بنيادگراياني که روي ظهور حضرت مسيح تأکيد مي‌کنند گرايش خاص و تمايل ويژه‌اي به بني اسرائيل دارند و خودشان را در خدمت بني اسرائيل مي‌شناسند.

به گزارش مشرق، جوان نوشت: وقوع انقلاب اسلامي به مثابه يک چشم‌انداز وحشتناک و زنگ خطري بزرگ براي غرب از يک سو و موج وسيع اسلام‌گرايي مردم امريکا و اروپا از سوي ديگر چنان ترسي در جان سران مجامع مخفي و صهيونيست نظام سلطه انداخت که ناگزير به خدمت درآوردن تمام موجودي خود در قالب امکانات مدرن و پيشرفته براي مقابله با آن شدند. استفاده از رسانه‌ها مخصوصاً سينما براي نشان دادن چهره‌اي زشت، خشن و غيرواقعي از اسلام و مسلمانان و علم کردن گروهي عقب مانده و متحجر تحت عنوان القاعده به سرکردگي اسامه بن لادن به نام مسلمانان از مهم‌ترين اقدامات نظام سلطه در اين راستاست. از همين رو استاد اسماعيل شفيعي سروستاني براي ما در اين گفت‌وگو از پيشينه منجي‌گرايي در غرب و همچنين موضوع اسلام‌هراسي و نسبت آن با رخداد انقلاب اسلامي سخن گفته‌اند.

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ظاهراً توجه غرب، خصوصاً امريکا و دستگاه‌هاي تبليغاتي آن به موضوعاتي نظير موعودگرايي و منجي‌گرايي بسيار جلب شده و اين موضوعات را دستاويزي براي حمله به اسلام و مسلمانان قرار داده و با تحريف و دروغ‌پردازي، چهره‌اي غيرواقعي از ايشان نشان داده و مي‌دهند. لطفاً براي ما بفرماييد چه نسبتي ميان اين اقدامات خصمانه و پيروزي انقلاب و تشکيل نظام جمهوري اسلامي وجود دارد؟
به نام خدا. شما آتش زير خاکستر را شنيده‌ايد. اين ماجرا در واقع آتش زير خاکستر است. به اين معني که بوده، نه آنکه نبوده، نگاه به آخر‌الزمان و منجي‌گرايي به صورت‌هاي مختلف چنان که در ميان ما مسلمانان مطرح است در غرب هم مطرح بوده است. تصور نه چندان درستي در مورد غرب و به خصوص ايالات متحده امريکا نزد شرقي‌ها از جمله بين ما ايراني‌ها وجود دارد که گمان مي‌کنيم مردم امريکا آدم‌هاي بي‌مذهب، لامذهب، بي‌اعتقاد، هرهري مذهب و امثالهم هستند که نه بويي از خدا و دين برده و نه اعتقاد دارند. اين به دليل سياست زدگي‌اي است که به آن دچار شده‌ايم و نگاه دوري نسبت به غرب و ايالات متحده امريکا داريم. در حالي که مردم امريکا اساساً و عموماً آدم‌هاي مذهبي هستند، به ويژه ساکنان اوليه، البته منظورم سرخپوستان نيستند. منظورم اولين جماعتي است که آمدند در امريکا ساکن شده و کلوني‌هاي اوليه را به وجود آوردند. اينها همه مذهبي‌اند. مذهبي به معناي شاخه‌اي از کليساي مسيحي تحت عنوان کليساي پروتستان‌ها که افراد بسيار متعصب و بنيادگرايي بودند. مهاجرين اوليه از کشورهاي اروپايي مثل انگلستان و اسپانيا که حرکت کردند به سمت امريکا به پيوريتن‌ها معروف هستند. پيوريتن‌ها شاخه‌اي از کليساي پروتستاني کالويني بودند که بنيادگرايي را از قرن 16 به بعد پيشه کرده بودند. پروتستانتيزم از قرن 16 ميلادي در اروپا از آلمان شروع شده به هلند و انگلستان وارد و پس از استقرار، شعب مختلفي پيدا کرد که يکي از آنها شاخه کالويني است که به پيوريتن‌ها معروف بودند. اولين کلوني‌ها را اينها به وجود آوردند. براي اينکه تصويري از کلوني‌ها داشته باشيد رجوع کنيد به فيلم‌هاي وسترن. اگر فيلم‌هاي وسترن و شخصيت‌ها و افراد درون آن محيط‌ها را ديده باشيد، آنها را کلوني مي‌گويند. اولين کلوني‌ها، کلوني‌هاي ماساچوست هستند. اينها بسيار مقيد به آداب مذهبي و کليسا رفتن بودند. روي بچه‌ها و شهرهايشان نام‌هاي مذهبي مي‌گذاشتند. اولين جايي که در آن مستقر شدند را سان‌سالوادر نام نهادند که يک اسم کاملاً مذهبي است.

بنيادگرايي اينجا به چه معناست؟
نگاه بسيار جدي به موضوع آخرالزمان داشته و توجه خاصي به کتاب مقدس به ويژه تورات دارند يعني نگاهشان از نظر کلامي، لاهوتي و اعتقادي بيشتر جنبه توراتي دارد. اين جماعت نگاهشان به مباحث پيرامون اجتماعي، سياسي، اقتصادي وحتي طبيعي مذهبي بوده و تفاسيري که از اين امور ارائه مي‌دهند مذهبي است و تلاش مي‌‌کنند با رويکرد مذهبي زندگي کنند. ضمن آنکه به دليل رويکرد به آينده، آخرالزمان و ظهور در نگاه بنيادگرايانه تلاش مي‌کنند آينده را متناسب با آنچه در کتاب مقدس گفته شده بسازند. شکلي از آن بنيادگرايي را شما در ايران بعد از انقلاب مي‌بينيد که ما به آنها اصولگرا مي‌گوييم اما آنها از ما شديد‌تر و غليظ‌تر هستند. آنها باورشان اين است که براي آمدن و ظهور دوباره حضرت مسيح‌(ع) بايد برنامه‌ريزي و مديريت کرد. اين مقدمه را عرض کردم تا ابتدا روشن شودکه ما بايستي چگونه به ايالات متحده امريکا نگاه کنيم.

البته امريکا در اينجا به عنوان نماد و سردمدار مطرح است وگرنه جاهاي ديگر هم هستند.
بله، در واقع ما امريکا را به عنوان مخ غرب تلقي مي‌کنيم. يعني مرکزي که غرب به تمام معنا در آن ظهور کرده ايالات متحده امريکاست. مدرنيته و تکنولوژي تمام قد امروز در امريکا ظهور و بروز دارند نه در اروپا، حالا شما چه مي‌شنويد؟ مي‌شنويد که مردم اين قدر مذهبي، آن هم از نوع بنيادگرايي‌اش هستند. البته بنياد‌گرايي به معناي کشورهاي اسلامي نيست.

از حيث شدت و غلظت؟
بله، حتي در جمهوري اسلامي هم وجود ندارد. شما وقتي در کشور خودمان ميان بچه‌هاي مذهبي مي‌چرخيد، اطلاعاتشان در مورد امام زمان(عج) بسيار اندک است. سؤالات بسيار دوري هم دارند، اينکه چطور ممکن است يک نفر هزار سال زندگي کند يا چگونه امکان دارد يک نفر بعد از هزار سال بيايد يعني صد جور سؤال دارند و تلاش هم مي‌کنند جواب سؤالاتشان را از طريق علمي بگيرند و مبلغين ما هم تلاش مي‌کنند به جوانان مسلمان با استدلال علمي و مدرن پاسخ داده و توجيه کنند. درحالي که اگر شما در امريکا صحبت کنيد کسي به شما نخواهد گفت از نظر علمي ثابت کن که حضرت عيسي در آسمان است. به دليل اينکه براي آنها امر پذيرفته شده‌اي است و اينکه بايد منتظر او باشند و زمينه‌ها را براي آمدنش فراهم کنند. خب به اين معنا در کشورهاي شرقي خيلي سخت پذيرفته مي‌شود. در غرب لازم نيست شما براي اين مباحث دليل علمي بياوريد. در صورتي که در شرق بايد کلامتان را علم مدرن پشتيباني کند تا مورد قبول قرار گيرد.

علت به خودمان برمي‌گردد يا به چيز ديگري؟
متأسفانه ما بد جوري غرب‌زده شده‌ايم، بدجوري مبتلا به علوم جديد و قرتي‌بازي‌هاي مدرنيته شده‌ايم در حالي که خود آنها با وجود اينکه تکنولوژي را در انتهاي خودش تجربه کرده‌اند اما جان عبارت فرهنگي‌شان مذهبي است. از همين روست که يکي از مورخين مطرح امريکا مي‌گويد اساساً تاريخ امريکا يک تاريخ ديني است. همه اينها همان آتش زير خاکستري است که اول بحث گفتم. اما اين آتش چه شده است. در طول قرن‌هاي 19 و 20 و در اثر تحولات اجتماعي، اقتصادي و زندگي مدرن، آرام آرام اين آتش به زير خاکستر رفت. البته در زير خاکستر هم ايالات متحده نسبت به کشورهاي غربي مذهبي‌تر ماند. آلمان و فرانسه نماندند اما امريکا و انگليس ماندند به دليل اينکه هر دو پروتستان هستند.
رئيس کليساي پروتستان انگليس خانم ملکه انگليس است. يعني دين و سياست در انگلستان در يک جا رهبري واحد پيدا مي‌کند ولي با تحولات سياسي – اجتماعي و اشتغال به زندگي مدرن اين آتش به زير خاکستر رفته و منجر به تضعيف پايبندي‌هاي اخلاقي شد. از دو تا سه دهه قرن بيستم به اين سمت، يک سلسله اتفاقات و جريانات رخ دادکه آرام آرام مثل باد خاکسترها را کنار زد. مجموعه‌اي که من از آن به عنوان مجموعه بحران‌ها و بن‌بست‌ها نام مي‌برم. مانند بحران‌هاي اخلاقي، از هم گسيختگي خانوادگي و سقط جنين. بعضي از دولت‌ها هم همجنس‌بازي را حمايت و تقويت کردند که همين آرام‌آرام سروصداي مردم را درآورد. در اوج اين بحران‌ها يک نوع طلب عمومي به سمت مذهب و معنويت در امريکا به وجود آمد يعني‌گويا فيل‌شان ياد هندوستان کرده به ويژه اينکه انواع و اقسام ايدئولوژي‌ها هم در غرب شکست خورده و سخن ديگري براي گفتن وجود نداشت. از اين به بعد ما در امريکا با مرداني روبرو هستيم که به عنوان مبلغين انجيلي يا ايوانجليک‌ها شناسايي مي‌شوند. ايوانجليک‌ها ميان مردم راه افتاده، ماجرا را نو کرده و با تبليغات گسترده مردم را به سوي بنيادهاي اوليه مذهبي دعوت کردند. از ابزار نو مانند راديو و تلويزيون استفاده کرده و به سرعت به گسترش فعاليت و تبليغات ديني پرداختند. در مدت کوتاهي توانستند صدها و هزاران نشريه، راديو و تلويزيون در اختيار گرفته و موج بزرگي از بنيادگرايي را احيا کنند. راديو و تلويزيون‌هاي انجيلي و کليساي خانگي راه انداخته و توانستند در حوزه و بدنه فرهنگي دهه 50 و 60 جامعه امريکا يک ترک انداخته و توجهات را به خود جلب کنند. در ادامه اعلام کردند آماده شويد، آخرالزمان رسيده است. بحران‌ها را نام برده و مصداق‌سازي کردند. از تورات و انجيل گفت‌وگو کرده و خبر دادند ديري نيست که مسيح ظهور کند. تا جايي که مدعي شدند هر که از سال 1948 به بعد به دنيا مي‌آيد حتماً حضرت مسيح را مي‌بيند. براي اين موج در امريکا گوش وجود داشت. آمارها نشان مي‌دهد حدود 70 ميليون نفر در زمره استفاده‌کنندگان دايمي از راديو و تلويزيون‌هاي مذهبي در امريکا بودند.

در همان دهه 50 و 60 ؟
بله، که وقتي به دهه 70 مي‌رسد، اوج مي‌گيرد.

واقعاً جمعيت بزرگي بوده است.
بله. آمار يکي از همان سال‌ها مي‌گويد 48 درصد از جمعيت 280 ميليون نفري امريکا خود را مکلف مي‌دانند که روزهاي يکشنبه به کليسا بروند. ما هرچه به انتهاي قرن بيستم نزديک مي‌شويم، اين موضوع شديدتر مي‌شود. علتش هم اين بود که ما به هزاره جديد مي‌رسيديم و در ميان اين بنيادگرايان موضوع هزاره‌گرايي مطرح بود. به اين معني که در ابتداي هر هزاره شايد يک قديسي ظهور کند. يا مسيح بازگردد يا به زماني نزديک مي‌شويم که به سلطنت هزار ساله حضرت مسيح مشهور است. فعاليت‌هاي فرهنگي که گسترش پيدا کرد، اينها از دهه 60 وارد فعاليت‌هاي سياسي شدند. يعني احساس کردند اگر مي‌خواهند تحولات اجتماعي به وجود بياورند نيازمند قدرت هستند. با کار تبليغاتي صرف نمي‌شود اين کار را انجام داد.

پس اين موضوع در اين برهه زماني ناشي از احساس خطر بيروني نبوده بلکه نشأت گرفته از همان اعتقادات اوليه‌شان بوده است؟
بله، من مطلبي را در جايي گفتم که مورد اعتراض قرار گرفتم اما دوباره مي‌گويم و آن اينکه اين موضوع ربطي به احساس خطر جهان بيرون ندارد. شرايط تاريخي ويژه‌اي در جهان شکل گرفت که باعث شد بشر ببيند از دست دنياي مدرن، تکنيک، تکنولوژي و مدرنيته به ستوه آمده است. همين باعث شد که برگشت به مذهب را تجربه کند. در اين برگشت و در عرض مدت کمي به ناگاه غرب را با اسلام مواجه کرد. چون اينها به دنبال معنا و معنويت بودند در دوردست نگاهشان به ناگاه متوجه اسلام شدند. اسلام‌هراسي از اينجا آغاز مي‌شود.

در واقع فطرت، اينها را به سوي اسلام سوق مي‌داد؟
بله، ما خيلي پيش از اينکه انقلاب اسلامي در ايران شکل بگيرد در امريکا گروه‌هاي انتحاري داريم. گرو‌ه‌هاي بنيادگرايي که عهد بسته و مي‌رفتند مراکز سقط جنين را منفجر مي‌کردند. مي‌رفتند پزشکاني را که مبادرت به سقط جنين مي‌کردند، ترور مي‌کردند يا مراکز همجنس‌بازي را نابود مي‌کردند. اينها بعداً وارد عرصه سياسي شدند براي اينکه بتوانند با قدرت عمل کنند. يعني ساختن آينده طبق آن چيزي که در کتاب مقدس آمده است. شروع فعاليت‌هاي سياسي‌شان در دهه 60 سال‌ها بعد منجر به اين مي‌شود که اولين رئيس‌جمهور بنيادگرا که رونالد ريگان باشد را وارد کاخ سفيد کنند. ريگاني که يک جمله معروف دارد: «من آرزو دارم اولين کسي باشم که شاسي جنگ آرماگدون را فشار مي‌دهم. » از اين زمان به بعد تقريباً کاخ‌سفيد از بنيادگراها خالي نشده و بنيادگراها توانستند بسياري از مناصب سياسي را تصاحب کنند. بنيادگرايان توانستند تا سال 1996 بيش از هزار ايستگاه راديو و تلويزيوني و سمعي و بصري قوي راه انداخته و بالاي 257 کالج و دانشگاه تأسيس کنند.

البته در ميان همان رؤساي جمهور شخصي مانند کلينتون براي به دست آوردن رأي به ميان همجنس‌بازان رفت و از آنها حمايت کرد.
به دليل موج وسيع اجتماعي بنيادگرايي همان موقع کلينتون از سوي رسانه‌هاي مذهبي، مردم و ايوانجليک‌ها شديداً مورد سرزنش و هجوم قرار مي‌گيرد. به همين خاطر مي‌بينيد پس از او جورج بوش که يک بنيادگراي تمام‌عيار است،‌ انتخاب مي‌شود. بنيادگرايان حدود 2هزار مدرسه، دبستان، راهنمايي و دبيرستان براي تربيت مبلغ تأسيس مي‌کنند. حتي تا اين اواخر کمپ بسيار بزرگي به نام کمپ مسيح براي تربيت بچه‌هاي مبلغ استشهادي مسيحي تأسيس کردند.
از قرن بيستم هرچه به قرن بيست‌ويکم مي‌رسيم رويکرد به مذهب شديدتر و غليظ‌تر مي‌شود. همچنين زمينه‌ها براي ورود دين به حرکت‌هاي سياسي و اجتماعي فراهم‌تر مي‌شود. درست در همين زمان در شرق هم اتفاقاتي مي‌افتد که بزرگ‌ترين و مهم‌ترينش انقلاب اسلامي ايران است. در واقع نوعي از بيداري در شرق اتفاق مي‌افتد که متفاوت از غرب است. اين بيداري صرفاً براي مبارزه با استعمار نيست، صرفاً براي حضور در عرصه فرهنگي نيست بلکه براي ترک انداختن در بدنه سياسي- اجتماعي و وارد کردن دين در حوزه مديريت کلان است. اين نقطه عطف و مهمي است که قبلاً سابقه نداشته است که مهم‌ترين شاخصه‌اش جمهوري اسلامي‌ايران است و چون الگوي جديدي است به سرعت از مرزهاي خودش خارج مي‌شود. آن هم بدون اختيار و اقدام ما. يعني قبل از اينکه براي صدور انقلاب به خودمان بياييم، شرايط تاريخي و همچنين استعدادباوري که در جان انقلاب اسلامي وجود داشت، باعث شد در گوشه‌هاي مختلف شرق و آسيا گوش‌هاي مستعد خيلي زود اين را بشنود. اين يعني بزرگ‌ترين زنگ خطر براي غرب است. حالا غرب را از اينجا بايد به دو دسته تقسيم کنيم. يک دسته ساکنان صميمي و ساده غربي که به دليل سرگشتگي و حيراني در جست‌وجوي معنويت و مذهب راه افتاده و بنيان‌هاي خانوادگي را طلب مي‌کنند و دسته ديگر، جماعتي که از اين وضع احساس خطر مي‌کنند، يعني همان سران مجامع مخفي، فراماسونرها، گردانندگان يهودي صهيونيست پشت صحنه، که مي‌بينند شرايط عوض شده است. تا قبل از اين فکر مي‌کردند جهان آماده است در سکولاريسم و ليبراليسم اخلاقي و لذت‌پرستي غرق شود و در غفلت، سواري تمام‌عيار بدهد و نهايتاً حکومت جهاني را تشکيل بدهند. به يکباره ديدند سمت راستشان در غرب مردم در حال برگشت به مذهب هستند و سمت چپشان در شرق جريان‌هاي بيداري و نهضت‌هاي آزاديبخش در حال وقوع است. وقوع انقلاب اسلامي در شرق چشم‌انداز وحشتناکي را سر راه اينها قرار داد. يعني اگر بخواهد واقعه انقلاب اسلامي ايران تکرار شود تمام شرق اسلامي از دستشان خارج خواهد شد و آنچه در غرب به شکل طبيعي درحال بالا آمدن است، باعث مي‌شود که ديگر خود غرب هم به‌عنوان همراه در آن پروسه مهم ديگر وجود نداشته باشد.
از اينجا ما واردمرحله خاصي مي‌شويم که مي‌توانيم نامش را تلاش براي مديريت بحران بگذاريم.

پس نقطه اصطکاک ميان غرب و انقلاب اسلامي از اينجاست که کليد مي‌خورد؟
بله، هراس. هراس.

به نوعي از اينجاست که تبليغات ايران‌هراسي و يا اسلام‌ستيزي شکل مي‌گيرد.
چون مي‌ديدند اگر اين وضع بخواهد ادامه پيدا کند ديگر چيزي باقي نخواهد ماند. مي‌ديدند که در خود غرب هم تمايل به سوي اسلام بسيار بالاست. آمار و اطلاعات خودشان اين را نشان مي‌داد. حتي آمار خودشان مي‌گويد اسلام رقم اول رشد را در ميان مذاهب دنيا داشته است. مراکز آماري و نظرسنجي خود غرب اعلام کردند اروپا بدل به يک کشور مسلمان خواهد شد. اينها متوجه شدند جمعيت مسيحي نه تنها رشد ندارد، نه تنها متوقف نيست، بلکه رو به کاهش است. وزارت کشور آلمان اعلام کرد ما قادر به کنترل کاهش جمعيت مسيحي نيستيم. آخرين آماري که از اتحاديه اروپا بيرون آمد نشان مي‌دهد نرخ رشد جمعيت مسيحي 4/1 است و اين عدد را اضافه هم نمي‌توانند بکنند. هر قوم و جماعتي که مي‌خواهد خودش را حفظ کند و مضمحل و مستحيل در ساير اقوام نشود، حداقل بايد نرخ رشد 8/1 را دارا باشد. يعني با نرخ 4/1 عملاً امکان حفظ فرهنگ غربي نيست. در حالي که در همين شرايط نرخ رشد اسلام در اروپا بالاي 2‌درصد است. با يک حساب سرانگشتي و آماري بسته به کشورهاي مختلف، نتيجه گرفته‌اند بين 15 تا 25 سال آينده کشورهاي اروپايي همه مسلمان خواهند شد.

علت عمده اين گرايش مردم اروپا به اسلام چه مي‌تواند باشد؟
يکي از بزرگ‌ترين محققين ايتاليايي مي‌گويد مردم به دلايل مختلف تغيير مذهب مي‌دهند. اما تغيير مذهب به سوي اسلام به خاطر اين است که راه حل همه مشکلات سياسي- اجتماعي‌شان را در آن مي‌بينند. يکي از اساتيد دانشگاه آريزوناي امريکا که مسلمان مي‌شود ذکر مي‌کند ما براي نجات غرب و يا نه براي نجات جهان در قرن 21 نيازمند اسلام هستيم چون پاسخ تمام سؤالات فردي و اجتماعي ما در اسلام است. اسلامي که هم با نژادگرايي مبارزه مي‌کند و هم اصلاحات اجتماعي انجام مي‌دهد. در واقع الگويي که از ايران جاري شد و رفت، ادبيات اسلام را در قالب ادبيات شيعي به آنها معرفي مي‌کند.

به نظر راه انداختن تبليغات اسلام‌هراسي ناشي از همين اتفاق است.
اينها مي‌گويند اسلام‌هراسي تا اسلام را متعرض نشان دهند اما وقتي موضوع يهود به ميان مي‌آيد مي‌گويند يهودستيزي (آنتي‌سميتيزم). اسلام‌ستيزي نمي‌گويند، مي‌گويند اسلام‌هراسي. علتش اين است وقتي که به يهود مي‌رسند، يهود را مظلوم و فاعل را ضد يهود اعلام مي‌کنند که مي‌خواهد يهودستيزي کند. در واقع مظلوميت را به يهود برمي‌گردانند ولي وقتي پاي اسلام به ميان مي‌آيد مي‌گويند اسلام‌هراسي يعني اسلام را متجاوز و متعدي نشان مي‌دهند. نظام سرمايه در اين وضعيت اولين اقدامش اين بود که بتواند شرايط را کنترل کند، شرايطي که در سمت راستش در غرب دارد تمايل به اسلام به وجود مي‌آيد و در شرق، اسلام در قالب جديد بيرون مي‌آيد، آن هم در هيئت جمهوري اسلامي ايران و ديگر کشورها را هم دارد مبتلا مي‌کند. اقدامات اينها چند وجهي است. يکي اينکه با همه ابزار و رسانه‌هايشان سعي کردند چهره بد، خشن و نازيبايي از اسلام و مسلمانان نشان بدهند که هاليوود نقش بسيار عمده‌اي در اين ميان دارد. البته ناگفته نماند اولين روز تولد سينما در غرب با رويکرد زشت به اسلام آغاز مي‌شود. اين موضوع در هاليوود قوت مي‌گيرد و تا به امروز ادامه پيدا کرده و در قرن بيستم هم شاخص شده است. اولين فيلم کوتاه و صامتي که ساخته شده، مضمونش نشان دادن چهره زشت از اسلام است. فيلم رقص هفت زن محجبه را اديسون قبل از شکل‌گيري هاليوود در نيويورک ساخته است. بعدها يهودي‌ها از نيويورک به کاليفرنيا رفته و هاليوود را تأسيس کردند. تمام قد در اختيار يهوديت صهيونيستي است.
بيش از 2500 نفر از کارگردانان، نويسندگان و بازيگران هاليوود يهودي هستند. 85 درصد سرمايه کامل هاليوود در اختيار يهوديان صهيونيست‌ است. در اقدام بعدي اينها القاعده و اسامه بن لادن را به وجود آوردند. چهره زشت، خشن، عقب‌مانده و متحجر که بيشتر به سوسمارخواران شبيه بودند. اينها را بزرگ مي‌کردند و هر جا اسم از اسلام مي‌آورند اينها را نشان مي‌دادند. در ادامه چند عمل انفجاري و انتحاري مثل انفجار مترو، مرکز تجاري و برج‌هاي دو قلو انجام داده و همه را به اسم مسلمانان تمام کردند. از اين طريق با يک تير سه نشان را هدف گرفتند. هم تلاش کردند اسلام‌گرايان را منزوي کنند و هم چهره بدي از مسلمانان به ساکنان غرب نشان داده تا بتوانند موج اسلام‌گرايي را کنترل کنند و همچنين در جهان اسلام رقيبي در حرکات اجتماعي براي ايران شيعي بسازند.

هر از گاهي از سوي منجي‌گرايان غربي سالي به عنوان سال ظهور عنوان مي‌شود که آخرين آنها همين سال 2012 است. قضيه از چه قرار است؟
بنيادگراياني که روي ظهور حضرت مسيح تأکيد مي‌کنند گرايش خاص و تمايل ويژه‌اي به بني اسرائيل دارند و خودشان را در خدمت بني اسرائيل مي‌شناسند. آنها سران مجامع مخفي فراماسونري هستند که عرض کردم وقتي ترس به جانشان افتاد، از شرايطي که به وجود آمده بود سواري گرفتند و بر موج آخرالزمان سوار شدند. اينها خواستند با سوءاستفاده از جو آخرالزماني و اعتقادات مردم غرب، يکبار و براي هميشه خودشان را از دست اسلام نجات بدهند. در پروژه آرماگدون مطرح مي‌کنند که در آخرالزمان قبل از ظهور حضرت مسيح‌(ع) در صحراي ميگد و در فلسطين اشغالي، آخرين و بزرگ‌ترين جنگ آخرالزماني اتفاق مي‌افتد. اين جنگ تکليف بشر را براي هميشه معلوم مي‌کند. اين جنگ اتمي حتمي‌الوقوع است. در ميانه اين جنگ است که مسيح مي‌آيد و هواداران دجال و ضد مسيح را نابود مي‌کند و براي هزار سال حکومت به وجود مي‌آورد و گفتند براي اينکه اين جنگ رخ بدهد تمام يهودي‌ها بايد به فلسطين برگردند. روي همين پروژه سرمايه‌گذاري کرده و تلاش کردند به عنوان يک جريان ديني پروژه خودشان را پيش ببرند و به همين دليل هم مي‌توانستند حمايت عمومي مردم غرب را با خودشان داشته باشند. نقش نيروهاي شر و طرفدار دجال را هم به ما مسلمانان و نقش نيروهاي خير و هوادار مسيح را به خودشان و حاميان اسرائيل دادند. اين را از 1948 دنبال کرده و زمانش را اعلام مي‌کردند. يک زماني گفتند براساس پيش‌بيني‌هاي نوستر آداموس اين واقعه در 1996 رخ خواهد داد. اتفاق نيفتاد. سال 2000 باز هم اتفاق نيفتاد. در 2007 همه مقدماتش را چيدند اما باز هم نشد. رسانه‌ها مخصوصاً سينما بزرگ‌ترين نقش را در اين ميان بازي کرده و مي‌کنند. بخش عمده فيلم‌هاي آخرالزماني هاليوود به اين موضوع اختصاص دارد و اين اعلام سال 2012 ادامه همان ماجراست. به دنبال آنند تا در سال 2012 در يک برنامه ساخته شده، پروژه طراحي شده عمدي به نام دين، مذهب، خدا و ظهور حضرت مسيح خودشان را در يک ماجراي وحشتناک براي هميشه از دست مسلمانان خارج کنند به اميد آنکه بتوانند خودشان را نجات بدهند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس