به گزارش مشرق به نقل از فارس ، آیتالله محمدعلی جاودان از علمای اخلاق تهران در ادامه مباحث اخلاقی، نکاتی را درباره «ولی و ولایت» بیان کرد که در پی میآید.
آدم هر جوری بخواهد فکر بکند و هر قدر خود را آزاد بداند و آزادانه عمل کند، در اصل تحت ولایت خارجی است. حال این ولایت یا ولایت الهی است و یا ولایت شیطانی. هرگاه آدمی از تحت ولایت الهی بیرون بیاید، میرود تحت ولایت شیطان.
«وَ قَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ مَا کَانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلاَ تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ» ؛ و شیطان، هنگامى که کار تمام مىشود، مىگوید: «خداوند به شما وعده حق داد؛ و من به شما وعده(باطل) دادم، و تخلّف کردم! من بر شما تسلّطى نداشتم، جز اینکه دعوتتان کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید! بنا بر این، مرا سرزنش نکنید؛ خود را سرزنش کنید!
«و قال الشیطانُ لمّا قـُضی الأمر» وقتی که همه چیز تمام شد تازه شیطان شروع میکند. بله وقتی که همه چیز تمام شد. وای از آن وقتی که همه چیز تمام میشود. یک بزرگی یک بزرگ دیگری را شب شنبه خواب دیده بود، گفت: آقا میخواهم بیایم پیش شما اما از نظر شخصیت اجتماعی نمیتوانم. چون او صاحب عنوان و مقامی بود. آن آقایی که خوابشان را دیده بودند ایشان به آن فرد فرموده بود: همه چیز تمام شد. همه چیز تمام شد، یعنی چه؟ ایشان بیدار شد و فردا فهمید که صبح روز جمعه ایشان فوت کرده است. ایشان شنبه خواب دیده همه چیز تمام شده است.
من مثلاً معلّمم، تمام میشود، آقا. وزیر است، تمام میشود، تاجر است، تمام میشود. هر چه و هر کسی که باشد برای او این دوره تمام میشود. دورهای که من و شما خیال می کردیم سلطنت داریم، تمام میشود.
«و قال الشیطانُ لمّا قضیَ الأمر» وقتی همه چیز را تمام می کند. طرفین را میبرند برای حسابرسی به دادگاه، او میگوید: «قال الشیطانُ إنّ الله وَعدَکم وعدَ الحق و وعدتـُکم» من به شما وعده کردم، صد تا وعده کردم، صدبار و هزاربار هرگناهی را که[پیشنهاد می کردم] و میرفتی میدیدی که این گونه نبوده. یک در باغ را باز کردم، میگفتم این در بهشت است بعد وقتی میرفتی می دیدی نه بهشتی در کار نبوده و نیست.
«و وعدتکم فأخلفتکم» من هم به شما وعده کرده بودم. وعدههایم هم اول شیرین به نظر می آید. بعداً معلوم میشود که نه خیلی هم شیرین نبود مثل پوسته قرصهایی که داخل آن خیلی تلخ است اما یک پوسته شیرین دارد.
«و ما کانَ لی علیکـُم بسُطان» من شیطان بر شما سلطنتی نداشتم. خدای متعال برای من سلطنت قرار نداده، بود مگر آنگاه که خود تو بخواهی. اگر خودت بخواهی سلطنت شیطان را، لازم نیست حتی پرچم هم بزنم در خانهام خودتان میآیید. آنها که خیلی آزاد فکر می کنند و واقعاً فکر می کنند آزادند، خیالی بیش ندارند. آقا! همهاش سلطنت شیطان است. خودت خواستی. همان لحظه که آزادی را انتخاب کردی، ولایت شیطان را خواستی، رفتی زیر سلطنت شیطان.
«و ما کانَ لی علیکم بسُطان» در ساختمان اولیه انسان و شیطان، خداوند برای شیطان بر انسان سلطنت قرار نداده است. فقط میتواند از دور تو را صدا کند. جوابش را که دادی مشکل شروع میشود «إلا أن دعَوتـُکم» من فقط شما را صدا کردم. «فاستجَبتم لی» جواب من را دادید. یک دری باز کردم، صدایتان کردم. آمدید داخل. آمدید داخل دیگر در بسته شد. «فلاتلومُونی و لومُوا أنفسَکم» به من چیزی نگویید. مرا ملامت نکنید، خودت میخواستی. این سلطان دروغین و آن سلطان واقعی، لحظه به لحظه مراقب شمایند اگر رها کنید مواظبت خودتان را نکنید آن طرفی(شیطان) شما را میبرد. گاهی خیالی به آدم میرسد یک منظرهای جلوی چشم من عبور میکند؛ خیال را راه نده، اگر خیال را راه دهی، بعد قدم بعدی میآید و قدم به قدم بر تخت سلطنت ـ بر شما ـ مینشیند!
آدم هر جوری بخواهد فکر بکند و هر قدر خود را آزاد بداند و آزادانه عمل کند، در اصل تحت ولایت خارجی است. حال این ولایت یا ولایت الهی است و یا ولایت شیطانی. هرگاه آدمی از تحت ولایت الهی بیرون بیاید، میرود تحت ولایت شیطان.
«وَ قَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ مَا کَانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلاَ تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ» ؛ و شیطان، هنگامى که کار تمام مىشود، مىگوید: «خداوند به شما وعده حق داد؛ و من به شما وعده(باطل) دادم، و تخلّف کردم! من بر شما تسلّطى نداشتم، جز اینکه دعوتتان کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید! بنا بر این، مرا سرزنش نکنید؛ خود را سرزنش کنید!
«و قال الشیطانُ لمّا قـُضی الأمر» وقتی که همه چیز تمام شد تازه شیطان شروع میکند. بله وقتی که همه چیز تمام شد. وای از آن وقتی که همه چیز تمام میشود. یک بزرگی یک بزرگ دیگری را شب شنبه خواب دیده بود، گفت: آقا میخواهم بیایم پیش شما اما از نظر شخصیت اجتماعی نمیتوانم. چون او صاحب عنوان و مقامی بود. آن آقایی که خوابشان را دیده بودند ایشان به آن فرد فرموده بود: همه چیز تمام شد. همه چیز تمام شد، یعنی چه؟ ایشان بیدار شد و فردا فهمید که صبح روز جمعه ایشان فوت کرده است. ایشان شنبه خواب دیده همه چیز تمام شده است.
من مثلاً معلّمم، تمام میشود، آقا. وزیر است، تمام میشود، تاجر است، تمام میشود. هر چه و هر کسی که باشد برای او این دوره تمام میشود. دورهای که من و شما خیال می کردیم سلطنت داریم، تمام میشود.
«و قال الشیطانُ لمّا قضیَ الأمر» وقتی همه چیز را تمام می کند. طرفین را میبرند برای حسابرسی به دادگاه، او میگوید: «قال الشیطانُ إنّ الله وَعدَکم وعدَ الحق و وعدتـُکم» من به شما وعده کردم، صد تا وعده کردم، صدبار و هزاربار هرگناهی را که[پیشنهاد می کردم] و میرفتی میدیدی که این گونه نبوده. یک در باغ را باز کردم، میگفتم این در بهشت است بعد وقتی میرفتی می دیدی نه بهشتی در کار نبوده و نیست.
«و وعدتکم فأخلفتکم» من هم به شما وعده کرده بودم. وعدههایم هم اول شیرین به نظر می آید. بعداً معلوم میشود که نه خیلی هم شیرین نبود مثل پوسته قرصهایی که داخل آن خیلی تلخ است اما یک پوسته شیرین دارد.
«و ما کانَ لی علیکـُم بسُطان» من شیطان بر شما سلطنتی نداشتم. خدای متعال برای من سلطنت قرار نداده، بود مگر آنگاه که خود تو بخواهی. اگر خودت بخواهی سلطنت شیطان را، لازم نیست حتی پرچم هم بزنم در خانهام خودتان میآیید. آنها که خیلی آزاد فکر می کنند و واقعاً فکر می کنند آزادند، خیالی بیش ندارند. آقا! همهاش سلطنت شیطان است. خودت خواستی. همان لحظه که آزادی را انتخاب کردی، ولایت شیطان را خواستی، رفتی زیر سلطنت شیطان.
«و ما کانَ لی علیکم بسُطان» در ساختمان اولیه انسان و شیطان، خداوند برای شیطان بر انسان سلطنت قرار نداده است. فقط میتواند از دور تو را صدا کند. جوابش را که دادی مشکل شروع میشود «إلا أن دعَوتـُکم» من فقط شما را صدا کردم. «فاستجَبتم لی» جواب من را دادید. یک دری باز کردم، صدایتان کردم. آمدید داخل. آمدید داخل دیگر در بسته شد. «فلاتلومُونی و لومُوا أنفسَکم» به من چیزی نگویید. مرا ملامت نکنید، خودت میخواستی. این سلطان دروغین و آن سلطان واقعی، لحظه به لحظه مراقب شمایند اگر رها کنید مواظبت خودتان را نکنید آن طرفی(شیطان) شما را میبرد. گاهی خیالی به آدم میرسد یک منظرهای جلوی چشم من عبور میکند؛ خیال را راه نده، اگر خیال را راه دهی، بعد قدم بعدی میآید و قدم به قدم بر تخت سلطنت ـ بر شما ـ مینشیند!