاً عرصه دفاع مقدس، چقدر «اسلام محقق» دارد. يا خود انقلاب اسلامي. بايد اينها را کشف کرد. بعضي به همتِ عدهاي کشف شدهاند که برکاتش را امروز ميبينيم؛ به طوري که امروز مهمترين منبع تغذيهمان دفاع مقدس است.
گروه کوچکي مثل آقايانِ کمري و سرهنگي و بهبودي؛ آن زمان کانکسي در حوزه هنري تهران گذاشتند و شروع کردن به جمع کردنِ خاطرا ت جنگ. آن زمان کسي فکر نميکرد که اين ممکن است تبديل بشود به يک شاخه بزرگ در ادبيات ايران و تاريخنگاري آن. ولي امروز ميبينيم که اين اتفاق افتاده است. يا راهيان نور، يادگاران شهدا و … جامعه ما از اينها تغذيه ميکند. اما بايد بدانيم که انقلاب اسلامي فقط در دفاع مقدس خلاصه نميشود. خود انقلاب، ظرفيتِ زيادي دارد که ناشناخته مانده. گفته نشده، ديده نشده، و به نسلهاي جديد نرسيده است. و جالب اينجاست که وقتي نمونهاي قابل توجه منتشر ميشود، چهقدر مورد استقبال قرار ميگيرد. مثلا در همين ماجراي فتنهي پارسال؛ اگر ما پيش از آن، تاريخ انقلاب را درست به نسل جديد منتقل کرده بوديم، فتنه خيلي راحتتر از بين ميرفت. اگر جوانها ميدانستند که پنجاهوهشت تا شصت، چه اتفاقاتي افتاده و چه ماجراهايي گذشته، و اگر اين ماجراها برايشان درست تبيين شده بود و ما داشتههاي تاريخيمان را در اختيار داشتيم و حافظه تاريخيمان پاک نشده بود، اصلاً فتنه اوج نميگرفت.
لزوم ثبت تجربيات در جبهه فرهنگي
به دوستان ميگفتم اگر يک نفر به شما بگويد که آيا ميدانيد آن زمانيکه با عراق ميجنگيديم، در يک جنگ با پاکستان بوديم و صدهزار نفر هم در آن جبهه جنگيدند؟! خيلي تعجب آور است، نه؟ مگر چنين چيزي ممکن است ؟ ولي ما واقعاً يک چنين جنگهاي مغفولي داريم. جبهه فرهنگي يک چنين جبههاي بود. صدها هزار رزمنده در اين جبههها جنگيدند. امام دههزار هسته مقاومت فرهنگي در اين کشور ايجاد کرد. يعني در هر مسجدي، هر حسينيهاي که وارد ميشويد هر طرفش يک کار جدي انجام ميشد. يک کار واقعي، عمليات، نه مانور. کتابخانهاي بود، گروه سرود يا تئاتري بود. جلسهي قرآني بود، يک فعاليت تجمعي وجود داشت. دهها هزار هسته مقاومت فرهنگي وجود داشت. ولي امروز يک صفحه کاغذ از اينها نيست. يک کتاب راجع به ميليونها نفر ساعت کاري جدي، واقعي و مؤثري که در آن دوران انجام شده نيست. کار صورت گرفته، عمليات انجام شده که فتنههاي سال شصت خوابيده. بچهها کارکردند ، تجربهکردند، هزينهدادند. آقا سال قبل در ديداري که با هنرمندان دفاع مقدس در ماه مبارک رمضان داشتند، تعبير خيلي زيبايي فرمودند؛ خيلي نکته ظريف و مهمي است که اهميت کار فرهنگي را نشان ميدهد. فرمودند: يک ملت هزينهي زيادي ميدهد تا به تجربهاي برسد. مثل تجربهي انقلاب و تجربهي جنگ. تجربهي جنگ خيلي تجربهي تلخ و سختيست. انواع و اقسام فشارها، تهديدها، خطرات و …… خود ما هشت سال جنگ را از سر گذراندهايم. کسانيکه در اين ميدان رفتند، با مرگ مواجه شدن، دست و پنجه نرمکردند، از لحظ روحي و از لحظ شخصيتي به يک تجربه، دريافت يا تلقي جديدي از عالم، به يک تلقي جديد از روابط انساني و… رسيدند.” ايشان فرمودند: “ببينيد. کار فرهنگ چيست؟ شما يک کتاب راجع به جبهه ميخوانيد. يک روز هم جبهه نبوديد. اصلاً ده سال بعد جنگ متولد شديد. همان تجربه که همان آدم، آن همه هزينه براي بدستآوردن آن داده، براي شما در يک مراتبي بازآفريني ميشود.” کار فرهنگي يعني اين. يعني اينکه نگذاريم تجربهاي واقعي – که ما در عرصه عيني و عملي داشتيم- از دست برود. اينها را ثبت و بازآفريني کنيم. امکان تداعي آن را چه در نسل حاضر، چه نسل آتي ايجاد بکنيم. اين يعني کار فرهنگي. در جبهه فرهنگي هم همين است.
نمونههاي مغفول
ما امروز بايد فيلدها را زياد کنيم. ما بايد به مجموعهي ادبيات و فرهنگمان شاخه اضافه کنيم. دفاع مقدس تثبيت شده. هر چهقدر جريان روشنفکري و جريان معاند تلاش کند که آن را نابود کند، نميتواند. براي جبهه فرهنگي هم بايد اين اتفاق بيفتد. هزاران کتاب در مورد آن ميتواند منتشر شود. از فلان گرو سرود توي فلان مدرسهي کرج تا فلان گروه تئاتر تو فلان روستاي سبزوار. خاطراتشان را که ميخواني در حد يک کتاب است و جذاب. پر از ماجرا، پر از فراز و فرود. فکر ميکنم مسجد کرامت بود که دوستان کار کرده بودند. مسجدي که آقا در مشهد بودند. يکي گفته بود که بعد از اينکه ما فضاي مشهد را اشباع کرديم و کارمان تمام شد، آقا ما را يکي يکي ميفرستاد شهرهاي مختلف که به اصطلاح برويد و شهرهاي ديگر را هم آلوده کنيد. شيوهي ما چه بود؟ مثلاً ميرفتيم فلان شهر ميخواستيم ملت رو جمع کنيم؛ ابزاري که داشتيم مجلس ختم بود. مثلاً مينوشتيم به مناسبت درگذشت حاج علي خمره باف مجلس ختمي در فلان جا برقرار است. گفت يه بار ساواک من را گرفت؛ بعد اين آگهيِ ختمها را جلويم گذاشت و گفت:” پدر سوخته تو چند بار بابات مرده. يه بار تو سبزوار مرده،يه بار تو فريمان، يه بار …”. دهها هزار نفر در جهاد سازندگيِ اول انقلاب فعاليت ميکردند و يک جنبش عظيم را سامان دادند. بچهها از دانشگاه اميرکبير و تهران ميرفتند در روستاهاي جنوب سيستان کار ميکردند. يک کتاب يا يک مصاحبه راجع به آن نيست. يک کتاب راجع به نهضت سواد آموزي نيست. در عرصههايي هم که کار شده، ميشود با سوالهاي جديد سراغ دفاع مقدس رفت. ميتوانيد با سوالهاي جديد، حرفهاي جديد بگيريد. ضمن اينکه حتي در دفاع مقدس که ما خيلي کار کرديم تعبير آقا اين است که:” کاري که در حوزه دفاع مقدس کرديم يک هزارم آن چيزي ست که بايد انجام شود.” اين حرف مربوط به هفت، هشت سال پيش است؛ حالا شده دو هزارم. آقا در ديدار با دستاندکاران کتاب “دا” فرمودند:”شما در گنجينهي جنگ، در معدن معارف جنگ، به يک رگهي طلايي رسيديد؛ اين رگه را دنبال کنيد.” مثلاً خاطرات مادران شهدا. ميگفتند “دا” يک نمونهست.” صدها و هزارها مثل او داريد و داها دارند ميميرند و اين خاطرات با آنها دفن ميشود.”
وظيفه فعالان فرهنگي
البته اين از تقصير خود ما چيزي کم نميکند. طرف خودش را نويسنده ملي ايران ميداند ولي يک داستان کوتاه راجع به طولانيترين جنگ قرن بيستم ندارد. يک نمونه ديگر هم سفرهاي استاني است. آقاي احمدينژاد رفته بود اردبيل. تلويزيون نشان ميداد که سفر استاني اول ايشان به يک ده رفتهاند و قرار شده که براي آن روستا گاز بکشند. سفر دوم يا سوم معاون استاندار يا يکي از مقامات استاني ميگفت که تا قبل از دولت نهم بيستوسه تا روستا گاز داشتند؛ الان دويستوسي تا. فکر کنم کل اين سي ثانيه شد. يعني بيستوسه روستا ده برابر شده، کلاً سي ثانيه از وقت رسانه را به آن اختصاص ميدهند. من به اين فکر ميکردم که اگر اين کارها را کس ديگري کرده بود. جريان ديگري با يک مباني فکري ديگري و … چه کار ميکرديم. ما بعضي وقتها با بعضي از دوستان بحث ميکرديم، ميگفتند: سفر استاني قبول! ما منکر نيستيم، اما خب مشايي! شروع ميکردند ده دقيقه راجع به مشايي حرف زدن. گفتم: فهميدي چهکار کردي؟ کلاً ده ثانيه گفتي سفر استاني، بعد ده دقيقه در مورد مشايي حرف زدي. اين عدالت است؟ دولتي را هفتاد سفر استاني ببري، يک دهم ليگ برتر در رسانههاي ما بازتاب نداشته باشد. اين هست يا نيست؟ يک بخش آن مطالبهست که آقاي صداوسيما اين کار را بکند، آقاي فلاني اين کار را بکند. يه بخش ايناست خودمان همت کنيم، فرصتها را قدر بشناسيم. در همين ماجراي فتنه ما ميتوانستيم کار کنيم؛ حتي واحدهاي خورد ما ميتوانستند کار کنند. برو داخل روستا با موبايل با مردم مصاحبه کن. بگو تو به کي رأي دادي و چرا و آيا چون لر بودي مثلاً به فلاني راي دادي يا … فقط بسيج چهل-پنجاه هزار پايگاه دارد. اگر هر پايگاه پنج بلوتوث توليد ميکرد، ميشد دويستوپنجاه هزار تا؛ آن موقع معلوم ميشد چه گروهي بيشمار است. ما حاضريم صبح تا شب، شب تا صبح بنشينيم تحليل کنيم، بحث کنيم، نقد کنيم ولي کار نکنيم، محصول توليد نکنيم.
نمونههاي خط شکن
سوم نمونههاست. اون حرفي که امام زد که “ما با سينما مخالف نيستيم با فحشا مخالفيم.” شايد در نگاه ما جملهي سادهاي به نظر بيايد ولي در شرايطي امام اين حرف را زد که مفهوم و مصداق سينما تقريباً يکي شده بود. چون تمامي مصداقها فاسد بود، به محظ اينکه ميگفتند «سينما»، فسق و فجور به ذهنمان ميآمد. امام در آن شرايط، مفهوم و مصداق را از هم جدا کرد. اين مفهوم مصاديق ديگري هم ميتواند داشته باشد و امروز شما انبوهي از آثاري داريد که خط را شکستند و نشان دادند که ابزارهاي رسانهاي و هنري ميتوانند وارد شاخههاي مختلف بشود. شما نگاه کنيد، در سينما دهها فيلم درجه يک داريد. جذابترين فيلمها را و پر مخاطبترينشان را حزباللهيها ساختند. از آژانس شيشهاي بگيريد تا اخراجيها. در بسياري از حوزهها : ادبيات،روزنامه نگاري و… آثاري وجود دارند که خط را شکستند. مورد دوم مضامين بود . بايد چيزي باشد که دربارهاش اثر توليد کرد. بايد يک سفر استاني باشد که تو از او کار رسانهاي بسازي. دفاع مقدس هم همين است. فايل سوم اين است که اثري درباره اينها توليد شده است. نمونههاي متعددي داريد که هم از نظر استانداردهاي فني و حرفهاي در ردهي اول – لا اقل در ايران- قرار دارد و هم از جهت استقبال مخاطب .آقا شما کار خوب توليد بکنيد، مخاطب عام هم از آن استقبال ميکند. در عرصهي اينترنت هم اتفاقات بسيار خوبي افتاده است. بايد اينها را گسترش داد. بعضي از دوستان شهر خودشون سايت خبري زدند. در حد توان خودشان يک بسم الله گفتند و کار پيش رفته.
استفاده از عناصر حزب اللهي
بحث ديگر عناصرند .آدمهايي که اين آثار را در حوزههاي مختلف خلق کردند. آقا در يکي از صحبتها گفته بودند “بعضي از اين فضلاي جوان حوزوي از جواني من جلوترند.” از آنها استفاده کنيد. در دانشگاه کلي اساتيد خوب داريد؛ اگر هم کم هستند، بايد قدرشان را بيشتر بدانيم. بايد تمام ظرفيتي را که اين آدم دارد به عرصه فعليت بکشانيم.
شناخت مخاطب و ايجاد ارتباط
يکي ديگر از فرصت هاي مهمي که ما داريم مخاطب است. اول بايد در رشتههاي مختلف اطلاع پيدا کنيم، بعد ارتباط برقرار کنيم. شما ميبينيد يک فيلم يوسف شما، خيابانهاي بيروت را خلوت ميکند. چه در فضاي ملي، چه منطقهاي و چه جهاني، پر مخاطبترين آثار را کساني خلقکردهاند که گرايش به اين جبهه داشتند. همين نمونههايي که عرض کردم. مخاطب را بايد دريافت. حتي خواهر زاده دو سه ساله تو. براي اين برنامه داشته باش. در جمع فاميلي براي اينها برنامه داشته باش.
اتحاد، نقطه اتکا
فرصت ديگر شبکهي ماست. شما هر کدام از يک شهر آمدهايد. در عرض دو ساعت با هم رفيق ميشويد. چرا؟ چون پس زمينهي مشترک داريد و يک افق پيشهروي مشترک و يک فعاليت فعلي مشترک. شما در هر شهري که وارد ميشويد، ميبينيد جمعي مثل شما هست. شما وقتي شبکه شديد، مثل مشت خواهد شد. پنج تا انگشت هر کدام يک زوري دارند. وقتي جمع شوند زورشان ده برابر آن پنج تاست.
رهبر با بصيرت
فرصت ديگر خود رهبريست. رهبري که خيلي فضاها را براي شما باز ميکند. جداي از ارشاد و راهنمايي و بصيرتدهي، در حوزههاي مختلف فضا ايجاد ميکند. اگر همين يکي، دو دهه اخير را مرور کنيم، ايشان به عنوان نقطه کانوني نظام، به عنوان يک نقطه قابل اطمينان از بحث امر به معروف و نهي از منکر تا بحث مبارزه با فساد و تبعيض تا بحث جنبش نرمافزاري فضا ايجاد ميکنند. بهترين مثال افغانستان است. افاغنه آدمهاي پر کاري هستند و بسيار هوشمند. شاگرد اولهاي دبستانيهاي ما خيليهاشان افغاني بودند. ولي رهبري نداشتند. اگر رهبري داشتند، افغانستان ميشد ژاپنِ خاورميانه. در خيلي از چيزها از ما جلوتر، ولي رهبر ندارند.
دشمن و عمل بههنگام و بهاندازه
دشمن يکي ديگر از فرصتهاست و آخرين فرصتي که من اينجا ميگويم. خود دشمن به ما علامت ميدهد که کجا دردم آمد. شما همانجا را بيشتر بزن. وقتي شما ميبينيد دشمن چهقدر حساس است که يک نفر آدم نخبه، آدم هنرمند جرأت نکند به سمت اين جبهه بيايد، اين به شما علامت ميدهد. شما پس اين را تقويت کن؛ جدي بگير. اين آقاي افتخاري يک روبوسي کرد با منتخب بيستوچهار ميليون، ببينيد چهکار کردند. نه فقط در وبلاگهاي گمنام، بلکه در سايتهاي رسميشان. کاملاً مشخص است که استراتژيک عمل ميکنند. چهقدر شما از اين آدم يا هنرمنداني که آمده بودند خدمت آقا حمايت کرديد. آقا در ديدار اخير قم در مورد ويژگي هاي شخصيت بسيجي فرمودند: بصيرت،اخلاص، عمل به هنگام و به اندازه. به اندازه يک معنايش اين است که افراط نشود و يک معنايش اين که تفريط نشود.
خدا مهمترين فرصت
مهمترين فرصت ما خداست. به قول آقاي رحيمپور در يک جمعي از دوستان که انتقاد ميکردند، مجبور شد با اين تعبير جواب بدهد که “اگه خدا دروغگو نباشد گفته است إن تنصرالله ينصرکم .البته اگه دروغگو نباشد.” اعتقاد به غيب، اعتقاد به نصرت. اينها را بايد در کارمان زنده کنيم. خدا ميگويد بيست نفر باشيد من شما را در مقابل دويست نفر پيروز ميکنم. ولي بايد آن بيست نفر را باشيد. اين همه فرصت پيش رو و شما سپاهي هستيد که بايد اينها را به فعليت در بياوريد. ان شاءالله…
-------------
منبع: jahadi.ir
مشکل عمدهي جبههي فرهنگي انقلاب، غفلت از فرصتهاست. غفلتي که علل مختلفي هم ممکن است داشته باشد. شايد يکي از علتهايش اين باشد که چون يک دورهي نسبتاً طولاني از اوپوزيسيون بودن را تجربه کرديم -در دورهي رياست جمهوري هاي قبل- صرفاً ...